مدرسه فمینیستی: وقتی با مغز به آسفالت خیابان اصابت می کنی، سریعتر از آنچه که فکرش را بکنی، خیالات و توهمات از بین می روند. تمام آن چیزهایی که بافته ای تا خودت را نگه داری، رنگ می بازند و پوسیده می شوند. تمام آن چیزهایی که سخت و استوار می نمود، ناگاه دود می شوند و به هوا می روند. مدتی است که احساس می کنیم دیگر پیش نمی رویم، انگاری که به سنگ خورده ایم، سنگی که اگر خردش نکنیم، به تدریج ما را خرد می کند. امروز به روزنه ای تازه برای پیش رفتن نیاز داریم.
«مگر هدف ما ارتباط با توده نبود؟ مگر بیانیه و امضا ابزار این ارتباط نبود؟ پس چرا باید دوباره بیاییم و فعالیت خود را محدود به فضای اینترنت و مخاطبان محدود آن کنیم؟» [1]؛ «شاید بسیاری از کمپینی ها در تهران از خود پرسیده باشند با این همه هزینه و فعالیت که برای کمپین و تغییر قوانین داشتیم، چرا تازگی ها در کیف هایمان کمتر دفترچه و بیانیه داریم؟ […] چرا مخاطبان اصلی را فراموش کرده ایم؟» [2]. سوالات بسیاری از این دست ذهن ما را مشغول کرده است. احساس نیاز برای پاسخگویی به آنها، انگیزه اصلی این مقاله شد. اما اینها پرسش هایی نیست که یک فرد به تنهایی بتواند از پس آنها بر آید. برای پاسخگویی به آنها به خرد جمعی نیاز است.
به همین دلیل، در تدوین این مقاله از همفکری دوستان کمپینی مدد گرفتم [3]. در جریان این همفکری متوجه شدم که برای شناخت مشکلات نمی توان تنها به دنبال یک علت بود، و از سوی دیگر در جستجوی راه حل نیز نمی توان تنها به یک عامل توجه داشت. در واقع، ادراک متکثر و متنوع اعضای کمپین و مناظر متفاوتی که هر یک از کمپین ساخته اند، را نمی توان به سادگی در فرمولی تک خطی خلاصه کرد. برای کسب شناخت جامع از کمپین، نیاز است که صورت مسئله را از نگاه دیگران نیز مشاهده کرد. به همین منظور، روشی مفاهمه ای برای رسیدن به چنین شناختی می تواند کارآمد باشد. روشی که بتواند ضمن توجه به تکثر شناخت ها و ادراک ها، زمینه های اشتراک و همدلی را نیز بازسازی کند.
سهم ما از کمپین
خصوصیات متعددی می توان برای کمپین یک میلیون امضاء بر شمرد: «اهداف مشخص و حداقلی»، «خواسته محور بودن»، «حرکت از پائین»، «غیر سلسله مراتبی بودن»، و بسیاری دیگر. اما شاید آن چیزی که چسب همه این خصوصیات است، «ارتباط چهره به چهره برای جمع آوری امضاء» است. ارتباطی که هم ما را به هم ریخت، و هم دیگران را. ارتباطی که به راستی می توان «معجزه» نامیدش. ارتباطی که موتور محرکه کمپین بود، و امروز ما بر پایه آن ایستاده ایم و با هم سخن می گوئیم.
بسیاری از ما، در ارتباط چهره به چهره، آن چیزی را یافتیم که همواره نقطه ضعف روشنفکران ایرانی بود: یعنی ارتباط با مردم (بخوانید توده ها، خلق ها، زنان زحمتکش، یا هر لقب دیگری). ارتباطی که تصور می کردیم، با آن می توانیم آگاهی را به میان مردم ببریم و آنها را متحول کنیم. مریم یاسمین در این باره می گوید: «جمع آوری امضا به خودی خود بهترین وسیله یا بهانه برای ارتباط گیری با مردم، بیان خواسته ها و تحریک افکار عمومی نسبت به قوانین نابرابر است». اما این تنها پیامد ارتباط چهره به چهره و جمع آوری امضاء نبود؛ در جریان این ارتباط، خودمان نیز متحول شدیم. به گفته ناهید کشاورز: «برای من تجربه بسیار گرانبهایی بود. واقعاً با زندگی روزمره آدم ها در این حرکت آشنا شدم. حالا دیگر با مردم کوچه و خیابان حرف هایی برای گفتن دارم و در هر فرصتی و با هر کسی برای بیان مطالبات زنان و بحث بر سر ضرورت تغییر وضعیت حقوقی می توانم صحبت کنم. نگاهم نسبت به خیلی مسائل عوض شد، و چالش های جدیدی برایم ایجاد شده است».
در واقع، روش جمع آوری امضاء خیلی بیشتر از آنکه بر آگاهی مردم موثر باشد، بر آگاهی ما افزود. اینکه آموختیم تا چگونه عمل کنیم. فرانک فرید چنین توضیح می دهد: «مهمترین تاثیر جمع آوری امضاء علاوه بر در آمدن از لاک تئوریک روشنفکری مان و رفتن میان مردم، نشان دادن امکان طرح خواسته هاست. خواسته هایی که همه به نوعی، کم و بیش، آن را می طلبیم، ولی کاری جدی برای آن نمی کردیم یا نمی کنیم». در واقع، از خلال جمع آوری امضاء ما توانستیم کار عملی را یاد بگیریم. محمد شوراب در این باره می گوید: «فکر می کنم جمع آوری امضاست که به کار معنا می دهد و کاری نو، جدید و بسیار تاثیر گذار است. شخصاً یک دلیل عمده برای پیوستنم به کمپین همین راه نو بود که با مردم به صورت چهره به چهره گفت و گو کنم. در این فعالیت جمع آوری امضا ذوق و شوقی یافتم که در هیچ فعالیت اجتماعی دیگر سراغ ندارم […] امضا جمع کردن و گفت و گوی چهره به چهره یک تلنگر است».
پیشتر ممکن بود بسیاری از ما تصور کنیم که نفس امضاء کردن چندان مهم نیست، و صرفاً کافی است که با صحبت کردن مردم را آگاه کنیم و لزومی ندارد که حتماً امضائی هم جمع شود. فکر می کردیم، اینکه درباره قوانین نابرابر صحبت کنیم به تنهایی می تواند منجر به آگاهی شود، و حالا یک امضاء روی کاغذ که ارزشی ندارد. اما در جریان عمل، بسیاری از این تصورات تغییر کرد. تصویری که از «آگاهی ناب» در ذهن ما بود تغییر کرد، متوجه شدیم که آگاهی هر قدر بزرگ باشد (مانند سواد اساتید دانشگاه)، وقتی به عمل در نیاید به درد نمی خورد؛ در مقابل کوچکترین آگاهی (حتی برای زنی بی سواد) اگر با عمل همراه شود، ارزنده است. و امضاء کردن، این عمل بسیار کوچک و ساده که شاید بی ارزش می نمود، خصیصه ای دارد که می تواند نقش همان «آگاهی به عمل نشسته» را ایفا کند. اما این خصوصیت نابِ روش جمع آوری امضاء، همان چیزی که از نظر ناهید کشاورز «متمایز و بی همتا» است، یا همان چیزی که پرستو الهیاری پس از اهداف کمپین، «دومین ویژگی» مهم کمپین می داند، چیست؟
کاوه کرمانشاهی، با برجسته کردن دو خصیصه «آگاهی» و «اراده معطوف به تغییر»، روش جمع آوری امضاء را چنین تعریف می کند: «هر امضاء نشانه آگاه شدن یک فرد و بیانگر اراده اوست. آگاه شدن نسبت به تبعیض آمیز بودن قوانین و اراده برای تغییر آنها». وی در ادامه، چنین توضیح می دهد: «تجربه شخصی، حداقل در میان دوستان و خانواده به من نشان داده آنانی که امضاء میکنند، هر چند تلاششان برای تغییر این قوانین به همان یک امضاء محدود شود، اما پس از آن نسبت به این مسئله و حرکت کمپین پیگیرترند، و هر از گاهی میخواهند بدانند نتیجه کار چه شد؛ زیرا که خود را حداقل به اندازه یک امضاء در این حرکت “سهیم” میدانند. از سوی دیگر، پیش آمده که این افراد کسان دیگری را حتی یک نفر معرفی میکنند تا او هم بیانیه را امضاء کند. این نشان میدهد که سطح آگاهی این افراد تا به آنجاست که میروند و با افراد دیگری در این مورد صحبت میکنند و حتی به آنان پیشنهاد میدهند تا بیانیه را امضاء کنند. ولی آن افرادی که […] ادعا میکنند به آگاهی رسیدهاند، و در اغلب موارد نیز خواست کمپین را مورد تائید قرار میدهند، اما از امضای بیانیه امتناع میکنند، به دلیل آنکه خود را همراه این حرکت نمیبینند، بنابراین تلاشی برای مطرح کردن آن با دیگران نیز نمیکنند و حتی پس از مدتی آموختههای خود را به فراموشی میسپارند».
شهلا انتصاری نیز نظری مشابه دارد: «اگر مردم در فعالیت گروهی سهیم باشند، پیگیری و انگیزه بیشتری برای فعالیت پیدا می کنند. امضای کمپین با نام و مشخصات در واقع آنان را “سهیم” می کند». از این سخنان، می توان استنباط کرد که ویژگی اصلی روش جمع آوری امضاء در آن است که می تواند مخاطب را در حرکتی که انجام می دهیم، «سهیم» و «شریک» کند. به بیان دیگر، امضاء کردن بیانیه هر قدر عمل کوچکی به نظر برسد اما زمینه ای بسیار موثر در جلب «مشارکت» برای ارتقاء سطح کنش جمعی دارد. شاهد این مدعا، داوطلبان بسیاری هستند که از طریق این روش جذب برنامه عمل کمپین یک میلیون امضاء شده اند. همانگونه که ناهید کشاورز می گوید: «اگر امضاء جمع نکنیم، داوطلب جدیدی هم پیدا نخواهیم کرد». از این رو، روش جمع آوری امضاء نه تنها روشی بی ارزش نیست، بلکه در شرایط جامعه ایران که محدودیت های سیاسی و امنیتی مانع انواع کنش جمعی است، این روش می تواند بسترهایی برای مشارکت حداقلی ایجاد کند. کنش جمعی، تنها در برگزاری تجمعات خیابانی یا سازماندهی یک تشکل منسجم خلاصه نمی شود؛ امضاء کردن یک بیانیه از جانب افرادی که همواره از اعتراض کردن با صدای بلند منع شده اند، یک کنش جمعی است.
به همین دلیل است که نمی توان به سادگی از متوقف کردن روند جمع آوری امضاء سخن گفت. حتی این ادعا که «اگر فشارهای امنیتی نبود به یک میلیون امضا رسیده بودیم» [4] نمی تواند بهانه ای برای متوقف کردن این مسیر به شمار آید. بدیهی است که اگر سرکوب نبود، آزادی وجود داشت. مسلماً اگر آزادی وجود داشت که نیازی به این همه هزینه نبود. ارزش کار ما در آن است که در شرایط سرکوب و فشار امنیتی بخواهیم و بتوانیم یک میلیون امضاء جمع کنیم. حال، در شرایطی که داوطلبان کمپین همچنان در حال جمع آوری امضاء هستند، صحبت کردن از توقف روند جمع آوری امضاء، سخنی ناپخته است که پیامدهای خوبی ندارد. حتی می تواند به نفع مخالفان کمپین تمام شود. فرخنده احتسابیان در این باره می گوید: «ما به هیچ عنوان نباید این کار را متوقف کنیم، چرا که خیلی ها منتظر این لحظه هستنند». کاوه کرمانشاهی نیز با توجه به اعتماد مردم، نظری مشابه دارد: «اگر روزی صحبت از متوقف شدن کار جمع آوری امضاء شود بدون اینکه روشی موجه تر ارائه گردد، مطمئناً این تصمیم ضربه سنگینی را به کمپین خواهد زد. […] از اعتماد مخاطبان کاسته می شود و هدف و تاثیرگذاری کمپین زیر سئوال می رود».
در واقع، جمع آوری امضاء در حال حاضر به ماهیت اصلی کمپین بدل شده است، ماهیتی که به قول نفیسه آزاد، «هویت یگانه» کمپین است. پرستو الهیاری در این باره می گوید: «اگر قرار باشد روش تغییر قوانین – [یعنی] ایجاد بستر مناسب برای تغییر و سپس اعلام این خواسته از طرف عموم مردم به قانون گذاران (از پایین به بالا) – در کمپین تغییر کند، به نظر من چیز به وجود آمده ی جدید، همان کمپین یک میلیون امضای قبل نیست، چون ماهیتش تغییر یافته است». و محمد شوراب، با لحنی متفاوت می گوید: «اگر روزی صحبت از توقف امضا جمع کردن باشد اول عصبانی می شوم، دوم تلاش می کنم این اتفاق نیافتد و سوم فکر می کنم کمپین یک ملیون امضا از بین رفته و دیگر در این زمینه فعالیت نخواهم کرد». در واقع، جمع آوری امضاء برای ادامه حیات کمپین اهمیتی بسیار دارد. جمع آوری امضاء کنشی جمعی است که همه ما را با وجود اختلاف نظرها در کنار یکدیگر قرار داده است. به همین دلیل، اظهار نظر درباره جمع آوری امضاء باید توام با احساس مسئولیت درباره عواقب آن باشد.
هدف از انتخاب موضوع جمع آوری امضاء برای آغاز بحث درباره مشکلات کمپین در واقع نشان دادن آن چیزی است که همه فعالان کمپین را – با وجود اختلافاتشان – در کنار یکدیگر قرار می دهد. به عبارت دیگر، جمع آوری امضاء همان چسبی است که همه ما را پیشتر از تفاوت هایمان، همبسته نگاه می دارد. به بیان نفیسه آزاد: «ممکن است ما بر سر نوشتن فلان مقاله یا درست کردن فلان کلیپ یا مطلب فلان کتاب با هم اختلاف سلیقه داشته باشیم، اما بر سر جمع آوری امضا همه با هم، هم رای هستیم، و شاید این نکته ای بود که در کوران حوادث سال های پیشین فراموش کردیم». از این رو، به یاد آوردن خصایص مشترکمان، یعنی خواست تغییر قوانین تبعیض آمیز از طریق جمع آوری یک میلیون امضاء، آن مبنای مشترکی است که می تواند ما را در حل مشکلات و ترمیم روابطمان یاری کند.
سهم کمپین از مشکلات
ابتدا که طرح نوشتن این مقاله به ذهنم رسید، تصور می کردم اصلی ترین مشکل و چالشی که در حال حاضر کمپین با آن مواجه است، مشکل ساختاری است. در واقع، با دیدی تک بعدی تمام نارسایی ها را به ایرادات ساختاری ربط می دادم. اما پس از انجام مصاحبه ها و خواندن نظرات دیگر دوستان، به تدریج نظرم عوض شد. در واقع، وقتی نظرات متفاوت دوستان را درباره مشکلات کمپین خواندم، متوجه شدم که به سادگی نمی توان تمام نارسایی ها را به یک عامل تقلیل داد. به عبارت دیگر، مجموعه در هم پیچی از مشکلات هستند که وضعیت فعلی کمپین را رقم می زنند. به همین جهت، باید تلاش کرد تا از دریچه های متفاوتی به مسئله نگریست، با این هدف که تصویری جامع تر از این کلاف سردرگم به دست آید.
در یک تقسیم بندی ساده، مشکلاتی که در مصاحبه ها مطرح شد را می توان به دو دسته عوامل درونی و بیرونی نسبت داد. جالب است که در مورد عوامل بیرونی، تقریباً اکثر مصاحبه شوندگان هم عقیده بودند. وجه مشترک نظرات این بود که بستر اصلی مشکلات کمپین، بیش از آنکه مشکلی درونی باشد، ناشی از عاملی بیرونی است. و منظور از این عامل بیرونی، همان سرکوب سیاسی است. شهلا انتصاری در این باره می گوید: «اساس مشکلات، سرکوب و ایجاد رعب و وحشت است. به هر حال، طرف مقابل تمام ابزارها را برای مخدوش و از بین بردن و کند کردن فعالیت های اجتماعی – سیاسی، در اختیار دارد و این عمده ترین مشکلی است که در سایر تشکل ها و سازمان ها شاهد آن هستیم». مریم یاسمین نیز نظری مشابه دارد: «به نظر من، بخش مهمی از مشکلات را مشکلات تحمیل شده ی بیرونی تشکیل می دهند». در ادامه می افزاید: «مشکلات بیرونی در واقع همان مشکلاتی است که از طریق حکومت، مستقیم یا غیرمستقیم کمپین را نشانه می گیرد. از مشکل مستقیمی چون فشار امنیتی نسبت به کنشگران کمپین به شکل بازداشت، بازجویی و تهدید گرفته تا ایجاد مشکل به صورت غیرمستقیم از طریق سنگ اندازی بر سر راه کمپین».
در واقع، شدت سرکوب سیاسی به قدری است که به عنوان عاملی «ثابت» بر بسیاری از روابط ما تاثیر دارد. به عبارت دیگر، سرکوب سیاسی به قدری بر روابط و فعالیت های ما اثر دارد که به گفته پرستو الهیاری دیگر امری «بدیهی» است. اما این امر بدیهی و ثابت، همیشه به همین سادگی فهم نمی شود، بلکه غالباً با «واکنشی دوگانه» از جانب کنشگران مواجه می شود. بطوریکه یا برداشتی غلوآمیز و متاثر از دیدگاه توطئه درباره ماهیت و عملکرد سرکوب سیاسی داریم؛ یا برعکس، به صورت ناخودآگاه می خواهیم که این مسئله را نادیده بگیریم و فراموش کنیم. به عبارت دیگر، واکنش و مواجه کنشگران با این مسئله یا در این سوی بام است، یا آن سو. نتیجه این می شود که ماهیت ثابت و بدیهی آن یا با پیرایه هایی از توهم و توطئه همراه شود، یا برعکس اصلاً دیده نشود. تا جائیکه در نهایت نتوانیم شناختی صحیح از آن داشته باشیم. در حالی که این امر ثابت و بدیهی نه تنها خود به تنهایی یکی از مشکلات جدی جنبش های اجتماعی و سیاسی پیشرو در ایران است، بلکه با تشدید سایر نارسایی های درونی این جنبش ها بر پیچیدگی کلاف سردرگم مشکلات آنها می افزاید.
به عنوان مثال، ناهید کشاورز با اینکه مشکلات درونی را عمده ترین چالش کمپین می داند، اما معتقد است که سرکوب سیاسی تشدید کننده این مشکلات است: «سالی که گذشت و اختلافاتی که پیش آمد خیلی از ما انرژی گرفت. فشارهای امنیتی و بسته شدن فضا هم عملاً فرصت تصحیح مشکلات را از فعالان گرفت. [در واقع] مشکل عمده، مشکل در ساختار است. اما فشارهای امنیتی هم مزید بر علت شدند». شهلا انتصاری نیز به این مسئله اشاره دارد که «با توجه به نداشتن امنیت، ایجاد ساختار مشخص و مطمئن تاحدودی ذهنی به نظر می رسد». به بیان دیگر، فشار سرکوب باعث آسیب پذیر شدن کمپین نسبت به مشکلات درونی اش شد. بطوریکه، در زمان شدت گرفتن موج سرکوب، ما کنشگران نتوانستیم به درستی به نقد درونی خود بپردازیم و در نهایت درصد خطا و اشتباه مان نیز افزایش یافت. مشکلاتی که حتی ممکن بود بسیار ساده باشد، یا به قول ناهید کشاورز «شاید واقعاً با گفتگو و با نگاهی بازتر می توانست حل شود»، اما به مرور و همزمان با افزایش تنش ها به کلاف پیچیده ای بدل شد.
تصویر اولیه از مشکلات درونی کمپین این بود که میان فعالان شهر تهران اختلاف و جدایی ایجاد شده است. مثلاً، اینکه می گفتند برخی از فعالان کمپین منشعب شده اند. در واقع، تصویری دقیق و واضح از مجموعه مشکلات وجود نداشت. به همین دلیل، فرانک فرید می گوید: «اختلاف پیش آمده بین دوستان در تهران موضوعی چندان قابل هضم برای شهرستان ها نبود». در ابتدای بروز بیرونی این مشکلات، بیش از هر چیز بازار حاشیه و شایعه داغ بود و متاسفانه کمتر تلاشی برای گفتگو و فهم مشترک انجام شد. بطوریکه به گفته نفیسه آزاد: «به وجود آمدن فضای سوء تفاهم به ویژه پس از بروز اختلافات و جدایی ها، حاشیه های بی پایانی را پیش روی اعضای کمپین تهران قرار داد». که نخستین نتیجه این حاشیه ها، ایجاد دلسردی در میان فعالانی بود که از بطن اتفاقات فاصله داشتند. کاوه کرمانشاهی در این باره می گوید: «طرح اختلافات باعث جدایی و انشقاق در صفوف فعالان کمپین شد. هر چند این امر نیز تا حدی طبیعی به نظر می رسد اما قبول کنید برای کسانی که کمپین را متفاوت از تمامی جریان ها و گروه های موجود می دیدند به ویژه آنانی که در مجموعه فعالان کمپین زیاد در جریان امور قرار نداشتند، این اختلاف و جدایی ضربهای بزرگ در نظرشان آمد که حتی باعث کاهش انرژی و توان شان هم شد، مخصوصاً در شهرستانها».
در واقع، از آنجایی که بارزترین عارضه مشکلات درونی کمپین، به صورت «اختلاف و جدایی» خود را نشان داد، بنابراین در ابتدا نیز روایت های بسیار تقلیل گرایانه ای مطرح شد که مبنای مشکلات را ناشی از «اختلافات شخصی» می دانست. در حالی که در جریان یک کار جمعی، علت خیلی از مشکلات قابل فروکاستن به عوامل فردی نیست، بلکه بیشتر ناشی از جایگاه و روابط میان افراد است. در واقع، مناسبات جمعی که ماهیتی فرافردی دارند، تنظیم کننده اصلی نقاط ضعف و قوت یک حرکت جمعی هستند. از این رو، اگر به دنبال حل مسئله هستیم، باید ریشه مشکل را در مناسبات جمعی جستجو کنیم، نه در خلقیات فردی. بدین ترتیب، بروز اختلافات و جدایی ها، بیش از آنکه مربوط به اشخاص باشد، مسئله ای است که به «نحوه کار گروهی» مربوط است. در همین زمینه، مریم یاسمین می گوید: «شاید یکی از مشکلات اساسی، نداشتن تعریف مشترک از کار گروهی باشد»؛ همچنین، پرستو الهیاری از «نبود تعریف های مشخص از روابط و بعضی ساز و کارهای کمپین» صحبت می کند؛ و شهلا انتصاری نیز در ریشه یابی مشکلات، «نداشتن تجربه کار گروهی و سازمانی» را یکی از عوامل اصلی می داند.
از این نظر، آن چیزی که در کار گروهی دچار ایراد است، بیشتر ساختاری است تا فردی. در واقع، ساختار روابط و مناسبات کار گروهی در کمپین دچار نقصان شده است. پرستو الهیاری، این مشکل را چنین توضیح می دهد: «اگر مشکلات روابط بین فردی را در هر کار گروهی تا حدی طبیعی بپنداریم و بپذیریم، بزرگترین چالش کنونی کمپین همچنان مشکل ساختار است. کمپین در ابتدا خوشنود از شروع قدرتمند و پیشروی سریع، سرخوش باز بودن و غیر سلسله مراتبی بودن بود و حرکت افقی را دلیل همه این موفقیت می دانست، در صورتی که به نظر من زمان ثابت کرد که با زیاد شدن داوطلبان کمپین و با تحمیل مشکلات ناخواسته، عملاً سیستم همیشه افقی جابگو نیست. زمان هایی لازم است که تصمیم سریعی گرفته بشود و سرعت عمل و نیز دسترس پذیر بودن همه کمپینی ها دو پارامتر مهم است که در شروع به چشم نمی آمد. اما اتفاق مهم این است که تکرار و تکرار و زمزمه سلسله مراتب گریزی و افقی بودن، تا حدودی اعضای کمپین را ساختار گریز نموده است. و بزرگترین دستاورد آن، عدم تعهد به روابط بین شبکه ای (حالا این شبکه، یک هسته یا یک کمیته یا یک گروه یا یک سایت باشد، فرقی نمی کند)، و عدم پاسخگویی و عدم به اشتراک گذاشتن اطلاعات است. با این اتفاق طبیعی است که انرژی بزرگ و فراوان کمپین فقط در حد یک گروه کوچک و نامنظم عمل کند».
این مشکلات ساختاری تا جایی گسترش یافته که حتی برخی ویژگی های اصلی کمپین همچون هدف تغییر قوانین و روش جمع آوری امضاء را به حاشیه رانده است. ناهید کشاورز در این باره می گوید: «ما نتوانسته ایم هنوز چالش اصلی را که چگونه هم دموکرات باشیم و هم سازماندهی کنیم، حل کنیم. در جاهایی می بینم که کیفیت روابط بر اهداف چیره شده اند». نفیسه آزاد نیز معتقد است که «بحث و جدل های درونی» و «کارهای حاشیه ای» سبب شد که به پشت کامپیوترها برگردیم و روند جمع آوری امضاء کند شود. پرستو الهیاری نیز با تاکید بر افزایش «بی اعتمادی» به عنوان پیامد این مشکل می گوید: «چیزی که در بین کمپین از درون به چشم می آید، چند پارگی و عدم اعتماد بین این پاره های مختلف است. […] اتفاقی که افتاده این است که عدم اعتماد گروه ها به یکدیگر باعث شده جمع جبری و برآیند تمام تلاش ها و دستآوردها در این ماه های آخر عملاً به هیچ بسیار نزدیک باشد». البته، علاوه بر ناکارآمدی ساختاری، مشکلات دیگری نیز در تشدید این وضعیت نقش داشتند.
توجه به کارهای جانبی و مسائل حاشیه ای نیز از دیگر عواملی است که به نظر نفیسه آزاد، مشکلاتی را در مسیر حرکت کمپین بوجود آورد. منظور وی از حاشیه ها، علاوه بر بحث و جدل های درونی، اهمیت یافتن فعالیت های رسانه ای، مجازی و تئوریک است. او معتقد است که رسانه ای شدن و مجازی شدن، باعث شده که هویت یابی برای مطرح شدن و مشهور شدن به دغدغه ای مهم تبدیل شود و فعالیت اصلی کمپین فراموش گردد. از این نظر، شاید بتوان گفت که عدم تعادل میان کارهای رسانه ای و کارهای میدانی یکی از مشکلات کمپین باشد؛ اما اینکه بگوئیم، کارهای رسانه ای و تحلیلی بی ارزش است و تنها برای هویت یابی است، چندان منطقی به نظر نمی رسد. چراکه کمپین یک میلیون امضاء با مبارزه در هر دو عرصه رسانه ای و میدانی بود که توانست گفتمان برابری جنسیتی را در سطح جامعه منتشر کند، و به هر حال ابزارهای ترویجی همچون سایت های اینترنتی، با تمام ضعف هایشان، از معدود رسانه های در دسترس جنبش زنان هستند. از این رو، نمی توان به سادگی فعالیت های رسانه ای را به «رقابت برای شناخته شدن» متهم کرد. آن هم زمانی که خودمان ناگزیریم برای نقد چنین رویکردی از رسانه استفاده کنیم. از سوی دیگر، اینکه فعالیت میدانی دچار ضعف شده، مستقیماً به دلیل افزایش فعالیت رسانه ای نیست. در واقع، مشکل اصلی نه در افزایش فعالیت رسانه ای، بلکه در کاهش فعالت میدانی نهفته است. به عبارت دیگر، علت این عدم تعادل در جای دیگری است، و اگرچه این دو عرصه بر همدیگر اثر دارند اما نمی توان مدعی رابطه ای علّی و معکوس میان فعالیت های رسانه ای و میدانی شد. در نتیجه، الزاماً کم یا زیاد شدن یکی بر میزان دیگری تاثیری ندارد. مثلاً اگر تصمیم بگیریم که از میزان فعالیت رسانه ای و تئوریک بکاهیم، لزوماً تعداد امضاء ها افزایش نخواهد یافت. با این وجود، ما می توانیم هم در حوزه رسانه ها فعال باشیم و هم در سطح خیابان ها و کوچه های شهر. چراکه، تغییر اجتماعی نیازمند «بدیل های نمادین و نهادینی» است که در این دو عرصه ساخته می شوند، و نمی توان به سادگی یکی را بر دیگری ترجیح داد.
با این وجود، آن مشکلی که در پشت حاشیه ها همچنان پنهان باقی می ماند، مسئله «تعداد امضاءها» است. فرانک فرید در این باره می گوید: «ما امین این امضاها هستیم و باید برای مطرح کردن آنها اقدام کنیم، وگرنه روز به روز بیشتر تنور آن از آتش می افتد. دیگر نه دولت، که از اول هم بعید بود، و نه ملت عریضه ما را نخواهد خواند». وی به همین دلیل معتقد است که «باید با همین امضاهای جمع آوری شده وارد عمل [برای فاز دوم کمپین] شد». کاوه کرمانشاهی نیز دغدغه ای مشابه درباره تعداد امضاءها دارد: «به نظر من یکی از عمدهترین مشکلات کمپین همین قضیه امضاها است». در واقع، وی معتقد است که «نبودن آمار دقیق» و «طولانی شدن مدت جمع آوری امضاء» باعث «سرخوردگی و سردی» شده است. پیامد دیگر مسئله تعداد امضاءها، تاثیر منفی بر فرایند جذب داوطلب جدید برای کمپین است. محمد شوراب نیز با تاکید بر کند شدن فرایند جمع آوری امضاء، به مشکل «عدم توجه به جذب و پیگیری داوطلبان جدید» اشاره می کند.
علاوه بر مسائل فوق، یکی دیگر از مشکلاتی که در مجموعه بزرگ کمپین قابل توجه است، مربوط به ناهماهنگی میان شهرها است. تقریباً، اکثر فعالان کمپین در شهرستان ها به این مسئله اذعان دارند. فرانک فرید در این خصوص به دو مشکل اشاره دارد: 1) محورپنداری فعالان تهران، و 2) ضعف حرکت در شهرستان ها و عدم خود باوری آنها در انعکاس خود و کارهایی که انجام داده اند. در واقع، یک بُعد مشکل کمپین در شهرستان ها مربوط به رابطه نابرابر آنها با فعالان شهر تهران است. اما بعد دیگر آن مربوط به رابطه میان خود شهرستان ها به صورت مستقل با یکدیگر است. مریم یاسمین در این باره می گوید: «تلاشی که باید برای ارتباط مستحکم و بیشتر شهرستان ها صورت می گرفت اتفاق نیافتاد، ناگفته نماند کمپین شیراز هم در حد خودش کوتاهی کرد». در واقع، مشکل فعالان کمپین در شهرستان ها، از یک سو مربوط به رابطه آنها با تهران؛ و از سوی دیگر، مربوط به رابطه میان شهرهای مختلف با یکدیگر است. برای رفع این معضل، برگزاری نشست کمپین در شهر رشت یکی از دستاوردهای ارزنده به شمار می آید که تداوم چنین فعالیت هایی مسلماً می تواند به تنظیم رابطه برابر در مورد فعالان کمپین در شهرستان ها یاری رساند.
در مجموع، همانطور که در ابتدا نیز اشاره شد، مجموعه مشکلات کمپین قابل تقلیل به یک عامل خاص نیست، بلکه کلاف پیچیده ای از عوامل هستند که وضعیت فعلی را به وجود آورده اند. هرچند، این مقاله ادعای آن را ندارد که به تمامی این مشکلات پرداخته است، اما می توان بر اساس مصاحبه های انجام شده، مشکلات اصلی کمپین را به صورت زیر خلاصه کرد: 1) مشکلات امنیتی ناشی از فشار سرکوب، 2) نارسایی ساختاری و نبود تعریف مشخص از کار گروهی، 3) کند شدن روند جمع آوری امضاء و مسئله تعداد امضاها، 4) افزایش حاشیه ها، کاهش اعتماد، و ایجاد سرخوردگی، 5) ناهماهنگی روابط در خصوص شهرستان ها، و 6) کاهش جذب داوطلبان جدید. مجموعه این مشکلات با تشدید یکدیگر، وضعیت بغرنجی را در مقابل کنشگران کمپین یک میلیون امضاء قرار داده است. وضعیتی که برای گذر از آن، نیاز به «جسارتی منصفانه در پذیرش اشتباهات» و «اراده ای متواضعانه برای حل آنها» داریم. حال، سوال اینجاست: چه چیزی می تواند خونی تازه در رگ های کمپین باشد؟
امید و اعتماد
حل مشکلات پیش از آنکه نیازمند راه حل و سازوکارهای اجرایی باشد، به روحیه، انگیزه و جسارت احتیاج دارد. بهترین راه حل ها، زمانی که اراده ای جمعی در پی نداشته باشند، نمی توانند به نتیجه منجر شوند. به همین سبب، پیش از اصلاح مشکلات، ابتدا باید احساسات را ترمیم کرد. همان احساساتی که در تابستان 85 باعث جوانه زدن کمپین شد. همان امید و اعتمادی که در فضای یاس آلود و بی اعتمادی جامعه ایران توانست معجزه ای جدید بیافریند.
همانطور که پرستو الهیاری می گوید: «شاید لازم باشد کمپین به ابتدای خویش نظری بیاندازد. گفتگوی چهره به چهره با مردمی که تا به حال فاصله بسیار عظیمی با فعالان زن داشتند، اعتماد مردم به کنشگران اجتماعی را تاحدودی برگرداند. پیش داوری کنشگران و نخبه های اجتماعی را از مردم تا حد بسیار زیادی از بین برد و همدلی و همراهی آفرید. [امروز] گروه های مختلف زنان به اعتماد دوباره به هم نیاز دارند که برای هدف مشترک به صورت کل عمل کنند. کنار هم قرار دادن سر و پا و دست و بدنه این اسب تراوآ، در این زمان هم برای شاهدان بیرونی لازم است و هم انگیزه و انرژی و شادابی دوباره کمپینی ها را باز آفرینی می کند. […] مثل روزهای اول فقط باید به مردم فکر کنیم. به مردمی که با آنها راجع به قوانین حرف می زنیم و امضا می گیریم یا نمی گیریم. باید بین مردم باشیم، در کوچه و خیابان».
گفتگوی چهره به چهره، نه تنها ابزار بلکه ارزشی است که کمپین بر پایه آن شکل گرفت. ما از طریق گفتگوی چهره به چهره بود که توانستیم شکاف کهنه میان روشنفکران و مردم را کاهش دهیم، و میان زنان و مردانی که دغدغه برابری دارند، اعتماد ایجاد کنیم. امروز هم برای برای بازسازی و ترمیم اعتماد، می توانیم از «گفتگو» مدد بگیریم. فرخنده احتسابیان در این باره می گوید: «به نظر من، بهترین راه برای حل اختلافات گفتگو و در میان گذاشتن چیزهایی که باعث سوءتفاهمات شده می باشد و در ضمن استفاده از افراد بی طرف و با تجربه تر برای حل مشکلات کار ساز خواهد بود». ناهید کشاورز نیز نظری مشابه دارد: «فکر می کنم باید همه گروه های کمپین بتوانند با هم وارد دیالوگ شوند و بتوانند راهی برای حل مشکلات پیدا کنند. حقیقت مطلق نزد هیچ کس نیست، تنها با پذیرش اصول دموکراتیک لازم برای گفتگو، می توان با هم گفتگو کرد و به نتایج به دست آمده احترام گذاشت».
بدین ترتیب، اگر بپذیریم حقیقت مطلق نزد هیچ کس نیست، در نتیجه می توان گفت که اختلاف نظر امری طبیعی است. در واقع، همین تنوع در نظرات است که باعث پویایی یک حرکت جمعی می شود، اما به شرط آنکه به درستی مدیریت شود. در این رابطه، فرانک فرید می گوید: «اختلاف نظر چیز بدی نیست، منتها از آنجا که هنوز ما در ابتدای راه هستیم و به دلیل قدمت دیکتاتوری در کشور هم، همیشه بوده ایم! هر کدام به رغم ظاهر دمکراتیک اندیشمان، آدم های دیکتاتور مآبی هستیم. می بینید اختلاف ها ما را به بیراهه می کشاند. مهمترین اصل این است که داشتن اختلاف نباید دستاویزی برای تخطئه باشد، باید به شدت از آن پرهیز کرد تا فرصت حل یا هدایت اختلاف در مجرای صحیح پیش آید». شهلا انتصاری نیز می گوید: «با توجه به گستردگی کمپین پیدایش سلیقه های مختلف طبیعی بوده و دور از انتظار نیست. منتها برای تمرین دمکراسی و دمکراتیزه کردن کمپین باید به قواعد و قرارهای جمعی متعهد باشیم و چنانچه بخشی از آن را ناکارآمد می دانیم از راه گفت و گوی شفاف و اقناع جمعی در جهت تغییر یا اصلاح آن بر آییم».
علاوه بر گفتگو برای ترمیم اعتماد و یافتن راه حل مشکلات، به امید و انگیزه ای وافر برای ادامه مسیر محتاجیم. امیدی که بتواند سنگ مشکلات کمپین را از میان بردارد. امیدی که به اراده ای موثر بدل شود. و این امید تنها از دل کار جمعی، و از دل کار در کوچه و خیابان زاده می شود. همانطور که نفیسه آزاد می گوید: «بسیاری از بحث ها و جدل ها، عمر مفید خود را کرده اند و بازگشت به برنامه اصلی کمپین در گرفتن ارتباط چهره به چهره می تواند انرژی تحلیل رفته را دوباره به کمپین بازگرداند، هوای تازه ای که کمپین در آن می تواند تنفس کند و از پیچیدن در خود بازبماند، رفتن دوباره با بیانیه ها و دفترچه ها برای جمع آوری امضا. […] جمع آوری امضا، تنها محوری در کمپین است که قدیم و جدید ندارد، این کمیته و آن کمیته و حتی این شهر و آن شهر ندارد، خیلی ساده با کسی که حتی او را یک بار هم ندیده ای، از ایدئولوژی و طرز فکر و زندگیش خبر نداری فقط به صرف کمپینی بودن به میان مردم می روی و سوالت را می پرسی: شما کمپین یک میلیون امضا را می شناسید؟ شما با تغییر قانون هایی که برای زنان تبعیض آمیز است موافقید؟ و هر کس بپرسد شما چه کسانی هستید و یا متعلق به کدام سازمان و نهاد؟ کافیست بگویی: ماجمع شده ایم تا امضاء جمع کنیم».
در واقع، توجه مضاعف به جمع آوری امضاء، راهی است که می تواند امید و انگیزه ای تازه در دل اهالی کمپین بیافروزد. به همین دلیل، محمد شوراب با تاکید بر جمع آوری امضاء معتقد است که: «اگر به کوچه و کوی برویم، اولاً با مردم صحبت می کنیم و از قله هایی که برای خود ساخته ایم پایین می آییم»، و سپس به شوخی می افزاید: «دوم اینکه وقت مان پر می شود، و دیگر با هم دعوا نمی کنیم!». در همین رابطه، توجه به فضاها و روش های جدید نیز مد نظر کنشگران کمپین است. ناهید کشاورز در این باره می گوید: «برای جمع آوری امضاء باید تلاشمان را خیلی بیشتر از پیش کنیم، و با انرژی بیشتر به خلق فضاهای جدید دست بزنیم. باید بر این فضای یاسی که در جامعه حاکم شده است غلبه کنیم. این طوری می توانیم نور امید را دوباره در دل های خودمان و در تمامی کمپین جاری سازیم». مریم یاسمین نیز نظری مشابه دارد: «باید بتوانیم به دنبال روش یا روش های مکملی باشیم. روش یا روش هایی که نقش خون تازه را ایفا کنند و بتوانند به فضای یاس آور و رخوت آمیز حاکم بر نه تنها کمپین که کل جنبش زنان جان دوباره بخشند».
البته، کنشگران مختلف با تاکید بر جمع آوری امضاء، پیشنهادات دیگری نیز دارند. مثلاً کاوه کرمانشاهی می گوید: «من فکر می کنم یکی از راه هایی که می تواند جنب و جوش را به کمپین بازگرداند، ایجاد شور و هیجان در فعالان برای فعالیت بیشتر است، ایجاد یک فضای دوستی و نزدیکی و در عین حال رقابتی. مثلاً هر چند وقت یک بار آماری از تعداد امضاها و فعالیت های دیگر شهرهای مختلف نسبت به جمعیت به صورت درصدی اعلام شود». یا شهلا انتصاری می گوید: «پیشنهاد می کنم برای کم رنگ کردن فشارها و رعب و وحشت ایجاد شده از همان شیوه سهیم کردن وسیع مردم استفاده نماییم. به این صورت که دفترچه ها و بیانیه ها را به شکل گسترده در تمام مکان های عمومی و خصوصی پخش و توزیع کنیم. برای سهیم کردن بیشتر، بدون ترس از هزینه، به شکل گسترده و ضربتی، به سرعت تمام خانه ها و مکان های جمعی را پر از دفترچه کنیم. [بدین صورت] هم فشار و هزینه های امنیتی پایین می آید، و در ضمن اطلاع رسانی و آگاهی در بعد گسترده انجام دادیم».
در نهایت، می توان گفت ما بیش از هر چیز به امید و اعتمادی مضاعف برای حل مشکلات کمپین نیازمندیم. امید و اعتمادی که تقویت کننده روحیه جمع گرایی ما باشد تا اهمیت اهداف و روش مشترکمان را دوباره به یاد آوریم. اینکه به یاد بیاوریم «حق طلاق»، آنقدر هدف مهمی است که می توانیم فارغ از هر ایدئولوژی، مذهب، سیاست و مسلکی با یکدیگر همراه باشیم. اینکه به یاد بیاوریم جمع آوری امضاء و گفتگوی چهره به چهره با مردم، آنقدر برایمان ارزشمند است که می توانیم هر اختلافی را فراموش کنیم.
نه! نه، ما راضی نیستیم و راضی نخواهیم شد مگر آنکه عدالت مانند آبشار، و راستکاری چون رودی پرخروش جاری شوند. – مارتین لوتر کینگ: من رویایی دارم –
+ There are no comments
Add yours