یادداشتی موجز درباره ی مقایسۀ تطبیقی ِ شعر فروغ و شعر زن امروز

۱ min read

پگاه احمدی -23 بهمن 1387

مدرسه فمینیستی: بیست و چهارم بهمن ماه سالمرگ “فروغ همیشه” شعر زنان ایران است. هر بهمن در برْف باران های زمستانی ، به رسم یادبود و مروت در کنار مزارش جمع می شدیم و اندوه خاموشی اورا به شوروغوغای اشعارش تاخت می زدیم. از سال پیش و سالی پیش از آن نیز ، این مراسم چونان دیگروقایع تاریخی ، فرهنگی و… به ذائقه تاریخ فروشان بی فرهنگ خوش نیامد و از حضور علاقمندان پیرو جوان و حتی اعضای خانواده او در گنجینه – گورستان ظهیرالدوله ممانعت به عمل آمد.

اعضای کافه مدرسه فمینیستی، سال گذشته در منزل پوران فرخزاد میهمان شدند و گزارش کامل آن مراسم خصوصی، در سایت منعکس شد. هر آنچه بود برحسب توقع وانتظار، تحسین بود و تایید محض که خوش به جا بود و واقع.

امسال در پی وسوسه نقد فمینیستی درکافه و یافتن رویکردهای متفاوت ، به میان شاعران جوانی که حرفی دیگر برای ارائه نقدی نو نه برای کوبیدن که برای نمایش تفاوت نسل ها دارند رفتیم و پگاه احمدی را یافتیم که خود شاعری است مطرح و نیز منتقد ادبی و عضو هیئت داوران جایزه شعر زنان خورشید.

پیش از این نیز پای صحبتش نشسته بودیم اما این بار مستدل و قاطع تر از همیشه گفت ، هرچند که به ذائقه نسل من و نسل فروغ خوش نیاید که یاغی سرکش وزیبای شعرزنانه اشان را به نقد کشند.


شعر ، تابعی از زمان است . تفاوت فاحش روند ِ زیستی – تجربی ِ نسل نو اعم از نسل امروز هنر و ادبیات بویژه در سه دهه ی اخیر ، بی گمان این مجال را به پژوهشگران هنر و ادبیات می دهد ، که با در نظرگرفتن تغییر و تحولات شاخص ِ اجتماعی – تاریخی و تاثیرات مستقیم آن بر نگره ها و کنش های زیستی – تجربی ِ اخیر ، از منظری آسیب شناختی ، جریان های شعری دهه های آغازین را مورد بررسی و مداقّه قرار دهند . این برخورد آسیب شناسانه ، بی شک ، نافی ِ ارزش ها و جایگاه های تثبیت شده و مسلم در حوزه ی شعر و ادبیات نیست ! با این پیش درآمد ، در آستانه ی زادروز فروغ فرخزاد – یکی از اوج های شعر مدرن فارسی – به اجمال به مقایسه ی تطبیقی – دورانی ِ شعر این شاعر با وضعیت ِ مترتب بر شعر و اندیشه ی زنان شاعر و شعر ِ زن امروز ایران می پردازم .

شعر فروغ ، شعر دوران پررنگ ِ استیلای رمانتیسیزم ، ایده آلیسم ، رئالیسم اجتماعی و آرمانخواهی ست . دوران هویت مندی و اثربخشی ِ شعارهای نو در چنبره ی حضور اسطوره باوری های کهن . عصر آفرینش ذهنی قهرمان هایی که مابه ازاهای عینی شان ، در حیات ِ واقعی ِ پیرامون شعر ، به وفور یافت می شد.

عصر عشق ها و عصیان هایی در محدوده ی نظامی دوقطبی ( سیاه – سفید ) ، بی هیچ اندیشه ی بینابینی . عصر رنگ نباختن ِ معناها ! عصری امیدوار به ایجاد انقلاب ها و تحولات بنیادین ، عصری در آغاز تجربه های نوپای خود از مفهوم مدرنیسم در عرصه های فردی و اجتماعی . عصری که با احتیاط می کوشید از ریشه های سنتی و باستانی خود بگسلد اما همچنان در پیوندی عمیق با باورهای باستانی خود بود .

شعر فروغ ، به عنوان سمبل ِ شعر ” شهری ” و شعری که با دنبال کردن سنت نیما ، تمام عناصر آن از قبیل واژه ها، تعابیر ، لحن بیان و مصادیق ، بازتاب نوع جدیدی از زندگی و اندیشۀ شهری زن ایرانی بود ، می تواند مبدائی برای مدرنیسم متاخر در شعر زن تلقی شود [ اگر مشروطه را مبداء مدرنیستم متقدم مفروض بداریم ] . در روند همین مدرنیته بود که تلقی های شعری دچار دگرگونی های بنیادین شد . به همین اعتبار ، تلقی ِ آسمانی و مُثلی از شعر به عنوان متنی که در پی بیان خاطرات ازلی است ،جای خود را به تلقی جدیدی داد که شعر را کاملا زمینی ، خاکی و از جنس ملموس ترین تجربیات زیستی ِ انسان عصر مدرن با تمام خطاها و نقصان هایش می دانست . بدین ترتیب کلی گرایی ِ شعر کلاسیک ، به جزئی نگری تبدیل شد . بی مکانی شعر قدیم ، جای خود را به شعری با تشخص زمانی و مکانی داد .

شعر فروغ ، بر خلاف شعر گذشته که عرصۀ غیاب شاعر بود ، تا بیان خصوصی ترین حالات شخصی و کنش های فردی ِ شاعر پیش رفت و از همان آغاز یعنی حتی در فرم توللی وارش هم با نوع بی سابقه ای از جسارت های بیانی عرضه شد . اما گویی همین اعمال جسارت و آوانگاردیسم فروغ نیز ، تنها به طرح پرسش ها و گلایه هایی معصومانه از نهادی مسلط ، سلطه جو ، تعیین کننده و مرد محور منجر می شود . در حقیقت ، بخش عمده ای از شعر فروغ ، خود، قربانی و معلول مرزبندی های تحمیل شده و جنیستی ست:

و این منم ، زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد

به عنوان نمونه ، در ساختار معنایی همین عبارت ، نوعی انفعال و بیان اعترافی دیده می شود . این تاکید بر جنسیت در آثار شاعران مرد ، به ندرت دیده می شود و یا سویه ای کاملا سلطه گرایانه و مقتدر دارد . شاید به همین دلیل است که احمد شاملو با نگاهی آزاد که مرد محوری را فرض مسلم زبان ِ شعر خود می داند چنان رفتاری با زبان دارد که انگار ملک طلق اوست :

” من آن غول زیبایم که در استوای زمین ایستاده است … ” و هرگز نمی گوید ( من آن مرد زیبایم ). یا اصولا چنین نیازی را حس نمی کند . انگار مرد به مثابه ی اَبَر انسان ، پیشاپیش تعریف و معرفی شده و این زن است که لاجرم نیاز به دیده شدن ، به شمار آمدن و تشریح وضعیت خود دارد .

فروغ اگرچه عاصی ست اما این وضعیت را به مبارزه نمی طلبد . بیانگری فروغ هم در پاره ای از موارد معطوف به دگرگون سازی نیست . تنهایی فروغ در خیلی جاها تنهایی زن است ! نه تنهایی انسان معاصر !

◀️  و ای جدال روز و شب فرش ها و جاروها …

این شعر با بیان اندوه ، غبن و تحسر آغاز می شود ( گریه ی شاعر در آینه ) و در ادامه ، تجربۀ شکست و ناکامی را مدام در خود تکرار می کند و نهایتا بر بازگشت به بنیان های زندگی سنتی زن ایرانی صحه می گذارد و شاعر را در پی
سرخوردگی از تجربۀ مدرنیسم و آوانگاردیسم فکری و رفتاری خود به شماتت خویش و نوعی استغاثه وا می دارد .

جالب توجه است که فروغ ، نخستین زن شاعری ست که با جسارتی ویژه از فکرهای خانگی بیرون زد و جهان وسیع تری را در اندیشه اش به خدمت گرفت . و دقیقا آسیب پذیری او نسبت به همین جهان خود ساخته است که او را دچار حس ترس ، یاس و رجعت می کند . آیا فروغ در جدال با ارزش های نابرابر جامعه اش کم می آورد ؟

به هر صورت ، شعر ” وهم سبز ” ذهنیتی را بازتاب می دهد که متمایل به یک فضای خانگی و نیازمند حس آرامش و امنیت آن است . امنیت و آرامشی که در هستی شعر ، هستی واژگان و هستی پیرامون با مخاطره و آسیب مواجه شده است . بنابراین از منظر آسیب شناسی اندیشه ی شاعر این پرسش پیش می آید که آیا تمام آن ” اوج ها ” دست آخر خود را وازده و مغموم ، نیازمند پناه بردن به سنت سلف خویش می بینند ؟ آیا حس ” پیش نرفتن “

و ” فرورفتن ” نتیجه ی کامیابی و تعالی ِ اندیشه ی شاعر است ؟ ” نگاه کن تو هیچگاه پیش نرفتی / تو فرو رفتی !” فروغ در شعر ” نفی باغ ” با نفی ” هم آغوشی در اوراق ِ کهنۀ یک دفتر ” ظاهرا به جنگ ارزش های نهادینه شده و رسمی می رود اما براستی تا چه حد در تبیین واقعیت ارزشی خود و تلاش برای حقانیت بخشیدن به آن موفق بوده است ؟

آیا ” درخشیدن این عریانی ” که در زندگی واقعی زن شرقی ! به هیچ وجه تاوان یکسانی را برای زن و مرد به دنبال ندارد و اتفاقا با خواست نهاد مذکر ادبیات ما نیز در تباین نیست !! وجهی زن – ابزارانه نیافته است ؟ چرا بیان شاعر ما در پایان ، با غبن و اندوه می آمیزد و چرا خود اذعان دارد که ” در آن دهان سرد مکنده به نقطۀ تلاقی و پایان می رسد ” ؟! آیا این تلقی می تواند ” گیسوی تاریخی مونث ” را به ” خوشبختی ” برساند ؟ یا همچنان ” او ” ( مذکر ) ” با شکست من / قانون صادقانۀ قدرت را تائید می کند “؟!

و اما بخش فعال و پیشروی شعر زن امروز ، محصول زندگی واقعی ( و نه ایده آلی ) شاعر در جامعۀ بحران زدۀ امروز و بازتابی از همۀ تناقضات ، پیچیدگی ها و تفاوت های بنیادین آن است . این شعر با ماهیت عمیقا معترض خود ، ضمنا در گفت و گو با یک گذشتۀ تاریخی قرار می گیرد و زبان ِ متناسب با اقتضائات امروزین خود را به اشکال گوناگون می آفریند . زبانی که خویشاوندی صادقانه ای با وضعیت بحران زده ، شقه شده و تراژیک ِ انسان امروز دارد و بازتاب مستقیم یاس ، سردرگمی ، بی آرمانی و تنهایی فاجعه آمیز اوست.

در عرصه ی رنگ باختگی رمانتیسیزم و جلوه های آن ، در عرصه ی حضور موج خشونت ، شعر زن امروز نمی تواند عاشقانه سرایی کند! لذا ، عاشقانه سرایی این شعر ، با بحران ها ، خشونت ها و زبان پریشی ها همراه است . عصیان ِ شعر زن امروز ، عصیانی نهادینه شده است . عصیانی که خشم ، عصبیت و استیصال نسل بی پاسخی را بازتاب می دهد که مولود ، محصول و فرزند عقیم ِ آرمانگرایی ها و باورهای فرو پاشیده است . نسل موشک ، خمپاره ، خون ، جنگ و گلوله ، با زبانی جنگنده ، متهاجم و به سخره گیرنده می سراید . او دیگر “زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد نیست ” و حتی فرصت نگریستن به ” آینه “ی اسطوره ای را ندارد . بلکه در وضعیت هراس از نگریستن هراس از مواجهه با واقعیت به سر می برد . پس واقعیت خود را در شعرش می سازد . واقعیتی که گاه ، صرفا به خاطر پنهان کردن و هراس از آشکارگی آفریده می شود . چنین نسلی به حکم تحول عمیق شرایط اجتماعی – فرهنگی ، با نوع به مراتب پیچیده تری از مناسبات زیستی درگیر است و در زندگی واقعی اش هم دیگر به سادگی و بی آلایشی نسل های پیش از خود عمل نمی کند بلکه به تحلیل ناکامی های آنان می پردازد . به کارگیری نوع متفاوتی از لحن بیان و عبارت پردازی های تلخ و موضع گیرانه در فرایند این نظام نوین زبانی قابل بررسی است.

فاصله ی زن شاعر امروز با ( زن – تاریخ ) و سنت سلف مادران پشت سرش ، به مراتب دورتر و بعیدتر از فاصله ای ست که گاه در شعر فروغ می توانست محل اتکا ، رجعت و حتی همذات پنداری باشد . زن شاعر امروز به عوض الهامات و طرح کلیت های آرمانی ، با تردید ، شک و فقدان باوری عمیق روبه روست.

او دیگر ” خواب [ نمی بیند ] که کسی می آید ” . او شاهد تعبیر نافرجام خواب نسل ِ مادرانش بوده است و از کنار ( خواب های معصوم فروغ ) ، با لبخندی از سر ِ اندوه ، فاصله و بی شک احترام گذر می کند .

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours