مروری بر کتاب ” اینک دانمارک” آصف سلطان زاده

۱ min read

مریم رحمانی-6 اردیبهشت 1388

مدرسه فمینیستی- بعد از گریزی به ادبیات زنان افغانستان که نگاهی اجمالی به شعر زنان افغان داشت ، در این مطلب به بررسی نقش زن درمجموعه داستان کوتاه” اینک دانمارک” نوشته محمد آصف سلطان زاده نویسنده افغان می پردازیم که توسط انتشارات نیلوفردرسال 1383 چاپ شده است. پیش از این چندین کتاب از سلطان زاده درایران منتشر شده و جوایزی را نیز به خود اختصاص داده است .

اینک دانمارک ،درباره مهاجران افغان در دانمارک و بازگوکننده حالات تنهایی،روابط ،عشق،تردیدها ، امیدها وتغییر روحی و رفتاری مهاجران است.در بیشتر داستانها زن نقشی حاشیه ای دارد و تمرکز داستان بر قهرمان مرد است. در این مجموعه زن یا مادر است یا معشوق و همسر.تنها در داستان “زن و آینه” قهرمان داستان زن است .

زن و آینه ، روایت زنی است که همراه دختر خود در دیار غربت زندگی می کند. آینه روی دیوار، مدام تنهایی زن را به رخ او می کشد ، سرانجام زن دختر کوچک اش را رها می کندتا با مردی که او را درون آینه ای در فروشگاه می بیند همراه شود.اگرچه در تمامی داستان های این مجموعه، تنهایی دست مایه اصلی است اما جنس تنهایی زن با تنهایی مردان مهاجر متفاوت است . تنهایی او به معنی فقدان رابطه با مرد و پر شدن این خلا نیز در رابطه با مرد معنا می یابد.

زن از درون آینه به تنهایی اش پی می برد بنابراین نقش آینه به ظاهرنقشی آگاهی دهنده است اما با پیگیری داستان متوجه می شویم آینه بازگوکننده روابط و فرهنگ مردسالار است .زن از طریق آینه به احساساتش پی می برد ودلتنگ سرزمین خودش و خلوتی که در قاب دیوارها بود می شود زیرا نخست سعی می کند احساساتش را نادیده بگیرد اما آینه به عنوان سمبل فرهنگ غربی- در برابر فرهنگ خودش که زنان و احساسات آنها در آن به هیچ گرفته می شود- مانع این خودفراموشی می شود.

“زن نمی دانست چه کند به فکرش نمی رسید که تا به کی این طوری بماند.به هر طرف که می رفت چشمش می افتاد به آینه …چیزی که نمی گذارد خودت را از یاد ببری.فراموش کنی.” (ص.85)

“آینه جای قاب عکس را در بالای طاقچه نشانش داد.زن کمی مکث کرد.قاب عکسی بوده ولی حالا نبود و آنجا روشن تر از سایر قسمت های دیوار بود…زن با چه فشاری دیوار را تمیز می کرد گویی خاطره ای ناشاد را بزداید…زن کمی عقب تر رفت این بار تمیزی چون لکه ای بزرگ هنوز روی دیوار بود.لکه ای از نوع دیگر”(ص.86).بنابراین بودن و نبودن لکه انعکاس دهنده رابطه زن با مرد است و نبود لکه نقصی برای زن.

راوی در پاراگراف بعد می گوید”یک قاب عکس دیگر باید جایش می گذاشتی”(ص.87) بنابراین نویسنده زن را تنها از خلال همین رابطه به رسمیت می شناسد.اگر چه عشق جوهر حیات است اما تنزل آن در مورد زن صرفا به داشتن رابطه با مرد و بیان مدام آن در داستان سازگار با مفروضات فرهنگ مردسالاری است.

زن همراه دخترش راهی فروشگاهی میشود و باز آینه خودنمایی می کند.”زن مرزی را بین خودش و آینه حس می کرد.دلش می خواست پا بگذارد به آن طرف،داخل آبنه .به خودش می خواند او را آیینه .مردی از دور،از داخل آینه پیش می آمد.بلندوباریک.چشمان آبی اش می خندید…چشم دوخته بود در جشم زن.زن چشمانش را بست.صدای نفس های گرم مرد را در خلوت فروشگاه در پشت گردنش حس می کرد…” (ص.88)زن دخترش را روانه خانه می کند تا همراه مرد شود.داخل آیینه شدن می تواند به معنای پذیرش زندگی غربی و نفی فرهنگ مادری زن باشد.

“می رفت به طرف آینه که بزرگش می کرد،منعکس اش می کرد ،نشرش می کرد و تکرارش می کرد. به افتخار می رساند یا به رسوایی می کشاند،آینه.شاید هم در خود غرقش کند آینه .آن قدر تکرار می کند تا محو کند.در بین آینه ها جایی است که نقطه کوری است.وقتی در آنجا قرار بگیری محو می شوی”.(ص.89)محو شدن درون آینه تعبیری ناخوشایند از پذیرش فرهنگ غربی است و به نظر می رسد معادل با از خودبیگانگی است.

آینه در داستان نقشی اساسی ایفا می کند. نقش آینه در داستان نقشی دوگانه است هم زن را نسبت به نیازهایش مطلع می کند هم مبین فرهنگ مردسالاری است .بنابراین در انتها راوی غرق شدن زن را به خاطر کسب خوداگاهی و شروع رابطه با مرد خارج از هنجارهای اسلامی هشدار می دهد. اگرچه زن را در رابطه با یک مرد تعریف می کتد اما رابطه ای خارج از چارچوب مردسالار را نیز برنمی تابد

اگرچه از منظر نقد فمینیستی جسارت پاسخ به نیازی غریزی از سوی زن مثبت قلمداد می شود اما نوع روایت بازتولید ادبیات مردسالار است. داستان تاکید بر تغییر زن در دیار غرب دارد .همچنین پاراگراف آخر حاکی از محو زن درون فرهنگ دیگری است که به انسان یادآوری می کند خودش را و نیازهایش را فراموش نکند.

داستان قابل تامل دیگر این مجموعه از منظر فمینیستی “نفیر خواب آور”است. داستان زندگی مردی را نقل می کند که سختی های مهاجرت را به جان می خرد تا زندگی بهتری را برای زن و فرزندانش بسازد .زن او بعد از مهاجرت با مردی دانمارکی دوست می شود و در حضور او و فرزندانش در خانه با وی نرد عشق می بازد.مرد خشمگین از این بی وفایی با دوست زن گلاویز می شود تا با دخالت پلیس زندانی و از خانه اش رانده می شود.

“نفیر خواب آور” حکایت از دست رفتن معصومیت زن در بدترین شکل ممکن است.نویسنده غرب را مسبب می داند چرا که با دادن حق و حقوق زن به او مناسبات مردسالار جامعه افغانستان را به چالش می کشد.داستان با شرح دو مجسمه طلسم شده در میدان شهرداری کپنهاک شروع می شود که منتظرند باکره ای از میدان بگذرد و طلسم شان را باطل کند.

معصومیت در این جا مطابق با فرهنگ کشورهای اسلامی معادل با باکره گی زن است.

“معصومیت چیست؟رازش را می گویم.این که در محیطی هست و در محیط دیگر نیست.می پرد و می دود…دود می شود و به هوا می رود.چرا این طوریم؟از فشار محیط است که این را داریم ؟ و هرگاه آن فشار برداشته شود،دیگر نیستیم…یعنی بهتر است که مدام آن فشار برما باشد تا آدم های خوبی باشیم.دیوارها بگذار باشند.پرده ها هم.دیوار هرچه تنگ تر،آدمی راست تر…پنجره ای هم گو نباشد که از آن ببینی در بیرون چه کارها که نمیکنند.تا به هوس..هوسش هم نباشد.” (ص.113)

بنابراین نویسنده قائل به محدودیت ها و قیدها برای خوب بودن آدمی است نه به آزادی انتخاب و کردار.او خواستار اعمال زور بر زنان است تا عفیف بمانند. گویی پاکی زنها از سر اجبار و نبود آزادی است یا تمام زنان آزاد مفسد اند.

“تا هواپیما از زمین کنده می شود،روسری ها و چادرها از سر رها می شود و می افتد…روی زمین اگر بودیم می شد از همان اوایل راه برگشت.”(ص.114.)

“…حالا زن و بچه ها هم حساب بانکی شان را داشتند و حقوق شان را ماه به ماه می گرفتند.از همان اول باری که اول ماه هر فرد خانواده رفتند و در حساب شان دربانک پول دیدند،نگاه ها و رفتارها تغییر کرده بود.حس استقلال سراغشان آمده بود.”(ص.120)

بنابراین نویسنده استقلال مالی زن ، برخورداری از حقوق برابر با مرد و آزادی پوشش او را دلیل بی عصمتی او می داند. اگرچه خیانت امری ناپسند است اما حرفی از ناپسند بودن خیانت و بدی داشتن رابطه غیرمشروع مردان با زنان نیست چنانکه راوی با افتخار روابط مردان رابا زنان در دیگر داستانهای مجموعه روایت می کند.اگر رابطه خارج از ازدواج برای زن بد است برای مرد هم باید بد باشد مگر اینگه مرد را تافته جدابافته از زن بدانیم که نویسنده می داند.

در این مجموعه داستان تنها از تغییر زنان در دانمارک می خوانیم نه تغییر مردان که مردان هرجا باشند آزادند .اگر صحبت از بین رفتن معصومیت است انگشت اتهام به سوی زن نشانه رفته است نه مرد زیرا معصومیت بر اساس هنجارهای مردسالاری صفتی مربوط به زنان است نه مردان.

مرد از درون هواپیما آ نجا که زن حجاب اش را بر می دارد احساس خطر می کند و خواستار بازگشت است.در نفیر خواب آور بدترین وجه خیانت دیده می شود خیانتی علنی و بی هیچ پرده پوش تا نویسنده بهتر بتواند عقایدش را مبنی بر واجب بودن محدودیت ها بر زنان برای سالم ماندن جامعه تحمیل کند.راوی از برهم ریختن مناسبات مردسالاری در جامعه دانمارک خشمگین است چراکه مرد اقندار خود را از دست داده است.

این دو داستان کوناه تا حدودی ما را با افکار مرد افغان در مورد زن آشنا می کند باشد که مجالی دست دهد تا به نقد آثار سایر زنان و مردان نویسنده افغان بپردازیم.

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours