مدرسه فمینیستی: ببینید, بحث اصلا قرار نبود فلسفی باشد. اما خود بخود فلسفی میشود, کاری هم نمیتوان کرد! امروز قرار است به لطف ” پلیس امنیتی ناتب” شق ضد و نقیض (پارادوکس) را در فلسفه مورد کنکاش قرار دهیم و بدور از چشم مردم تا دلمان بخواهد به قضایا شک کنیم.
و اتفاقا میتوانیم از همین واژه “ناتب” داستان را شروع کنیم. این واژه قرار بود ترکیبی از “نا” به معنی نفی, و “تب” که همان صفت تب کردن شناخته شده خودمان است باشد. به این معنی که اگر کسی وارد “ناتب” شود نه تب کند و نه برای ساعتها مورد بازجوئی قرار گیرد و نه تبدیل به کارلوس زمانه شود و نه سر از بازداشتگاه وزرا دربیاورد! اما از قضا هرکس به این “ناتب” احضار شود, هم تب میکند و هم ساعتها مورد بازجوئی قرار میگیرد و هم سر از وزرا درمیآورد و هم کنجکاوی اهل فضیلت را با این سئوال برمی انگیزد که : آیا عالیه اقدام دوست دومی در راه است!؟
مریم مالک, مریم مالک ترکیبی از یک اسم و فامیل است. “مریم” میتواند چیز خوبی باشد, همین یک هفته پیش بود که دوتا دختر کاغذ بدست و کوله پشتی بر پشت را دیدم که داشتند پشت سر هم در پارکینگ مبارک را میزدند, پنجره گشودم و گفتم خواهران آن در را کسی باز نمیکند, فرمایشی داشتید؟ گفتند فرم و پتیشنی برای امضا داریم. من هم با بغض به آنها فرمودم: خواهر, گفتی امضا و کردی کبابم! بیا که خوب جائی اومدی. دویدم دم در و گفتم جریان چیست؟ باز کدام اردک زیر ماشین رفته است و چه کسی درختی را بدون اجازه کنده است؟ بدهید تا ما هم امضا کنیم! فرمودند: خیر برادر, کمر کلیسای کثدرال شکسته شده است! یا به عبارتی قرار است ما آن را بشکنیم. فرمودم: اگر بشکن بشکن است که به ما هم بگوئید جریان چیست! فرمودند: وا مصیبتا, این آیه انجیل را ببینید و آن یکی آیه را ببینید, در اینجا گفته شده است اینچنین و آنچنان و این به این معنی است که عیسای مسیح به تنهائی خدا نیست و مریم هم خداست! فرمودم: خب خواهر چه اشکالی دارد, عیسی چندین قرن است که خدا است. ایندفعه مریم هم خدا شود, پاپ که خانه نشین نمیشود, بدهید برایتان امضا کنم.. اتفاقا در همان گیر و دار همسایه من “آلبرتو” هم از خانه آمد بیرون و قصد عزیمت به مقصدی را داشت, گفتم برادر آلبرتو بیکاری؟ گفت: خدا خیرت بدهد مگر در این مملکت میشود بیکار هم بود. گفتم: اشکالی ندارد برادر, خواهران میخواهند مریم را خدا کنند, بیا و امضائی بکن, ثواب دارد. ایشان هم اتفاقا نامردی نکرد و امضا کرد و هر دو رفتیم به دنبال سرنوشت… بهر حال این موضوع را میخواستم بگویم که مریم در اینور آب قرار است خدا شود. اما در آنور آب خدا میداند مریم قرار است از بازداشتگاه وزرا به کجا منتقل شود! و اما ” مالک ” این واژه اسم فاعلی “ملک ” است. یعنی دارنده ملک. عجب معنی زهره ترکانی هم دارد! اما وقتی به اصل قضیه نگاه میکنیم میبینیم که این مریم که اتفاقا مالک هم هست, اختیار امضای خود را هم ندارد چه برسد به چیزهائی مثل کیس کامپیوتر و جزوه های درسی و لوازم شخصی!
از آنجائیکه فلسفه ما هنوز در جریان است و جریانش خیلی قوی است و قوه قضائیه در ایام انتخابات هم قصد ندارد جریان آن را قطع کند به موضوع دیگری از ضد و نقیضها میپردازیم. در این رابطه میخواهیم پدیده ای بنام “پرستو الهیاری” را مورد بررسی قرار دهیم.
پرستو را که همه شما میشناسید. پرستو پرنده مهاجری است. شعر و داستان و حکمت و چیزهای خوب خوب هم درباره ایشان زیاد گفته شده است. متخصصین میگویند گوشتش حرام است. حرام خورها هم میگویند گوشتش تلخ است. لذا همه عوامل دست در دست هم میدهند تا پرستو, پرستوی آزادی باشد و خلایق را به یاد سرزندگی بیاندازد, کسی سراغ ندارد که پرستوئی در حبس و قفس رفته باشد, حالا شاید قناری آن هم نژاد نرم و نارنجیش زیاد در قفس نگهداری شود اما خدائیش حبس پرستو خیلی ضایع ست! خانمها و آقایان پرستو با همه پرستو بودنش یک سال حبس تعزیری خورد, انشاء الله غم آخر هممون باشه, چرا که با اتهاماتی که ایشان با آنها مواجه شدند قرار است که پس از آن بنده به همان حبس محکوم شوم و سپس تمامی جنبندگان در عرصه اینترنت و کوچه و خیابان!
و اما “الهیاری”, الهیاری که خود واژه ای ترکیبی از “اله” و “یاری” است میتواند معانی صوفیانه و عارفانه هم داشت باشد. گویند مولانا هنگامیکه میخواست “طریقت” را به یار خویش “شمس” بیاموزد در برابر چشمان او بر روی آب رود خانه راه رفت و یک کف که نه صد کف از شمس برید که عرفان این است ای دوست! و چه سعادت بزرگی که “اله” یار و یاور انسان باشد! حالا یار و یاور پرستو الهیاری کی بود که یک سال حبس تعزیری خورد!؟ اصلا برای چی خورد!؟ کی کجا بود!؟ من چرا اینجام!؟ اون چرا حبس خورده!؟ دنیا دست کیه!؟ اصلا کی به کیه!؟ … بگذریم, سئوال بی پاسخ در فلسفه بسیار است!
در فلسفه, ما همواره جزئی از یک کل هستیم. و از این جزء است که به کل میرسیم. حالا ضد و نقیض قضیه. گفتیم که جزء خود ما هستیم. اما “کل” چیست و چگونه میتوانیم به این “کل” برسیم!؟ کل همواره ابزا دارد. درست مثل آش. که از نخود و عدس و لوبیا و رشته شروع میشود و در نهایت با کشک خاتمه میابد. ابزار این “کل” میتواند یک تلویزیون باشد و یا یک روزنامه و یا حتی همین اینترنتی که اصلا فیلتر نمیشود. پیشاپیش میدانید که یک رای بیشتر نمیتوانید بدهید, همان یک رای را هم بر حسب تجربه میگذارید در طاغچه خاک بخورد و بیشتر سعی میکنید با واقعیتها درگیر شوید تا اگر خدای ناکرده خداوند متعال شما را زن خلق کرده باشد در روز روشن بیدار نشوید و خود را زن چهارم مردی که یک چهارم شما هم نیست ببینید! کم کم در روزنامه ها میخوانید که فلان کاندیدا قرار است “حتما” یک زن وزیر در کابینه خود داشته باشد! ذوق زده میشوید و میخواهید هرچه سریعتر به ایشان رای بدهید. اما در آن یکی روزنامه میخوانید که آن کاندیدا “احتمالا” هم زن وزیر خواهد داشت و هم معاون زن! به خودتان نگاه میکنید و میگوئید: من دوتا دست دارم چرا باید یک رای بدهم!؟ چرا نباید با دست راست به این یکی کاندیدا و با دست چپ به آن یکی رای بدهم!؟ کم کم کاندیداهائی پیدا میشوند که میخواهند کل کابینه خود را مملو از وزیر زن کنند بلکه خود زنان هم کاندید میشوند و “تاکیدا” رای هم نمیاورند, شما در اینجا هوس میکنید با هر بیست انگشت دست و پایتان رای دهید و با کله وارد صندوق رای هم بشوید… اما باز هم کم کم میفهمید که تنها دانشجویان شر نیستند و قرار نیست فقط آنها در اوین و وزرا باشند بلکه شما هم قرار است آنجا تشریف فرما شوید و هی مریم به وزرا حواله کنید و پرستو به دادگاه انقلاب پر بدهید. البته میتوانید این نتیجه گیری را خلاصه وار هم دریابید, چونکه اگر قرار است ماجرای حمله به دفتر شیرین عبادی تا حبس عالیه اقدام دوست تا میهمانان اوین و غیره را هم در محاسبات بگنجانید, زبانم لال به هفت جلد هزار و یک شب نیاز دارید تا یک نتیجه گیری! در نتیجه, فقط بهانه های اوین رفتن که نباید محوری باشند! مطالبات محوری هم میبایست خیلی محوری باشند…
+ There are no comments
Add yours