سایت روز (مصاحبه کننده» کاوه کرمانشاهی): بیش از یک ماه از شناسایی و تحویل جسد کیانوش آسا، دانشجوی 25 ساله کرمانشاهی از پزشک قانونی تهران و به دنبال آن برگزاری مراسم خاکسپاری، سوم و شب هفت او در کرمانشاه میگذرد و در حال حاضر خانواده وی خود را برای برگزاری مراسم سنتی چهلم آماده میکنند. مادر او در آستانه چهلم فرزندش برای اولین بار سکوت خود را شکسته و با روز گفت و گو کرده است.
کیانوش آسا دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد در رشتهی پتروشیمی و از نخبگان دانشگاه علم و صنعت ایران بود که در جریان تجمع روز دوشنبه 25 خرداد تهران در اعتراض به نتایج دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری از سوی بسیجیان مسلح مورد اصابت گلوله قرار گرفت.
پنجم تیر ماه برای نخستین بار خبر شهادت کیانوش آسا در رسانهها منتشر شد و به دنبال آن اخبار و گزارشهایی از برگزاری مراسمهای سوگواری در دانشگاه علم و صنعت و در شهر زادگاهش، کرمانشاه از طرف دوستان و خانواده با حضور دانشجویان و همشهریان انتشار یافت. اما در این مدت هیچ خبری در مورد چگونگی مرگ کیانوش اعلام نشد و خانواده وی در میان بهت و ناباوری از مرگ اینچنینی کیانوش و با غم و اندوه ناشی از آن تنها به برگزای مراسمهای سنتی اکتفا کردند و هیچ صحبت دیگری در این رابطه مطرح نکردند.
اکنون با گذشت بیش از یک ماه از وقوع این اتفاق ناگوار و خروج تدریجی خانواده از فضای معمول و محزون، مادر کیانوش آسا نیز با تأسی به مادران سهراب و ندا و…، تصمیم گرفته تا سکوت خود را بشکند و در کنار دیگر خانوادههای شهدای وقایع اخیر به دادخواهی خون فرزندخود زبان بگشاید.
مصاحبه با فاطمه فلاح، مادر کیانوش آسا در اتاق خود کیانوش و در کنار میز مطالعه و صندلی خالی او در فضایی حزن انگیز ناشی از تألمات روحی یک مادر داغدار انجام گرفت. آغاز و پایان مصاحبه اشک است که از چشمان خسته از زاری خانم فلاح جاری میشود. در تمام طول مصاحبه بغض است که گلوی خسته از فریاد فاطمه خانم را میفشارد، با این وجود در میانهی مصاحبه هر از گاهی لبخند تلخی بر لبان بیرنگش مینشیند و به آرامی میگوید: هنوز مرگش را باور ندارم، هر شب خواب میبینم که برگشته است…
نخستین پرسشم درباره آخرین ملاقات و تماسی است که با کیانوش داشتید؟
یک روز پس از برگزاری انتخابات، شنبه شب بود که کیانوش برای انجام کارهای مربوط به پروژه درسیاش که در مراحل پایانی بود، راهی تهران شد. با توجه به نتیجهی انتخابات و وضعیت به وجود آمده در تهران خیلی به او سفارش کردم که مراقب خودش باشد. میدانستم که او هم نسبت به این قضیه معترض است و با احساس مسئولیت قوی که در او سراغ داشتم این احتمال را میدادم که در تجمعات اعتراضی دانشجویان شرکت کند اما هرگز فکر نمیکردم که به چنین سرنوشتی دچار شود.
وقتی برای رفتن به ترمینال آماده شد برایش اسفند دود کردم و موقع خداحافظی محکم در آغوشش کشیدم. باز هم تأکید کردم مبادا حال که در مرحلهی پایانی تحصیلاتش و در آستانهی استخدام شدن قرار دارد اقدامی کند که دچار مشکل شود. هر چه گفتم سکوت کرد و نهایتاً گفت: “دایه جان نگران نباش، اتفاقی نمیافتد. تا دو هفتهی دیگر کار پروژهام که تمام شد بر میگردم، قرار است در همین جا مشغول به کار شوم و دیگر در کنارت میمانم.”
روز یکشنبه هم چند بار با تلفن همراهش تماس گرفتم و هر بار همان حرفها را تکرار کردم. تا آنجا که دیگر از توصیههای مکررم خسته شد و با همان لحن آرامش گفت: “دایه مگر من بچه هستم که اینقدر سفارش میکنی.” ساعت دو بعد از ظهر روز دوشنبه مجدداً با کیانوش صحبت کردم. گفت که از صبح برای انجام کاری بیرون بوده و تازه برگشته خوابگاه و میخواهد چیزی برای ناهار درست کند. این آخرین تماسم با کیانوش بود و از ساعت نه شب به بعد هر بار که تماس گرفتم تلفن همراهش خاموش بود.
وقتی خاموشی تلفن همراه کیانوش ادامه یافت واکنشتان چه بود؟ نخستین فکری که به ذهنتان رسید چه بود؟
همان شب آنقدر دختر کوچکم شماره کیانوش را گرفت تا خسته شد و آخر شب گفت دیروقت است، لابد خوابیده. به پسر بزرگم گفتم که نگران کیانوشم هر چه تماس میگیریم تلفنش خاموش است. او هم گفت حتماً رفته پیش دوستانش و شارژ گوشیش تمام شده. به دختر بزرگم زنگ زدم و موضوع را با او در میان گذاشتم. او هم گفت این روزها خط دهی موبایلها در تهران دچار مشکل شده و حتماً خود کیانوش گوشی اش را خاموش کرده است.روز بعد هم به همین ترتیب مرتباً تماس میگرفتم اما گوشی کیانوش خاموش بود. به چند نفر از دوستانش زنگ زدیم، آنها هم اظهار بیاطلاعی کردند. احساس کردم چیزی را از ما مخفی میکنند. بالاخره از یکی از فامیلها در تهران خواستیم تا به خوابگاه کیانوش برود و از او خبری بگیرد. به او گفته بودند از دیروز عصر که بیرون رفته دیگر برنگشته است.هر چند از همان ابتدا احتمال این را میدادم که در جریان شلوغیهای تهران مشکلی برای کیانوش پیش آمده باشد،اما با تداوم بیخبری از وی دیگر به یقین رسیدم. از آنجا که احساس کردم پرستو و کامران دختر و پسر بزرگم بهتر میتوانند در تهران براییافتن خبری از کیانوش پیگیری کنند و به جاهایمختلف سر بزنند صبح روز چهارشنبه آنها را برای یافتن خبری از کیانوش به تهران فرستادم.
از تلاشها و پیگیریهای خواهر و برادر کیانوش در تهران بگوئید. کجاها رفتند و چه نتیجهای گرفتند؟
بدترین حالتی که می توانست برای ما متصور باشد زخمی شدن کیانوش بود. بنا بر این دختر و پسرم به محض رسیدن به تهران از آنجا که شنیده بودند مجروحین تظاهرات روز دوشنبه میدان آزادی را به بیمارستان حضرت رسول بردهاند به این بیمارستان رفتند. اما به آنها اجازه ورود نداده و تنها لیستی از مجروحین را نشانشان داده بودند که اسم کیانوش در آن نبود. با اصرار آنان جهت ملاقات با مجروحین به آنها گفته بودند بیشتر مجروحین و همهی کشتهشدگان را مأموران امنیتی طی دو روز اخیر از این بیمارستان منتقل کردهاند. روز بعد به زندان اوین مراجعه کرده بودند. اما اسم کیانوش در بین اسامی بازداشت شدگان نبود. از همان جا شنیده بودند که به دلیل تعداد زیاد افراد دستگیر شده و کمبود جا، گروهی از آنان را به بازداشتگاه کهریزک که محل نگهداری معتادان به مواد مخدر است بردهاند. اینها هم جمعه رفته بودند کهریزک و اسم و عکس کیانوش را به مأموران داده بودند، اما کیانوش آنجا هم نبود.روزهای بعد دادگاه انقلاب، کلانتری شاپور، حفاظت ناجا، پلیس امنیت و تمامی آن جاهایی که امکان میدادند ممکن است حتی یک نفر از بازداشتیهای روز دوشنبه را به آن محل برده باشند سر زدند اما هیچ خبری از کیانوش نبود. در این بین کامران هر روز به زندان اوین مراجعه میکرده تا لیست جدید بازداشتیها را چک کند.
این وضعیت تا سهشنبه ادامه داشت. من هم مرتباً با آنها در تماس بودم. بعد از همهی این جستجوها یکی از آشناها پیشنهاد میکند که به پزشکی قانونی هم سر بزنند.بالاخره صبح روز چهارشنبه سوم تیر ماه پسر و دخترم در مراجعه به پزشکی قانونی تهران، پس از آنکه اسم کیانوش را در بین اسامی افراد کشته شده دارای مشخصات پیدا نمیکنند، سراغ تصاویر جان باختگان مجهول الهویه می روند و در میان آنها چهره غرق در خون کیانوش را شناسایی می کنند.
این خبر چگونه به شما رسید و اقدامات بعدیتان برای تحویل جسد از پزشکی قانونی چه بود؟
ظهر که زنگ زدم. نه پرستو با من حرف زد و نه کامران. یکی از اقواممان که همراهشان بود گفت نیستند. به فاصلهی کوتاهی دوباره زنگ زدم. این بار خانه همان فامیلمان بودند و گفت که خوابیدهاند. مطمئن بودم اتفاقی افتاده که آنها نمیخواهند با من حرف بزنند. عصر درمانده و مضطرب همراه دختر کوچکم در خانه نشسته بودیم که چند نفر از زنان فامیل آمدند و بعد از سلام و احوال پرسی کوتاه بدون اینکه از کیانوش خبری بگیرند مشغول مرتب کردن منزل شدند. به دنبال آنها افراد دیگری هم آمدند و خانهمان کم کم شلوغ شد. همه ناراحت بودند. هر چه میپرسیدم چه شده کسی جواب نمیداد. ادعا میکردند به خاطر بیخبری از وضعیت کیانوش نگرانند. اما خودم میدانستم اینها نشانهی خبرهای بد از کیانوش است. آنقدر اصرار و التماس کردم تا بالاخره گفتند کیانوش شهید شده است. آنها گفتند اما من باور نکردم. هنوز هم برایم سخت است که باور کنم. مرتب به کامران میگویم دوباره برو و در بین بازداشتیها سراغ کیانوشم را بگیر.
از آن طرف کامران و پرستو در تهران با آن حال خراب دنبال مراحل قانونی تحویل جسد بودند. باید از طرف دادسرای جنایی اجازه تحویل جسد داده میشد. پنجشنبه مراجعه کرده بودند که قاضی نبوده و موکول کردند به روز شنبه. در این بین دوباره رفته بودند پزشکی قانونی برای تشخیص هویت جسد. من آنجا حضور نداشتم اما با توجه به دلبستگی شدید و روابط عمیق عاطفی بین فرزندانم میتوانم تصور کنم که کامران و پرستو از دیدن جنازه برادرشان چه حالی داشتهاند و چه لحظات دردناکی را گذراندهاند.نهایتاً روز شنبه که مجدداً میروند به دادسرای جناحی در خیابان 12 فروردین، پس از تنظیم شکایت نامه و درخواست تحویل جسد، قاضی که با دیدن مدارک تحصیلی کیانوش متوجه میشود دانشجوی ارشد دانشگاه علم و صنعت بوده، ضمن اظهار تأسف دستور تحویل جسد را صادر میکند.
آیا در گواهی پزشکی قانونی علت مرگ عنوان شده است؟
گواهی که به ما داده نشد، ولی برگهای که همان جا به دختر و پسرم نشان دادهاند علت مرگ را اصابت گلوله عنوان کردهاند. اما آنچه در این بین برای ما مبهم است اینکه کیانوش 25 خرداد تیر خورده اما تاریخ تحویل جسد به پزشکی قانونی 29 خرداد است. مشخص نیست در این فاصلهی 4 روز کیانوش در چه وضعیتی بوده و کجا نگهداری شده است.
در برگزاری مراسم خاکسپاری، سوم و شب هفت در کرمانشاه مشکل یا محدودیتی برای شما ایجاد نشد؟
راستش محدودیت آنچنانی نبود فقط چند بار با مراجعه به در منزل تذکر دادند. ما آن روزهای اول دچار یک سردرگمی عجیبی بودیم. میخواستیم هر طور که شده بتوانیم مراسمهای سوگواری را به شکل سنتی با حضور بستگان و آشنایان برگزار کنیم. به همین خاطر با احتیاط بیشتری عمل کردیم تا بهانهای برای لغو مراسم یا ممانعت از برگزاری آن وجود نداشته باشد. برای همین مراسم خاکسپاری صبج روز یکشنبه هفتم تیر ماه بدون اطلاع رسانی عمومی و تنها با حضور اقوام و دوستان و چند نفر از اساتید کیانوش که از تهران آمده بودند برگزار شد. من که آن وقت به حال خودم نبودم اما میگویند تعداد زیادی افراد لباس شخصی از طرف نهادهای امنیتی در محل حضور داشتهاند. بعد از پایان مراسم خاکسپاری هم وقتی به منزل رسیدیم چند مأمور اداره اطلاعات با مراجعه به یکی از آشنایانمان که از مراسم فیلمبرداری کرده بود فیلم ضبط شده را از او گرفتند و با خود بردند. هر چند بعد از چند روز آن را به ما برگرداندند. اما خیلی از قسمتهای فیلم را، حتی آنجا که عزاداری من بر سر خاک کیانوش را نشان میداد حذف کرده بودند.
برای مراسم سوم که در یکی از تالارهای شهر برگزار شد جمعیت زیادی آمده بودند. آنقدر زیاد که تالار چندین بار پر و خالی شد. استاد کیانوش هم از تهران آمده بود و سخنرانی کرد. بعد از پایان مراسم هم جمعیت زیادی ما را تا درمنزل همراهی کردند. در مسیر حرکتمان نیروهای انتظامی زیادی ایستاده بودند و همهی ترس من از این بود که مبادا به مردم و بخصوص جوانان آسیبی برسد.مراسم شب هفت هم به همین ترتیب در منزل شخصی برگزار شد. عدهای از جوانان آمدند و برایمان شاخههای گل آوردند. این حضورها و ابراز همدردیها برای ما بسیار دلگرم کننده بود. راستش تنها چیزی که در این مدت غم از دست دادن کیانوش را برایم کمی قابل تحمل کرده همین حضور پی در پی جوانانی است که اسم هیچ کدامشان را نمیدانم اما آنها را خوب میشناسم. چون کسانی هستند مثل کیانوش، همفکر او، مهربان و انسان دوست. اما از فعالان سیاسی اصلاح طلب، آنهایی که کیانوش همیشه اسمشان را میآورد کسی به دیدن ما نیامد.
علاوه بر اینها تا کنون چندین مراسم یادبود و تحصن اعتراضی هم از طرف دوستان کیانوش و دانشجویان دانشگاه علم و صنعت در تهران برگزار شده است. اخیراً هم شنیدم که دانشجویان طی تجمعی درخواست نامگذاری پارک واقع در دانشگاه علم و صنعت به نام کیانوش آسا را مطرح کردهاند.
با توجه به اینکه کیانوش در جریان اعتراض به نتیجهی انتخابات ریاست جمهوری جان خود را از دست داده است، میخواستم در مورد نگاه سیاسی او و واکنشش نسبت به نتیجهی انتخابات بپرسم؟
کیانوش برای اینکه باعث نگرانی من نشود کمتر مرا در جریان این جور مسائل میگذاشت و در این مورد با من زیاد صحبت نمیکرد. ولی او پسرم بود و کاملاً او را میشناختم. میدانستم انسان دغدغهمندی است و نمیتواند نسبت به مسائل جامعه بیتفاوت باشد. در آن مدت قبل از برگزاری انتخابات که در کرمانشاه بود مرتباً با افراد خانواده، فامیل و دوستان در این مورد بحث و تبادل نظر داشت. از آنان میخواست تا برای تغییر وضع موجود در انتخابات شرکت کنند و به کاندیدای اصلاح طلب رأی بدهند. نظرات کیانوش روی بسیاری از افراد خانواده تأثیر گذاشت. بعد از اعلام نتیجهی انتخابات او هم مثل بقیهی مردم متعجب بود. اعتقاد داشت که انتخابات سالم برگزار نشده و از به وجود آمدن این وضعیت بسیار ناراحت بود.
آنگونه که در مراسم ختم کیانوش از سوی دکتر اشرفی زاده استاد وی بارها مورد تائید و تأکید قرار گرفت کیانوش از دانشجویان نخبهی دانشگاه علم و صنعت بوده است. ممکن است اشارهای به سوابق تحصیلی و علمی کیانوش بکنید؟
کیانوش در تمام طول مدت تحصیلش در مدرسه جزو شاگردان نمونه بود. از هوش و استعداد بالایی برخوردار بود، بخصوص در ریاضیات. هر سال از طرف مدیران مدرسه به خاطر معدل بالایش مورد تشویق قرار میگرفت و لوح تقدیر دریافت میکرد. هنوز تقدیرنامههایی راکه از مدرسه یا در المپیادهای علمی گرفته است دارم. سال 81 با معدل بالا دیپلم گرفت و سال 82 در رشتهی مهندسی پتروشیمی دانشگاه رازی کرمانشاه پذیرفته شد. سال 86 هم به محض تمام کردن دوره لیسانس با رتبهی بالا در آزمون کارشناسی ارشد قبول شد و برای ادامهی تحصیل به تهران رفت.همین تابستان قرار بود با تحویل پروژه و انجام دفاعیه فوق لیسانسش را بگیرد اما…
کیانوش علاوه بر اینکه خودش بچهی درس خوانی بود دیگران را نیز تشویق به این کار میکرد. با وجود اینکه کیانوش فرزند سوم خانواده بود اما روی ادامهی تحصیل برادر و خواهرانش بسیار حساس بود و در این مورد احساس مسئولیت میکرد. طوری که کامران برادر بزرگش که اصلاً قصد ادامهی تحصیل در دانشگاه را نداشت با اصرار کیانوش و کمک او وارد دانشگاه شد و الان در رشتهی مهندسی صنایع مشغول به تحصیل است. دختر بزرگم فوق لیسانس بیوشیمی از دانشگاه تهران دارد و دختر کوچکم امسال تازه در کنکور شرکت کرده است. کیانوش از یک سال پیش دغدغهی کنکور همین خواهر کوچکش را داشت. مرتب از تهران برای او کتاب میآورد و وقتی کرمانشاه بود مدام با او درس کار میکرد. امتحان کنکور پریسا همزمان شد با روز تشییع جنازه کیانوش و او که به اصرار خانواده با حال نامناسب سر جلسهی امتحان حاضر شده بود نتوانست تا آخر بنشیند و بیرون آمد.
از خصوصیات اخلاقی کیانوش و فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی او بگوئید.
برجستهترین خصوصیت کیانوش احساس مسئولیتی بود که در مورد اعضای خانواده، افراد جامعه، دوست و آشنا داشت. این حس در مورد من، برادر و خواهرانش قویتر عمل میکرد. طوری که حاضر بود از کار خودش بگذرد و به خودش سخت بگیرد اما نگذارد کوچکترین ناراحتی یا مشکلی برای ما به وجود آید. مطمئناً همین حس مسئولیت پذیری بوده که کیانوش را به خیابان کشانده و در کنار مردم معترض قرار داده است. فعالیتهای اجتماعیاش هم ناشی از همین احساس مسئولیتی بود که در جامعه احساس میکرد. کیانوش از سال 78 عضو یک انجمن زیست محیطی بود و در این زمینه فعالیت میکرد. خودش شخصاً در برنامهی پاکسازی پارک کوهستان کرمانشاه کیسه دست میگرفت و زبالهها را جمع آوری میکرد. بسیاری از درختهای پارک شهرک ظفر و شهرک پردیس کرمانشاه نهالهایش توسط کیانوش کاشته شده است.نقاشی بسیار زیبا میکشید و نوازنده تنبور بود. این ساز را بدون رفتن به کلاس و تنها با گوش دادن به نوارهای تنبور نوازی زنده یاد سیدخلیل عالینژاد یاد گرفته بود. یکی از دوستان کیانوش بعد از این اتفاق شعری برای او گفته که اسمش هست “صدای تنبور میآید”
خانم فلاح به نظر میرسد پس از شهادت کیانوش شما به گونهای سکوت اختیار کرده و به برگزاری مراسمهای سنتی سوگواری اکتفا نمودهاید. آیا میخواهید به همین صورت ادامه دهید یا قصد دارید قضیهی قتل فرزندتان را پیگیری کنید؟
مطمئناً ساکت نخواهم نشست و از طرق قانونی و ممکن اقدام خواهم کرد. اگر هم این مدت حرفی نزدم به خاطر این بود که میخواستم مراسمها برگزار شوند و با توجه به حضور زیاد جوانان در مراسمها مشکلی برای کسی پیش نیاید. اما حالا دیگر دلیلی برای ادامهی سکوت نمیبینم. عزیزترین کسم را از دست دادهام. وجودم را از من گرفتهاند. دیگر چرا باید سکوت کنم؟ سکوت کنم تا خونش پایمال شود؟ کیانوش اهل این نبود که ظلم را قبول کند. من هم مادر او هستم و میخواهم راهش را ادامه دهم.پسر من با اطمینان از مسالمت آمیز بودن این اعتراضات و اینکه چند میلیون نفر از مردم در آن شرکت دارند در راهپیمایی حضور یافته بود. اما این تظاهرات آرام به خشونت کشیده شد. عدهای جوان مثل پسر من را به گلوله بستند. آیا جواب حرف گلوله است؟ آیا جواب اعتراض مرگ است؟ مسئولان باید پاسخگو باشند.بیست و پنج سال زحمت کشیدم تا کیانوش را به اینجا برسانم. یک نخبه تحویل جامعهی علمی کشور دادم. کیانوش سرمایهی علمی این مملکت بود. امید یک خانواده بود. همیشه میگفت کی میشود بتوانم این همه زحمت که مادرم برایم کشیده جبران کنم. منتظر بود تا مدرکش را بگیرد و سر کار برود.امید یک مادر را برای دیدن خوشبختی فرزندش ناامید کردند. کیانوشم را با آن همه علم و هنر و مهربانی و تلاشگری که داشت از من گرفتند. هر چند الان مادران زیادی مثل من هستند که فرزندانشان را از دست دادهاند و همین حال و روز مرا دارند. میخواهم به دیدن مادر سهراب بروم. در مراسم چهلم ندا هم شرکت میکنم. اعتراضم را در کنار آنها ادامه میدهم و با هم برای دادخواهی ظلمی که بر ما و فرزندانمان رفته اقدام خواهیم کرد.
+ There are no comments
Add yours