مدرسه فمینیستی: آزاده دواچی (1358) .از فارغ التحصیلان زبان و ادبیات انگلیسی ازکشور مالزی است که ازاواخر دهه هفتاد فعالیت ادبی خویش را آغاز کرده ودر سال 1379 سردبیر نشریه دانشجویی نسیم بود که برنده جایزه اول و بهترین نشریه دانشجویی شد. وی از برگزیدگان شعر نیما و جایزه شعرمنصور بنی مجیدنیز بوده است. از سال 1385 همکاری با نشریات مختلف ادبی وفرهنگی درزمینه شعر ، داستان کوتاه ،ترجمه و نقد ادبی را به طور حرفه ای پی گرفته است و اولین مجموعه شعر وی با نام “پروانه ای درراه است ” در سال 1386 منتشر شد.
زنان ونوشته هایشان همواره از این جهت مورد توجه و بررسی قرار گرفته است که بیانگر نوعی از درگیرها و رویکردهای جامعه ی خویش در قالب ادبیات هستند . در نقدهای فمنیستی عمدتا بر متون زنان و نیز بر داستانهایی که مردان راجع به زنان نوشته اند ، تاکید دارد ، نوعی نگاه به زن و جامعه و نیز به عوامل تعیین کننده ای که نقش مهمی در بروز فردیت خاص او دارند وجوددارد که منجر به آفرینش ادبیاتی ست تحت عنوان ، نگاهی متفاوت به زن و جامعه .
زنان در دهه های اخیر به خصوص در کشورهای آسیایی و به ویژه در ایران و کشورهای عربی و آسیای شرقی همچون هند رایج ترین راه بیان دگرگونیها و مشکلات جامعه خویش را در نوشتن یافته اند . درک نوشته ها و آثار هنری زنان این اجازه را به دیگر افراد جامعه می دهد تا باورهای تئوریزه شده و دگمی را که در بستر جامعه شان در جریان است به صورتی روایی ببینند و در ذهن خود با شخصیت خلق شده ی هر رمان و یا اثر هنری همدردی کنند و در نهایت به با وری مشترک برسند . از این رو شناسایی عمیق شخصیتها و برداشتهای آنا ن به عنوان زن از جامعه ، رویکردهای پیچیده ذهنی شان را آشکار و مخاطب را با چالشی نو مواجه می سازد .
در جامعه کنونی ایران زنان در صف اول فعالیتهای اجتماعی و سیاسی قرار گرفته اند رویکردهای آنان در مقایسه با سالهای گذشته و نیز نسبت به فرآیندهای اجتماعی و سیاسی تغییر کرده است؛ همانطور که در اعتراضات پس از انتخابات شاهد این حضور گسترده زنان همگام و در کنا ر مردان بودیم. امروزه این پیشرفتها و رویکردها را می توان در ادبیات و همینطور در اجتماع زنان مشاهد ه کرد و به این نتیجه رسید که جنبش زنان و حضور آنان در صحنه های مختلف اجتماعی و سیاسی وارد مرحله جدیدی شده است. از این رو نیاز به یافتن آرمانها و همینطور ایده های زنانه در اجتماع و پررنگ کردن این حضور ، امری ضروری است . ادبیات زنان بستر مناسبی برای یافتن عناصر زنانه و ظهور نشانه ها و تمایلات زنانه در رویکردهای اجتماعی است . تا کنون و با توجه به پیشرفتهایی که در جامعه زنان شده است توجه آنچنانی به ادبیات آنان و بیرون کشیدن این عناصر به عنوان نوعی از الگوها و برداشتهای اجتماعی و فرهنگی نشده است .
رمان <<چراغها را من روشن می کنم>> که اولین رمان بلند زویا پیرزاد است که در سال 1380 به چاپ رسید . این کتاب با نثری ساده وروان و روایتی آشنا از رمانهای موفقی به شمار می رود که با استقبال شمار زیادی از مخاطبان روبرو شد. و در سال 1387 به چاپ بیست و نهم رسید . این رمان از رمانهای زنانه ای است که با به تصویر کشیدن جامعه زنانه و ارائه الگوهای مشخص فکری وارد فضای اجتماعی شده است . تاکنون نقدهای زیادی راجع به این رمان نوشته شده است اما با توجه به اهمیت حضور زنان در جامعه امروز نیاز است تا این رمان از دیدگاه زنانه بررسی و ساختارهای مشخص فکری و زنانه از آن بیرون کشیده شود .
زویا پیرزاد در این رمان با زبانی ساده شرح حال خانواده ای را می نویسد که در آبادان زندگی می کنند و از کارمندان شرکت نفت می باشند . خصوصیت بومی و منطقه ای یکی دیگر از مشخصه های آن است . زویا پیرزاد بی آنکه دراز گویی کند و یا نوشته اش حالتی شعارگونه داشته باشد با شخصیت داستان خود “کلاریس” دغدغه ها و پروسه های ذهنی زن جوانی که دارای سه فرزند است، را آشکار می سازد. داستان به سادگی و از جریانات معمول روزمره آغاز می شود . از همان ابتدا کلاریس با باید ها و نباید های ذهنی خویش مخاطب را در شرایطی قرار می دهد که او را به این درک برساند ، کلاریس یک زن معمولی است که تنها وظیفه اش نگهداری از فرزندان خود و شوهرداری می باشد . شخصیتهای بعدی داستان یعنی دوست کلاریس نینا و مادر و خواهرش، آلیس ،در درجه بعدی کشمکش های روزمره یک زن عادی قرار می گیرند . زندگی کلاریس از آنجائی سخت می شود که او مایل است در ذهنش این روزمره گی ها را بشکند و وارد جریان تازه ای شود . رابطه کلاریس با مادرش و آلیس از نوع روابط معمولی است . درعین حال خواننده پس از خواندن چند خط از داستان به این نتیجه می رسد که مادر و خواهر کلاریس زنان ایده آل او نیستند . زن دیگری که در داستان نقش مهمی ایفا می کند مادر امیل همسایه روبه رویی آنهاست . مادر امیل نماد یک زن قدرتمند است . زنی که چون از نرم های عادی جامعه فاصله گرفته است به نوعی مطرود است . شخصیت مادر امیل در هاله ای از ابهام باقی می ماند ، او مانند مادر کلاریس و خواهرش اهل مهمانی های مدام و تجمع های معمول زنانه نیست . تنها ارتباط اش با کلاریس است که به نظر او از دیگر زنان فهمیده تر است . کلاریس نماد زنی است که هم می خواهد خودش باشد چرا که مطابق آن چیزی است که در جامعه او رواج دارد و هم دوست دارد که بار دیگر عشق را تجربه کند .
خصوصیاتی که نویسنده از روحیات کلاریس به مخاطب می دهد کاملا آشکار می سازد که کلاریس عاشق امیل شده است و در عین حال پای بند به زندگی شخصی خود. درگیری های مداوم کلاریس با خودش این حقیقت را آشکار می سازد که او تا چه حد از زیاد شدن فاصله ی میان خود و شوهرش و بچه هایش می هراسد و در عین حال نویسنده نوع دیگری از زندگی زنانه را برا ی مخاطب به نگارش در می آورد. کل رمان به جزئیات زندگی کلاریس ، ارتباطش با بچه هایش و همینطور ارتباطش با سایر اعضای خانواده پرداخته است . توضیح رابطه میان آلیس و امیل توسط نویسنده نوعی جسارت محسوب می شود در شکستن باور های رایج اجتماع . اجتماعی که رابطه ی ساده عاطفی میان زنی شوهر دار با یک مرد را مشروع نمی داند و آن را محکوم میکند . با این حال پیرزاد در این مجموعه پایش رااز این فرآیند رایج مرد سالارانه فراتر می گذارد و در عین حال به شکل گیری این رابطه به صورتی که هرچه جلوتر می رود عمیق تر می شود ، توجه عمیقی میکند .
جنسیت و نوع رفتار مادرانه کلاریس مطابق با فرهنگه ای عامه جامعه است. نویسنده به خوبی از این فرهنگ آگاه است و خوب توانسته ارتباط میان کلاریس و خواننده را به نحو مقبولی برقرار کند . کلاریس با عرف های اجتماعی و باورهای موجود نسبت به زن هم سطح وهمتراز است و شخصیت وی به عنوان یک زن کاملا منطبق بر الگوهای مادرانه جامعه است . مادری که تمامی زیر و بم های زندگی فرزندش را به خوبی می داند و این ارتباط میان فرزند و مادر طوری ترسیم شده است که خواننده خود را مدام لابه لای اعضای خانواده احساس می کند :
” پرده اتاق دو قلوها را کشیدم و رو تختی چهل تکه را روی تخت ها مرتب کردم . روتختی ها را مادر با پارچه هایی که سالها جمع کرده بود دوخته بود … “(صفحه 38) و در جایی دیگر می گوید : ” اتاق را مرتب کردم و با خودم گفتم کاش همدلی کودکی دخترهایم در بزرگی هم ادامه پیدا کنند . پیژامای آرسینه را تا کردم و گذاشتم زیر بالش ..” (صفحه 38) . و در جای دیگری از داستان:” رادیو روشن بود . تخم مرغها را توی ماهیتابه شکستم و به آرتوش که کره و پنیر از توی یخچال در می آور د گفتم :” من میز می چینم . تو برو آرمن را بیدار کن به سینما برسند”.
از طرف دیگر کلاریس زنی است خود مختار و مستقل، در عین حال خانه دار ، اما در طول داستان هیچ نشانه ای از برتری شوهرش و یا احساس این نوع برتری از آن گونه که رایج است ، دیده نمی شود . کلاریس تفاوت زیادی با زنهای اطرافش دارد . جسارت او در یافتن روزمرگی های دیگران به نوعی از عقاید وی پرده برمیدارد . زندگی و شخصیت کلاریس نوعی از رابطه میان قشر اجتماعی و آن چیزی را نشان می دهد که در جامعه معمول است. کلاریس زنی ارمنی است ، به نظر می رسد نویسنده بانوعی نگاه سازشکارانه در رابطه با محیط بیرون ،مبادرت به پردازش شخصیت ها کرده است: “در آیینه راهرو برای آخرین بار به خودم نگاه کردم ، دو دل که لباس بی آستینم یقه اش زیادی باز نیست ؟ دامن لباسم زیادی تنگ نیست ؟” پردازش شخصیت و طبقه اجتماعی او با هم رابطه ای مستقیم دارند . اگر نویسنده به جای کلاریس از زنی استفاده می کرد که متعلق به خانواده ای ارمنی نبود و در همان دهه 40 و با همین تفکر می زیست خواننده درباره رئالیست بودن داستان و انطباق آن با شخصیت شک می کرد .(؟؟؟نامفهوم است ) با این حال ارتباط میان کلاریس و خانواده او و هر کدام از شخصیتها با هم رابطه ای تنگاتنگ است که نویسنده برای رسیدن به باور ایده آل خود از آن بهره جسته است.
به نظر می رسد که آلیس و کلاریس خیلی با عرف اجتماعی زمان خود سازگاری ندارند و این مربوط به طیفی است که این دو شخصیت متعلق به آن می باشند . کلاریس کمی جلوتر از زنان هم عصر خود فکر می کند.
نشانه ی تحول و رویداد های جامعه ی مدنی زنان در طول روایت با شخصیت پردازی خانم نوراللهی وارد مرحله ی تازه ای می شود . خانم نوراللهی که نماینده زنان روشنفکر است برای برپایی میتینگ ها و جلسات زنانه تلاش می کند . ارتباط کلاریس با خانم نوراللهی ، باعث این میشود که نویسنده نوعی از بلوغ اجتماعی را در شخصیت کلاریس به تصویر بکشد ، بلوغی که در زنان دیگر نیست .خانم نوراللهی شخصیتی ست که به دنبال برگزاری مراسم جهت احقاق حقوق زنان است . حضور این شخصیت متن را زنانه تر می کند و در واقع تلاش او را برای طرح الگوهای حقوق زنان در جامعه خویش صحه می گذارد. روند حضور خانم نوراللهی در داستان به گونه ای است که مخاطب با نویسنده به باو ری مشترک می رسد. خانم نوراللهی در طول داستان از تیپ و شخصیت و نوع اندیشه ی کلاریس تعریف می کند و در واقع میخواهد به نوعی تمایز میان زنی ارمنی را با زنان دیگر را به سبب الگوی فکری ” زن ارمنی ” تا حدودی متفاوت نشان داده و به دلیل همین تمایز او را الگوی خویش قرار می دهد . خانم نوراللهی گفت:” شما خانم های ارمنی خیلی از ما جلوترید . ما تازه باید با چیزهایی بجنگیم که شما مدتهاست دارید . ما هنوز اول راهیم ” (193). در گفتگوی میان کلاریس و خانم نوراالهی نوعی از باورهای جامعه نسبت به زنان و تحول آنان هم قابل بیان است ؛ بدین ترتیب جامعه روشنفکری زنانه را به عنوان الگویی مشخص به باور جامعه می رساند . در عین حال از این گفتگوها نکته ای حائز اهمیت دریافت می شود و آ ن اینکه طیفی از زنان که متعلق به طبقه خاص اجتماعی و نسبتا در سطح بالاتری می باشند نیز هنوز درگیریها و معضلات جامعه خود را دارند ” باز آمدم بگویم این طورها هم که فکر می کند نیست و زن های ارمنی هم گرفتاریهای خاص خودشان را دارند که خانم نوراللهی مجال نداد “(195). کلاریس مستقیما از حق و حقوق زنان سخن به میان نمی آورد ، اما در طول روند داستان مخاطب را به این باور می رساند که کلاریس به نوعی شریک در احقاق حقوق زنانه ی جامعه است ، هر چند که شاید خودش خیلی موفق در این راه نبوده است : ” …. برای اینکه چشمم به چشمشان نیفتد به تابلوی اعلانات اجتماع نگاه کردم . زن و آزادی – سخنران خانم پروین نوراللهی ساعت شروع : یازده و نیم و فکر کردم تا حلا نمی دانستم اسم کوچک منشی آرتو ش پروین است “(77). ” صدای خانم نوراللهی نازک بود و ته جمله ها را می کشید : در خاتمه باید یاد آوری کنم که ما تاکنون در این راه بسیار کوشیده ایم . خیلی فریاد ها از حلقوم زنان ایرانی برخاسته . چیزی که هست این فریادها با هم نبوده و در یک جهت نبوده و هماهنگی نداشته…” (77). نویسنده با این جملات و ادامه ی آنها خود اذعان دارد که خود زنان نسبت به این سخنرانی ها و همینطور حقوق از دست رفته خویش بی اعتنا هستند. طرح شخصیت پیرزنی که کنارش نشسته و بادام زمینی می خورد شاهدی برای اثبات این حقیقت است . همینطور ملاقاتهای او و خانم نوراللهی که در کافه اتفاق می افتد ، دید روشن دو زن را نسبت به زمانی که داستان در آن اتفاق افتاده است توضیح میدهد . با این حال در رمان نوعی پیشرفت جهت درشت نمائی حقوق خورده شده ی زنان دیده می شود ، هر چند الگوهایش را از زنان ارمنی که از طبقه و مذهب متفاوتی هستند انتخاب می کند .
امیل شخصیت دوم مرد داستان است که با حضور خود زندگی روزمره کلاریس را دگرگون می کند . هدف نویسنده از بیان و به تصویر کشیدن امیل شکستن نوعی از عرف های اجتماعی است . نویسنده در قالب شخصیتهای این داستان می خواهد این باور را به مخاطب خود بقبولاند که هرزنی حق دارد دوست بدارد . امیل نمادی از جامعه مردسالار است . رفتارها و عکس العمل های امیل نمونه ای از رفتارهای رایج مردان در جامعه مردسالار است . نویسنده، امیل را آن طور که به باور های زنانه خودش نزدیک است به تصویر کشیده است . ” امیل جرعه ای شربت خورد . منتظر بودم بگوید خوشمره س نگفت”(102). در عین حال روی رابطه فی مابین آرتوش و کلاریس و هنجار ها و ناهنجاری هایش نسبت به جامعه ی مرد سالار آن طور که لازم است ، و خواننده می طلبد وارد بحث و گفتگو نشده است . ” کنارش نشستم و چند دقیقه تلویزیون تماشا کردم . فیلم مستندی بود از نخلستان های اطراف اهواز . گفتم :” مادر حق دارد . بعد از این باید حد معاشرت با سیمونیان ها را نگه داریم .” دستش توی ریشش بی حرکت ماند. ” چطور” تعریف کردم . … به نوشته اتوبوس که رسیدم خندید و سر کتک خوردن آرسینه از آرمن برگشت به کتاب و صفحه شطرنج و گفت :” جدی نگیر . بچه اند . راستی امیل گفت فردا بعد از ظهر مرخصی گرفته بیاید گلدان عوض کنید؟ گل بکارید ؟ همچون چیزی . درست یادم نیست . ” (146). نویسنده در خلق فضایی دراماتیک و غیر واقعی میان آرتوش و کلاریس و بهره گرفتن از آن فضای غیر واقعی میخواهد به مخاطب بباوراند که شخصیت آرتوش با همسانان خود در جامعه تفاوت دارد و همین باعث شده است که نویسنده فاصله بگیرد از مطالبات معمول مردان و متعاقبش جامعه . نویسنده بیشتر از آنکه به شخصیت مردانه ی آرتوش بپردازد، ترجیح داده است احساسات کلاریس را پررنگ تر کند . با این حال شاید پرسوناژ غیر متعصب آرتوش ، آن هم در جامعه مرد سالار و در زمان وقوع داستان به طیف و طبقه اجتماعی کلاریس باز می گردد. آرتوش ، شوهر کلاریس مردسالار و متعصب نیست و نویسنده در پردازش شخصیت آرتوش و تطابق آن با واقعیت به نوعی ایده آل گرا شده است. اودر طول داستان تصاویری از خانواده و جامعه و افراد مرتبط با آنها به تصویر می کشد و میخواهد از آنها در جهت کاستن روابط حاکم مردسالارانه و تقویت زنانگی محیط داستانی خود بهره ببرد . هیچ کدام از شخصیتهای مرد در قالب مردان جامعه ی مرد سالار ایرانی نمی گنجند و این فقدان با عث تحرک بیش از حد پرسوناژ های زن رمان گشته و دست نویسنده را برای هرچه برجسته تر کردن آن نقش ها باز می گذارد و در نهایت به نوعی خواننده را میکشاند به شیوه و نوع اندیشه زنان ارمنی با زنان همسان خوددر جامعه ای یکسان .. در واقع این ایده آل گرایی در روابط بین زن و شوهر تا آنجا پیش می رود که آرتوش به رفتار کلاریس هیچ اعتراضی نمی کند .
آلیس خواهر کلاریس درست نقطه مقابل او است . آلیس در تقابل با باورهای کلاریس ایستاده است، تقابلی دوسویه و در عین حال متضاد باهم . آلیس نوع خاصی از باورهای زن دهه 40 را به دوش نمی کشد . بیشتر اعتقادات و رفتارهای آلیس با آنچه از او انتظار می رود مطابقت ندارد و به طبقه ی اجتماعی اش نظر دارد. او برخلاف کلاریس تصویرشخصیت نهایی خود را دربودن کنار یک همسر می داند و همین او را از ایده آل گرایی کلاریس دور می کند . کلاریس ، آلیس را باور ندارد و به نظرش او زن ایده آلی نیست. ” ناشیانه پکی به سیگار زد و دودش را داد بیرون . ” تا مادر نیست قشقرق را ه بیندازد بگویم سیمونیان هر عیب و ایرادی داشته باشد مهم نیست . تو راست می گفتی . هم خدا و هم خرما نمی شود. از خانواده بدی نیست و تحصیل کرده هم هست حواست کجاست ؟ دستت سوخته؟ چرا ماتت برده؟” (95). و در جای دیگری می گوید :”خواهرم هفت قلم آرایش کرده ، درهمان نیم ساعت اول گزارش کاملی از محاسن اخلاقی و تحصیلات و موقعیت اجتماعی خودش می داد . در مورد همه چیز از آشپزی و خانه داری گرفته تا سیاست و اقتصادجهانی اظهار نظر می کرد. بعد از خواستگاریهای متعدد و البته خیالی اش می گفت که تقاضایش رد شده بود و سر آخر درباره سفر انگلستان حرف می زند “(96). نویسنده خیلی خوب توانسته این فضای موجود و دنیای زن عامه را در همین توصیفات به تصویر کشد .
کلاریس در تقابل با خود و باورهایش و نیز مقابل شرایط سنتی و حاکم جامعه قرار می گیرد . مدام این باورها در حال نوسان هستند و سوهای مشخص فکری او را روشن می سازند. کلاریس هیچ گاه به طور مشخص و روشن شیفتگی اش به امیل را بیان نمی کند، اما توصیف احساستش افکار درونی اش را روشن می سازد . ” نمی دانم چرا محض تعارف هم که شده با آمدنش مخالفت نکردم و از فکرم هم نگذشت چطور این وقت روز شرکت نیست . حس کردم حالم بهتر شده است . آلیس یک چیزی گفته بود . حتما این قدر ها هم احمق نبود ” (100 ) . پیرزاد در این مجموعه پایش را از محدوده زنی سنتی فراتر می گذارد و وارد فضای مدرن و آزادیخواهانه زنانه می شود که به نظر می رسد آنچنان مطابق با فضای دهه چهل نیست . کلاریس نوع ارتباط خودش با امیل را نمی تواند بپذیرد. حتی هنگامی که با امیل در آشپزخانه تنها می شود دستش را می سوزاند که به نظر می رسد تنبیهی ناخودآگاهانه باشد برای گریز خودش ا ز سنت شکنی که در پیش گرفته است .
نویسنده جسارت آن را داشته که عشق کلاریس به امیل را به تصویر بکشد ولی قادر به اداره سرانجام آن نبود و به نظر می رسد که هدف این جسارت گریز از محیطهای زنانه سنتی و تقابل با آن می باشد . نویسنده تردیدی در عشق زنی که شوهر دارد به مرد دیگر نمی بیند ، اما این تردید و تقابل زیاد پیش نمی رود و داستان در نهایت با طرد امیل و موضوع ازدواج امیل و وویلت به هم می خورد .
با این حال ، این رمان نمایه کامل از ایده آل گرایی زن ایرانی است ، نویسنده تا آنجا که توانسته است در کشیدن تصاویر زن با ویژگیهای باور پذیر مثبت کوشیده است . در این رمان هیچ چیز در تقابل با جنسیت افراد قرار نمی گیرد . هرچند بعضی از آنها مثل آلیس و مادرش و همینطور نینا با آن نوع باور در ارتباط با جنسیتشان تطابق دارند.
به نظر می رسد که نویسنده نوعی ایده آل گرایی و واقعیت را به هم آمیخته است . شخصیت کلاریس و وجودش نوعی از برداشت های ایده آل نویسنده از زندگی زنانه می باشد که کمتر در دنیای واقعی و در زمان اتفاق داستان یعنی دهه چهل به واقعیت می پیوندد . با این حال سیر روند داستان در جهتی است که بدو ن اشاره موضوعی ، نوع زندگی اجتماعی زنان دهه چهل را آشکار می سازد و در واقع زیر ساختها و بناهای فکری همان دهه نیز از لابه لای داستان تا حدودی مشخص است . زنان وجود در این رمان از شخصیتهای کلیشه ای که در بسیاری از رمانهای زنان ایرانی به تصویر کشیده شده اند به دور هستند ، هیچ کدام از آنها دید سنتی و رایج جامعه را با خود به دوش نمی کشند و تنها شمه ای از حرکات اجتماعی را دارند. با این حال هنوز لو دادن فضای زنانه که مطابق با معیارهای جامعه سنت گرای ایرانی است روشن می سازد که چه طور زنانی مدرن در آن دوران و شرایط جامعه و متعلق به یک طبقه خاص ، خوشبختی خود را در یافتن همسر می دانستند . گفتگو و محاوره میان زنان و شخصیتهای داستان روند این عقاید و باورها را در جامعه روشن تر می سازد. آلیس نماد ارجاع به این جامعه مرد سالار است ، تابوهای اجتماعی که در ارتباط با ازدواج دختر مجرد وجود در کل شخصیتها و گفتار آنها هویداست .
هرچند که کلاریس با دیگر زنان متفاوت است ، اما به دنبال نوعی از روابط عاشقانه ای است که با قصه ساردو آن را دنبال می کند . نویسنده با طرح قصه ساردو نشان می دهد آن عشقی که ایده آل ذهن زنانه است تنها در داستان امکان پذیر است و طوری که در طول داستان اتفاق می افتد از واقعیت زندگی به دور است . و درنهایت که وی از ایده آل گرایی بیرون می آید با صورت واقعی زندگی روبه رو می شود که این عشق مجازی تنها در داستانها اتفاق می افتذ. پوچی و انحلال درونی عشق و در نهایت برخورد امیل که برخلاف تصور کلاریس است نشان دهنده آن گونه از روابطی است که میان دو جنس مختلف وجود دارد و در واقع نویسنده با شریک کردن قسمتی از تجربه خود شخصیتی از امیل به تصویر کشده است که تا پایان داستان ماهیت حقیقی او مشخص نمی شود. ار تباط میان امیل و کلاریس از نوع ارتباط معمول میان افراد جامعه لااقل در آن زمان نیست . و کلاریس در پایان داستان می فهمد آنچه که او انتظار داشته تنها خیالی بیش نبوده است . پایان داستان کلاریس از آن نوع داستانهایی که خواننده انتظار دارد نیست و از اینجا مرز تخیل و واقعیت مسلم جامعه برای خواننده مشخص می شود . داستان در نهایت با رفتن امیل تمام می شود . نکته دیگری که در ارتباط با زندگی کلاریس اتفاق می افتد در انتهای داستان با رفتن امیل از زندگی کلاریس همه چیز به حالت عادی برمی گردد و حتی بهتر از قبل می شود. با این حال ویولت و کلاریس از قربانیان رویکردهای امیل می باشند . امیل به عنوان نماینده ای از جامعه مردسالار زندگی دو زن را برهم می زند ، اما وقتی که آنها از این محله می روند زندگی دوباره صورت عادی خودش را به دست می آورد . نویسنده پس از ایده آل گرایی ، تفکری را در طول داستان مشخص می کند ، تفکری که اگر چه زیاد با زمان اتفاق داستان تطابق ندارد ، اما می تواند به عنوان نمادی از خواستها و باورهای زنانه و حقوق او وافکارش در جامعه مردسالار ایران در نظر گرفته شود .
می توان این گونه که نتیجه گیری کرد که رمز موفق بودن رمان “چراغها را من خاموش می کنم ” نزدیکی به باور عام اجتماع و تصویر پردازیهایی هایی است که با ذهن مشترک مخاطب یکسان می باشد . در واقع نویسنده با به تصویر کشیدن محیطهای عادی زنانه ، شخصیت راوی در فضاهای نرمال زنانه و اجتماعی و همینطور کشیدن خطی میان واقعیت و ایده آل گرایی و نشان دادن نوعی از ایده آل گرایی زنانه سعی در نزدیک شدن به مخاطب و درعین حال حرکتی همسوبا اوست . حرکتی که خیلی جدا از رفتارهای عادی زنان اجتماعش نمی باشد . هرچند که نویسنده راوی خود را متعلق به کلاس خاصی از اجتماع بیان کرده تا هنگاه ایده آل پردازی خیلی از دنیای حقیقی اکثریت مخاطبان فاصله نگیرد. انتخاب این نوع طبقه در شخصیت پردازی داستان باعث جسارت بیشتر نویسنده در بیان رویدادهای اجتماعی اش شده و نویسنده اگر بیشتر از این می توانست جسارت خود را پیش برد و شخصیت خود را که زنی ارمنی است تا حد معینی از روابط پیش ببرد در نتیجه رمان با فرم جسورانه تری پیش می رفت و الگوی ارائه شده می توانست نقش بهتری را در بیان رویکردهای اجتماعی به عنوان زنی جسور که از خطوط مشخص اجتماعی می گذرد ایفا کند . این رمان به لحاظ تمام نکات گفته شده رمان موفقی در حوزه زنان نویسنده است که برخی از شخصیتهای آن می توانند به عنوان طرح الگویی برای مخاطب عام خود در جامعه کنونی باشند .
پانوشت :
◀️ پیرزاد ، زویا . چراغها را من خاموش می کنم . چاپ بیست و نهم . نشر مرکز .تهران 1387 .
+ There are no comments
Add yours