مدرسه فمینیستی: متن زیر دل نوشته ی روح انگیز پورناصح است که به مناسبت روز جهانی زن به نگارش درآمده:
از 365 روز در سال، فقط یک روز؟! یک روز در یک طرف و 364 روز در طرفی دیگر؟ توی این یک روز قرار است چه اتفاقی بیفتد تا 364 روز دیگر را تحت تأثیر قرار بدهد؟ سال ها می گذرد و من هنوز هم…. پاهایم را به زمین و زمان می کوبم، همین یک روز را هم نمی خواهم. می خواهمش چه کار؟ وقتی همین یک روز هم آن طور که من دوست دارم و می خواهم، نیست، به چه دردم می خورد. هر جا نگاه می کنم، ویرانی و سرگردانیست و بیماری و مرگ. امسال از این یک روز هم قهر می کنم. نه به کسی تبریک می گویم و نه حرفش را می زنم، اما نمی توانم به تبریکات جواب ندهم، در آخر تبریکم می نویسم: به امید روزی که دیگر روزی به اسم کسی یا چیزی نباشد، تمام روزها مال همه ی آدم ها باشد، مال همه ی حیوانات و گیاهان و ….
نمی خواهم دردهای کشیده ی این 364 روز را در این روز تازه کنم. نمی خواهم همان حرف ها را از دهان همان آدم ها بشنوم. چشم هایم را می بندم و گوش هایم را می گیرم.
من همه ی روزها نفس می کشم، همه ی روزها زندگی می کنم، و همه ی روزها محبت و توجه می خواهم، اما هیچ کس مرا در آن 364 روز نمی بیند، خودم هم همین طور. آن قدر سرم مشغول کارهای دیگر است که خودم را نمی بینم، سالی یک روز تظاهر به دیدن می کنیم، آن هم از پشت پرده های توری ضخیم؛ که آن را هم دیگر نمی خواهم. از کوکی بودن خسته شده ام و از برنامه های نصب شده ی تکراری. زمانی که کوکم از کار می افتاد و نمی توانستم کاری کنم، این یک روز از راه می رسید و کوکم تازه می شد تا 364 روز دیگر را یک زن ایده آل و فداکار باشم و تحسین شوم و اگر ایده آل و فداکار نشدم، خودخواه و به دردنخور باشم و مورد نکوهش قرار بگیرم. از این تحسین ها و نکوهش های کپسولی هر 8 ساعت یک بار هم خسته شده ام.
مدرک برنامه نویسی پیشرفته را خیلی وقت پیش گرفته ام. حالا دیگر به دردم می خورد. جای خیلی دوری می روم، برنامه ی درازمدت و کوتاه مدتم را می نویسم و روی حافظه ام نصب می کنم. برنامه ای به همراه ویروس یابم می نویسم که تمام روزها را مال من و همه کند.
+ There are no comments
Add yours