کمیته گزارشگران حقوق بشر (صبا واصفی، کوهیار گودرزی)
محمدرضا حدادی، نوجوانی که در سال 1382 در سن 15 سالگی دستگیر شده با تأیید حکم، توسط دیوان عالی کشور و ارسال آن به دایرهی اجرای احکام دادسرای شیراز در معرض اجرای حکم اعدام قرار دارد. بنابر اعلام مقامات قضایی دستور نیابت اجرای حکم صادر شده و حکم مزبور به زودی در زندان عادلآباد شیراز اجرا خواهد شد.
مادر محمدرضا از خودسوزی دخترش بعد از شنیدن خبر اجرای حکم میگوید: صبح داشتیم صبحانه می خوردیم که یک نفر از طرف زندان آمد و گفت: قرار است حکم “محمدرضا” اجرا شود. دخترم، نفت بخاری را برداشت، ریخت روی سرش وخودش را آتش زد. پتو انداختیم روی سرش.کوچه ی ما تنگ است و ماشین از آن رد نمی شود. با گاری رساندیمش بیمارستان. خودم سه مرتبه تا حالا سکته کردم. 15 سال است که پدر محمدرضا ما را ترک کرده. دو تا زن دیگر گرفته، هیچ کداممان را هم طلاق نمیدهد.هشت تا بچه را با کلفتی و خون دل بزرگ کردم. یک پسر دیگرم هم، یک دست و یک پایش فلج است. حالا هم فقط دستانم به درگاه خدا بلند است. هربار رفتم در خانهی آقای رحمت با فحش بیرونم کردند. الهی، هیچ مادری داغ اولاد نبیند، بچهی بی گناهم دارد می ره بالای دار.
« حسین رحمت»، فرزند «محمد باقر رحمت» در تاریخ 82/5/30 با مراجعه به نیروی انتظامی اعلام کرد؛ پدرش در روز 82/5/28 کازرون را به مقصد شیراز ترک و تاکنون مراجعه ننموده است. خودرو مزبور در تاریخ 8/6/82 پس از یازده روز در روستای فتح آباد کازرون پیدا شد. در پروسه رسیدگی به پرونده، چهار نفر دستگیر و «مهدی ساسانی»، یکی از متهمین اقرار کرد که در ارتکاب سرقت اتومبیل و کشتن راننده، با «محمد قربانی»، «تقی و کریم» هم دست بوده است.
در تاریخ 82/7/20 «کریم حدادی» دستگیر و اظهار داشت: «ساعت 11 یا 12 شب به اتفاق مهدی ساسانی و تقی حدادی و محمد، روبروی امامزاده سید حسین کنار جاده ایستاده بودیم، یک پیکان سواری جوانان نارنجی رنگ از کازرون آمد، محمد قربانی و تقی حدادی دست بلند کردند، پیکان ایستاد و ما سوار شدیم. از قائمیه به طرف شیراز حرکت کردیم.»
محمد به راننده گفت: یک رفیق داریم او را هم سوار کن. راننده قبول کرد. در بین راه به بهانه ی دستشویی، راننده، خودرو را متوقف کرد و پیاده شدیم. من و محمد داخل دره رفتیم، مهدی و تقی پهلوی راننده ماندند. راننده می خواست داخل رادیاتور ماشین آب بریزد که تقی سنگی برداشت و از پشت به سر راننده زد و راننده روی زمین افتاد. من و محمد آمدیم بالا و به اتفاق مهدی و تقی چند مشت هم به سر و صورت و سینه ی راننده زدیم. جنازه را در صندوق عقب انداختیم و او را تا حکیم باشی و رشن آباد آوردیم. در طول راه متوجه شدیم راننده هنوز جان دارد و سرو صدا میکند. تقی، پسر عموی من، پشت فرمان نشسته بود. از رشن آباد به طرف جاده خاکی کوره کچی رفتیم. تقی، ماشین را متوقف کرد و درب صندوق عقب را باز کرد. پیرمرد هنوز جان داشت، مهدی ساسانی با چوب دو دفعه به بدن پیرمرد زد. محمد و تقی تسمهی پروانهای آورده، دور گردن پیرمرد انداختند و او را خفه کردند، سپس تقی گفت: جنازه را آتش بزنیم. بنزین تهیه کردیم و جنازه را آتش زدیم، داخل گودالی گذاشتیم و روی گودال را پر از خاک کردیم و رفتیم.
در اثنای رسیدگی محمد رضا حدادی، 15 ساله، دستگیر و در جلسات اولیهی رسیدگی اعلام داشت: مقتول را با تسمه پروانه، خفه کرده است. در حالی که به گفتهی وکیل محمدرضا: پزشکی قانونی علت دقیق فوت را تشخیص نداده؛ لیکن اعلام نموده، ضربه مغزی و شکستگی استخوان جمجمه می تواند یکی از دلایل آن باشد. وی در تاریخ 8/8/82 مجدداً در جلسه ی رسیدگی دادگاه، اتهام سرقت و قتل را به عهده گرفته و به ارتکاب جرم اقرار کرد .
چند روز پس از محاکمه، محمدرضا متوجه شد فریب خورده و خانوادهاش هیچ پولی دریافت نکردهاند. وی طی نامهای در 16 آبان 82 اعلام نمود که یکی از متهمین با وعدهی پرداخت پول از وی خواسته با توجه به صغر سن ارتکاب قتل را بر عهده بگیرد. وی فریب متهم دیگر را خورده و در ارتکاب فعل هیچ نقشی نداشته است.
به گفتهی محمدرضا متهمان، وی را اغفال و پیشنهاد پرداخت وجه به خانوادهی او را دادند. از طرفی یکی از متهمان به وی قول داده بود که اگر قتل را به گردن بگیرد، دختر عمهاش را به عقد او درآورد.
پدر محمدرضا میگوید :بچهام را جلوی چشمان خودم در کلانتری از ساعت 12 ظهر تا 12 شب از درخت آویزان کردند و با کابل زدند، آن هم برای کاری که نکرده بود. من آدم بی سوادی هستم. 14 بچه دارم که با کارگری وعملگی بزرگشان کردم .پارتی وآشنا هم ندارم، بلد هم نیستم باید چه کار کنم، اما یک خدا دارم که به بزرگیش شک ندارم. او می داند که بچه ی من بی گناه است. از بدبختی و نداری دست به چنین کار احمقانه ای زده است. از بخت بدم دخترم وقتی شنید برادرش را می خواهند اعدام کنند، خودش را آتش زد. دکترها می گویند 70 درصد سوخته. الان هم دم پایی توی دستش می کند و راه می رود. زنم هم سکته کرده و فلج افتاده گوشه ی خانه. چندین بار برای عذرخواهی رفتم خانه ولی دم، اما هر بار به پلیس زنگ زدند و پلیس بیرونمان انداخته، اما امیدم به خداست. لذتی که در عفو هست در انتقام نیست. الهی به حق علی اکبر حسین، خدا رحمی به دلشان بیندازد به محمد رضای من رحم کنند.
دادگاه بدون تحقیق نسبت به ادعای محمدرضا و انکار وی در تاریخ 16/10/82 سلب حیات مقتول توسط او را مسلم دانسته و با استدلالاتی به صرف اقرار این نوجوان وی را به قصاص نفس محکوم و به استناد ماده 621 قانون مجازات اسلامی به لحاظ شرکت در آدم ربایی به تحمل 15 سال حبس و به استناد ماده 636 همان قانون به تحمل یک سال حبس به لحاظ مخفی کردن جسد مقتول محکوم و دیگر متهمین را نیز به حبس های طولانی مدت به اتهام آدم ربایی و مخفی نمودن جسد و جنایت بر میت محکوم نمود.
ایران در سال 1375 به کشورهای عضو پیماننامه حقوق کودک پیوسته است. ماده 378 این پیماننامه اذعان میدارد: مجازات مرگ یا حبس ابد بدون امکان آزادی، نباید در مورد جرمهایی که اشخاص زیر 18 سال مرتکب میشوند اعمال گردد. از سوی دیگر مطابق بند 5 مادهی 6 میثاق حقوق مدنی و سیاسی که ایران نیز آن را پذیرفته حکم اعدام نبایستی برای افرادی که در سنین پیش از 18 سال مرتکب جرمی شدهاند صادر شود.
متهمین به دادنامهی صادره اعتراض مینمایند که با ارجاع پرونده به شعبه 42 دیوان عالی کشور در تاریخ 12/4/1384 قضات شعبه، دادنامه صادره را فاقد اشکال موثر دانسته و تأیید نمودند .
پس از ابلاغ دادنامهی صادره به محمدرضا و با به دست آوردن ادلهی جدید؛ از جمله اقرار دیگر متهمین بر بیگناهیش تقاضای اعمال ماده 18 مبنی بر اعاده دادرسی و رسیدگی مجدد را نمود که شعبهی سوم تشخیص دیوان عالی کشور درخواست وی را مردود اعلام نمود.
محبوبه، خواهر محمدرضا که خودسوزی کرده از آرزویش برای رهایی محمدرضا میگوید: وقتی این خبر را شنیدم، تاب نیاوردم فقط فکر کردم زنده نباشم تا داغ برادرم را ببینم. داغ برادر خیلی سخته! ما به خانوادهی ولی دم، حق میدهیم، اما آنها هم میدانند برادرم بیگناه است، بچگی کرده. من بعد از این که شوهر کردم، فهمیدم شوهرم زن دارد و 8 تا بچه .همان وقت طلاق گرفتم با یک دختر برگشتم خانهی مادرم. آن قدر داغ محمدرضا برایم سخت بود که اصلا به دخترم فکر نکردم و خودم را آتش زدم. تنها آرزویم این است که همین خانهی خرابه را هم از ما بگیرند، چادر بزنیم وسط بیابان زندگی کنیم، اما جان محمدرضا را نگیرند. این بچه تا همین حالا هم صد بار جانش به لبش رسیده. 7 سال از بهترین دوران زندگیش را با ترس طناب و اعدام گذرانده.
+ There are no comments
Add yours