یکی از مسائل مهمی که نیروهای اجتماعی مختلف (آنانی که بنای تغییر و اصلاح دارند) کم و بیش با آن روبه رو بوده اند ارتباط شان با دین است. مسئله مواجهه با دین هم نه موضوعی منحصر به کشورهای اسلامی (یا به ایران که دولت دینی بر آن حاکم است)، بلکه این مسئله به نوعی در همه کشورهای دنیا مطرح است. به طوری که برخلاف آن چه جامعه شناسان در گذشته پیش بینی می کردند که با گسترش مدرنیته، احتمالاً دین و ارزش های آن از جامعه رخت می بندد، اما می بینیم که با گذشت نزدیک به سه قرن این اتفاق رخ نداده است. زیرا اساساً مدرنیته نتوانسته و اصلاً بنا نداشته که «دین زدایی» کند، چرا که رابطه مدرنیته و عصر جدید با امر دینی در اکثر جوامع مدرن، از نوع رابطه حذف یا دنباله روی از آن نبوده بلکه رابطه ای از نوع همزیستی و مصالحه و اصلاح گری بوده است. به طوری که اکنون در عصر اطلاعات و تکنولوژی های پیشرفته در جهان «نه هزار مذهب زنده وجود دارد، و به طور متوسط هر روز سه مذهب جدید (معمولاً تفاسیر جدیدی در حوزه مذاهب موجود) پیدا می شود» [1]. بنابراین بحث آن نیست که در دنیای مدرن «دین» از حوزه عمومی حذف شود یا نشود، بلکه پرسش این است که در جامعه مدرن و سکولار، که هر لحظه امکان تولد دین های جدید وجود دارد (همانطور که امکان به وجود آمدن نگرش های مختلف فلسفی و جامعه شناختی وجود دارد)، نیروهای مدافع تغییر، چه نسبتی می توانند با دین و ارزش های مذهبی برقرار سازند.
فرآیند تدریجی که در حوزه دین طی سه قرن اخیر در زندگی بشر رخ داده، تعدیل و معقول شدن سلطه بلامنازع دین بوده است که نقش آن را نه به عنوان یکه تاز عرصه عمومی بلکه به یکی از ستون ها و نهادهای عرصه عمومی در میان ستون ها و نهادهای مختلف دیگر مبدل نموده است به طوری که دین و نهادهای دینی در جوامع پیشرفته، به یکی از نگرش ها، و مکتب های موجود در عرصه خصوصی تبدیل شده است که بالطبع در عرصه عمومی و وجدان فردی شهروندان همچنان تاثیرگذار است اما تعیین کننده سیاست و دولت نیست. دین و متولیان آن مانند دیگر نگرش ها و اندیشه های موجود همچنان در همه کشورهای جهان بر سر «حقانیت» خود و «سهم بری» بیشتر از امکانات عرصه عمومی تلاش می کند. نظام ارزش های اخلاقی در جهان هنوز در سیطره ارزش های دینی قرار دارد. این نظام اخلاقی، هنوز هم روند قانونگذاری را در سطح جهان با چالش های بسیاری مواجه می سازد (نمونه اش بحث های نفس گیر و چالش برانگیز در مورد سقط جنین در جامعه آمریکاست).
اما دستامد مهم و گرانقدر عصر جدید و بشریت مدرن برای حاکمیت قوانین عادلانه و ایجاد توازن و دموکراسی و استقرار حقوق شهروندی، همانا تصویب «اعلامیه جهانی حقوق بشر» است. گرچه این اعلامیه نیز از لحظه تصویب، درگیر چالش های فراوانی بوده است. یکی از مهم ترین چالش هایش، از سوی متولیان رسمی دین و بنیادگرایی دینی به وجود می آید. امروز در قرن بیست و یکم سازمان ملل میثاق دیگری را به تصویب رسانده که هتک حرمت ادیان را ممنوع کرده است، این مصوبه جدید نیز بازتابی از همین چالش هاست که می بینیم نه در ایران بلکه در سطح بین المللی در جریان است. برای نمونه «ائتلاف سهگانه»ای متشکل از سازمان کنفرانس اسلامى، جنبش عدم تعهد (از جمله کوبا، ونزوئلا و ایران) و چین و روسیه در تصویب این مصوبه نقش داشته اند [2]. به طوری که امروز بحث «سکولاریسم» دوباره به یکی از چالش های اصلی در سطح جهانی تبدیل شده است. تقریباً همه 57 کشور اسلامی، به استثنای ترکیه و تونس، شریعت را سرلوحه قوانین خود دارند (حتا در افغانستان و عراق که به نوعی به بهانه مبارزه با «بنیادگرایی» مورد حمله قرار گرفتند نیز همچنان احکام اسلامی در قانون اساسی و نظام حقوقی تازه تاسیس، حضوری پررنگ دارد). در آن سوی جهان نیز، پاپ بندیک شانزدهم پرچم مخالفت علیه سکولاریسم را برداشته و آن را چالش عمده پیش روی مذهب کاتولیک می داند. در آمریکا نیز راست مسیحی، سکولاریسم را طعن و لعن می کند [3].
کمی دقت در نگاه به این مسائل، به ما ثابت می کند که بحث دین و مدرنیته و سکولاریسم بسیار پیچیده است و مناسبات متقابل نیروهای اجتماعی (در سطح جهانی و ملی) با دین، آن چنان که قبلاً به نظر می رسید سرراست نیست. از سوی دیگر نیروهای درگیر در آن لزوما به «اسلام گرا / سکولار» تقسیم بندی نمی شوند، بلکه در هر دو طرف طیف نیروهای مختلفی وجود دارند، به طوری که شاهد هستیم یکی از نیروهایی که در رد «جهان شمول بودن حقوق بشر» نظریه پردازی کرده و نیز عملاً در سازمان های بین المللی درصدد خدشه وارد ساختن به این اعلامیه جهانی برآمده، دیدگاه های پسااستعماری هستند که اتفاقاً خاستگاهی «غیرمذهبی» دارند. و از سوی دیگر نیروهای مدافع جهان شمولی حقوق بشر، گروه های مختلفی همچون مسلمانان سکولار را شامل می شوند.
گذشته از موقعیت دین در سطح جهانی و چالش هایی که نیروهای مختلف اجتماعی در روابط بین المللی با آن مواجه اند، در ایران نیز یکی از مسائل بغرنج که همواره در تاریخ جنبش زنان ایران، بحث و مجادلات فراوان برانگیخته، چگونگی برخورد و موضع گیری فعالان این جنبش با دین و متولیان آن بوده است. بطوریکه در یک قرن اخیر، اکثر فعالان زن که در جهت بهبود زندگی زنان و رسیدن به حقوق برابر کوشیده اند، در مواجهه با دین (چه رسمی و چه غیررسمی) چالش های مختلفی را تجربه کرده اند. تا جایی که می توان ادعا کرد که چگونگی مواجهه با مذهب و نهادهای وابسته به آن، از قدیمی ترین چالش های جنبش زنان ایران به شمار می آید.
تحول در صف بندی ها و رابطه ها
دسته بندی دوگانه و دوبنی «فمنیست های سکولار/فمنیست های اسلامی»، با چالشی جدی روبه رو است. تا یکی دو دهه پیش، به سادگی می شد اکثر فعالان جنبش زنان را در دوگانه «سکولار/اسلامی» صف بندی کرد و بر این اساس هویت آنها را به اصطلاح مشخص و متمایز نمود. البته در مقام نظر هنوز گاهی می توان از این دسته بندی بهره جست ولی در مقام عمل گاهی مدد جستن از این صف بندی نظری، کنشگران را با مشکل مواجه می سازد. چراکه این گونه تعاریف، وقتی روزآمد و بازخوانی نمی شوند نه تنها کمکی به تحلیل وضعیت خاص و موقعیت نیروهای مختلف در جنبش زنان نمی کند، بلکه حتا به اغتشاش ذهنی بیشتر دامن می زند. نمونه آن را می توان در گفتار برخی از فعالان جنبش زنان در خارج از کشور پیدا کرد: «… زنانی که پایهگذار نواندیشی دینی در مسئلهی حقوق زنان بودهاند و طرفدار تفسیرهای نوین از دین و شریعت در جهت مطابقت با اصلاحات قانونی به نفع زنان، امروز دیگر خود را موظف نمیبینند که خواستهایشان را با استناد به اسلام مشروعیت بخشند. آنها حتا لغو مجازاتهایی نظیر سنگسار را درخواست میکنند و یا اشکالی از آزادی پوشش را. جای تأسف است که بسیاری از فمینیستهای سکولار که در چند سال اخیر با نوشتهها و حرکتهایشان، در تغییر توازن قوا نقش داشتهاند و بدیلی دیگر به جز فمینیسم اسلامی را مطرح نمودهاند، امروز در جهت تقویت بدیل سکولار حرکت نمیکنند» [4]. به نظر می رسد تحلیل هایی از این دست که هنوز در چارچوب معیارهای گذشته حرکت می کنند و تغییرات ایجاد شده کنونی در سطح بین المللی و ملی را در همان آرایش «ارزشی» تقسیم نیروها بر می رسند، نیاز به مرور دوباره و بازتعریف (حتا در نظام واژگان) دارند.
شاید یکی از مشکلات این نوع تعاریف و دسته بندی های ایدئولوژیک آن است که حاملان آن، تعریف روشن و دقیقی از هیچکدام از جریانات داخل کشور و تغییر آرایش این نیروها و حتا تحول واژه ها ندارند و معمولاً این تعاریف قالبی و ایستا، به عنوان «پرچم هایی برافراشته در صف بندی ها» مورد مصرف پیدا می کنند. برای نمونه تعابیر مختلف و گاه آشفته ای از «سکولاریسم» در ایران وجود دارد که چنین تعاریفی می تواند در بازشناسی یا اغتشاش در اینکه چه جریانی سکولار، بی دین یا متشرع است تاثیرگذار باشد. برای نمونه یکی از فعالان سیاسی در جنبش زنان نگرش خود را از سکولاریسم چنین بیان می کند: «آیا عقلانیت و عِلمانیت سکولاریسم، دین را به عنوان امر واقع پذیرفته است؟ یا سکولارهای ایرانی چون نواندیشان مذهبی پذیرفته اند که دین می تواند کارکرد زمینی و اجتماعی و هم کارکرد سیاسی و روشنگرانه داشته باشد و عقلانی هم باشد. و با این تعاریف آیا سکولاریسم ایرانی نهفته در جنبش زنان ایران همچنان اصرار دارد دین را از سیاست جدا بداند؟!» [5] اکثر ما در فهم و توضیح معنای سکولاریسم، دچار چنین اغتشاشات ذهنی هستیم چرا که در جوامع استبدادی اساساً به دلیل نبود فضای بحث و گفتگوی آزاد، معمولاً در مورد تعاریف ابتدایی و شناسه ها بحث کافی صورت نمی گیرد. در نتیجه، اغتشاش ذهنی و عدم مفهوم یابی درست از واژگان به وجود می آید، همانطور که مثلا برخی دیگر از سیاسیون ایرانی، سکولاریسم را مترادف دشمنی و ضدیت با دین، و نشانه بی خدایی و آته ئیسم قلمداد می کنند!؟
روندهای سکولار شدن جامعه دینی
به اعتقاد بسیاری از نظریه پردازان اجتماعی، آنچیزی که به سکولاریزاسیون مشهور است با ظهور اولین طلایه های عصر مدرن آغاز شد. از دوره اصلاح دین و پس از آن در دوره روشنگری است که نهادهای دینی در جوامع غربی دچار تحولاتی جدی شدند. به تدریج، با رشد سرمایه داری و تکنیک و جهانی شدن اقتصاد و فرهنگ که متعاقب آن بوقوع پیوست، موضوع و ضرورت سکولار شدن مذهب به سراسر جهان بسط یافت. تاجائیکه امروز باید از روندهای گوناگون و در عین حال فراگیر سکولاریزاسیون در جهان سخن گفت. به همین دلیل، تعاریف و پنداشت هایی که از مفهوم سکولاریزاسیون در کشورها و فرهنگ های مختلف وجود دارد گاه متفاوت و گوناگون است. این تفاوت ها زمانی تشدید و آشکار می شود که قرار باشد بر اساس این تعاریف، وارد عرصه عمل اجتماعی (برای تغییر و اصلاح نابرابری ها) شد.
نظریه پردازان اجتماعی، عموماً از دو مسیر متفاوت که منجر به سکولار شدن دین در جوامع مختلف شده است، یاد می کنند. نخستین مسیر که نمونه ویژه آن مربوط به جامعه فرانسه است، تحت عنوان «لائیسیته» شهرت یافته و بیشترین مجادلات را با مسیحیت کاتولیک داشته است. مسیر دوم، مربوط به جوامع آنگلوساکسون است که عمدتاً مسیحیت پروتستان در آنها رواج داشته است. اگرچه این دو مسیر، تفاوت های قابل توجهی با یکدیگر دارند، اما در نهایت هر دو مسیر به جامعه ای سکولار ختم شده اند. جامعه ای که در آن امر دینی، امروزی و دنیوی شده است و نهادهای مذهبی موقعیت مستقلی نسبت به سایر نهادهای اجتماعی (بویژه از دولت) پیدا کرده اند. در واقع، با اینکه مسیرها متفاوت بوده اند، اما پیامدهای آنها به یکدیگر شباهت دارند.
روند سکولاریسم در جوامع انگلوساکسون مانند انگلیس و بویژه امریکا، بیشتر در سطح عرصه عمومی و فرهنگی جریان داشته است. در واقع، در این کشورها جایگاه نهادهای مذهبی در جامعه مدنی قرار گرفته است، و در عین حال امر آزادی مذهب نیز رعایت شده است. در چنین جوامعی، گفتمان ها و نهادهای مذهبی به تدریج دنیوی و امروزی شده اند و خود را با بسیاری از ملزومات زندگی مدرن وفق داده اند. تکثر مذهبی به دلیل وجود مذاهب گوناگون در این جوامع و همچنین غیر متمرکز بودن نهاد مسیحیت پروتستانی، شرایطی را فراهم آورده است که روند سکولاریسم در این کشورها، آرام و صلح آمیز طی شود.
اما در جامعه فرانسه، روند سکولار شدنِ مذهب بیشتر جنبه ای سیاسی و پرتنش داشته است. در فرانسه، مسئله تفکیک و جدایی نهادهای دینی از نهادهای دولتی بسیار حائز اهمیت بوده است. در واقع، از آن جهت که مذهب تمرکزگرای کاتولیسیسم در جامعه فرانسه قدرتمند بوده و با نهادهای دولتی آمیختگی داشته، لذا امر جدایی این نهادها در سطح سیاسی بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. شاید از این جهت بتوان گفت که روند سکولاریسم (لائیسیته) در جامعه فرانسه با تندی و زمختی بیشتری همراه بوده است. هم از این روست که حفظ و پاسداری ارزش های لائیک در جامعه فرانسه بسیار بیشتر از سایر جوامع اروپایی، در مرکز توجه قرار داشته است.
در جامعه ایران نیز، موقعیت و جایگاه دین و نهادهای وابسته به آن، طی یکصد سال اخیر دچار تغییراتی جدی شده است. اما هنوز این موقعیت و جایگاه بطور دقیق استقلال و ثبات نیافته است؛ در نتیجه سیر تغییرات آن بویژه در عرصه سیاست و قدرت، همچنان ادامه دارد. درحالیکه از یک سو، مذهب در کشور ما از حالت سنتی خود فاصله گرفته و در چالش با واقعیت های دنیای مدرن دچار تحولاتی جدی شده؛ اما از سوی دیگر، با تسلط یک حکومت دینی بر جامعه، نهادهای مذهبی با نهادهای دولتی درآمیخته و بهم وابسته شده اند. در واقع، مذهب در بخش هایی از جامعه ایران (به خصوص در حوزه مذهب غیررسمی – دین مردم)، امروزین و دنیوی شده است، اما در بخش مربوط به نخبگان و نهادهای رسمی دین، هنوز در تداخلی جدی با نهادهای دولتی است. و از آنجایی که دولت در ایران به لحاظ تاریخی و ساختاری نقشی پررنگ و بسیار مسلط بر مناسبات زندگی اجتماعی دارد، لذا دین دولتی نیز در بسیاری از حوزه های دیگر وارد شده است. پیامدهای چنین اختلاطی نه برای دین مفید است، نه برای جامعه؛ در نتیجه، تعدیل و تغییر چنین وضعیتی امری ضروری است.
در پاسخ به چنین ضرورتی، بسیاری از مردانِ روشنفکر (سیاسی یا آکادمیک)، مسئلۀ سکولار شدن جامعه ایران (جدایی امر دینی از ساختار دولت) را تحولی حائز اهمیت در مسیر دموکراتیک شدن جامعه ایران ارزیابی می کنند. اما ملزومات عملی و عینی این موضوع را چندان موشکافی نمی کنند. آیا مسئله سکولاریزاسیون در جامعه ایران فرایندی خودبخودی است که باید به تاریخ و مکانیسم های جبری واگذار شود؛ یا برنامه و پروژه ای اجتماعی است که توسط نهادها، جنبش های فکری و اجتماعی و سازمان هایی خاص به صورتی اراده گرایانه پیگیری می شود؟ متاسفانه، پاسخ به این پرسش و پرسش هایی از این دست، عموماً در سطحی نظری محدود می ماند و در نتیجه با ابهامات بسیار همراه می گردد. بویژه، زمانی که ایده های انتزاعی سکولاریسم در برابر جنبش هایی (از جمله جنبش یک میلیون امضاء) قرار می گیرند که بطور انضمامی و ملموس با ابعاد گوناگون مذهب درگیر هستند، دیگر نه تنها توان پاسخگویی به اقتضائات عملی را ندارند، بلکه گاهی به نق زدن های منفعلانه تقلیل می یابند.
تغییر تدریجی نگرش فعالان جنبش زنان به مسئله دین
اما منظور از مسئله «دین» نزد کنشگران جنبش زنان چیست؟ شاید جدی ترین تصویری که با شنیدن واژه مذهب به ذهن بسیاری از فعالان حقوق برابر متبادر می شود، تصویر «نهاد روحانیت و متولیان آن» باشد. بویژه آنکه، چنین تصویری پس از روی کار آمدن دولت دینی در ایران و تداخل نهاد دین با نهاد دولت، پررنگ تر شده است. به بیان دیگر، اصلی ترین تصویری که از دین در ایران وجود دارد، مربوط به نهادهای دینی صاحب قدرت و ثروت است. یعنی نهادهایی که عمدتاً با قرائت هایی ارتدکس و اقتدارگرایانه از دین تلاش می کنند تمامی ابعاد زندگی اجتماعی را در هاله ای از تقدسِ مذهبی بپوشانند. این نوع تلقی یک جانبه و سلطه گرا از نقش و جایگاه دین به دلیل قدرت نظام مندی که در شکل دهی به سامان زندگی روزمره ایرانیان دارد؛ خواهی نخواهی به عنوان مانعی در برابر بسیاری از مطالباتی قرار گرفته است که جنبش های مترقی و دموکراتیک تلاش می کنند آنها را بدست آورند.
کنشگران جنبش زنان ایران نیز سابقه ای دیرینه در مواجهه با این نوع مذهب اقتدارگرا دارند. هنوز هم بسیاری از مطالبات مبتنی بر حقوق برابر که از سوی زنان و مدافعان حقوق برابر درخواست می شود، در مقابل سد این نوع مذهب رسمی قرار می گیرد. این تقابل میان مطالبات زنان و تفاسیر مطلق گرایانه از دین، واکنش ها و موضع گیری های متفاوتی را در درون جنبش زنان و به تازگی در کمپین یک میلیون امضاء به همراه داشته است.
بخشی از فعالان جنبش زنان همواره خود را از نهادها و گفتمان های مذهبی مبرا و بی نیاز می دانسته اند و هیچ مشروعیتی برای آن قائل نبوده اند؛ در کنار آنها گروه های دیگری بوده و هستند که تلاش می کنند با نهادهای مذهبی وارد مذاکره شوند و آنها را به سمت تحقق برخی مطالبات سوق دهند. اما در نهایت، به دلیل آنکه هیچ یک از این دو گرایش، متکی بر نیروی مردمی و پشتوانه اجتماعی نبوده اند در نتیجه، توان تحمیل خواسته هایشان را بر نهادهای مذهبی – سیاسی نداشته اند.
البته در کنار مذهبِ قدرتمندِ دولتی، گرایش های متنوعی از نوگرایی مذهبی قابل مشاهده است، که توسط برخی «روشنفکران دینی اندیش» ترویج می شود. قرائت های نوینی از مذهب که به دلایل مختلفی نتوانسته است به گفتمانی مسلط در برابر تفاسیر غالبِ رسمی تبدیل شود. در واقع، نواندیشی دینی به لحاظ نهادی، در سطح اجتماعی پایگاه نیرومند و بنیادین ندارد و تارهای ارتباطی آن با اقشار جامعه هنوز سست است. البته، در دوره ای برخی از گرایش های نواندیشی دینی توانستند با اتصال به جریان هایی سیاسی تاحدودی تاثیرگذار شوند، اما پس از قدرت گرفتن مذهب سنتی در جریان انقلاب و تسخیر حکومت توسط آنها؛ اسلام گرایانِ نواندیش مجدداً به سطح نخبگان روشنفکر تبعید شدند.
با این وجود، نباید از راهگشایی هایی که این تفاسیر مترقی در حوزه دین انجام دادند غافل شد. تفاسیر مترقی از گزاره های مذهبی که از سوی نواندیشان دینی ترویج می شود، تاحدودی موافقت و همخوانی هایی با برخی مطالبات حقوقی زنان دارند. چنین تفاسیری در برخی مواقع توانسته اند به یاری گروه هایی از فعالان جنبش زنان در جهت تحولاتی نه چندان گسترده، موثر باشند. تاجائیکه برخی از فعالان جنبش زنان که تلاش می کردند تا از طریق مذاکره و لابی با نهادهای دین دولتی، بهبودهایی در وضع زنان بوجود آورند؛ اغلب دست به دامن چنین تفاسیری می شدند.
کمپین یک میلیون امضاء: فراروی از مسائل نظری و رویارویی با چالش های عملی
اما از نیمه دهه 80 خورشیدی، بویژه با آغاز به کار کمپین یک میلیون امضاء و ارتباط جدی و «چهره به چهره» میان کنشگران جنبش زنان با افراد جامعه در کوچه و خیابان، بسیاری از تصاویر قدیمی در خصوص دین دگرگون شده است. دیگر به سادگی نمی توان با لقب هایی همچون سکولار/اسلامگرا، فعالان جنبش را از هم منفک ساخت. اگر تا پیش از این، واژه مذهب مترادف بود با مذهبِ سیاسی حاکم، یا حداکثر برخی گرایش های نوگرای دینی را نیز در بر می گرفت؛ پس از ظهور کمپین یک میلیون امضاء و حضور فعالان جنبش زنان در خیابان و فضاهای عمومی، بسیاری از کنشگران جنبش با «دین غیر رسمی عامه مردم» (دین در عرصه زندگی روزمره) آشنا شده اند. دینی که قبل از شروع به کار کمپین، از چشم بسیاری از فعالان جنبش زنان به دور مانده بود. این نوع دین نه مانند دین رسمی، صاحب نهادهای قدرتمند و گفتمانی مطلق گرا است، و نه مانند نواندیشی دینی اسیر مجادلات نظری با متون پایه ای دین است. در واقع، این نوع دینِ غیررسمی صرفاً مجموعه ای از ارزش ها، هنجارها و باورهای حقیقی، موروثی، خرافی، عدالت جویانه و امیدوارانه شهروندان جامعه است که به گمان خودشان برآمده از دین است. ارزشها و هنجارهایی که ممکن است با دین رسمی و اقتداگرا و حتا با دین نوگرا هم در تضاد باشند.
دین در زندگی روزمره مردم (دین عامه مردم)، دینی متکثر اما در عین حال واقعی، تاثیر گذار و «امکان گرا» است. شاید بتوان گفت که در چارچوب و ظرفیت های این دین است که احساسات، عرف ها و مناسک جمعی مردم عادی، فرصت ظهور و نمود به دست می آورد. دین عامه مردم معمولاً دین مغلوب و حاشیه است، یعنی مذهبی است که همواره سعی کرده «سختی های دین رسمی» را که دین قاعده و قدرت است، با گذاشتن استثناهایی تلطیف کند تا بتواند زندگی «راحت تری» داشته باشد. دین قدرت، دین «متن» است اما دین مردم، دین «حاشیه» که گاه در تقابل شدید با یکدیگر قرار می گیرند، چنانچه فرآیند سکولاریزاسیون در برخی از کشورها بیانگر شوریدن مردم دینی (عامه دینداران) علیه کلیسا (دین قدرت) بوده است. دین عامه مردم عمدتاً معطوف به ضروریات زندگی روزمره است و به کار تسهیل زندگی و برآورد خواسته ها و نیازهایشان می رسد، اما دین قدرت و حتا نواندیشی دینی معطوف به «کتاب» و «سنت» است و «متن هایی» که مرتباً به آن ارجاع می شود. درحالی که دین عامه، دین خاموشی و پنهان است. به زعم برخی نیز دین عامه «دین فایده گرا»ست. رابطه با خدا، رابطه بده و بستان است. یا بر اساس نظری دیگر دین عامه یک دین با واسطه است درحالیکه دین روشنفکران و روحانیون، دین بی واسطه است. اینان اگر به سراغ دین می روند اول به سراغ مرکز (خدا)، و کتاب مقدس، و اصول دین می روند ولی دین عامه مردم، از مرکز و ثقل دین دور می شود. دین عامه دین غیرعقلانیت است و به همین دلیل دین امیدواری است. زیرا امید، عقلانی نیست [6].
به هرحال، از زمانی که کنشگران جنبش زنان در جریان برنامه کمپین یک میلیون امضاء از دایره تنگ محافل روشنفکری خارج شدند و توانستند بصورت چهره به چهره با حوزه عمومی و واقعیت های جامعه مواجه شوند، دیگر ناگزیر از ارتباط و تعامل با مذهب غیررسمی مردم خود هستند. یعنی دیگر منزه طلبی و تبری جستن از آنچیزی که میلیون ها انسان به آن باور دارند و بسیاری از رفتارهایشان را شکل می دهد، موضع گیری مسئولانه و اخلاقی نیست. از این رو، بحث ها و چالش های متعددی میان کنشگران با گرایش های نظری گوناگون در جنبش زنان (داخل و خارج از کشور) در گرفته است تا طرز برخورد متفاوت اعضای کمپین و نیز چگونگی برقراری این ارتباط از سوی جنبش زنان هضم شود.
از یک سو مخالفت ها با فعالان کمپین گسترده بود، و از سوی دیگر سهل انگاری ها. از یک سو، نمی شد به سادگی و غیرمسئولانه هنجارها و مناسک مذهبی مردم را نادیده گرفت، و از سوی دیگر نمی شد به همه آنها تن داد. در جریان این مجادلات و تعاملات، روش های مختلفی برای برقراری ارتباط با مذهب عامه مردم از سوی فعالان کمپین یک میلیون امضاء پیشنهاد و بکار گرفته شد.
برخی کنشگران کمپین که سابقۀ تعامل و مذاکره با مراجع مذهب رسمی یا نواندیشان دینی را داشتند تلاش کردند تا با کمک گرفتن از زبان و ادبیاتِ آنها با مردم ارتباط برقرار کنند؛ برخی نیز که خود را با هویتی لائیک معرفی کردند، در ارتباط با مردم در قبال مسئله مذهب یا سکوت اختیار می کردند یا گفتمان های حقوق بشری را بکار می بردند. در مجموع، هر دو طریق ارتباط، نکات مثبت و منفی خاص خود را داشت، اما همچنان خلائی ملموس میان مذهب عامه مردم و مطالبات جنبش زنان، احساس می شود. البته، تلاش ها برای پر کردن این خلاء نیز بی وقفه در جریان است. تلاش هایی که متاسفانه از یک سو به «سوء استفاده از مذهب» و از سوی دیگر به «دنباله روی از توده ها» متهم می شود. اما از سوی دیگر می تواند اقدامی ضروری محسوب شود تا در جریان عمل، راهِ مناسبی برای برقراری ارتباط در کل جنبش زنان مرسوم گردد.
در نتیجه، چنین تلاش هایی است که نگرش های کلیشه ای و کلان نگر نسبت به مسئله مذهب در میان فعالان جنبش زنان و حتی سایر جنبش های اجتماعی و سیاسی، آرام آرام تغییراتی داشته است. معنی این سخن آن است که دیگر نمی توان به سهولت بر اساس دوگانه لائیک/اسلامی در قبال مسئله دین موضع گیری کرد. کنشگران اجتماعی دریافته اند که سطوح مختلفی از امر دینی در جامعه وجود دارد، و پیچیدگی واقعیت دین و دولت در ایران، فراتر از دوگانه های ساده انگارانه و تقلیل گرایانه است که سعی دارد پاسخ هایی ایدئولوژیک و جزمی (و به قول معروف، سر راست) ارائه دهد.
وقتی کنشگران کمپین یک میلیون امضاء سخن از آن می گویند که «اسلام با حقوق زنان در تضاد نیست» در واقع، «موقعیتی متفاوت» از آنچه پیش از این بوده را مطرح می کنند. به عبارت دیگر، کنشگرِ کمپین یک میلیون امضاء به منظور تغییر قوانین به نفع زنان، موقعیت متفاوتی به این گزاره می بخشد. در واقع، این گزاره می تواند در موقعیت های مختلف معانی گوناگون و تاثیرات متفاوت داشته باشد و هر کدام از این موقعیت ها را باید در ظرف خود سنجید. این گزاره گاه می تواند به عنوان شعاری که فراتر از واقعیت عمل می کند به کار درگیری های سیاسی بیاید. یعنی این جمله می تواند به یک جمله ایدئولوژیک به منظور «تثبیت وضع موجود» به نفع فلان گروه سیاسی تقلیل یابد. وقتی هم که بار ایدئولوژیک پیدا کرد ارتباط زنده و واقعی با جامعه را از دست می دهد و بسادگی با یک جمله ایدئولوژیک دیگر که «اسلام با حقوق زنان در تضاد است» نقش برآب می شود (و البته هر دوی این جملات در شکل ایدئولوژیک خود، ناظر به معادلات قدرت و سیاست است).
از سوی دیگر این گزاره (که مثل کلیدی است که به همه قفل ها می خورد ولی هیچ یک را باز نمی کند) می تواند به کار بررسی و یا اثبات واقعیت های تاریخی گذشته هم بیاید، که در این صورت گروهی می توانند فاکتورهای متعدد تاریخی ارائه کنند مبنی بر این که این جمله با واقعیت های تاریخی همخوانی ندارد (و چه فاکتوری مهم تر از این که مثلاً بعد از استقرار جمهوری اسلامی، قوانین به ضرر زنان تغییر کرده است)، و عده ای دیگر مانند روشنفکران دینی می توانند فاکتورهایی را در تاریخ بجویند که عکس این مسئله را ثابت کند. مثلاً وقایعی از صدر اسلام را شاهد بیاورند که چنین نیست، یا تغییراتی که در برخی از قوانین انجام شده به نفع زنان را به عنوان فاکت ارائه کنند و بگویند اساساً روح اسلام در تضاد با حقوق زنان نبوده و آموزه های صدر اسلام نسبت به زمان خود برای زنان مترقی بوده و ارزش های جامعه مردسالار است که روح اسلام را تغییر داده. به هرحال این مجادلات چه به لحاظ تاریخی یا نظری و چه به لحاظ یک شعار سیاسی قابل طرح است.
اما وقتی جمله «اسلام با حقوق زنان در تضاد نیست» در قالب «بیان یک خواست و آرزو» و به منظور ایجاد تغییرات اجتماعی به کار می رود و به واقعیت امروز ارجاع دارد، اساساً از حوزه سنتی دعوا، خارج می شود و در زمینه متفاوتی قرار می گیرد و جایگاه دیگری می یابد [7]. وقتی این گزاره از سوی کنشگرانی که قصد تغییر اجتماعی را دارند مطرح می شود و مخاطب اش نه «مذهب قدرت» که «مذهب عامه» است، جایگاه متفاوتی می یابد. برای درک واقعیت امروز مثالی بیاوریم: برای نمونه اگر کسی الان بگوید «من مسلمانم اما از آن جایی که اکنون در قوانین کشورم به ما زنان ستم و تبعیض روا می شود و مورد خشونت قرار می گیریم، تغییر این قوانین به نفع زنان را در چارچوب بیانیه حقوق بشر قبول دارم و برای آن تلاش می کنم»، خود شاهد زنده ای است برای جمله ای که بیان می کند. بنابراین نمی توانیم و احیاناً مجاز نیستیم که به او بگوییم «تو غلط می کنی، چون به لحاظ تاریخی، اسلام با حقوق زن مخالف بوده، پس این جمله تو اشتباه است».
واقعیت امروز یعنی این که «عده ای» از شهروندانی که در جامعه ای با اکثریت مسلمان زندگی می کنند، «از ته دل آرزو دارند که اسلامی که بین مردم جاری است با حقوقی که زنان می خواهند داشته باشند در تضاد نباشد و بنابراین همه مردم مسلمان هم بخواهند این قوانین به نفع زنان کشورشان تغییر کند». این آرزویی است که زنان مسیحی اعصار گذشته نیز در دل داشتند و مسیحیت شان را با توجه به این آرزو اصلاح کردند و با حقوق و خواسته هایشان به تدریج انطباق دادند. آیا روند سکولاریزاسیون در جوامع پیشرفته امروزی، صرفاً توسط کسانی صورت گرفته که خود را «لائیک» می دانستند؛ یا بالعکس، توسط میلیونها مردمی انجام شده که ارزش های دینی شان را با حقوق و خواسته هایی که طلب می کردند و آرزویش را داشتند تغییر داده اند؟ به هرحال این آرزو و خواسته زنان که در کمپین یک میلیون امضاء متبلور شده، به نوعی تفسیری بیرون از چهارچوب های دین رسمی ارائه می کند (تفسیر برون دینی)، که اتفاقاً یکی از «گناهان» کمپین و عاملی برای سرکوب آن است به خاطر همین تفسیری «غیررسمی، فردی و برابری طلبانه» از دین است که در برابر «دین اقتدارگرا و رسمی» قد علم می کند. از همه مهمتر آنکه، چنین تفسیری از سوی «زنان» ارائه می شود، چرا که زنان در تفسیر «درون دینی» و مقتدر و رسمی، اساساً «به حساب نمی آیند» و جنس دوم شناخته می شوند، چه برسد به آن که بخواهند کل «اقتدار مردانه – دینی» را زیر سئوال ببرند و خود «مفسر» زندگی دینی خود باشند و آلترناتیو خود را از «دین» در مقابل «دین رسمی» ارائه کنند.
در حال حاضر، به نظر می رسد که این خواسته ها و آرزوها عمومیت بیشتری می یابد و اتفاقاً نفس تحقق همین آرزوهای معمولی و زمینی است که می تواند با گسترش خود به تحقق خود کمک کند. چنین رویکردهایی شبیه رویکرد کمپین یک میلیون امضاء به مسئله دین، را در سطح بین المللی نیز می توان مشاهده کرد. در ماه مارس سال گذشته در ایالت فلوریدای آمریکا، اعلامیه ای به نام «اجلاس اسلام سکولار» صادر شد. در این اعلامیه آمده بود: «ما [امضاکنندگان این سند] شامل مسلمانان سکولار و اشخاص سکولاری هستیم که اهلیت آنها از کشورهای مسلمان است. در میان ما، مؤمنان، شکاکان، و بی دینان هم حضور دارند. همهء ما توسط مبارزه ای بزرگ گرد هم آمده ایم، نه مبارزه میان غرب و اسلام، بلکه مبارزه میان آنکه آزاد است و آنکه آزاد نیست. ما حامیان آزادیِ تخطی ناپذیر وجدان فردی هستیم. ما به تساوی همه انسانها باور داریم. ما بر جدایی دین از دولت، و بر رعایت حقوق جهانشمول بشر، پامی فشاریم». در ادامه اعلامیه تاکید شده که ارزش هایی همچون آزادی، عقلانیت، و رواداری به غرب یا به شرق تعلق ندارند؛ بلکه میراث اخلاقی مشترکِ بشریت اند. و در نهایت خواسته های آنان بدین ترتیب بیان شده: «ما از همه حکومت های جهان می خواهیم که طبق اصل هجدهم اعلامیه جهانی حقوق بشر رفتار کرده و قوانین شریعت و دین دولتی را، در همه اشکال خود، و نیز همه مجازات هایی را که به سبب (به اصطلاح) “توهین به مقدسات” و ترک دین یا ارتداد، حکم شان صادر شده، مردود اعلام کنند. اعمالی نظیر ختنه زنان، قتل برای حفظ ناموس، حجاب اجباری، و ازدواج اجباری، که استثمار زنان را تداوم می بخشد، از میان بردارند. اقلیت های جنسی و جنسیتی را از گزند پیگرد و خشونت محافظت کنند. شیوه تعلیم و تربیت فرقه ای و مذهبی ای که تعصب و عدم رواداری نسبت به غیرمسلمانان را می آموزد، مورد اصلاح قرار دهند. و حوزه ای عمومی به وجود آورند که بتوان در آن هر موضوعی را بدون ترس و ارعاب مورد بحث قرار داد» [8].
خواسته های مندرج در این سند به روشنی حاکی از آن است که هم می توان مسلمان و دیندار بود، هم سکولار، یا حتا بی دین، ولی مطالبات مشترکی داشت و در راه رسیدن به آنها، همدیگر را یاری و پشتیبانی کرد. در واقع، «دینداری سکولار» اگرچه ممکن است در نگاه اول امری متناقض نما به نظر برسد، اما در جهان امروز در نتیجه بهم آمیزی جریان ها و روایت های مختلف، امری کاملاً واقعی است. یعنی نمی توانیم مسلمان سکولار یا مسیحی و یهودی سکولار را انکار کنیم زیرا خیل عظیم چنین انسان هایی در دنیا وجود دارند. در ایران خودمان نیز دین بسیاری از جوانان نزدیکی هایی با چنین «دینِ ترکیبی» دارد. اساس این دین ترکیبی، نه اجرای احکام و دستورات ایدئولوژیک، بلکه پیگیری نیازهای زندگی روزانه است [9].
طرح مسئله: در میدان عمل چه باید کرد؟
وقتی از امر مذهبی در جامعه ایران صحبت می شود، حداقل می توان سه سطح را در تشریح ابعاد مختلف آن برشمرد. سطح اول، همان نهاد دین سنتی است که هم اکنون در بافت پهناور قدرت دولتی شناور است و گفتمان غالب و رسمی دینی در جامعه ایران را می سازد. سطح دوم، که بیشتر نخبه گرایانه است، به روشنفکرانی با تفاسیر و قرائت های متکثر از دین محدود می شود که عموماً به لحاظ نهادی و گفتمانی (نسبت به دین رسمی) ضعیف هستند. و بالاخره سطح سوم، دینی است که دینداران و میلیون ها مردم عادی در جامعه آن را شکل می دهند و به آن باور دارند.
حال اگر از منظر جنبش یک میلیون امضاء به این سطوح سه گانه بنگریم، پرسش محوری، در واقع چگونگی پذیرش مطالبات زنان (مبتنی بر حقوق برابر) در متن هر یک از این سه سطح است. به عبارت دیگر، سوال اینجاست که «آیا مذهب (در سطوح سه گانه) با حقوق زنان همخوانی دارد؟». و آیا پاسخ منفی به این پرسش ممکن نیست که به بی عملی و انفعال منتهی شود؟ و در مقابل، پاسخ مثبت به این پرسش، چه تاثیری می تواند در عمل کنشگر کمپین بگذارد و آیا او را در رویا و آرزو و ایده آل قرار می دهد؟ پاسخ هر چه که باشد اما به تجربه می دانیم که جواب های قطعی و کوتاه «آری یا خیر» هرچند در مقام نظر، کارایی دارند اما در مقام عمل نمی تواند در برابر پیچیدگی های عملی راهگشا باشند. این پیچیدگی ها زمانی بیشتر عیان می شود که این مطالبات از محافل روشنفکری عبور کرده باشد و در حوزه عمومی قصد تعامل با دین در زندگی روزمره مردم را داشته باشد. به ویژه وقتی چنین پاسخ هایی قرار است از سوی یک جنبش اجتماعی مطرح شود و نه از سوی افراد.
بر این اساس پرسش آن است که: اساساً فرایند سکولاریزاسیون چگونه است و نسبت سکولاریزاسیون با هر یک از سطوح دین (سه سطح پیش گفته) چیست؟ آیا تعامل جنبش های اجتماعی در سطح عملی (یعنی در سطح دین عام مردم) در راستای دنیوی شدن و امروزین شدن مذهب (سکولاریزاسیون) نیست؟ بعلاوه اینکه، تغییر قوانین موجود که به گمان بسیاری، برآمده از گزاره های مذهبِ سنتی است، به جدا شدن حوزه قوانین خانواده از امر دینی نمی انجامد؟ و آیا امروزین شدن قوانین خانواده در جهت حقوق برابر به استقلال نهادهای قانون گذاری از نهاد دین نمی انجامد؟ در مجموع، سوال اصلی اینجاست که پیامد فعالیت های عملی جنبش یک میلیون امضاء چه ارتباطی با روند سکولاریزاسیون در جامعه ایران پیدا می کند؟
در میان جریان های مختلف جنبش زنان، کمپین یک میلیون امضاء برای تغییر قوانین نابرابر حرکتی جدی است که در حد بضاعت خود تلاش دارد تا پاسخ هایی عملی برای تعامل و ارتباط با مذهب عامه مردم کشف کند و به کار گیرد. برقراری چنین تعاملی، ناگزیر از آزمون و خطا است تا بتواند نظریه های انتزاعی را در عمل، محک زند. در واقع، تلاش اصلی داوطلبان کمپین صرفاً محدود به ارتباط با نخبگان مذهبی (چه سنتی، چه نوگرا) نیست، بلکه مخاطبان گسترده آنها، خیل عظیم زنان و مردان جامعه (حوزه عمومی) است که اکثراً به صور مختلف، نسبت به ارزشها، هنجارها و مناسک مذهبی پایبندی دارند. قید جمله «تغییر و اصلاح قوانین تبعیض آمیز ضدیتی با مبانی اسلام ندارد»، در دفترچه حقوقی کمپین، اولین تلاش برای برقراری چنین تعاملی با مذهب غیررسمی مردم است.
اما سه گروه نسبت به تعامل کنشگران کمپین با دین عامه مردم معترض اند، یک گروه که درد دین دارند و به نظرشان چنین تعاملی سبب «تقدس زدایی» از «دین» و سوء استفاده از آن می شود. گروهی دیگر که درد «قدرت» دارند و «قدرت» را مقدس می دانند و از این رو، تعامل با دین عامه مردم را مختص «نهادهای رسمی قدرت» می دانند نه «هرکس و ناکسی»، پس این تعامل را «تقدس زدایی» از قدرت می شمارند و با آن مخالفت می کنند. از سوی دیگر عده ای نیز «مردم» را «مقدس» می دانند، براین اساس تعامل فعالان کمپین را به خاطر «سوء استفاده از مردم» غیراخلاقی قلمداد کردند و آن را «تقدس زدایی» از مردم می دانند. از این زاویه است که می توان پرسید که «رابطه جنبش های اجتماعی با سه سطح دین (دین قدرت، دین روشنفکرانه، دین زندگی روزمره یا دین عامه) چگونه و بر چه پایه ای می تواند استوار گردد؟» رابطه جنبش زنان با هر یک از این سه سطح دین چه خطرات و مشکلاتی از یک سو و چه پتانسیل ها و ظرفیت هایی را از سوی دیگر برای این جنبش ها به ارمغان می آورد؟ به نظر می رسد، لازمه تعامل جنبش زنان با هر یک از این سطوح سه گانه، یافتن نقاط مشترک است. برای نمونه تعامل برخی از فعالان جنبش زنان با «دین قدرت» (که دین سیاسی و دولتی است)، که آن هم لازمه اش برساختن «نقاط مشترک» است به تجربه دیده ایم که این نقاط مشترک در واقع از طریق گفتمان روشنفکری دینی انجام می گیرد و معمولاً در شکل لابی با مراجع مذهبی یا مراجع قانون گذاری و نیز مراجع در قدرت عینیت می یابد.
اما در سطح سوم نیز لازمه تعامل جنبش زنان با «دین روزمره مردم»، باز هم ضرورتا یافتن نقاطی مشترک است که مهم ترین نقطه مشترک، در واقع «ستم و تبعیض علیه زنان در زندگی روزمره» است، و همانطور که این دین در زندگی روزمره جاری و حضور دارد در نتیجه، تحقق این تعامل نیز در زندگی روزمره با مردم عینیت می یابد، از این رو «مناسک و آیین ها و رفتارهای جمعی مردم» یکی از نقاط مشترک در تعامل با این سطح از دین است. بدین ترتیب، اگر تعامل فعالان جنبش زنان با «دین عامه مردم» ضرورتی عملی است، و از این جهت نیز نیازمند برساختن «نقاطی مشترک» برای وصل و همبستگی است؛ حال پرسش اینجاست که این نقاط مشترک چگونه عینیت می یابد؟ از سوی دیگر آیا تعامل بخش هایی از جنبش زنان با «دین قدرت» که دین مرکزی و سیاسی است (که معمولاً در شکل لابی با مراجع و مراکز قانون گذاری انجام می گیرد) بیش از تعامل فعالان جنبش زنان با «دین عامه مردم»، امری «نکوهیده» است؟
17 فروردین 1387
+ There are no comments
Add yours