آیا عقاب های مؤنث وجود دارند؟

۱ min read

هیلدا هلویگ / ترجمه فریبا شهلایی -28 بهمن 1388

مدرسه فمینیستی: متن زیر، سخنرانی خانم هیلدا هلویگ (Hilda Hellwig) یکی از کارگردان های مشهور سوئدی است که برای شرکت در هیئت داوران تئاتر فجر امسال دعوت شده بود اما به دلیل حوادث اخیر، از آمدن به ایران خودداری کرد. او قرار بود چند کارگاه و سخنرانی در این جشنواره داشته باشد که متاسفانه این کار عملی نشد. تاکه …”شاید وقت دیگر” دوستداران هنر تئاتر بتوانند از حضور ایشان بهره مند شوند. متن زیر یکی از سخنرانی های خانم هلویگ است که توسط فریبا شهلایی به فارسی برگردانده شده است.

مرد ـ زن ـ داستان و دروغ، یا آیا عقاب های مؤنث وجود دارند؟

می خواهم سخن ام را با گفتن قصه هایی درباره دروغ، داستان، و تقدس، آغاز کنم؛ اولین دروغی را که گفتم کاملا به یاد دارم؛ می دانستم که دروغ می گویم. احتمالا چهار سال داشتم و جثه ای کوچک نسبت به سن ام.

وقتی به گذشته نگاه می کنم، نخست میز پرستاری در ذهنم تداعی می شود. هنوز هم می توانم جنس لطیف رومیزی سفید و زرد میز پرستاری کلینیک کودکان را حس کنم. سردی کاشی های تمیز کف آن و محبت دکتر پیر و سپیدمو را هم.

چندین عروسک زیبا به کلینیک آمده بودند که چشم های شان باز و بسته می شد، عروسک هایی که در هیچ فروشگاهی به فروش نمی رسید. به آنها چشم دوختم. یکی از آنها با چشمانی تیره، موهایی کوتاه و مژه هایی پرپشت شبیه من بود. از فکر کردن به این چیزهای خوب احساس رضایت می کردم.

در آن سن و سال فقط از هر آنچه در اختیارم بود، استفاده می کردم. فاقد حس مالکیت بودم. اما از آدم بزرگ های اطرافم یاد گرفته بودم که در اشتیاق چنان عروسکی باید سوخت.

اولین دروغ من از نگاه آنها و اشتیاق بیش از حد به وجود آمد. عروسک زیبایی بود، همانند چیزی که در رویای شبانه ام می دیدم، با آن چشمان قهوه ای اش به من نگاه و با صدای ظریف عروسکی اش مرا «مادر» صدا می کرد. این رویا را روز بعد برای همه تعریف می کردم و همانطور که قابل پیشبینی بود، به نظر آنها رویایی بود بس شیرین!

سعی کردم از جایی شروع کنم. برای قرار گرفتن در قالب مذکور، دروغ گفتم. منظور خاصی نداشتم غیر از برآوردن خواسته های پیرامونم؛ دختری در آن سن و سال چه احساسی باید داشته باشد!

برای تحقق آن، در رویایی شیرین، به عروسک جان دادم. برای اولین بار شکاف را دیدم، شکاف بین کسی که بودم و کسی که باید می بودم.

اماخواسته های پیرامون ما بیش از آن است.

دروغ را باید طوری گفت که خود شخص هم با تمام وجودش آن را باور کند، گویی با آن یکی شده است. خانواده، مدرسه – بله، تمام دنیای مرئی و نامرئی می گویند که تو اشتباه می کنی. اما خودت فکر می کنی هر آنچه که دروغ گفته ای واقعیتی بیش نیست.

در آن روزها یک همبازی داشتم به نام ایرین کوچولو. پسری بود باریک اندام و تنها همبازی ام. عروسک هایم را نه با لباس که با فضایل می پوشاندیم. داستانهای بسیاری درباره ی عروسک ها و با خود عروسک ها سر هم می کردیم. در مکالمات دو نفره امان، هر کدام از ما سعی می کرد بهتر از دیگری سخن بگوید. ایرین کوچولو دراین نبرد زبانی حریفی بود قدر.

اما والدین او، و از همه مهم تر دوستان شان، فکر می کردند ایرین نباید با عروسک ها بازی کند. همبازیم ناپدید شد و من مجبور شدم همبازی های دیگری پیدا کنم. دخترها را. ایرین کوچولو از عهده ی راضی کردن همه بر میآمد. او با پسرها بازی می کرد، پسرهایی که این پسر کم بنیه را بخاطر بی باکی ها و تصوراتش پذیرفته بودند. نمی دانم فکرکدام یکی اشان بود که داخل یکی از سبدهای حمل ذغال سنگ شوند که از ارتفاعی بلند با یک کابل سیمی به بیرون از معدن هدایت می شد. آنها سوار یکی از این سبدها شدند. خوب، پسرها پسر هستند!- همان طور که همه می دانند.

ایرین کوچولو افتاد و مرد.

به من حتی اجازه ندادند در مراسم دفن اش شرکت کنم.

هرچند من استعداد دروغگویی و داستان بافی ام را بارور کردم و در ذهنم تصور کردم با جا به جایی هر آنچه هستم با آنچه باید باشم، می توانم از این موضوع خلاصی یابم. به هرحال، آگاه شده بودم — از فرقی که باعث تفاوت، روابط و موقعیت ها می شود. نقش “دختر و پسر” در فرا الگوی فرهنگی نهادینه شده است.

می خواهیم راجع به سرنوشت صحبت کنیم. یا باید درباره ی معجزه حرف بزنیم؟

یکی از بوکسورهای جوان پدرم بسیار ماهر بود. با وجود این در بسیاری از مسابقات بازنده می شد. پدرم اینگونه تشخیص داد: جوانک ترسیده است. او راه حل را می دانست.

پدرم قرص های درخشان ویتامین E مادرم را قرض کرد. هیجان زده، به جوانک گفت که داروی ترس اش را مخفیانه پیدا کرده است. او بعد از خوردن ویتامین ها شروع کرد به برنده شدن.

آیا روحیه دادن پدرم نوعی معالجه بود؟ اگر این بلوف فاش می شد، پسرک اثر قرص ها را باور می کرد؟ انسان می تواند همانند یک شکست ناپذیر یا همچون یک دختر یا یک پسر عمل کند، اگر ما درباره ی آنها اینگونه بیاندیشیم…. بعد آنها با این تفکر غیر قابل برگشت، که به آنها داده ایم، رها می شوند.

تم استریندبری

آگوست استریندبری مشهورترین رمان نویس و دراماتیست سوئدی، فرزند زمانه خویش بود. آیا راهی هست تا کسی بتواند چیز دیگری باشد؟ پسری که مرد شده، می خواهد آنگونه زندگی کند که از یک مرد انتظار میرود. در طی رشد او، این مردان هستند که قدرت و پول را در اختیار دارند. و زنان یا شرایطی را که برایشان مهیا شده قبول و سلطه مردانه را باور می کنند، یا علنا مورد حمله قرار می گیرند. دنیای استریندبری اینگونه بود

«اگر تو یک “مرد” نیستی، پس که هستی؟ هراس ا ز آن ترس نکته مهم این همانی مردانه است: این مشخصه کسانی است با قضیب. نرینگی راهی است برای خلاصی از این ترس»
«آدام جاکس» مردانی که از زنان متنفرند، لندن 1990

ایرین کوچولو مرد. استریندبری جان سالم بدر برد.

او برای «نشان دادن خودش به عنوان یک مرد» از هیچ کوششی فرو گزار نکرده، هرچند یک بار آثار مکتوبی را که نگاه بهتری به فمینیست ها داشتند، تحقیر می کرد. لیکن او به رابطه داشتن با «عروسک هایش» ادامه داد. یکی از این عروسک ها خودش بود. او زندگی خودش را به روی صحنه برد.

اغلب استریندبری از شکاف بین نوشته ها و «آنچه که بود» آگاه بود. حرف زدن از شکاف راحت تر از خود شکاف است. خود شکاف، تهدیدی است از جنون، بیماری و بی نظمی. آیا واقعا، نوشته حقیقت است؟

“بله، مسئله این است: کدامیک واقعی و کدامیک غیر واقعی است؟” این پرسشی است که او در پسر خدمتکار (بخش دوم. صفحه 139) مطرح می کند، زمانی که در رمان «اتاق قرمز» درباره ی چیزی که توصیف کرده، حرف می زند.

حتی از گوشه گیری و رفتار عصبی اش اینگونه دفاع می کند: «نه، او فقط یک شاعر بود، کسی که به جای اینکه پشت میزش بنویسد در جنگل می نوشت.»(بخش دوم صفحه 95)

منبع اصلی هنر تئاتر؛ عدم کارایی برخی. بیرحمی، توهین به مقدسات، شعر، روان پریشی و هرزه نگاری می تواند اسرار و تقدس را نمایان سازند… شکاف، فاصله ای که عقاید در آن خانه کرده اند.

این پیروزی، ویرانگر است؛ وفادار ماندن به یک آرمان

«در این دنیای بزرگ، یک مرد برای انجام کارهای دشوار باید با تمام سختی ها و مصایب روبرو شود: که ناشی از شکست، خشم و ترس اجتناب ناپذیر است: که اغلب او را ناراحت می سازند و احساس خفگی به او می دهند، و همیشه، همیشه آبدیده اش می کنند».

◀️  نقل قول هایی از پسر یک خدمتکار، ارباب اولوف، دوستان، از خاطرات آکولت، کتاب آبی، دفاع یک مرد دیوانه، از آثار استریندبری

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours