اینک دیگر، همه روزها «روز زن» است

۱ min read

دکتر ناهید توسلی-12 اسفند 1388

مدرسه فمینیستی: سال‌هاست روز هشتم ماه مارس میلادی از سوی سازمان ملل به عنوان «روز جهانی زن» نام‌گذاری و اعلام شده است. در عین حال با توجه به «آثارالباقیه» ابوریحان بیرونی در سده‌هایی بسیار دور، در همین سرزمین ایران که امروز میهن عزیز ماست نیز، روزی به نام «روز زن» نامیده می‌شده است. این‌که این‌دو مناسبت در یکی از روزهای آخرین ماه زمستان واقع شده، مناسبت فرخنده‌ای است. گرچه «روز جهانی زن» متاخر، با نام «کلارا زاتکین» گره خورده است، زنی که برای احقاق حقوق از دست‌شده خود و هم‌جنسان [بخوانیم هم‌جنسیت‌های] خود بهانه‌ای برای نامیدن روزی جهانی به نام زن شد؛ اما باید اشاره کنم که پیشینیه روز زن در ایران باستان که در روز پنجم اسفند (اسپندارمدروز)، از ماه اسفند نامیده شده‌است، پیشینه‌ای بس زیبا و اساطیری است.

ماه اسفند، آخرین ماه زمستان سرد و منجمد، آمدن بهار را، که با شکوفایی و نونوشدن تداعی می‌شود، نوید می‌دهد. این نونوشدن، نونو شدنِ چیزی نیست الاّ همان توانایی‌های بهار که بر اثر سرمای جانسوز زمستان، خویش را در زیر ِ زمین تا شکوفایی بهاری دیگر پنهان کرده است. در اساطیر یونان نیز پرسه‌فونه، بار سنگین نگهداری آب‌های زیرزمینی را برای آماده‌سازی و به‌کارگیری آن برای رشد و نمو دانه‌های خفتیده در زیر دامان مادر زمین بردوش می‌گرفته است.

من این تقارن‌ها را با شکل‌گیری روزگار نوین دوران پست‌مدرن و روزگاری که دیگر زمانِ در زیر ِ زمین‌ ماندن پرسه‌فونه به‌سر رسیده است، به فال نیک‌ می‌‌گیرم. زمستان قرار نیست همیشه باشد و بماند. بی‌شک، هر زمستانی را بهاری در پی است. این یک اصل دیالکتیکی است که در هستی و در جهان و یونیورس ما حضور دارد و عمل می‌کند.

اما…. اینک و در جهان هزاره سوم…

شاید شگفت‌انگیز باشد اگر بگویم که: من، در همین‌جا (همین مقاله) می‌خواهم اذعان کنم که دیگر، به «روز زن»، و نیز به «روز مادر»، به مفهومی که در جهان امروز ما فهمیده می‌شود باورمند نیستم. گرچه‌ خود، هم «زن»‌ام و هم «مادر» و در حاکمیت مرد/ پدرسالارانه جهانی، با همه قوانین و تبعات آن می‌زیم؛ نیز، همه زندگی و عمر و همه هستی خویش را برای ا حقاق حقوق از دست‌شده «زن/مادر» در جامعه جهانی به‌کار برده و می‌برم. بدبین و ناامید نیز نیستم. هرگز مباد! تنها و تنها، معترض به «ساختِ زیستی جهان مردسالارانه»‌ام، که خود، ناگزیر بخشی از آن شده‌ام و در آن ساخت محکوم به زیستن‌ام.

می‌دانم – بی‌شک – پرسیده خواهم شد پس چرا درست در این مناسبت، یعنی هشتم مارس، که «روز جهانی زن» از سوی سازمان ملل نامیده شده است، اقدام به نوشتن در باره «زن» و «مادر» می‌کنم؟ مسلماً این از همان پارادوکس‌های ریشه در «حاکمیت مردانه‌ای» دارد که من و امثال من را ‌ناگزیر از پذیرش مقطعی (و نه دایم) همه واقعیت‌های تلخ خود کرده است.

از هردیدگاهی: اسطوره‌ای، دینی، تاریخی، فلسفی، علمی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، ادبی، هنری، روان‌شناختی،جامعه‌شناختی و… و… که بخواهیم «ساحتِ وجودی» خویش را، به نام انسان، تعریف و توجیه و تفسیر و تاویل و آزمایش و… کنیم قادر نخواهیم بود که از یک واقعیت که ریشه در «حقیقت»ی مطلق (و نه نسبی) دارد [به‌زعم این‌که من خود نسبی‌گرا هستم] چشم بپوشانیم و آن «حقیقت» این است که ما «انسان»ایم و همه و همه، از هر جنس و رنگ و نژاد، در به‌وجودآمدن و در شدنِ خود از یک منشاء‌ایم. جایی، در نوشته‌ای گفته بودم: «همه، از یک حوضچه برخاسته‌ایم».

اینک نیز بر همین رای‌ام و با استناد به آفرینش برابر زن و مرد در ادیان توحیدی آریایی و سامی، که می‌گوید:

* 69- هنگامی‌که [کیومرث] بگذشت (=بمُرد)، به سبب سرشت فلزی داشتن، هشت نوع فلز از اندام او پدید آمد که است (=عبارتست): 70 زر و سیم و آهن و روی، ارزیز (=قلع) و سرب و آبگینه و الماس. زر به سبب برتری <بر فلزات دیگر> از جان و تخم آفریده شد. 71 – چون کیومرث بگذشت، زر را سپندارمد (=زمین) پذیرفت و چهل سال در زمین بود. 72 – در پایان چهل سال مشی و مشیانه (=مرد و زن نخستین) ریباس مانند از زمین برآورده شدند به یکدیگر پیوسته هم بالا و همانند. 73 – و میان ایشان فَرِه برآمد، هم‌بالای ایشان چنانکه پیدا نبود که کدام نر و کدام ماده و کدام آن فره مزداآفریده است. 74 – این آن فَرِه است که مردم برای آن آفریده شده است. (وزیدگیهای زادسپرم، پژوهشی از (دکتر) محمدتقی راشدمحصل، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ دوم 1385- تهران)

* پس خدا آدم را بصورت خود آفرید او را بصورت خدا آفرید ایشانرا نر و ماده آفرید (کتاب مقدس، عهد قدیم، سِفر آفرینش،باب اول، بند 27)

* به درستی که شما را از یک نفس واحده آفریدیم…. (در بسیاری از آیات قرآن)

یا «ای مردم، ما شما را مرد و زنی آفریدیم (بی‌هیچ اشاره‌ای به هیچ تمایز و تفاوتی) و شما را ملّت‌ملّت و قبیله‌قبیله (هر یک از ملتی و رو به قبله خویش، تا ایمان و باور خویش را بستایید) گردانیدیم تا با یک‌دیگر شناسایی متقابل حاصل کنید. درحقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شما است ……». (قرآن: حجرات، 13)

این باور را، که در روند بررسی و پژوهش در حوزه‌ی چرایی این «شقاق‌جنسیتی» به‌دست‌آورده‌ و درونی خویش کرده‌ام، دیگر نمی‌توانم از خویش جدا سازم. از این‌روست که اینک با ایستادگی و یاری بر این باور، دوست دارم به همه‌ی زنان و مردان جهان بگویم که دوران این شقاق و دوآلیسمی که جامعه‌ی جهانی مرد/پدرسالار، [تکیه‌ام بر مرد است که در تکوین خانواده، به پدر نیز تبدیل شد و سلطه خویش را به عنوان مرد، بر زن (همسر) و به عنوان پدر، بر فرزند تحمیل کرد] پس از دوران توحش و بربریت و در آغاز کشف کشاورزی (که آن‌هم – بنا به تائید مردم‌شناسان و تاریخ‌نویسان چونان ویل‌دورانت- از سوی زن به جهان ارزانی شد) و ادامه‌ی آن تا دوران تمدن (اختراع خط را آغاز تمدن می‌دانند) تحمیل جهان و نیز زنان کرده‌بود، اینک دیگر به سر رسیده‌است و بگویم آنان که هنوز خود را باورمند یا درگیر یا ناگزیر از تَبَعیت از این دوآلیسم می‌دانند، تنها آب در هاون می‌کوبند.

با یک نگاه به تاریخ علم (از هرگونه‌اش که در بالا ذکر کردم) و با یک نگاه به دور وُ برمان، چه در ایران، چه در کشورهای اسلامی، چه در شرق و چه در غرب، به‌راحتی، «نابودیِ» این نظام سلطه‌گرِ انسانی را لمس می‌کنیم و می‌بینیم. از تجربه‌ها و نتیجه‌های بازخوانی اسطوره و دین و تاریخ و فلسفه و علم گرفته تا همه مظاهر جهان الکترونیکی و دیجیتالی دهکده کوچک جهانی امروز، که آنقدر ما انسان‌ها را به یک‌دیگر نزدیک کرده است، که نه تنها با عینیت و تجربه و دانش خود، بلکه حتی با ذهنیت و باورهای درون‌دلی و درون‌قلبی خویش نیز یقین حاصل کرده‌ایم که دیگر امکان پذیرش وجود چنین شقاقِ متحجرانه‌ی «تفکیک زن/مرد» را نه تنها نمی‌پذیریم بلکه اساساً دیگر نمی‌توانیم بنا بر هیچ بهانه‌ای حتی، مصلحتی و مصلحانه نیز، آن رادر باور خویش بگنجانیم و بقبولانیم.

«فریتیوف کاپرا»، فیزیک‌دان برجسته متاخر، با توجه به گسترش بحران‌های وحشتناک دو دهه آخر قرن بیستم، (که عقیده دارد از آغاز پیدایش انسان نظیر نداشته‌ و حیات انسان‌ها و کلیه جانداران جهان را با خطر نابودی مواجه ساخته؛ مانند فزونی و ادامه ساخت و انباشت ده‌هاهزار سلاح اتمی که قادر است کل جهان را چندین بار نابود کند)، هشدار می‌دهد و برای برون‌رفت از این فاجعه سه عامل مهم را در میان عوامل بازدارنده بشر از این فاجعه برمی‌شمارد که نخستین و مهم‌ترین آن‌ها مردسالاری است. او عقیده دارد این پدیده، از سه هزارسال پیش تا کنون تاثیر منفی و عمیقی در پیشرفت تمدن‌ها بجا گذاشته و تمام ملل جهان را درگیر کرده است. کاپرا ریشه مردسالاری را در طرز تفکر بسیار کهن تاریخی جوامع و باورهای مذهبی و سنت‌ها و قانون‌گذاری‌ها و رسوم و آداب جستجو می‌کند. (فریتیوف کاپرا، نقطه عطف، ترجمه محمدگوهری نائینی، ص 19- روشنگران، 1385 تهران)

بنابراین، پیش از آن‌که روز 8 مارس را «روز جهانی زن» بدانم؛ به زعم من اینک، همه‌ی روزها، نه تنها روز زن است، بلکه به‌رغم آن‌که تاریخ مرد/ پدرسالار همه‌ی روزها را به نام خود مصادره کرده و تنها یک روز را به زنان اختصاص داده‌ است! اینک، در نخستین سال‌های هزاره سوم به دوران «انسان‌سالاری»، یا به تعبیر جامعه‌شناختی‌اش به دوران «مردم‌سالاری» رسیده‌ایم و دیگر این شقاق‌های متحجرانه پیش‌مدرنیستی و پیش‌پسامدرنیستی، عملاً رنگ باخته‌اند. ما اکنون در جهانی می‌زییم که دیگر جنس و جنسیت، رنگ و نژاد، زبان و فرهنگ خاص و نیز فلسفه و علمِ روزگاران هزاره‌های پیشین که برساخته‌ی فرهنگ مرد/پدرسالاری بوده‌ رنگ و بویی ندارند و اساساً این مقوله‌ها باید به «تاریخِ» تجربه‌های انسانی سپرده شود. بی‌شک اگر کسی بخواهد با چنین واقعیتی رو در رو قرار بگیرد و به انکار آن بکوشد، مسلماً، پیش از هر چیز به انکار و نفی خویش کوشیده است. این جریان‌ِ درحال‌ِحرکتِ «برابری عادلانه‌ی انسان‌ها»، (در هر حوزه‌ای)، آن‌چنان شتاب گرفته که هیچ سدّ و مانعی نمی‌تواند آن را متوقف کند. «جهان دوم و سوم» نیز، مانند مفاهیم و مقولاتی چون «جنسیت»، «نژاد»، «رنگ» و دیگر دوآلیسم‌هایی که محصول حاکمیت یک‌سونگرِ اندیشه و فلسفه‌ی تک‌جنسی، تک‌نژادی، تک‌رنگی، تک‌زبانی و… سودجویانه و منفعت‌خواهِ فرهنگ مرد/پدراسالارانه بود، اینک دیگر در برابر روش‌ها و فلسفه‌های برابرنگر و برابراندیش فیلسوفان زن و مرد جهان امروز، رنگ باخته است. امروزه دیگر در این دهکده کوچک جهانی و با این سرعت ارتباطات وسیع، جایی برای سرکوب و استعمار و استثمار و استحمار ِ هیچ نحله‌ای باقی نمانده‌است. شاید از همین‌روست که درگیری‌ها و جنگ و جَدَل‌ها، با وجود ‌همه‌ی این پیشرفت‌‌های علمی و تکنولوژیکی، رو به فزونی نهاده است، زیرا هرکس و هر گروهی می‌خواهد حق خود را به‌دست آورد. این نیست مگر، آگاهی یافتن اقشار وسیعی از جامعه‌ی جهانی که به مختصات «حقوق انسانی» خویش دست یافته‌اند.

در روند به‌دست‌آوردن حقوق انسانی‌ی زنان توسط خویش، ناگزیر از اشاره به‌پدیده «فمینیسم» هستم. این اندیشه، به دلیل رشد فکری و ذهنی زنان و نیز آگاهی مردان از آن، در دو سده اخیر به پهنه‌ی گسترده‌ای از تجزیه تحلیل‌ها و نیز بررسی‌های روان‌شناختی و جامعه‌شناختی – حتی در سطح فیلسوفان مرد – انجامید. توسعه و پیشرفت علم، دیگر نمی‌توانست انکار واقعیتِ روند تکوین هستی را بدون حضور هر دو جنس ممکن بداند، واقعتی که در هزاره‌های پیشین، از طریق اساطیر و ادیان، و در قرون جدید، توسط علم اثبات شده است. [در روایت‌های دینی نیز آمده است که دانشمندان ادامه‌دهنده‌ی راه انبیاء هستند]

بنابراین، ما زنان، به دلیل توانایی مادرشدن که بی‌شک تفاوتی بیولوژیکی میان ما زنان با مردان است (بی‌هیچ ارزش‌گذاری ویژه‌ای)، اما، بنا به دلایل اقتصادی/ اجتماعی /فرهنگی‌یِ پس از دوران کشاورزی و افزایش سرمایه و سود حاصل از آن، که مردان در غیبت حضور ما زنان در اجتماعات – و آن‌هم به دلیل مادری – به آن دست یافته بودند، سرنوشت ما زنان از آن مقطع تاریخی به بعد سرنوشتی متفاوت‌تر از خود مردان شد که خود، سرنوشت خویش را رقم می‌زدند. این شقاق و دوآلیسمی که از همین مقطع وارد اجتماع آن‌روز و جامعه امروز ما شده است علاوه بر این‌که بخش عظیمی از این شرایط را که، تاریخ در هزاره‌ها بر سر «زن» آورد و ناشی از ذهینیت تک‌زبانه و تک‌اندیش فیلسوفان و اندیشمندانی بود که در عین بزرگی و دانش‌شان ضربه مهلکی بر سرنوشت حیاتی زن وارد آوردند، متاسفانه خود مردان نیز کم‌تر از زنان آسیب ندیدند. اما از آن‌جا که جامعه مردانه، خود می‌بُرید و خود می‌دوخت و خود می‌پوشید و ناگزیر نیز خود بَه‌بَه‌گوی خود بود، به خلاف‌کاری‌های انسانی زیادی برای جبران معضلی که بر سر زن آورده بود روی آورد. این‌جا، بخش هوشیار و با «انیما»ی جامعه‌ی مردمحور و در عین هوشمندی‌های فلسفی/ ادبی‌ی بسیاری از مردان نسبت به زنان، مردان، اعتراض ناخودآگاهانه خود را در روایت‌ها و قصه‌ها و تمثیل‌هایی چونان پدرکشی اودیپ، سهراب‌کشی فردوسی و… در اساطیر، و یا داستان‌هایی مانند داستان آسیه و فرعون، مریم و عیسا، محمد و خدیجه و… در افسانه‌های دینی) نشان دادند. گرچه، ناگزیر، برای باج‌دادن به این کم‌لطفی‌یی که عملا می‌دیدند از سوی اقتدار مردانه، به زن می‌شود، در زمانه‌ها و مناسبت‌های گوناگون با فریب‌هایی این‌چنانی؛ مانند اختصاص روزی به او، به نام «روز زن»، چه در جهان باستان و چه در دوران جدید، به نوعی به‌سبک‌کردن خویش از زیر بار ظلم و ستم سنگینی که به پاره‌ای از انسان و انسانیت تنها به‌دلیل جنس‌اش، روا داشته بودند، روی آوردند. هیچ فیلسوفی و هیچ اندیشمندی – به دلیل ساخت فکری/ ذهنی مرد/ پدرسالارانه‌اش، نه جرات و نه توانایی ورود به حوزه شکوه‌مند «زن/ مادرانه» زن را داشت. از دکارت گرفته تا فروید و مارکس و نیچه تا همین فلاسفه قرن بیستم (که تنها مباحثی در باره مسئله زنان تحت نام فمینیسم داشته‌اند)، هیچ‌گاه به اندازه فعالیت‌ها و جنبش‌های خود زنان در راه رهایی خویش از ستم مردانه، عمل نکرده‌اند.

بی‌شک نمی‌توان از نقشی که خود زنان، – زنانی که در زیر ستم مردان خویش و نیز در زیر ستم حاکمیت‌های مرد/ پدر محور جهانی بوده‌اند – در اکتساب حقوق حقه انسانی خود به‌کار برده‌اند چشم پوشید. بیش از هرچیز، این خود زنان بودند که با هوشیاری زنانه خود (که بخشی از هویت مادرانه‌شان هست)، خود به داد خویش رسیدند و خود و نسل‌های بعدی زنان را از زیر یوغ استثمار مردانه‌ی فرهنگ مردمحور رهانیدند.

بدین دلیل است که من فکر می‌کنم دیگر زنان، تنها به روزهایی مانند هشتم مارس، «روز جهانی زن» و یا به بسیار خدعه‌های دیگری که در شکل‌های گوناگون تحمیل‌شان می‌شود تسلیم نخواهند شد. این امر، با توجه به شرایط فرهنگی/ اجتماعی/ اقتصادی/ سیاسی/ و… در فرهنگ‌های جغرافیایی/ تاریخی گوناگون، بی‌شک متفاوت خواهد بود.

شکی نیست که در آغازین سال‌های سده بیست و یک، دیگر نمی‌توان «زن» را به شرایط دوران باستان و توحش و یا به دوران قرون وسطی بازگردانید. اینک، این زنان‌اند که عملاً حضور توان‌مند علمی، فرهنگی، تاریخ، هنری، سیاسی، اقتصادی و… خود را در جامعه‌ها تثبیت کرده‌اند و همان‌طور که می‌بینیم، با همه سختی‌هایی که هنوز در فرهنگ‌های متحجر و عقب‌افتاده با آنان روبرو هستند، از میزان مشارکت خود در امور گونه‌گون گفته‌شده در بالا نکاسته‌اند. بنابراین، شاید بهتر باشد که دیگر تنها امید به روز 8 مارس یا «روز جهانی زن» و یا یارانه‌های راه‌کاری نهادهای بین‌المللی چون سازمان ملل و… دل نبندیم. به‌زعم من، زنان در جهان امروز به جایگاه انسانی/ حیاتی خویش به شدت نزدیک شده‌اند و دیگر نه تنها «اُبژه» نیستند بلکه به قول ژولیا کریستوا، خود «انسان»اند: سوژه‌سخن‌گو.

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours