خدا را شکر پسر است/نگاهی به «ریشه‌های زن‌ستیزی در ادبیات کلاسیک ایران»

۱ min read

شاپورجورکش-24 فروردین 1389

مدرسه فمینیستی: مادر من که 10 شکم زایید، هر وقت میهمانی به خانه می‌آمد و می‌خواست در احوالپرسی تعارفی تکه پاره کند، به رسم معمول به مادر می‌گفت: «شکم آقای شما چطوره؟». این تعارف، نوعی دعا بود که برای زن باردار، آرزوی زاییدن آقا پسر می‌کرد: خدا کند بار شکم شما یک آقاپسر باشد و همین آرزو یا دعا هنوز در دل ما جایی دنج قایم است و اگر در گوشه کنار این مرز و بوم پرگهر گهگاه فاجعه‌هایی هم نیافریند، خود بوی مرگ می‌دهد.

کتاب «ریشه‌های زن‌ستیزی در ادبیات کلاسیک ایران» تالیف مریم حسینی که عملا از سهم بزرگان ادبی ما در شکل‌گیری این ستم و این مرگ‌آفرینی سخن می‌گوید، به من این جرات را می‌دهد که آن را کلامی تازه بر فرهنگ فارسی بدانم، هرچند پیش از این هم فرزانگانی، مثل نغمه ثمینی با تحلیل هزار و یک شب و نویسندگانی که نام‌شان در پانوشت کتاب زن‌ستیزی آمده در این زمینه آثاری منتشرکرده بودند. شاید ویژگی این اثر در این باشد که دادخواهی همواره زنان را در پرتو حرکت‌های اجتماعی امروز آنان معنایی تازه دهد؛ در تقابل با پیش انگاشته‌های مردمحور ادبیات سنتی را بارزتر کند و ما را با این پرسش روبه‌رو کند که ادبیات سنتی ما جز با تکیه بر باورهای ایستا که محروم داشتن زنان از مقام‌های اجتماعی و مصادره قلم به دست نرینگان را تثبیت می‌کرد، با چه پشتوانه‌ای بیت‌هایی مثل نمونه‌های زیر را بر اذهان نسل‌های آینده حک کرده‌اند: اولین خون در جهان ظلم و داد/ از کف قابیل به هر زن فتاد/ (ص – 39) گفت‌ست مصطفی که ز زن مشورت مگیر/ این نفس ما زن است اگرچه که زاهده است/ … گفت با زن مشورت کن و آنچه گفت/ تو خلاف آن کن و در راه افت/ نفس خود را زن شمار از زن بتر/ زان که زن جزوی است نفست کل شر/ مشورت با نفس خود گرمی کنی/ هرچه گوید، کن خلاف آن دنی/ (ص – 41)

توضیحات خانم حسینی از اینگونه که مثلا مولانا در ابیات بالا به اشتباه روایتی از عثمان یا ابوبکر را به پیامبر نسبت می‌دهد، خواننده را از همان ابتدا متقاعد می‌کند که گستره ذهن نویسنده بر کل ادبیات ایران و عنوان کتاب که همه ادبیات فارسی را در بر می‌گیرد، تنها یک ادعا نیست. این اثر دست‌کم دوسوم از یادداشت‌های مرا که شامل زن‌ستیزی در عرفان بود، استفاده‌ناپذیر کرد. نویسنده در این اثر، زن‌گریزی، زن‌ستیزی و زن‌ستایی را مورد بررسی قرار می‌دهد و با آوردن مثال‌هایی از نظامی، فردوسی و عطار تلاش می‌کند جلوه‌های مثبت ادبیات سنتی در مورد زنان را محمل دفاع خود قرار دهد. او ضمن شاهد مثال‌های کافی از احترام این بزرگان نسبت به زن، بیت‌های منفی شاهنامه در مورد زنان را با استدلالی درخور موجه می‌سازد. برای مثال درباره بیت زیر: کرا در پس پرده دختر بود/ اگر تاج دارد بد اختر بود/، به درستی توضیح می‌دهد که این بیت از زبان افراسیاب، یعنی پرسونای منفی شعر روایتی است و نه از زبان خود شاعر: «این بیت فردوسی را متاسفانه بسیاری از شاعران و نویسندگان پس از وی چون اسدی‌طوسی و سنایی نقل کرده‌اند و بر مبنای این بیت حکم کرده‌اند که حکیم طوس زنان را وقعی نمی‌نهاده و بدیشان ناسزا گفته است.» (ص – 30).

در آینه این کتاب که گنجینه‌ای از دانش و حاصل عمری پژوهش هدفمند از خانم حسینی، استاد دانشگاه الزهرا است، تلاش شده از چهره زن در ادبیات حماسی، منظومه‌های عاشقانه، ادبیات عرفانی و تعلیمی و همچنین روایت‌های عامیانه کدورت‌زدایی شود؛ بی‌آنکه کتاب، شمایلی از مردستیزی و فمینیسم افراطی در ذهن بگذارد. این بزرگواری زنانه که نمی‌خواهد با مردان همان ستمی را بکند که مردان در حق زنان روا داشته‌اند، برای قلم‌به‌دستی مثل من آمورنده است. شاید به خاطر آنکه نویسنده ظاهرا به اصل مشی – مشیانه‌ای یا «نر – مادگی» قائل است و به آن اشاره می‌کند. کتاب با ذکر گوشه‌ای از میراث شوم زن‌ستیزی و زن‌کشی در آثار بزرگانی چون سعدی، خاقانی و سنایی بخشی از ریشه‌های عقب‌ماندگی ادبیات مردسالار را به رخ می‌کشد بی‌آنکه قلم به زهر کینه‌ای آلوده شود: «از بخش‌های تاسف‌بار خاقانی تعداد ابیاتی است که این شاعر شروانی درباره تولد دختر یا دختران خود سروده است. او زاده شدن دختر را اسباب سرافکندگی خود می‌داند و چون نوزاد دختر درمی‌گذرد، مرگ او را عمر دوم و مایه شادی تلقی می‌کند: سرفکنده شدم چو دختر زاد/ بر فلک سر فراختم چو برفت/ بودم از عجز چون خر اندر گل/ بر جهان اسب تاختم چو برفت/ ماتم عمر داشتم چو رسید/ عمر ثانی شناختم چو برفت/ محنتش نام خواستم کردن/ دولتش نام ساختم چو برفت» (ص – 69)

در باب هفتم بوستان، سعدی… چنین نتیجه می‌گیرد که هر سال باید زنی تازه گرفت… دعای پایانی او هم این است که خدایا! نصیب هیچ‌کس زن بد نکن یا اینکه اصلا بهتر است در جهان زن باقی نباشد:… زن خوب خوش‌طبع رنج است و بار/ رها کن زن زشت ناسازگار/ … یکی گفت کس را زن بد مباد/ دگر گفت زن در جهان خود مباد» (ص – 58)

البته باید گفت نویسنده گاه با ریشه‌یابی ‌این زن‌کشی که هنوز در جامعه ما ضایعات خود را به شکل‌های فاجعه‌بار بازتولید می‌کند، با محافظه‌کاری مادرانه روبه‌رو شده است. همچنان که الگوهای پیشین این نویسنده هم با محافظه‌گری‌های پدرسالار، عمل کرده‌اند. استدلالی مثل اشتباه در ذکر منبع روایتی خاص از عثمان یا معاویه، همان نوع استدلالی است که در آثار دکتر زرین‌کوب هم مریدانه می‌کوشد عرفان و بزرگانش را از زیر ضربه بطلان بیرون بکشد. آقای جلال ستاری هم در «عشق نوازی‌های مولانا» می‌کوشند توجیه کنند که «در آن عصر خاص بالاخره مولانا شخصا ترجیح می‌داده که محبوب خود را از میان مردان انتخاب کند.» ( نقل از حافظه).

نه اثر خانم حسینی و نه هیچ‌یک از اینگونه نوشته‌های مرد محور، تن به این اصل نمی‌دهد که ادبیات کلاسیک ما با همه عظمت خود، در احاطه نظم منسوخ ارسطویی، بر اصل «زنجیر بزرگ هستی» استوار بود که همان‌طور که شاه را سایه خدا می‌دانست، همانطور که هیچ طبقه اجتماعی حق اعتراض بر اصل «خدایگان – بنده» یا «شاه – رعیت» نداشت، زن هم در این طبقه‌بندی طبعا از مرد پست‌تر انگاشته می‌شد. از رودکی گرفته تا فردوسی و حافظ، در آثار هیچ یک از قدما نیست که اطاعت از شاه به‌عنوان سایه خداوندی بر زمین، تاکید نشده باشد. از مشروطه به بعد که این اصل «شاه – رعیت» مورد پرسش قرار گرفت ولی در اشکال دیگر خود بروز کرد، چرا منتقدان ما از اینکه بخواهند اصل والاتری مرد نسبت به زن را هم در کنار همین دیدگاه خدایگان – بنده‌ای بررسی کنند، واهمه دارند؟ آیا خانم حسینی با نگاه کردن به دست منتقدان مردمحور، نگاه شخصی خود را از این پژوهش دریغ می‌کنند، تا مبادا مغضوب نظم و آیین مردانه شوند؟ یا جنبه مادرانه ایشان – به‌عنوان شخصیت دادن به زنان هم برهمین جنبه مادری بیشتر تاکید دارند تا شخصیت مستقل زن – باعث می‌شود که مهار قلم خود را نگه دارند؟ بگذار خواننده به من اتهام «کاسه داغ‌تر از آش» هم بزند؛ هرچند در مقاله در دست چاپی با نام «خفیه‌نگاری خشونت در سرزمین آدم – لتی‌ها» مفصل‌تر به این نکته پرداخته‌ام، در اینجا لازم است ذکر شود که اعتقاد من این نیست که زنان فرشته‌اند. به قول ژولیا کریستوا در کتاب سرگشتگی نشانه‌ها، «در شرق عقب‌مانده، خشونت در زنان بیش از مردان نمود دارد و بیش از یک‌سوم نیروی تروریسم را زنانی شکل می‌دهند که در فرار از تبعیض، به نیروهای شر پناه می‌برند تا انتقام ستمی را بگیرند که بر آنان رفته.» ( نقل از حافظه) مبنای پژوهش خانم حسینی از ابتدا بر این است که از طریق رودررو قرار دادن نگاه مثبت بزرگانی چون نظامی، فردوسی و عطار، به ردخوارداشت‌ها و زن‌ستیزی‌های بزرگانی دیگر چون سعدی، خاقانی، انوری و امثالهم بپردازند. یعنی با همان معیار‌های کلاسیک به دفاع از مظلومیت زن برمی‌خیزند. طبیعی است که وقتی جهان‌بینی فردوسی قوای موازنه اینگونه تحلیل در نظرگرفته می‌شود، بیتی مثل زن و اژدها هر دو در خاک به/ جهان پاک از این هر دو ناپاک به/
نادیده گرفته می‌شود و لابد استدلال نویسنده هم مثل دیگر شیفتگان ادبیات کلاسیک فارسی این است که «این بیت از فردوسی، مشکوک است و در خیلی از نسخ نیامده». این نوع نگاه که از هر نقد ریشه‌ای بر ادبیات سنتی در هراس است، با بت‌سازی و بت‌پروری چه تفاوتی دارد؟ چرا معتقدیم بزرگان ادبی مثل پیامبران الهی باید منزه و بی‌خطا جلوه کنند؟ ادبیات سنتی ما اگر به‌عنوان نصی آسمانی هم جلوه داده نشود، باز هم قدرت چوب و فلک و نمره دانشجو در دست استادان می‌ماند که وادارشان کنیم همین رشته‌های پوسیده سنتی را از حفظ کنند و یک عمر زیر بار الگوسازی و تصویربرداری از بزرگان، اطاعت‌گری و زن‌ستیزی را غرغره کنند.

با این همه، خرده‌گیری‌های اینچنین، چیزی از ارزش کتاب استاد حسینی که گنجینه‌ای از اسناد ضدبشری فراهم آورده‌اند، نمی‌کاهد و این کتاب خود می‌تواند انگیزه آثاری دیگر شود. تا آن زمان، احترام به فرهنگ بشری، که ذره‌ذره و با گام‌هایی کوچک‌کوچک شکل گرفته، همه خوانندگان را مدیون این اثر نگاه می‌دارد. این یادداشت که قرار بود فقط شوق خواندن این کتاب ارجمند را بازتاب دهد، ذکر بخشی دیگر از نظرگاه ویژه این کتاب را آذین خود می‌کند که از معدود موارد «دل خنک کن» کتاب است و خواننده حس می‌کند بالاخره نویسنده مستقیما لحن موهن مردانه را به خود فرهنگ مردسالار باز می‌گرداند: «منظومه‌های عطار لبریز از عشق است… در آثار عطار همه رقم عشق را می‌یابیم، ازجمله عشق مادری… عطار به هویت مادری خداوند تعالی در حق بندگانش اشارت دارد… از جالب‌ترین داستان‌های الهی‌نامه در حکایت مادری و عشق مادران به کودکان، داستان حوا و فرزند شیطان، خناس است… این داستان برائت ساحت زن از اتهام فریبکاری و حیله‌گری است. در تصوف، مرد سمبل خرد و زن مظهر نفس است و همین زن است که موجبات گمراهی مرد خود را فراهم می‌آورد. اما در این داستان می‌بینیم که اگر حوا دعوت ابلیس را می‌پذیرد، به سبب حیله‌گری وی نیست، بلکه از عشق او به کودکان و اطفال است، حتی اگر فرزند ابلیس باشد… در این داستان جهت داستان از گناهکاری حوا درباره فریب آدم متوجه خود آدم می‌شود.» (ص. 255)

با تبریک به دانشگاه و دانشجویان الزهرا که از اغتنام وجود چنین استادی بهره می‌گیرند و سپاس از نشر چشمه، از ذکر این کنجکاوی شخصی پیشاپیش پوزش می‌طلبم و می‌گویم کاش بدانم نظر نویسنده محترم درباره صادق هدایت چیست که زن‌ستیزی دستمایه اصلی آثار او است و در ذهن ایشان جایگاه فروغ فرخزاد کجا است که در آثارش، از تکه‌پاره‌گی انسان ایرانی می‌گوید.

امروزه در کشاکش جریان‌های اجتماعی باید بدانیم که تا وقتی روشنگر و قصاب، کوچک و بزرگ و مرد و زن ما تا متوجه نشویم که عملا نیمی از جامعه از نیمه دیگر خود، روزانه برای خود دشمنی خانگی می‌تراشد، سخن گفتن از مدارا و دموکراسی آب در‌ هاون کوفتن است و تفرقه‌افکنی؛ تفرقه‌ای مرگبارکه نه‌تنها در قوانین ما، نه‌تنها در سنت ما بلکه مثل آب روان در کلام روزمره ما، مادران، پدران و نیاکان در پیچ‌وتاب دلهره‌آور زایش مادر، بر زبان‌مان جاری است و نماد آن همین جمله ساده است: خدا را شکر! پسر است!

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours