نامه به مردی که هنوز روشنفکر است

۱ min read

متن و نقاشی از مونا دلاوری-26 مرداد 1392

مدرسه فمینیستی: نوشته زیر، مطلبی از مونا دلاوری، نقاش و هنرمند جوانی است که تاکنون نمایشگاه های متعددی برگزار کرده است. در کنار نوشته مونا دلاوری، تصویری از یکی از نقاشی های او منتشر شده است:


…و تو مثلِ تمامِ مردهایِ اطرافت هم خوابگی را چیزی جدای از عشق می پنداری و من مثلِ تمامِ زن هایِ اطرافم هم خوابگی را دلیلِ عشق می پندارم. تو مثلِ تمامِ مردهای روشنفکر، خودت را یک فمنیست می خوانی، و من مثلِ تمامِ زن هایِ اطرافم دردِ پریود را دوره می کنم، هر ماه!

تو خیال می کنی که شبیهِ پدرت نیستی، اما من هر بار، هر ساعت، هر ثانیه، تصویر جوانیِ پدرت را، تصویرِ جوانیِ پدرم را در خطوطِ چهره ات باز می یابم. تو با افتخار از پیروزی ات بر تن زن هایِ اطرافت دادِ سخن سر می دهی، من اما با بغض از شکست هایم می گویم.

تو از حقوقِ مادرت در برابرِ پدرت شعرها می سازی، من اما با دردِ کشتنِ نطفه ی کودکم را که از نگاهِ تو تنها لخته خونیست اشک می شوم و می بارم بر گونه هایِ زنی که من هستم و تو نه با نگاهِ زنانه ات و نگاهِ مردانه ات آنها را نمی بینی.

راستی این زن درونت که مدام ازو می گویی کجایِ وجودت نشسته است، که نه خنده های مرا می بیند که همراهیم کند، و نه اشک هایم را!

تو خواهانِ هم خوابگی با تمامِ زن ها هستی، من اما خواهان هم خوابگی با توام، تنها تو…

راستی این زنِ وجودت از بارداری هم چیزی می داند؟

این را که من 9 ما با ذره ذره حیاتم صبر می کنم، خانه ای می شوم برایِ کودکی که از آنِ توست، و تو، تو اگر بمانی و بگذاری نه ماه شدنِ کودکم را ببینم، پدر شدن را شاید سنتی تلخ ببینی، که باید از ریشه، بی ریشه شود.

اما نه! تو هنوز یک مردِ روشنفکری مثلِ تمامِ مردهایِ اطرافم، تو کودکم را لخته ای خون می یابی، مثلِ تمامِ مردهایِ اطرافم که باید پاک شود!

نَه! 9 ماهی در کار نیست، در کار نخواهد بود. تو دردِ بارداری را از من می گیری، حالا من خانه هیچ کودکی نخواهم بود. من خانه ی دردهایی می شوم که از تو برایم به جا مانده است.

می شنوی؟ این تپش قلب دردی ست که اگر حوصله کنی و ثانیه ای سرت را رویِ دلم بگذاری می شنوی. باور کن سادگی مان را. صدایِ دردِ درونم که غوغا می کند، باز هم از توست، که شبیه جوانیِ پدرت شده ای.

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours