بررسی جایگاه زنان در عرصه بهداشت و درمان و نقش آنان در توسعه طب اسلامی از قرن 7 تا 13 هجری

۱ min read

الهه باقری و مسعود کثیری-16 اردیبهشت 1389

مدرسه فمینیستی: زنان جامعه ی ایران سال هاست براساس آرمان های سنتی غالب، در حاشیه زندگی کرده و اصل زندگی خود را بر پایه آفرینش و زاد و ولد برای مردان استوار کرده اند . اندیشه های خرافی زنان در این مقوله و بررسی این اندیشه ها، متناسب بودن آن ها را با واقعیت وجودی زن به چالش می کشاند و در واقع ضرورت کاوش برای ذخیره های نا خودآگاه زن را بیشتر می نماید. مادر بودن، در جامعه ی مرد سالار ایران، چه در میان زنان عامه و خانه دار و چه در میان زنان دارای جایگاه اجتماعی و فرهنگی، جبران کمبودهای جنسیت سرکوب شده ی زنانه است. بسیارند زنانی که در غالب حرفه های سخت چون پزشکی و مامایی از دیرباز فعالیت کرده اند که گذری به عقب ، رگه هایی از خرافات را در شغل آن ها به وضوح آشکار می کند . اندیشه ی «واجب بودن راضی نگه داشتن مردان» و حس چشم پوشی از ارزش زنانه ، زنان را به این باور می رسانده است که از طریق دعا، خرافات، جادو و وردهای کودکانه به هر طریق ممکن، همسران خود را نگه دارند و فرزندی برایشان به ارمغان بیاورند . زن، همواره در خودش به جست وجو می پردازد، بی شک از همین روست که او را، درک ناپذیر، بی قرار و دمدمی می نامند، درون خلوت زنان، تکلمی است که زن در آن به همه ی جوانب زندگی می پردازد. بی آن که مرد بتواند در انسجام آن، معنایی بیابد. سکوت زنان در طول تاریخ و توسل آنان به روش های تحریف شده برای بقای همسر و زندگی، در واقع سیستم داد وستدی را برایمان به تصویر می کشد که در آن، زن، هیچ لذتی را برای خودش مطالبه نمی کند و از آن طرف، تمامی روح و جسم خویش را در این مبادله به طرف ارزانی می کند. چشم پوشی از ارزش و جایگاه والای زنانه، در واقع معادل با سلب قدرتی است که به طور سنتی سال هاست از زنان گرفته شده است. بها ندادن به اندیشه ی آفرینش و زاد و ولد در زنان به عنوان ابزار برای نگهداری مردان، تنها راه رهایی آن ها از خرید و فروش در بازار جنسیت است. اگر زنان ما، با فرهنگ سازی نتوانند به این مرحله برسند که «خود حذفی» آن ها در زندگی، نتیجه ای جز، حذف شدن کامل آن ها در دراز مدت نخواهد داشت. باز هم تاریخ، در سال های آینده در همین جایگاهی خواهد بود که اکنون قرار دارد .

اما آنچه در این مقاله به دنبال آن هستیم ، یافتن پاسخی برای این پرسش هاست که :

◀️  4- عنصر آب که سه عنصر دیگر را به هم پیوند می زند.

طبق نظر طب سنتی، انسان قادر نیست خودش به تنهایی انرژی لازم را برای سلامتی بدنش کسب کند. بنابراین، گیاهان انرژی نور خورشید را گرفته و آنرا با عصاره سه عنصر آب، خاک و هوا مخلوط کرده و به این طریق غذا برای بشر تولید می کنند. پس از انجام تغییرات در سیستم گوارش، مواد غذایی وارد کبد شده و در آنجا تبدیل به چهار مزاج می گردند: صفرا، خون، بلغم و سودا. ادعا می شد که سلامتی بدن وابسته به متعادل بودن این چهار عنصر بود. و افزایش هر کدام از آنها موجب بیماری می شد برای مثال در غلبه صفرا، گفته می شد که مزاج صفراوی شده، در خون خونی شده، در بلغم بلغمی و در سودا سودایی یا تیره شده است.

طب سنتی اعتقاد داشت که حالت و وضعیت هر شخص بستگی به مزاج او دارد و هر مزاجی استعداد ابتلا به نوعی بیماری را داشته و نسبت به برخی دیگر مقاوم است. به این طریق، مزاج یک واکنش شخصی به بیمار به و فاکتورهای مولد آن محسوب می گشت. طبق این نظر، شخص با مزاج صفراوی علائمی دارد مانند پوست گرم و خشک، چهره زرد یا خاکستری، عروق صاف و مستقیم و عضلات و استخوانهای قلنبه. خطوط صورت آنها عمیق، نبض و تنفس آنها آرام و خوابشان کوتاه و پریشان است. در انجام اعمال خود سریع و شتابزده هستند. در مسائل قلبی و مالی حسود هستند. اشخاص با مزاج خونی دارای گردش خون سریع به همراه پوست قرمز و گرم بوده و بافت مخاطی انها مانند چشم و زبانشان قرمز بوده، نبض بی عیب و شهوت قوی دارند. خواب انها بصورت مشخصی آرام و عمیق است و دستهای آنها چاق و کف دستشان گرم است. مزاج بلغمی با چاقی زیاد، رنگ قرمز، پوست نرم و سرد، عضلات شل و با واکنش ضعیف مشخص می گردند. خواب آنها عمیق، عموما افرادی با این مزاج تنبل، کند در عملکرد و بی مبالات هستند. مزاج سودایی خود دو نوع است:

1- سودایی ضعیف: به محرکها جواب ضعیف داده، عملکرد قلبی و ریوی کند داشته، چهره رنگ پریده و خطوط صورت عمیق دارند. این افراد مغموم و خودخور، اما دارای ثبات قدم درونی هستند.

2- سودایی شدید: دارای سریع العمل و وحشی، دارای عملکرد سریع قلبی و ریوی، چشمان روشن با عملکرد زیاد هستند. اینها اشخاص سست اراده، حساس و خیال پرداز با الگوی خواب مهیج و پریشان هستند.

این تصور از مزاجهای چهارگانه باعث هدایت پزشکان طب سنتی ایران به سوی طبقه بندی مشابهی از گیاهان و داروهای گیاهی شده و طبایع را به چهار دسته سرد، گرم، مرطوب و خشک تقسیم کرده بودند.

پزشکان، مبلغان و جهانگردان خارجی

دومین گروه از متولیان امر سلامت جامعه، که البته از دوران صفویه به بعد مطرح بودند، پزشکان خارجی، مسیونرهای مذهبی و حتی سفرای خارجی بود که اطلاعات پزشکی هم نداشتند. از زمان فعالیت کمپانی های هند شرقی، به تدریج پای پزشکان خارجی به ایران باز شد. این پزشکان به عنوان اعضای هیات های مذهبی و همچنین پزشک مخصوص شرکت های مزبور، وارد ایران شده و به تدریج سعی در گسترش دایره نفوذ خود می کردند. آنها با درمان بیماران و در اختیار گذاشتن داروهای رایگان سعی در تحبیب قلوب و تبلیغات مذهبی خودشان داشتند. [12] مردم هم آنان را به عنوان پزشکانی برجسته می شناختند و این مسئله در طول قرون بعد هم ادامه یافت. [13] چنین نگرشی در بین مردم موجب شده بود که خارجیان سعی نمایند از این راه برای پیاده سازی اهداف خود استفاده کرده و با انجام کارهای پزشکی در بین مردم نفوذ و اعتبار کسب نموده و از این راه اهداف سیاسی و مذهبی خود را دنبال کنند و اتفاقا این روش بسیار موفقیت آمیزی بود. [14]

اما در خصوص نگرش مردم درباره پزشکان خارجی و میزان موفقیت آنها در این باره، اظهارات گوناگونی وجود دارد. شاید دلیل این اظهار نظر ها را می بایست از سویی به نا آشنایی خارجیان نسبت به خلق و خوی ایرانیان دانست و از سوی دیگر نتیجه و بازتاب رفتار و عملکرد خود آنها در برابر مردم شهری و روستایی به حساب آورد. به عنوان نمونه یک نفر جهانگرد فرنگی می گوید: «مردم بیش و کم تصور می کردند که دکترهای اروپایی نمایندگان ارواح خبیثه ای هستند که امت محمد(ص) مطلقا نباید به آنها اعتماد کند و الا این مسیحیان پلید که نجس هستند آنان را مسحور خواهند ساخت. به این جهت افراد بیمار از مراجعه به آنها خودداری می کردند». [15]

و یا جهانگرد دیگری در مورد روش برخورد زنان ایرانی که از پشت پرده با پزشکان خارجی صحبت کرده و از مکالمه مستقیم با او ابا داشته دچار شگفتی می شود. [16] همان گونه که گفتم چنین اظهار نظری تنها به دلیل ناآگاهی از خلق و خوی ایرانیان بود و اغلب زنان آن روزگار در برابر پزشکان مسلمان هم چنین رفتاری داشتند.

در برابر این اظهار نظر، نظریاتی است که حکایت از اعتماد مردم به پزشکان بیگانه دارد. یکی از همین جهانگردان در مورد پزشکان خارجی که با مردم شهرها و روستاها مواجه می شدند ، چنین گفته است: « معمولا کسانی که در داخل ایران مسافرت می کنند، سر راه خود، در هر کجا که رسیدند به معاینه بیماران می پردازند و خواه دکتر باشند یا نه، با مختصر اطلاعاتی که دارند دستوراتی به آنها می دهند. در ایران مقام و اداره خاصی نیست که به کار پزشکان رسیدگی کند و صلاحیت آنها را تشخیص دهد. پزشکان بومی، احتیاج به دیپلم و گواهینامه ندارند که به طبابت بپردازند و فقط کافیست که بتوانند اعتماد و اطمینان مردم را به خود جلب نمایند.» [17]

این اظهار نظر بیانگر این موضوع است که مردم ایران به پزشکان بیگانه اعتماد داشته و رفتار ناشایستی در برابر آنها از خود بروز نمی داده اند ولی از آنجا که بر اساس عادات و تعالیم دینی خود با آنها روبرو می شدند ، برخی از این پزشکان چنین می پنداشته اند که از سوی مردم با استقبال چندانی مواجه نمی گردند.

دعا نویسان، ساحران و خرافه گرایان

سومین گروه، عده ای بودند که با استفاده از استخاره، باز کردن سرکتاب و دعا نویسی به بیماران خود دارو می دادند. [18] دکتر پولاک می نویسد: «طبیب هایی هم هستند در جامه درویش، سید و ملا نمای دعا نویس که مردم عادی را با ادعای اینکه از مروارید، یاقوت، مرجان و زمرد داروهای قوت باه و به اصطلاح قوت کمر تهیه می کنند، می چاپند و به آن ها معجون هایی به عنوان اصل، تریت، مهره و طلسم به قیمت های گزاف می فروشند». [19]

برخی از روشهای خرافی و حتی مضحک هم وجود داشت که با هیچ عقل سلیمی قابل قبول نبوده و حتی اثر بخشی برخی از این روش ها ناشی از حقه ها و کلک های مزورانه برخی از سود جویان بود ، همچون نسخه هایی از ادعیه که با جوهر مخلوط به شیره تریاک نوشته شده و در اختیار مریض قرار می گرفت تا آنرا در آب حل نموده و بخورد. برخی دیگر از روش ها که به کلی مظاهری از خرافه گرایی بود، همچون نواختن سیلی توسط افرادی که معتقد بودند دستشان شفاست ، عنکبوت زنده را در میان تلاوت سوره عنکبوت بر بدن مریض انداختن ، بردن بیمار به مرده شوی خانه و ترساندن او از مرده برای جلوگیری از مرگ او و… [20]

اکثر مردم در نهایت به خداوند و پیشوایان مذهبی عقیده داشته و ترجیح می دادند که برای درمان درد و بیماریشان به خداوند توکل و توسل جویند. انها به درمان پزشکی و دارویی عقیده ای نداشتند، زیرا که راه آن را نمی دانستند. [21]


زنان پزشک

چهارمین گروه از پزشکان روستایی و عشایری، پیرزنان و زنانی بودند که به دلیل تجربه، در کلیه ی عرصه های پزشکی، مامایی و دامپزشکی، وارد شده و به این حرفه می پرداختند. یکی از قدیمی ترین و نامورترین پزشکان زن، فردی است به نام « زینب » از قبیله بنی اود که در چشم پزشکی نیزمعروف بوده است و از وی حکایتی درباره ی درمان چشم آمده است. [22] برای یافتن ردپای زنان در فعالیت های پزشکی، توجه به آوازهایی که زنان ایرانی به هنگام شیردوشی، مشک زنی، کار در باغ و شالیزار و قالیبافی و ….. زمزمه می کردند، حائز اهمیت است. [23] به عنوان نمونه از جمله کارهایی که زنان در آن به مفهوم امروزی اشتغال داشته اند، قابلگی است که در اینگونه اشعار از آن ها به نام «ماماچه» یاد می شود:

هرکس چیزی بدونه / تخم خوبی نشونه

یاری منزل رسونه / دنیا بفا نداره

وقتی که بچه بودم / دست ماماچه بودم

پستون به لبچه بودم / دنیا بفا نداره [24]

تصور بر این است که پس از مدتها، رفته رفته مامایی از انحصار زنان خارج شد و دلیل آن هم این بود که در کتاب های مهم پزشکی مانند قانون ابن سینا و ذخیره خوارزمشاهی جرجانی، فصلی به اشکالات زایمان اختصاص داده بود و این در حالی است که زنان در آن زمان امکان مطالعه ی پزشکی را نداشتند. [25]

بنابراین می توان نتیجه گرفت که مردان نیز مامایی می کرده اند. ولی زنان طبقات فرودست جامعه به خاطر مسائل اقتصادی و مذهبی که می خواستند در حضور یک زن قابله آن هم در خانه، زایمان صورت بگیرد، بیشتر با این مسئله گریبانگیر بودند. یکی از همین مشکلات که زنان با آن دست و پنجه نرم می کردند، تب زایمان بود. چون زایمان زنان به وسیله ی قابله های خانگی صورت می گرفت و آن ها هم توجهی به بهداشت و نظافت نداشتند. چرا که فقط می خواستند هر چه زودتر این کار را انجام بدهند و زنان مجبورند بعد از زایمان روی دو سنگ و بالای تلی از خاکستر دو زانو بنشینند ، تا از درد جانکاه کمی رهایی یابند. البته مسئله قابل توجه مقاومت شدیدی است که زنان ایرانی در برابر درد و بیماری و سایر عفونت ها از خود نشان می دهند. [26]

همچنین برخی دیگر از کارهای پزشکی همچون حجامت ، بادکش ، داغ کردن ، فصد کردن و… توسط زنان دوره گرد انجام می شد و اغلب نتایج خوبی برای بیماران در بر داشت. کارهای پزشکی طبیبان زن در همین حد خلاصه نمی شد و برخی از آنان به کارهای چشم پزشکی می پرداختند که اکثرا موفقیت آمیز هم بود. این موضوعی است که پزشکان خارجی مقیم تهران نیز شاهد آن بوده اند و با اطمینان می گویند که واقعا این زنان در چشم پزشکی خود معجزه می کنند. درخاطرات دیوان بیگی هم نمونه ای از طبابت زنی آورده شده است ، دیوان بیگی در مورد چشم درد خودش که در طی مسافرتی به وسیله ی زن دهاتی درمان شده است می نویسد: «… زنی از اهل آن جا آمد و گفت بزغاله ای آوردند، شکم او را پاره کردند، جگر سفید او را که هنوز سرد شده بود. به روی صورت من ضماد کردند و گفت: بخواب. از قضا خوابم برد، برای شام بیدارم کردند. تقریبا چهار ساعت خوابیده بودم. این معالجه دهاتی ورم را به کلی تحلیل برده بود. شام خوردم همان ضعیفه گرد سیاهی به چشم من ریخت. مثل اینکه گل آتش میان چشم من گذاشتند، سوزانید. صبح بیدار شدم. جزء مختصر قرمزی علامت چشم درد در من نبوده … » [27]

اما چیزی که حائز اهمیت است این است که طبابت زنان فقط مخصوص شهرها و روستاها نبود بلکه در میان عشایر و ایلات هم طبیبان زن کم نبودند. زنان بختیاری به امور بهداشتی و طبابت توجه می کردند و عده ای از آن ها در این فن مهارت داشتند و آن ها را معمولا حکیم می نامیدند. شغل طبابت در میان زنان قبایل تقریبا موروثی است. ایزابلا بیشوپ با تعجب از زنی بختیاری یاد می کند که جراح بسیار قابلی بوده و توانسته سه گلوله را از بدن یک مجروح بیرون بکشد. او می نویسد: «.. معمولا بختیاری ها زنان را از اشتغال به بعضی حرفه ها منع می کنند. ولی در مورد طبابت از آنان جلوگیری نمی کنند. حرفه ی طبابت به طور ارثی به بغضی از زنان منتقل می گردد. بعضی از آنان در خارج کردن گلوله از بدن یک مجروح از شهامت های خاصی برخوردارند. اگر پدری از طبابت سررشته داشته باشد ترجیح می دهد، این فن را به دخترش بیاموزد. یک زن جراح در آن واحد سه گلوله را از بدن یک زخمی بیرون می کشد. دستمزد یک زن جراح بختیاری بسیار گران است. یک مرد کم بضاعت مبلغی بین پانزده تا بیست تومان و یک مرد ثروتمند در حدود چهل تا شصت تومان می بایست پرداخت کند … » [28]

دالمانی در مورد طبابت زنان بختیاری در زمان مظفرالدین شاه می نویسد : «.. این زنان ادویه لازم را خودشان تهیه می کنند و با حوصله خستگی ناپذیری به پرستاری و معالجه مریض می پردازند و در صورتی که از معالجه مایوس شوند و مریض در شرف مرگ باشد، بینی او را با خمیری که از گیاهان معطر درست کرده اند پر می کنند. ادویه ای که به کار می برند گیاههایی است که خاصیت آن ها به تجربه رسیده است. برای معالجه جراحات، مازو را که از درخت بلوط بدست می آید به کار می برند و برای سوء هاضمه، قیر به مریض می دهند و برای معالجه او رام نخاعی و دماغی، شکم حیوانات زنده را پاره کرده و روی موضع متورم می اندازند تا با حرارتی که دارند عمل مشمع های طبی را انجام دهند و برای دفع تب، مطبوخ پوست بید به مریض می دهند. مارهای بیابانی غالبا چوپانها و زارعین را می گزند. زن حکیم برای دفع این سم مهلک، مار گزیده را مجبور به حرکت و جنبش می کند و بعد مقعد مرغ زنده یا امعاء را که تازه ذبح کرده باشند بر روی محل گزیده شده می گذارد … » [29]

گرچه در دوره ی مورد بحث ما علم پزشکی پیشرفت چندانی در جامعه ی ایران نداشته و به جزء چند طبیب خارجی، آن هم مرد که در دربار می زیستند و پزشک مخصوص دربار بودند و یا احیانا در شهرهای بزرگ زندگی می کردند، نامی از پزشکان زن خارجی یا ایرانی به مفهوم امروزی نداریم، اما دربار وضعیت متفاوتی با وضعیت پزشکی جامعه داشت و شاه و اهل حرم هر کدام پزشک مخصوص داشتند که در موارد بیماری به آنها مراجعه کرده و در برخی از موارد که لازم بود از نظریات جمعی آنها که در شورای متشکل از پزشکان نامی تشکیل می شد بهره می بردند. حتی گاه برای راحتی اهل حرم پزشکان زن برای آنها در نظر می گرفتند. شاردن در جایی از سفرنامه خود به این موضوع اشاره کرده است. او هنگام توصیف عمارت های چهارباغ می نویسد: «… یکی از این کوچه ها به باغ میرزا ابراهیم طبیب شاه صفی میرسد که پدر و مادرش هردو طبیب شاه عباس کبیر بوده اند. زن بواسطه سرشناسی و شهرت در حرمسرای سلطنتی به طبابت اشتغال داشت. معروف است که به شوهر این زن در سن هفتاد سالگی اجازه داده شد برای علاج بیماریهای سخت و خطرناک داخل اندرون شاهی بشود. زیرا از پیرمردی بدین سن ترسی نبود. زن وقتی دید با ورود شوهرش به حرمسرا اعتبار او از میان میرود و فقط دستورهای شوهرش مجری خواهد گشت روزی به شاه گفت شوهرش کنیزک هیجده ساله ای را آبستن کرده است. از آنروز او را از ورود به حرمسرا مانع شدند.» [30]

اما با توجه به تجربیاتی که بعضی زنان در زمینه ی طبابت کسب می کردند که گاه در برخی جاها به زنان طبیب هم برمی خوریم که طبابت محلی می کردند. در این زمینه پولاک می نویسد: «.. جراحیهای کوچک در مورد زنان بیشتر توسط جراحان زن انجام می گیرد و از این جراحان زن، دو تن در تهران به داشتن مهارت شهرت خاصی دارند … » [31]

در جای دیگر نیز بیان می کند که: «.. برخی از کحالان زن نیز به علت مهارت خود در کار نیز شهرتی به هم زده اند . ماماها و قابله ها هم به وضع حمل زنان کمک می کنند و هم در مورد حاملگی های زنان بی شوهر و بیوه زنان حتی المقدور به نحوی بی ضرر کار سقط جنین را مباشرت می نمایند … » [32]


برخی از پزشکان زن هم در گذشته، همه داروها و خوارکی ها را به چهار دسته ی گرم، سرد، مرطوب و خشک تقسیم می کردند و می گفتند که بیماریهایی که مبتلا به حصبه است، مرضی گرم دارد، باید مواد سرد مثلا فقط آب هندوانه بخورد. کسی که گلو درد و یا جراحتی در گلو دارد، مبتلا به یک بیماری گرم است و باید او را با مواد سرد مداوا کرد. سرما خوردگی را باید با خوراکی های گرم معالجه کرد و اگر بناست به او سوپ جوجه داده شود، باید از جوجه مرغ باشد. چون سوپ خروس سرد است و همچنین نبات گرم است، قند سرد و عرق نعنا گرم است [33] و بدین ترتیب بیماری های خود را درمان می کردند. اگر هم در صورت لزوم به نزد پزشک می رفتند و از او دستور غدایی و دارویی دریافت می کردند، بعد از مدتی با تسبیح یا قرآن، استخاره کرده و چون بد آمده از آن داروها استفاده نمی کردند. هم چنین در بسیاری از موارد که اکثریت قریب به اتفاق بیماران کاملا به وسیله ی اعتقادات و توصیه های سنتی که به آن ها تلقین شده بود، مداوا می شدند و سلامتی خود را باز می یافتند. [34]

خرافات و باورهای وهمی در علم پزشکی :

ورود خرافات به عالم پزشکی، چیز جدیدی نیست و بیشتر ناشی از ترس و کمبود اطلاعات در مورد منشا بیماری است که البته خود نیاز به مبحثی دیگر دارد که از حوصله بحث ما خارج است. اما در تاریخ چند هزار ساله ی این سرزمین، که به عنوان کشوری متمدن یاد شده است، همیشه حفظ احترام و حیثیت اجتماعی زنان به عنوان اصلی کلی مطرح و اجرا می گردیده است. اما در دوره های تاریخی مختلف روند این ارزش نیز تغییر پیدا کرده است. علاوه بر آن در بخش خرافات هم تحولاتی در افکار و عقیده ی زنان دیده می شود. یکی از دورانهایی که خرافات به میزان گسترده در کشور ما و بخصوص در حیطه علم پزشکی وارد شد، دوران هجوم اقوام ترک آسیای میانه و بعدا مغولان است. البته اصول عقاید مغولان تا قبل از ورود به ایران کاملا مشخص نیست. آنچه که از خلال منابع و ماخذ می توان دریافت اینست که دین غالب آنها مجموعه ای از کارهای جادوگری و احضار روح بود که مجریان آن شمن ها بودند. شمن ها که نوعی مشاور روحانی بودند به طور کلی خرافات را رواج می دادند و عمدتا به کار جادوگری می پرداختند [35] در مورد تشخیص ودرمان بیماریها هم نقش اصلی بر عهده شمن ها بود. هنگامی که یک نفر بیمار می شد ابتدا او را پیش شمن برده و او تشخیص می داد که بیماری او از انواع عادی بوده و یا ناشی از تاثیرات ارواح خبیثه و حلول آنها در جسم بیمار است. اگر تشخیص بر نوع دوم بود آنگاه شمن ها نوع درمان را انتخاب کرده و سعی می کردند بر اساس آن ارواح خبیثه را از جان و روح بیمار دور نمایند. این روشهای درمانی بسیار متفاوت و اکثرا مبتنی بر سحر و جادو بود و گاه شمن ها سعی می کردند بیماری را از بدن بیمار خارج کرده و به بیمار دیگری منتقل کنند. به عنوان مثال هنگامیکه بیماری اوکتای شدت گرفت: « تولوی خان بر بالین او آمد و قامان چنانکه عادت ایشانست، افسون خوانده بودند و رنج او را به آب در کاسه چوبی شسته تولوی از غایت محبتی که با برادر داشت، آن کاسه را برگرفت به نیازی تمام گفت…. ان آب را که رنج در آن شسته بودند، باز خورد و اوکتای ریالاآن شفا یافت و او اجازت خواسته، روان شد و بعد از چند روز رنجور گشت و درگذشت.» [36]

در همین راستا جوینی می نویسد که «… در شهرها و مناطق ماوراءالنهر و ترکستان اکثرا زنان مدعی پری داری هستند(یعنی اینکه اجنه با او سخن می گوید) و هر کس که بیمار شود یا ناراحتی داشته باشد، ضیافتی ترتیب می دهند و پری خان را دعوت می کنند و به رقص می پردازند تا بلکه آن بیماری و ناراحتی دفع گردد. نظایر چنین خرافات و آنچنان شیوه را بیشتر مردم عوام پیروی می کنند.» [37]

ورود اینگونه عقاید خرافی در طول زمان باعث شد تا بخش اعظم دانش طبی ما دستخوش اینگونه افکار قرار گرفته و منشا بسیاری از بیماریها به سحر و جادو و موجودات وهمی، نسبت داده شود. حتی ناخوشی های مزمن کودکان و عدم باروری را بر اثر ” چشم بد ” دانسته و بر اثر مقابله با آن ها فقط به طلسمات روی آورند. شاید از قوی ترین باورهای ایرانیان اعتقاد به نیروی چشم بد یا چشم زخم است و این مسئله را نه تنها به حسودان بلکه به ستایندگان نیز منسوب می کنند. اغلب ایرانیان تحسین و بویژه ستودن یک کودک یا بنای زیبا را، بدون ذکر «ماشاءالله» بعمل انجام نمی دهند. [38] هم چنین بیماری صرع را تحت تاثیر جن می پندارند و به همین دلیل هم می گویند، فلانی دعایی است، دوایی نیست. [39]

اولئاریوس درباره ی یکی از معتقدات رایج درباره ی زنان در زمان شاه صفی صفوی می نویسد: «.. زنانی که درد زایمان داشته و به عللی نتوانند وضع حمل کنند، دوستان و خویشانشان به مکتب خانه رفته و برای هر پسری که کار خلافی کرده و چیزی را شکسته یا ضایع کرده است، پولی به ملای مکتب خانه می دهند تا آن شاگرد را تنبیه و مجازات نکند و معتقدند که با این کار، جنین نیز از زندان شکم مادر، رها شده و بیرون می آید. به همین ترتیب، گاهی پرندگانی را که در قفس و بند هستند، خریده و آزاد می نمایند … » [40]

شاردن درباره یکی از معتقدات خرافی زنان نازا درباره مناره ته برنجی مسجد سید احمدیان اصفهان در زمان شاه سلیمان صفوی می نویسد:«.. زنان سترون و بانوان تازه شوهر کرده، عقیده عظیمی بدین مسجد دارند و در آن مراسم خرافی بسیار خنده آوری معمول می دارند، به این ترتیب که پدر و مادر زن عقیم، وی را با افسار اسبی که از روی چادر بر سرش تعبیه کرده اند، از خانه به سوی مسجد می آورند. در دست زن سترون، یک جاروی نوین و یک ظرف گلین انباشته از گردو است. وی را با چنین وضعی به بالای مناره ته برنجی هدایت می کنند و او هنگام صعود روی هر پله ای، یک گردو می شکند. مغز آن را در ظرف گذاشته، پوستش را روی پله ها فرو می ریزد و موقع پایین آمدن، پلکان را جارو می کند و آن گاه ظرف و جارو را به محراب مسجد می برد و مغزهای گردو را با کشمش در گوشه ی چادر خویش می نهد و بعد راه خانه خود را پیش می گیرد و به مردانی که مواجه می شود و از آن ها خوشش می آید، اندکی از آن گردو و کشمش تعارف می کند و تمنی می نماید که میل فرمایند. ایرانیان عقیده دارند که بدین طریق، سترون شفا می یابد و به زبان خویش آن را گره گشودن شلوار می خوانند … » [

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours