تصویر ندا آقا سلطان و تکنولوژی دوربین در «زنانه شدن قدرت»

۱ min read

گفتگوی گلبرگِ باشی با نگار متحده / ترجمه‌ شیرین بهرامی‌راد-27 خرداد 1389

مدرسه فمینیستی: دکتر گلبرگ باشی استاد دانشگاه، پژوهشگر، منتقد و نویسنده فمینیست ایرانی است. گلبرگ باشی تا کنون مقالات و گزارش های متنوع و متعددی در این حوزه منتشر کرده است که برخی از آنها نیز به فارسی برگردانده شده و در وب سایت مدرسه فمینیستی به چاپ رسیده است، از جمله:

جنبش زنان ایران پس از حوادث خرداد 1388 / گفتگوی گلبرگ باشی با زیلا ایزنشتاین

هنوز یک مادر معنوی برای جنبش سبز انتخاب و معرفی نشده! / گفتگوی گلبرگ باشی با گایاتری اسپیواک

گلبرگ باشی که تز دکترای خود را در زمینه‌ی نقد فمینیستیِ حقوق بشر در ایران به پایان برده است هم اکنون در دانشگاه راتجرز ایران شناسی تدریس می کند.

دکتر نگار متحده، دانشیار رشته‌ی ادبیات و مطالعات زنان است. او مدرک دکترای خود را در سال ۱۹۹۸ از دانشکده‌ی مطالعات فرهنگی و ادبیات تطبیقی دانشگاه مینسوتا گرفته است. در سال ۲۰۰۸، انتشارات دانشگاه دوک کتاب او را درباره‌ی سینمای ایران بعد از انقلاب به نام «استعاره‌های جابه‌جا شده» منتشر کرد. اولین کتاب او، «بازنماییِ امر بازنمودناپذیر» درباره‌ی تاریخ بصری و اصلاحات ایران از قرن ۱۹ تا اکنون توسط انتشارات دانشگاه سیراکوز در سال ۲۰۰۸ منتشر شد.

و اما، متن پیش رو که شاید بتوان عنوان «علم تفسیر تصویر» یا به بیان موجز تر «هرمنوتیک تصویر» زنان، را بر آن نهاد گفتگویی خلاق و آموزنده است که در 21 تیرماه سال گذشته (1388) توسط دو زن پژوهشگر، به عرصه متن نوشتاری وارد شده و از منظری تازه و متفاوت ـ و البته بسیار جذاب ـ به نقش فزاینده ی زنان ایرانی در مبارزات دمکراتیک می نگرد. به حتم، ترجمه روان و زیبای این متن به فارسی که توسط «شیرین بهرامی راد» انجام گرفته، در جهت رسیدن به چنین هدفی، قابل تقدیر است.

تصویر ما در سه تحول بزرگ اجتماعی ۱۳۳۲، ۱۳۵۷ و ۱۳۸۸

گلبرگ باشی: موج عکس‌ها و ویدیوهای خیره‌کنند‌ه‌‌ی ارسالی از ایران طی ماه‌های گذشته، توجه اکثر مردم دنیا را به خود جلب کرده‌است که مقایسه‌هایی را با تظاهرات سال ۱۹۸۹ میدان تینانمن پکن و دیگر موقعیت‌های تاریخی سده‌ی گذشته پیش آورده است. بیشتر عکس‌های ارسالی پیش از انتخابات کار عکاسان حرفه‌ای بود و لوگوهای شناخته‌شده‌ی اسوشیتد‌پرس، گتی، لایف و دیگر خبرگزاری‌ها را برخود داشت. اما بیشتر تصاویر پس از انتخابات را مردم عادی با استفاده از موبایل‌ها و دوربین‌های کوچک دیجیتالی خود گرفته بودند.

سیل این تصاویر در یوتیوب، فیس‌بوک، تویتر و دیگر شبکه‌های اجتماعی، که در دو هفته‌ای که پوشش کامل رسانه‌ای اخبار ایران به اوج خود رسید، تأثیر به‌سزایی در تصور عموم مردم از ایران داشت: تأثیر این تصاویر حتا افراد مشهوری همچون گروه U2 یا بن‌جووی را برانگیخت تا بلافاصله همبستگی خود را با جنبش سبز ایران ابراز کنند. سازمان‌های حقوق بشر بین‌المللی مانند عفو بین‌الملل نیز بلافاصله با انتشار گزارش‌های مفصلی از سرکوب خشونت‌‌بار تظاهرات صلح‌آمیز توسط نیروهای پلیس واکنش نشان دادند. بسیاری از ایرانیان خارج از کشور هم با درخواست کمکِ دوستان و آشنایان خود در داخل کشور که شدیداً به دنبال کمک می‌گشتند، مواجه شدند.

برخی از اندوهبارترین تصاویر از صدها هزار دختر و زنی بود که در فعالیت‌های پیش از انتخابات و راهپیمایی‌های پس از آن شرکت داشتند، که برای بسیاری به مثابه یک دوره‌ی فشرده‌ی چند روزه‌ی مطالعات زنان بود. چنان‌که گویندگان خبری زن و مرد CNN به‌هنگام صحبت از آمار ۶۳ درصدی فارغ‌التحصیلان دانشگاهی دختر در ایران یکدیگر را تصحیح می‌کردند.

دوستی به شوخی می‌گفت: «ایرانی‌ها، سیاهان جدیدند.» حتا خبرنگاران کهنه‌کاری که فجیع‌ترین و خارق‌العاده‌ترین رویدادهای کره‌ی زمین را پوشش داده‌اند وقتی که خود را درمیان مردمی یافتند که پیش از انتخابات با شادمانی به سوی صندوق‌های رأی می‌رفتند و پس از آن به مخالفت با آنچه انتخاباتی تقلبی می‌دانستند برخاستند و به خاطر آن دستگیر، شکنجه و حتا در مواردی کشته شدند، به شدت تحت تأثیر قرار گرفتند. این خبرنگاران گزارش می‌دادند که مردم چه‌گونه با شجاعت، یکدیگر و حتا اعضای پلیس ضد شورش را نجات داده‌اند. و بازهم در نهایت سوغات سفرشان تصویر زنان بود.

راجر کوهن در مقاله‌ی تکان‌دهنده‌ای در نیویورک تایمز چنین نوشت:
«هیچ شبکه‌ی خبری از شهر تخریب‌شده در میان گرد و غبار و یا فریادهای معترضانه‌ای که در دل شب برمی‌خیزد نمی‌گوید. هیچ معجزه‌ی تکنولوژیک نمی‌تواند تلخی ترس را تصویر کند. هیچ الگوریتمی نمی‌تواند عظمت سکوت را ثبت‌ کند، یا هجوم آدرنالینی را که با افزایش شجاعت رخ می‌دهد و یا کبودی‌های تن را. اقرار می‌کنم که من خارج از ایران داغدیده‌ام. من به مسئولیت شاهد بودن بسیار فکر کرده‌ام. هرچند ممکن است مسئولیتی شخصی باشد. مرتبط بودن مثل حضور در صحنه نیست. تکه‌ای از من در تهران جا مانده، بین «انقلاب» و «آزادی»، جایی که من شاهد بودم میلیون‌ها ایرانی برای مطالبه‌ی آرای خود و تظاهرات علیه زیر‌پا‌ گذاشته‌شدن قانون اساسی به‌پا خاستند. زین پس هیچ یک از دولتیان هرگز نخواهند توانست در مورد عدالت حرف بزنند بی‌آن‌که پدیده‌ی ندا آقا سلطان تأثیرش را از بین ببرد: تصویر چشم‌هایی که سفید می‌شود، جانی که از تن بیرون می‌رود و صورت ندا آقاسلطان که با خون پوشیده می‌شود.»

به عنوان کسی که در دهه‌ی ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ در اروپا بزرگ شده، من برداشت‌های مختلفی از ایران و ایرانیان را به یاد دارم: تصویر سالی فیلد در نقش بتی محمودی، زن آمریکایی کتک‌خورده‌ای که شوهر ایرانی‌اش او را در ایران زندانی کرده بود، تصویر مردانی با مشت‌های گره‌کرده و تصویر آیت‌الله خمینی. تصاویری که مقاله‌ی راجر کوهن زنده می‌کرد تصاویری بودند که من در ۱۳ سالگی در سوئد هنگامی که با ترس دیگران از ایران مواجه می‌شدم مذبوحانه به دنبال آن می‌گشتم.

در تصاویر ارسالی از ایران چیزی بیش از پایان غم‌انگیز زندگی زن جوانی وجود دارد که نماد این مبارزه شده ‌است. برای فهمیدن معنی برخی از این تصاویر و اهمیت‌شان، سراغ «نگار متحده» رفتم که یکی از هوشمندترین نظریه‌پردازان فرهنگ تصویری ماست.

تصمیم گرفتم در این گفتگو از تحلیلی تطبیقی استفاده کنم و برای این منظور عکس‌هایی از سه ناآرامی متوالی در ایران معاصر را به او نشان دادم: تصویری از سال ۱۳۳۲، جنبش ملی‌سازی صنعت نفت به‌دست نخست‌وزیر وقت دکتر مصدق که کودتای طراحی‌شده‌ی سیا و برکناری وی را در پی داشت؛ تصویر دوم مربوط به راهپیمایی‌های عظیم سال‌های ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷، که منجر به انقلاب اسلامی شد؛ و بالاخره تصویر سوم مربوط به انتخابات ریاست‌جمهوری خرداد ۱۳۸۸. در هر سه‌ی این برهه‌ها، شاهد سه نسل از زنان ایرانی هستیم که در آرزوی کشوری دموکراتیک در این ناآرامی‌ها شرکت می‌کنند. اگر حقیقتاً تصاویر گویاتر از کلمات‌اند، پیام این تصاویر چیست؟

گلبرگ: ممنونم نگار جان ‌که دعوت مرا برای این گفتگو قبول کردی. در دو کتاب گذشته‌‌ی خود، «بازنماییِ امر بازنمودناپذیر: تصاویر تاریخیِ اصلاحات ملی از دوره‌ی قاجار تا انقلاب اسلامی ایران» (۱۳۸۷) و «استعاره‌های جابه‌جا شده: سینمای پس از انقلاب ایران» (۱۳۸۷)، تو بنیان نظری محکمی برای تحقیق درباره‌ی رابطه‌ی نظام‌های سیاسی و بصری پایه‌گذاری کرده‌ای؛ به‌ویژه در این خصوص که مسئله‌ی دیده‌شدن یا به صورت دقیق‌تر به چشم آمدن در حیطه‌ی عمومی تا چه اندازه در تولید فرهنگی مدرنیته تعیین‌کننده‌ است. اکنون ازت می خواهم که به عکس‌هایی از سال‌های ۱۳۳۲، ۱۳۵۷ و ۱۳۸۸ نگاهی بیندازی و بگویی که بلافاصله چه چیزی به ذهنت می‌آید. در این سال‌ها چه تغییری کرده‌ایم؟ پسرفت کرده‌ایم و یا پیشرفت، اگر واقعاً بتوان این مفاهیم را به کار برد؟ زمانی که به این عکس‌ها نگاه می‌کنی واقعا چه می‌بینی،‌ نسبت به این سه رویداد تاریخی متوالی که در تاریخ مدرن ما اتفاق افتاده چه احساسی داری؟

تصاویر سال 1332




تصاویر سال 1357



تصاویر سال 1388





نگار متحده: گلبرگ‌جان، از سؤال و عکس‌های جالب‌ات ممنون. و اما آن‌چه بلافاصله به ذهن من می‌رسد توجه دوربین‌ها به امری شگفتی‌آفرین است که همان حضور زن‌ها در حیطه‌ی اجتماعی در تمامی این عکس‌ها در سال‌های ۱۳۳۲، ۱۳۵۷ و ۱۳۸۸ است که به‌طور مداوم نظر دوربین‌ها را به خود جلب و در واقع آن‌ها را شگفت‌زده کرده است. این را می‌گویم چون خیلی مهم است که بفهمیم سیر تاریخی تکنولوژی دوربین (توانایی آن در ثبت لحظه‌ها) به صورت جهانی با تغییر حیطه‌های اجتماعی و خطر زنانه شدن قدرت، مطابقت دارد. نقش مهمِ دوربین در تاریخ،‌ اشاعه‌ی مدرنیته و تأثیرات آن بر تحول جهانی حیطه‌های اجتماعی ـ از اجتماعاتی تک‌جنسیتی به عرصه‌ا‌ی دوجنسی ـ است که زن‌ها در آن شرکت دارند و به تولید و مصرف می‌پردازند. در تلاش برای ثبت فرهنگ‌های شگفت‌انگیز دیگر، دوربین‌ حتا برای نشان دادن تقابل بین بازنمودهای بدیع سنت‌های در شرف نابودی با تصاویر مدرنیته اروپایی به کار گرفته شده است. این مسئله در مورد عکس‌هایی که آنتونین سوروگوئین در قرن نوزدهم از ایران گرفته همان‌قدر صادق است که در مورد عکس‌های جمع‌آوری شده توسط مالک آلولا؛ عکس‌هایی که از زن‌های الجزایری گرفته‌شده بود تا نشان دهند آن‌ها در مستعمرات چه زندگی‌ مجللی می‌گذرانند در حالی که زنان مدرن فرانسوی در پاریس قرن نوزدهم دوشادوش مردان در کارخانه‌ها و به عنوان درشکه‌ران مشغول به کارند.

بنابراین در تمام این عکس‌ها آن‌چه دوربین را به سمت خود می‌کشد، نقش دوربین در تولید فرهنگ یا به عبارت دیگر سهم آن را در ساخت، رواج و مصرف مدرنیته نشان می‌دهد. تصاویر هالیوود بهترین و قدیمی‌ترین مثال این قضیه است چون هالیوود به درستی نقش تاریخی دوربین و درنتیجه تأثیر جهانی فیلم‌های آمریکایی را دریافت. تأثیر امپراتوری هالیوود بی‌شک اقتصادی و ایدئولوژیک بود، اما تأثیرات عاطفی و صمیمانه‌اش اهمیت بیشتری داشت. زمانی که فرآیند مدرنیزه شدن، شهرنشینی و صنعتی شدن به همراه جنبش‌های اجتماعی مانند نفوذ فمینیسم تمامی روابط اجتماعی و جنسی را تغییر داد، تحولات تکنولوژیکی مدرن مانند قطار، اتومبیل و دوربین‌ها، شیوه‌های تازه‌ی احساس کردن، دیدن و سامان‌دهی تصویر، تلقی‌های تازه‌ای از زمان، فضا، معماری و تغییرات محیطی شهرها، تبلیغات و مُد ایجاد کرد. عکس‌ها به همان اندازه که در صورت‌بندی و ترویج مدرنیته نقش دارند بخشی از این تحولات فرهنگی نیز هستند، و در همین عکس‌هایی که آورده ای اگر با دقت نگاه کنیم مشخص است که دقیقاً دارند همین کار را هم انجام می‌دهند. آن‌چه در این عکس‌ها مدرن و در نتیجه برای دوربین جذاب است مشخصاً حضور زنان در حیطه‌ی اجتماعی است.

تصاویر را شواهدی مستند به شمار می‌آورند، اگرچه در حقیقت فقط لحظه را ثبت می‌کنند. به عبارت دیگر آن‌ها گواه یک لحظه‌ قرارگرفتن در برابر نورند.

از لحاظ زمانی، آن‌چه این تصاویر به صورتی فهرست‌وار ثبت می‌کنند اهمیت و نقش سازنده‌ی زنان در جنبش‌های اجتماعی ایران در طی این سال‌هاست. با ثبت نور در لحظات حیاتی تاریخ، عکس‌ها نشان می‌دهند که حضور فعال زنان در جنبش حقوق بشری ۱۳۸۸ چیز تازه‌ای نیست.

در عکس‌های سال ۱۳۳۲، زنان چادری شانه‌به‌شانه‌ی زنانی با لباس‌های مُد روز حرکت می‌کنند. بعضی از مردان کلاه‌های اروپایی بر سر دارند. زنان موهایشان را مدل ریتا هِیوُرث درست کرده‌اند. این مُدها به ایران می‌رسید و از طریق دوربین در مجله‌های مُد، فیلم‌های خبری و فیلم‌های هالیوودی انتشار پیدا می‌کرد.

هرچند در انقلاب ۱۳۵۷ مردان و زنانی با همه‌گونه پیش‌زمینه‌ها و جهان‌بینی های متفاوت علیه شاه و غربی‌سازی اجباری او شرکت داشتند، مُدهای آن روز انعکاسی از مُدهای دهه‌ی ۱۹۷۰ در غرب است. این موضوع به‌خصوص در دومین عکس ۱۳۵۷ بیشتر مشخص است.

با این‌که در مدل مو و لباس تصاویر دهه‌های ۱۳۳۰ و ۱۳۵۰ نوعی یکدستی به چشم می‌خورد، این یکدست بودن در تصاویر سال ۱۳۸۸ به گونه‌ای دیگر است. در تصاویر سال ۱۳۸۸ به‌ویژه زنان جوان میل زیادی به تغییر پوشش از پیش تعیین شده (حجاب اجباری دولتی) و بازی با موها و سربندها، روسری‌های رنگی و روش‌های متفاوت بستن روسری دارند. در مقابل در دهه‌های ۱۳۳۰ و ۱۳۵۰، مُد، نوعی همسانی فرهنگی را (حتا زمانی که زنان به مداخلات غرب در سیاست و اقتصاد ملی اعتراض می‌کردند) دیکته می‌کرد.

تصاویر سال ۱۳۸۸ هم اسناد لحظاتی هستند که می‌گذرند و لحظات دیگر را به دنبال می‌آورند؛ با این حال در این عکس‌ها نوعی شادی، امید و روشنی و به عبارت دیگر صمیمیت و خلاقیتی همگانی در کف زدن‌ها، شعار دادن‌ها، تکان دادن پرچم‌ها، بادکنک‌ها و پوسترهای سبز، یستن مچ‌بندها، سربندها و حلقه‌های سبز به چشم می‌خورد. این حس به ندرت در عکس‌های لایف دیده می‌شود اما برای این‌که عدالت را رعایت کرده باشیم باید گفت که تصاویر سال ۱۳۳۲ لانگ شات‌اند و مردم در برابر دوربین‌ کلوزآپ، رفتار متفاوتی از خود بروز می‌دهند. به‌خصوص دو عکس زیر متعلق به سال ۱۳۸۸ حضور نسل‌های متفاوت زنان را باز هم در کنار مردان ثبت کرده ‌است. تصور ما از حیطه‌ی اجتماعی در جمهوری اسلامی، اغلب اجتماعی غالباً مردانه و تک‌جنسی است در حالی که دوربین‌ تقریباً در تک‌تک تصاویر تلاش در ثبت دوجنسی بودن این حوزه دارد و پیش از این نیز همین‌طور بود.

بعضی از چیزهایی که در این عکس‌ها دیدی برایم بسیار جالب است. اجازه بده با بحث «شگفتی» شروع کنیم: اگر بنا بود که به این عکس‌ها به ترتیب زمانی نگاه کنی، آیا باز هم همان شگفت‌زدگیِ بصری را می‌دیدی؟ یعنی آیا دوربین به همان اندازه از حضور زنان در ۱۳۸۸ متعجب است که در سال ۱۳۳۲؟ تا آنجایی که به دوربین مربوط است آیا حضور زنان در حیطه‌های اجتماعی عادی شده ‌است؟ تغییرات تکنولوژیک را هم در نظر داشته ‌باش که به واسطه‌ی آن امروزه موبایل‌ها و دوربین‌های دیجیتالی حضورشان کمتر از دوربین‌های قدیمی با متعلقات عظیم‌شان محسوس است. در سال ۱۳۳۲ دوربین‌ها خارج از جمعیت می‌ایستادند در حالی که امروزه دوربین‌ها به راه‌پیمایی‌ها می‌پیوندند. و بعد سؤالی دیگری هم در ارتباط با گذار از فضای اجتماعی تک‌جنسیتی به فضایی دو‌جنسیتی پیش می‌آید که مدرنیته در آن رخ می‌دهد. در مورد این عکسِ به‌خصوص سال ۱۳۳۲ چه فکر می‌کنی که در آن مردها با دست‌های قفل‌شده دور زنان حلقه زده‌اند انگار از آنان «محافظت می‌کنند». حفاظت در برابر چه؟ آیا زنان در این عکس‌ در حیطه‌ی اجتماعی‌اند؟ به نظر می‌رسد آن‌جا که دختران و زنان چادری و بی‌حجاب در کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند نوعی هنجارمندی دو‌جنسیتی در کار است که ممکن است بتوان با طبقه، نسل یا مفهوم گنگ عفاف توجیه‌اش کرد. چه فکر می‌کنی؟

برایم عجیب است که در سال ۱۳۸۸ دوربین به همان اندازه مجذوب حضور زنان است که در سال ۱۳۳۲، و همان‌طور که گفتی این تکنولوژی است که آسان‌تر و در نتیجه ژورنالیسم، احتمالاً بالاجبار، مشارکتی‌تر شده ‌است. برایم جالب است که در مقابل دوربین‌ها و موبایل‌های فراوانی که در ویدیوهای گرفته شده از رویدادهای ۱۳۸۸ در یوتیوب به چشم می‌خورد، تنها یک دوربین در صحنه حضور دارد و آن هم در اولین تصویر است که نگاهِ خیره‌ی زنان را هدف می‌گیرد. در حالی که تصاویر سال ۱۳۳۲ فاصله‌ی بین «ما» و «آن‌ها» را ثبت می‌کند، عکس‌های سال ۱۳۸۸ نوعی بی‌واسطگی و دسترس‌پذیری را که تنها مختص «دوربین‌های ما» است نشان می‌دهند. در حقیقت در عکس‌های دوم و چهارم فاصله‌ی بین «ما» و «آن‌ها» از میان رفته و رویدادها نزدیک‌تر شده‌اند. «بی‌واسطگی» و «در دسترس بودن» همان کیفیاتی هستند که ما ایرانیانِ خارج از کشور رویدادهای پس از انتخابات را واجد آن می‌دانستیم: کسانی که تصمیم می‌گرفتند به این رویدادها توجه کنند مبارزه‌ی مردم برایشان بی‌واسطه می‌شد. تمامی آهنگ‌هایی که برای ندا آقا سلطان و آن‌هایی که برای آزادی و حقوق بشر مبارزه کردند ساخته‌ شد در سرتاسر جهان شاهدی بود بر این که تکنولوژی‌های دیجیتال فاصله‌ی ما با آن‌ها در سال ۱۳۳۲ را از بین برده است. این تصاویر، این واقعیت تاریخی را در قاب خود ثبت کرده‌اند.

بله، در عکس‌های ۱۳۳۲ مردانی را که برای حفاظت از تظاهرکنندگان دست یکدیگر را گرفته‌اند دیدم. فکر می‌کنی که این به «غیرت»، شرم، و ناپسند بودن حضور زنان در حیطه‌ی اجتماعی مربوط می‌شود؟ احتمالاً همین‌طور است. و ضمناً آن کامیون بزرگ پُر از مردان پلیس هم هست که در عکس دوم گوش به زنگ نشسته‌اند. این برای نگرانی کافی است. این‌ها و بقیه‌ی مردان. مسئله این است که، و خوشحالم که این را مطرح کردی، صرفنظر از این‌که چه‌گونه مدرنیته در دنیا با حضور زنان در حیطه‌های اجتماعی شناخته شده است، آن‌چه اجتماع دو‌جنسیتی و حتا هنجارمندی دو‌جنسیتی را می‌سازد در سطح ملی و محلی با یکدیگر تفاوت دارد. در عکس‌های سال ۱۳۳۲ مردان دست‌ یکدیگر را گرفته‌اند نه مردان و زنان. پس با این‌که زنان در حیطه‌ی اجتماعی حضور پیدا کرده‌اند، مفهوم ملیِ هنجارمندی دوجنسیتی ایجاب می‌کند که زنان از شرفشان حفاظت کنند، خواه با پذیرفتن زنان محجبه در میان خودشان خواه با حضور مردانی که نقش جداره‌ای محافظتی را بازی می‌کنند. همچنین در حالی که تصاویر سال ۱۳۳۲ بر حضور دوشادوش طبقات و نسل‌های مختلف در مبارزات تأکید دارد، عکس‌های سال ۱۳۵۷ آن‌ها را جدا از هم نشان می‌دهد. این جدایی نسلی، طبقاتی و جنسیتی در عکس‌های ۱۳۸۸ از بین رفته است. تصویر آن زن سالمند که نگاهش به‌ندرت با دوربین تلاقی می‌کند، گواهی بر این وحدت عمیق ملی است.

می‌خواهم توجه را به مسئله‌ی ستیزه‌جویی جلب کنم. «رفتار شایسته»، لباس‌های زیبایی که زنانِ سال ۱۳۳۲ پوشیده‌اند و عینک‌های آفتابی زیبایی را که بر چشم دارند با زن جوانی که در تصویر سال ۱۳۸۸ که سنگ پرت می‌کند مقایسه کن. قصدم دست‌کم گرفتن فضای بسیار شاد تصاویر ۱۳۸۸ نیست بلکه اشاره به حضور عناصر انکارناپذیری مانند مشت‌های گره‌ کرده، روبه‌رو شدن با نیروهای امنیتی و حتا پرتاب سنگ است. آن‌چه که به نظر من دارد اتفاق می‌افتد اعتراضات جسمانی در حیطه‌ی اجتماعی است که تازگی دارد. البته ما نباید حضور زنان جوان را در جنبش‌های چریکی خشونت‌طلب مانند «چریک‌های فدایی خلق» یا «مجاهدین خلق» در دهه‌ی ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ از یاد ببریم اما با این حال ما در این‌جا شاهد زنان جوان معمولی‌ای هستیم که با ناخن‌های مانیکور شده سنگ پرتاب می‌کنند. چه فکر می‌کنی؟


جمهوری اسلامی تمایز و هویت‌اش را با مخاطب قراردادن حواس به دست آورد. در کتاب « استعاره‌های جابه‌جا شده» سعی کرده‌ام نشان دهم که چگونه انقلاب 1357 انقلابی زیرپوستی بود. رژیمی که بعد از انقلاب روی کار آمد کوشید پیکره‌ای ملی بیافریند و برای این کار قوانین و نظام تقوایش را بر بدن زنان اعمال کرد. و حالا ناخن‌های مانیکور شده، ابروهای برداشته شده و رشته‌های مو، همگی نشانه‌هایی از مخالفت‌های جسمانی در حیطه‌ی عمومی است و این مخالفت‌های فیزیکی از سال ۱۳۵۹ که بالاخره سیستم تقوا و حجاب برای همگان اجباری شد در طول زمان بارها و بارها اجرا، تنظیم و از نو ابداع شده است. پس یک سنگ در دستان مانیکور‌شده به طور قطع پاسخی خشن است، اما از نظر اعتراض جسمانی به رژیمی که خود را دقیقه به دقیقه بر بدن زنان ثبت و بازنمایی می‌کند (پوشاندن دست‌ها، پایین آوردن نگاه، حرکت در فضاهای عمومی بدون جلب توجه)، تعجب‌برانگیز نیست که پاسخ نسلی که زیر فشار قوانینی که حواس، چشم‌ها، گوش‌ها، دهان‌ها، صداها، دست‌ها و بدن‌های آن‌ها را کنترل می‌کند بزرگ شده‌اند جسمانی باشد. یکی از عملکردهای محدودیت این است که ما را از ابزارهایی که داریم آگاه می‌سازد. این طور فکر نمی‌کنی گلبرگ جان؟

اجازه بده به آن‌چه تو به درستی «پیکره ی ملی» نامیدی بپردازم اما از جنبه ی زنانه اش و یا آن‌چه ما بازنمایی جسمانی زن ایرانی می‌خوانیم. اگر به زنان بی‌حجاب راه‌پیمایی‌های ۱۳۳۲ نگاه کنی، تصویر آرمانی زن شهری، تحصیل‌کرده، باوقار و حتا «مدرن» را می‌بینی، تصویری که بهترین نمودش بعد از کودتای ۱۳۳۲ و در دوران پهلوی شیوه‌ای است که شهبانوی سابق ایران فرح دیبا در محافل عمومی ظاهر می‌شد، به صورتی که انگار همین الآن از مجله‌‌ی کریستین دیور خارج شده و یا از سن یک سالن مُد پاریس پایین آمده است. حالا همان‌گونه که به خوبی می‌دانی و در واقع در کتاب «استعاره‌های جابه‌جا شده» هم آورده‌ای، آن تصویر بعد از انقلاب و در ۳۰ سال گذشته به طور افراطی بازنگری شده‌ و به موجب آن، تصویری از زن باحجاب یا همان‌طور که به درستی اشاره کردی یک شخصیت اجتماعی زنانه‌ی تنظیم‌شده ارائه شده‌ است. آن تصویرِ باحجاب بعدها مرتب در رسانه‌های گروهی ظاهر و تقویت شد، و بعد از آن به‌خصوص روی جلد تعدادی از کتاب‌های مخالف با سرکوب زنان ایرانی توسط جمهوری اسلامی مانند کتاب‌ بتی محمودی، آذر نفیسی، مهناز افخمی و اخیراً نیز کتاب «سیاست جنسی در ایران مدرن» نوشته‌ی ژانت آفاری چاپ شده‌اند، تصویری که بدون استثناء رخسار زنی محبوس و زندانی در پشت میله‌ها را نشان می‌دهد. آن‌چه در این عکس‌ها در صورت و بدن زن ایرانی در این راه‌پیمایی‌ها شاهدش هستیم چنین فرافکنی‌ها و فرضیات سیاسی را باقاطعیت به چالش می‌کشد، چون این عکس‌ها در حقیقت نافرمانی‌ سیاسی، گستاخی اجتماعی و اعتماد‌ به ‌نفس زیبای شخصیت‌های فراوانی را در تجربه‌های اجتماعی ۳۰ سال گذشته نمایش می‌دهد. به عبارت دیگر، به نظر می رسد که آن‌ها نه به تصویر اجتماعی شهبانو فرح دیبا بازمی‌گردند و نه باکره‌های در‌بند و محبوس‌ در حرمسرا هستند که در انتظار آزادی به سر می‌برند. آیا این جسمانیت جدید اجتماعی را نوعی محدوده‌ی آسایش جدید و توضیح‌ناپذیر برای تصویر اجتماعی زنانه تصور می‌کنی؟ فکر نمی‌کنی که تصوراتی که مردم از زنان ایرانی و مسلمان فرافکنی کرده‌اند در طی دو هفته‌ی گذشته یعنی با شروع راهپیمایی های اعتراض به نتیجه انتخابات شدیداً به چالش کشیده شده است؟

از آن‌چه که من از مکالمه‌های مردم در تویتر، رسانه‌های خبری و اطرافیان خودم فهمیده‌ام، فکر می‌کنم که بله، تصورات مردم از زن ایرانی مسلمان به شدت به چالش کشیده شده و یک جابه‌جایی بینشی رخ داده است. این جابه‌جایی در بینش همچنین به نحوه‌ی نگاه مردم به ایرانیان به عنوان یک ملت نیز سرایت کرده است. در حقیقت، بیشترِ غربیان تصوری از آن‌چه یک زن مسلمان یا ایرانی باید باشد دارند ـ و این با تصاویری که حجاب زن را با تصویر حبس یکی می‌کند ـ تقویت می‌شود. زبان هم به نظر من درباره‌ی این‌که ما چه‌گونه و به چه چیزی فکر می‌کنیم حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. این اشتباهی که تمامی صورت‌های حجاب را با برقع برابر می‌داند، در حقیقت به این معنی است که درک جامعه‌ی معاصر غرب، به خصوص آمریکا، از حجاب از مواجهه‌ی بصری خاص و کاملاً باواسطه نشأت می‌گیرد ـ مواجهه با افغانستان بعد از یازده سپتامبر. این سردرگمی در مورد حجاب پس از آن عمومیت یافت و به تلقی ما از تمام زنان مسلمان سرایت کرد… . اما گلبرگ، درباره‌ی عکس‌های سال‌های ۱۳۳۲ و ۱۳۸۸ خیلی صحبت کردیم، می‌خواهم بدانم درباره‌ی تصاویر سال ۱۳۵۷ چه فکری می‌کنی. چه می‌بینی؟ این عکس‌ها چه حسی به تو می‌دهند؟ واکنش تو به این عکس‌ها با عکس‌های دیگر چه تفاوتی دارد؟

من در این عکس‌ها شباهت‌های زیادی با عکس‌های سال ۱۳۸۸ می‌بینم. در حقیقت من عصبانیت بیشتری می‌بینم اما سنگی در کار نیست. بدیهی است که تکنولوژی پیشرفت کرده و دوربین‌ در سال ۱۳۸۸ خیلی نزدیک‌تر به واقعه و در حقیقت در میان جمعیت و در دست خود تظاهرکنندگان است (به نظرم می‌رسد که عکس پیرزن با یک موبایل و یا دوربین دیجیتالی کوچک گرفته شده). در سال ۱۳۵۷ باز هم چندگانگی طبقاتی دیده می‌شود، ولی تفاوت با تصاویر ۱۳۸۸ در این است که به نظر می‌رسد زنان در ۵۷ به‌وضوح از مردان جدا شده‌اند. در تصویر اول، سه زن با یک بچه می‌بینی که به نظر خویشاوند هستند و در صفوف زنان راه می‌روند، در حالی که در عکس سال ۱۳۸۸ زنان در بین مردان هستند. احساسی که از نگاه کردن به عکس‌های ۱۳۵۷ به من دست می‌دهد غم و اندوه است. در این عکس‌ها یک مبارزه‌ی حقیقی علیه استبداد می‌بینم که زنان بخش سازنده‌ی این مبارزه‌اند. اما وقتی ۳۰ سال جلو ‌می‌رویم، دختربچه‌ی همراه مادر و خاله‌هایش که باید همسن من باشد، ثمره‌ی آن مبارزه را ندیده‌ است. زنان در عکس دوم بسیار شبیه به مادر من، دوستانش و زنان فامیل من‌اند که بیشتر آن‌ها شاغل بوده‌اند، با موهای مدل فرح فاست‌شان، تی‌شرت‌های یقه‌دارشان و غیره، و از این لحاظ نسل مادرم به نظرم خیلی زیان کرده است. اما در سال ۱۳۸۸، من خواهر کوچکم و دخترهای فامیل و دوستانشان را در ایران می‌بینم (تمام آن‌ها دانشگاه‌رفته و بسیار خلاق‌اند ــ آموزش‌دیده‌اند، DJ، بلاگر، سازنده‌ی فیلم، شاعر، نقاش، مهندس و دکترهای بی‌اندازه باهوشی هستند ــ اما تعداد خیلی کمی از آن‌ها شغل ثابتی دارند) و می‌بینم که به درد آمدن قلب مادرانمان و بدبینی شان سبب نشده که به خیابان‌ها نروند و فضایی عمومی برای خود درست نکنند. در نهایت مادربزرگم را در سال ۱۳۳۲، مادرم را در سال ۵۷ و خواهر کوچکم را در سال ۱۳۸۸ می‌بینم.

اما احتمالاً مهم‌تر از همه این‌که آن‌چه ما امروزه در تصاویر سال‌های ۱۳۳۲ و ۱۳۵۷ می‌بینیم از چشمان غمگین نسل مادرانمان است که به چیزهایی که برایش جنگیدند نرسیدند، در حالی که به تصاویر ۱۳۸۸ حتا با وجود سرکوب‌های خشونت‌بار به چشم امید نگاه می‌کنیم. سؤال مهم این است که کودکان ما و دختر کوچک من چل‌گیس، دو دهه بعد از این، به عکس‌های سال ۱۳۸۸ چه‌گونه خواهند نگریست.

بگذار آخرین سؤال را هم درباره‌ی واسطه‌ها بپرسم – ما هر دو در فیس‌بوک با هم دوستیم، و همان‌طور که می‌دانی بخش بزرگی از آن‌چه رد و بدل می‌کنیم از جمله این عکس‌ها به واسطه‌ی شبکه‌های اجتماعی است. فکر می‌کنی این واسطه‌‌ها تأثیری بر نگاه ما نسبت به این عکس‌ها دارد؟ یک نوع اجتماعی‌شدن مجازی از طریق تصاویر رخ می‌دهد که می‌توانست موضوع تحقیقات کتابخانه‌ا‌ی محققان باقی بماند. اما الآن تقریباً در یک چشم‌ به هم زدن ‌بد‌ل به موضوعاتی برای مقایسه های تاریخیِ بصری می‌شوند و می‌توانیم ببینیم که چه‌گونه بودیم و ‌چه‌گونه شده‌ایم. من ضمناً به خوبی به محدودیت‌ها و نقاط ضعف شبکه‌های اجتماعی اینترنتی واقفم، بنابراین ‌می‌توانی این روابط را کمی باز و تحلیل کنی؟

من از این‌که در فیس‌بوک با تو دوست هستم بسیار لذت می‌برم و در کمال صداقت فکر می‌کنم رسانه‌های اجتماعی شیوه‌های مشارکت و ارتباطی خلق کرده‌اند که آینده‌ی دانش پژوهی در دوره دیجیتالی را رقم می زند. من فکر می‌کنم آن‌چه در فیس‌بوک شاهدش هستیم، آینده‌ی دانش پژوهی است. مردم پی‌برده‌اند که تمام ساختار ژورنالیسم در دوران ناآرامی‌های پس از انتخابات ایران به هم ریخت چون اخبار از فیس‌بوک و تویتر می‌رسید و نه از CNN. بنابراین فکر می‌کنم که ما آینده‌ی دانش‌پژوهی را در همین فروپاشی می‌بینیم. همین حالا هم آن دسته از همکاران من که علاقه‌ای به ایران داشته باشند، خواه از نظر ورزشی، جنبش‌های اجتماعی، رسانه‌های خبری، فیلم، ویدیو، عکاسی، سیاست، جنسیت، حقوق بشر و هر چیزی که بخواهی، به بلاگ‌ها، فیس‌بوک، یوتیوب و تویتر روی می‌آورند تا منابع خود را تکمیل کنند. اینکه چه طور این رسانه‌ها به ما اجازه می‌دهند بی‌واسطه به رویدادهای مناطق دیگر، و به همدیگر دسترسی داشته باشیم و با استفاده از دکمه‌ی اشتراک و اظهار نظر، به مطالب یکدیگر چیزی اضافه کنیم، آینده‌ی دانش‌پژوهی در دوران دیجیتال را ترسیم می‌کند: دورانی که در آن تکنولوژی‌های جدید وِب ۲/۰ با مرکزیتی که دارند به حدی نیاز به مشاوره و مشارکت ما خواهند داشت که بشریت هنوز تجربه نکرده است. این تا حدودی به معنی گشودن دانشگاه به روی همگان است که من کاملاً با آن موافقم.

از موضوع منحرف شدم. تصاویر دیجیتالی نظیر آن‌چه در این‌جا می‌بینیم، اغلب بدون زیرنویس منتشر می شوند. ما به آن‌ها توضیحاتی اضافه می‌کنیم و برای آن‌ها تاریخ می‌زنیم؛ آن‌ها را شخصی می‌کنیم و به آن‌ها معنا می بخشیم، معنایی که دیگران ممکن است به آن‌ها نرسیده باشند. نمی‌توانیم قدرت و تاثیرگذاری این کار را که ارزش شخصی‌ای که به این عکس‌ها می‌دهیم بر محافل مان دارد دست‌کم بگیریم. تصور کن چه‌قدر وضعیت‌مان متفاوت بود اگر الآن مانند دو دختر روی جلد کتاب لولیتای نفیسی داشتیم با هم روزنامه‌ می‌خواندیم. تصویر تظاهرکنندگان در برابر نیروهای پلیس را می‌دیدیم. متوجه تاریخ درج شده بر بالای روزنامه می‌شدیم و توضیحاتی را که روزنامه برای عکس‌ها گذاشته بود می‌خواندیم. متوجه می‌شدیم زمانی که در ساکس مشغول خرید بودیم، مردم در جاهای دیگر دنیا برای ابتدایی‌ترین حقوقشان مبارزه می‌کردند مانند «اجتماعات خیالی» بندیکت اندرسون. الآن همان عکس‌ها روی صفحه‌ی فیس‌بوک با توضیحاتی از قبیل «روزی که ندا کشته شد» و یا «دوستم علی سمت راست موتور ایستاده است» ظاهر می‌شوند و فکر کن این موضوع چقدر تأثیر این عکس را روی صد‌ها نفری که ما زمانی با آن‌ها روی فیس‌بوک دوست شده‌ایم، با آن‌ها در مهدکودک بازی می‌کردیم و هیچ‌وقت آن‌ها را ندیدیم تا وقتی که با وضعیت تأهل «پیچیده» در فیس‌بوک ظاهر شدند تغییر می‌دهد. عکس و زیرنویسی که نقش آن عکس را در زندگی ما نشان می‌دهد، بخش لاینفکی از زندگی آن‌ها می‌شود. نوعی صمیمیت در این هست … توضیحات ما روی عکس‌های فیس‌بوک و تویتر قدرت و بی‌واسطگی دیگری دارد که از روابط شخصی ما در زندگی واقعی نشأت می‌گیرد. ممکن است به عکسی از اجتماع مردم در خیابان‌های یک شهر خارجی که همان شب در CNN دیده‌ایم نگاه کنیم. اما زمانی که در توضیحات آن در فیس‌بوک می‌خوانیم: «من در همسایگی این‌جا بزرگ شدم» فوراً جذبش می‌شویم. آن رویداد از آنِ ما می‌شود، در تاروپود زندگی‌مان بافته می‌شود.

نگارجان، از این که در این گفتگو شرکت کردی ازت ممنونم. خیلی چیزها از آن یاد گرفتم و یقین دارم که برای خوانندگانمان نیز بسیار آموزنده خواهد بود.

ممنونم گلبرگ. من همیشه مصاحبه ها و فعالیت های تو را ستایش کرده ام و از گفتگو درباره ی این عکس های زیبا بسیار لذت بردم. من هم از این گفتگو خیلی چیزها یاد گرفتم و ازت سپاسگزارم.

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours