رادیو زمانه (شهزاده سمرقندی): گردهمایی دو روزهی زنان فارسیزبان فعال در زمینهی توانمندسازی زنان، روز شنبه ۲۶ ژوئن به پایان رسید.
این گردهمایی با همت سازمان تازهتاسیس «شبکهی زنان فارسیزبان» و حمایت بانک جهانی در دانشگاه نیرود هلند برگزار شد.
روز اول این گردهمایی، به معرفی کارها و تجربههای انوشه انصاری و همچنین رونمایی از کتاب خاطرات او به نام «رویای من از ستارهها» اختصاص داشت. انوشه انصاری اولین زن ایرانی است که به فضا سفر کرده است.
موضوع محوری این گردهمایی، توانمندسازی اقتصادی زنان و نقش رسانهها در این زمینه بود. علاوه بر این، تبادل تجربههای زنان مسلمان و مشکلات و راهحلهای آن نیز از دیگر موضوعاتی بودند که عمدتاً بهصورت پرسش و پاسخ ارائه میشدند.
شبکهی زنان فارسیزبان یکی از اهداف خود را نزدیک کردن زنان کشورهای ایران، افغانستان و تاجیکستان به همدیگر تعریف کرده است.
این گردهمایی فرصتی پیش آورد تا با تعدادی از زنان فعال فارسیزبان و همچنین فعالان اقتصادی و حقوقی غیر فارسیزبان از نزدیک آشنا شوم؛ زنانی که در شهرت خود غرق نشدهاند و بهفکر یاری و دستگیری زنان همزبان خود هستند. یکی از آنها انوشه انصاری، نخستین زن ایرانی است که فرصت پرواز به فضا را داشته است. او زنی خاکی و فروتن است.
شما در زمانی خیلی کوتاه به شهرت جهانی رسیدید و همین، مسئولیت بزرگی را به دوشتان گذاشته است. انگار همه از شما انتظار دیگری دارند و منتظر حرکتهای خبرساز از سوی شما هستند. نظر خودتان چیست؟
راستش من انتظارش را نداشتم. یعنی زمانی که برای سفر به فضا اقدام کردم، اصلاً فکر نکردم با این کار مشهور میشوم. وقتی این اتفاق افتاد، برایم غیرمنتظره بود و آمادگی آن را نداشتم. من بیشتر ترجیح میدهم با خانواده و چند تن از دوستان صمیمیام باشم. بههمین خاطر این که همه میخواستند در مورد زندگیام بدانند، برایم تحول بزرگی بود. نوشتن کتاب خاطرات هم برایم سخت بود. برای اینکه فکر میکردم اگر آن را بنویسم هرکسی مرا توی خیابان ببیند، همهچیز را در مورد من میداند. به همین دلیل باید خودم را از نظر فکری توجیه میکردم.
از سوی دیگر وقتی میدیدم که زنان، دختران جوان و نوجوان ایرانی و غیر ایرانی از این که فردی چون من به فضا سفر کرده است به هیجان آمدهاند، فکر کردم شاید داستان زندگی من باعث شود تا آنها فکر کنند که میتوانند به دنبال آرزوهایشان بروند. حس کردم این جنبه مهمتر از آن است که بگویم نمیخواهم حریم خصوصیام را از دست بدهم.
به همین دلیل حاضر شدم از داستان زندگیام استفاده کنم تا به بقیه نشان بدهم سختی زیاد است، ولی زندگی بهطور مرتب در حال عوض شدن است. یعنی اینطور نیست که اگر خوشحالیم، همیشه خوشحال بمانیم و اگر ناراحت هستیم، همیشه همینطور باشیم. هرجای زندگیتان که هستید، میتوانید مطمئن باشید که فردا عوض میشود. ممکن است کمی بهتر یا بدتر بشود، ولی بههرحال زندگی بالا و پایین میرود. باید خود را با این بالا و پایین رفتنها تطبیق داد و از شرایط موجود بهترین را برای خود ساخت.
در فیلمی که از سفر شما پخش شده، در فضاپیما حالت پرواز داشتید. انگار پرنده بودید و از قالب انسانی بیرون آمده بودید. در آن لحظات چه حسی داشتید؟
حس خیلی خوبی بود. هیچ وقت تا این حد احساس آزادی نکرده بودم. نمیدانم بهخاطر این بود که از قوهی جاذبهی زمین آزاد شده بودم یا دلیل دیگری داشت. شاید بیشتر به این خاطر بود که تمام آنچه مردم در طول روز به آن فکر میکنند و نگران آن هستند، روی کرهی زمین و جلوی چشم من بود. من در فضا از همهی آنها جدا شده بودم. شاید جداییای که از کرهی زمین داشتم، باعث شده بود احساس کنم از تمام مشکلات، ناراحتیها و درگیریها جدا شدهام و در محیط خودم هستم. هرچه بود، به من احساس آزادی بینهایت داده بود. من این احساس را واقعاً دوست داشتم و حتی میتوانستم همانجا بمانم!
در قسمتی از همان فیلم اشاره میکنید که در فضا هنگام خواب و استراحت به موسیقی گوش میدادید. به چه آهنگهایی گوش میکردید؟
موزیکهای ملایم را خیلی دوست دارم. یکی از آهنگهایی که آنجا خیلی گوش میدادم، آهنگ «Fragile» از استینگ بود. در میان ایرانیها آهنگهای زیبا شیرازی و بهخصوص ترانهی «زن» او را خیلی دوست دارم. آهنگهای گوگوش و فرامرز اصلانی را نیز دوست دارم. بیشتر به خوانندههای قدیمیتر و موسیقیای که از ایران به یاد دارم گوش میدهم و با خوانندههای جدید آشنایی چندانی ندارم.
چرا؟
فکر میکنم بهخاطر یادها و خاطراتی باشد که همراه با آهنگها و شعرهای قدیمی در ذهن زنده میشوند؛ خاطرات خوب بچهگی و نوجوانیام در ایران. آهنگهای جدید را هم گوش میدهم و خیلی از آنها را- مانند ترانههای زیبا شیرازی- دوست دارم. آهنگهای قدیمی نوستالژی خاصی برایم دارند.
هیچ آهنگ ایرانیای همراه خودتان نبرده بودید؟
چرا؛ آیپادم همراهم بود و بیشتر آهنگهایی که نام بردم در آن ضبط شده بودند.
وقتی برگشتید، آیا مشکلات زمینی بهنظرتان پوچ و حلشدنی میآمدند؟
دقیقاً. احساس میکنم اگر همه میتوانستند چنین تجربهای داشته باشند و زمین و موقعیت ما را در این دنیا از نقطهنظری که من در فضا داشتم ببینند، همهی این مشکلات برایشان پوچ میشد. آدم باورش نمیشود که به چه چیزهای کوچکی فکر میکند و نگران چه چیزهایی میشود. این حالت حتی قبل از سفر به فضا برایم اتفاق افتاد.
مثلاً زندگی در آمریکا رویهی خاصی دارد. با خودتان فکر میکنید حتماً باید این شامپو را به سرم بزنم و یا از این صابون، کرم و … استفاده کنم. ممکن است کیلومترها رانندگی کنیم که آنها را تهیه کنیم. هنگامی که برای تمرینات به روسیه سفر کردم، در یک پایگاه نظامی بهسر میبردم و هیچ یک از وسایل رفاهیای که عادت کرده بودم دوروبرم باشند، در دسترسم نبودند.
بعد از مدتی که عادت کردم، دیدم واقعاً به هیچکدام از آنها احتیاج ندارم. این صابونها و شامپوها هم مثل بقیه هستند و فرق چندانی با آن دیگری ندارند. در چنین شرایطی، خیلی از مسائلی که تاکنون فکر و وقتتان را میگرفت، از بین میرود. وقتی اینها از میان میروند، میتوانید چیزهایی را که هیچوقت نمیدیدید، ببینید. چیزهایی که همیشه جلوی چشمتان بوده، ولی آنها را نمیدیدید، چون فکرتان مشغول جای دیگری بوده است.
شرایط زندگی در پایگاه نظامی باعث شد که از خیلی از چیزهای کوچک دوروبرم لذت ببرم. در آنجا این موقعیت را داشتم که راه بروم و با دوچرخه به این طرف و آن طرف بروم. شروع کردم به دقت کردن در طبیعت و اینکه چگونه طبیعت با عوض شدن فصلها تغییر میکند. چگونه گیاهان میمیرند و دوباره زنده میشوند. تجربهی این سفر، حتی قبل از این که به فضا بروم، حالت خیلی خوبی برای من داشت. به همین دلیل فکر میکنم آدم هر جا که هست میتواند طرز فکرش را عوض کند.
… اما همین جزییات کوچکی که از آن یاد کردید، نشاندهندهی هویت و شخصیت ما هستند. آیا شخصیت انوشه انصاری بعد از این تجربه عوض شد؟
فکر میکنم تا حدودی عوض شد. بهنظر من بهصورت مثبتی عوض شد. منظور من از جزییات کوچک، فقط چیزهای مادی کوچک است، وگرنه خیلی معنویات کوچک هستند که همیشه برای آدم اهمیت خواهند داشت. آنها برای من عوض نشدند. مسائلی که آدم وقت بیخود صرف آنها میکند، برای آنها حرص و جوش بیخود میخورد و دربارهی آنها نگرانی بیمورد دارد، اهمیت خود را برای من از دست دادهاند. سعی میکنم به مسائل مهمتر فکر کنم.
اگر فقط جای دو انتخاب داشتید که در زندگی یا شاعر یا نویسنده بشوید، کدام را انتخاب میکردید؟
نویسنده.
به چه دلیل؟
احساس میکنم بهتر و راحتتر میتوانم مطلبم را در نوشتهای طولانی بیان کنم. وقتی شعر میگوییم، باید تمام فکر و احساس را در چند لغت که با هم همقافیه هستند، بیان کنیم. فکر میکنم این کار بسیار مشکلتر از نویسندگی است. باید استعداد بهخصوصی داشت. البته سعی کردهام شعر بگویم، ولی فکر نمیکنم بهدرد چاپ کردن بخورد!
مانند خیلی از ایرانیها و فارسیزبانها که دوست دارند شعر بنویسند…
بله، بهخاطر اینکه شعر توی خون ما است. برای اینکه در تمام زندگیمان در مورد فردوسی، حافظ، سعدی، خیام، رومی و… شنیدهایم. خیلی هم به شاعران مملکتمان و این که در تمام دنیا در مورد آنها صحبت میکنند، افتخار میکنیم.
آیا برنامهای برای سفر به کشورهای همسایهی ایران، مانند تاجیکستان، ازبکستان یا افغانستان و شهرهایی که در ادبیات کلاسیک ایران از آنها نام برده شده دارید؟
بله، حتماً. من عاشق این هستم که به این کشورها بروم و صحبت کنم، یا آنجا برنامهای داشته باشم، اما من خودم برنامهریزی نمیکنم. معمولاً صبر میکنم که فرد یا سازمانی که در آن کشور حضور دارد و موقعیت آنجا را میداند، از من دعوت کند. اگر دعوتی از هر کدام از این کشورها داشته باشم، با کمال میل میروم.
آیا کارهای نویسندگان امروز ایران را دنبال میکنید، یا این که فرصتی برای کتاب خواندن ندارید؟
راستش را بخواهید نه، فرصت ندارم. دروغ چرا؟ بهقول مش قاسم: دروغ چرا؟ تا مرگ آ… آ… آ…
+ There are no comments
Add yours