مدرسه فمینیستی: چند روزی است که از فکر نسرین ستوده نمی توانم فارغ شوم. تصویر چهره ی مهربان و مصمم نسرین مدام جلوی چشمانم می آید. تصویر زیبای نسرین هنگامی که در زندان به دیدن من و محبوبه حسین زاده آمده بود. تصویر نسرین هنگامی که پله های دادگاه انقلاب را با هم بالا می رفتیم. تصویر نسرین هنگامی که در شعبه 28 دادگاه انقلاب از آقای مغیسه که به جای قاضی در هیئت مدعی العموم به متهم و وکیل اجازه هیچ دفاعی نمی داد، مصرانه می خواست به همان اندازه که او به موکلش اتهام وارد کرده، به او به عنوان وکیل فرصت دفاع داده شود. تصویر نسرین که به شکم بر آمده من که دامون را آبستن بودم نگاه می کرد و نگران حکم قاضی بود.
تصویر نسرین با تصویر کودکان زیبایش که دوری مادر، پژمرده اشان کرده است، در جلوی چشمانم به هم می آمیزند و من نگرانم. وقتی به دیدار مهراوه و نیما می روم قلبم فشرده می شود و نمی دانم چه بگویم. برایشان آرزو می کنم که دیدار بعدی ما با حضور نسرین باشد. نمی دانم به مادرشوهر مهربانش که خانه و زندگیش در تبریز را رها کرده و برای نگهداری نوه هایش به تهران آمده است، چه دلداری ای دهم. به او که نگران جسم نحیف نسرین است و می ترسد برای عروس نازنین اش اتفاقی بیافتند، می گویم: مادر انسان قوی تر از این حرف هاست، روح بلند نسرین است که در اعتصاب غذا مقاومت می کند و نه جسم نحیف اش… دلداری ای که خودم را نیز نمی تواند چندان آرام نگهدارد.
اطلاعات ناقصی را که وجود دارد کنار هم می گذارم و نتیجه می گیرم نسرین بر اوضاع مسلط است که توانسته است در سه ثانیه خبر اعتصابش را به همسرش بدهد. اما با احتساب روز تلفن نسرین، متوجه می شوم که دقیقاَ 18 روز از اعتصاب غذای نسرین می گذرد، و هیچ خبری از نسرین نیست: سکوت مطلق.
از خودم می پرسم به راستی جرم نسرین چیست؟ نسرین ستوده چه می خواهد که بازجویانش حاضرند آب شدن روز به روز او را نظاره گر باشند اما به خواسته اش پاسخ ندهند. نسرین در روزهای اول بازداشت اش در دومین تماس تلفنی که با منزل داشت به همسرش گفته بود من از بازجویانم خواسته ام که هر 4 روز یکبار به من اجازه دهند تا با فرزندان خردسالم تلفن بزنم در غیر این صورت اعتصاب غذا خواهم کرد.
بعد از این تلفن تا مدتها، از نسرین خبری نبود. در این فاصله: نیما کوچولو تولد سه سالگی اش را جشن گرفت ولی حتی مادرش اجازه نیافت روز تولد پسرکش به او تلفنی تبریکی بگوید. در این فاصله: پدر نسرین از دنیا رفت ولی او اجازه نیافت با مادر و خواهرش حتی تلفنی سخنی بگوید شاید از آخرین لحضه های حیات پدرش چیزی بپرسد. در این فاصله: سالگرد ازدواج نسرین و رضا خندان هم گذشت و باز هم نسرین اجازه نیافت تلفنی با همسر گرامی اش، خاطره روزی را گرامی بدارد که در تمام زندگی برای این که دیگر دختران سرزمین اش هم به مانند خود او قدرت انتخاب بیابند و زندگی ای برابر آغاز کنند، مبارزه کرده است.
به کارنامه نسرین ستوده نگاه می کنم و می بینم جز دفاع از حق و شرف انسانی هیچ در آن نیست. واقعاَ کدام عمل نسرین مجرمانه است؟ آیا دفاع از کودکانی که زندگی تلخ شان آن ها را به جای مدرسه، به زندان فرستاده است؟ آیا دفاع از کودکان فرودستی که در زندگی هیچ نیاموخته اند جز خشونت، و آنگاه که با دوست و همکلاسی شان درگیر می شوند، جز زبان خشونت، چیزی را نمی شناسند (و پایان چنین زد و خوردهایی بر همه ما معلوم است)، واقعا عملی مجرمانه است؟ جالب است که این نوجوانان خاطی، تنها در زمانی که زندان بوده اند اندکی با زبان مهر و حمایت آشنا شده اند، مهر و حمایت وکیلی که برای آنان نه فقط وکالت، که مادری می کرد، و آن گاه که همه دوستان و اطرافیان این نوجوانان، به خاطر اتهام ها و کاری که ناخواسته مرتکب شده اند رهایشان کرده بودند، وکیل متعهدشان بی هیچ چشمداشتی، به هر دری می زد تا جان شان را نجات دهد.
به کارنامه نسرین نگاه می کنم. جز دفاع از کسانی که به جرم داشتن عقایدی که با عقاید حکومت گران ما یکسان نیست، روزهای شان را به شب های زندانی در شهرستان می دوزند، چه چیزی در کارنامه او می توان یافت؟ دفاع از هموطنان غیرمسلمان و پیروان دیگر مذاهب را می گویم.
کارنامه نسرین سرشار از دفاع از فعالانی است که برای جهانی برابر مبارزه می کنند. جهانی که نسرین به تحقیق و تجربه می داند که برابری رمز خوشبختی مهراوه و نیمای اش است. او باور دارد که در مناسبات عادلانه و برابر است که انسان ها حرمت دارند و ارزش یکی، نصف و نیمه ی دیگری محسوب نمی شود، و زندگی نسرین خود مدعای این خوشبختی است چرا که خانه اش بوی عشق و مهر می دهد و عشق تنها در رابطه ای برابر مهیا می شود.
به کارنامه نسرین نگاه می کنم و به یاد موکلان بی نام و نشانی می افتم که اکنون مدافعی پی گیر را در دسترس خود ندارند. وکیلی که تمام تلاشش را می کرد تا به موکلانش قدرت بخشد و با دانش گسترده ی حقوقی خود، آن ها را در مقابل قدرقدرتی سیستم قضایی یاری کند.
به کارنامه نسرین نگاه می کنم و می بینم زندگیش مالامال از مبارزه برای استقرار عدالت است. او برای گسترش عدالت در سیستم قضایی مبارزه می کرد و تمام تلاشش عریان نشان دادن موارد بی عدالتی ای بود که در سیستم قضایی نمی پسندید. نسرین برای بیشتر کردن این عدالت، به قدرت افکار عمومی ایمان داشت و تمام سعی اش، درگیر کردن افکار عمومی مردم برای درخواست این عدالت بود. آن گاه که در پرونده زنانی که در تجمعات 8 مارس 1384 و یا در تجمع 22 خرداد 1385 میدان هفت تیر از ماموران نیروی انتظامی کتک خورده بودند، وکیل زنانی شد که از نیروی انتظامی شکایت کرده بودند. هر چند نسرین به خوبی می دانست که سیستم قضایی ما از مجازات خاطیان ناتوان است اما معتقد بود باید از حق قانونی مان استفاده کنیم و از خاطیان شکایت کنیم. آن گاه افکار عمومی میان دو پرونده ای که در مورد این زنان تشکیل شده است، قضاوت خواهد کرد. سرانجام : زنان تجمع کننده که خواستی جز عادلانه کردن قوانینی که بر زندگی آن ها حکم می راند، نداشتند، به حبس محکوم شدند و ماموران نیروی انتظامی تبرئه. قضاوت مردم اما اقبال به جنبشی بود که بی عدالتی در قوانین را بر نمی تافت.
نسرین در همه ی سالهای زندگی اش برای بسط عدالت می کوشید، اما کدام اتفاق بیشتر از بازداشت خود نسرین و آن چه که در این مدت بر نسرین و خانواده اش رفته است می توانست بی عدالتی موجود را جلوی چشم مردمان عریان نشان دهد. وکیل سرشناسی که جز دفاع از موکلانی که در مقابل سیستم قضایی، قدرتی از خود ندارند حقیقتاَ جرمی در کارنامه ندارد، 18 روز در اعتصاب غذاست. همسر گرامی و دوستان و موکلانش نگران جان اویند. هیچ کس پاسخگوی خانواده و وکیل او نیست. کار شوهرش رضا خندان صد برابر دشوار تر است چرا که باید همه نگرانی هایش را از چشمان کنجکاو و پر سوال مهراوه و نیما پنهان کند… هر گز در زندگی این چنین مستاصل نبوده ام. نمی دانم برای نسرین، وکیل متعهدی که همیشه در کنارمان بوده، به خانواده هایمان دلداری می داده، و به موکلانش اعتماد به نفس و جسارت می بخشیده، چه می توان کرد؟
تصویر زیبای نسرین مدام جلوی چشمانم می آید وقتی که با ایمان و صمیمیت از عدالت طلبی خود می گفت. هنگامی که از ایستادگی خود برای دفاع از عدالت و حقیقت می گفت، و از این که فشارها باعث عقب نشستن او از آن چیزی که به عنوان عدالت یا حقیقت به آن رسیده است، نمی شود.(1)
نیما و مهراوه همسترهایشان را آورده اند تا دامون با آن ها آشنا شود. صدای شادی نیما و دامون فضا را پر کرده است. چشمانم پر از اشک می شود. آرزو می کردم که می توانستم این لحظه های ناب را با نسرین شریک شوم.
پانوشت:
◀️ 1- مصاحبه با نسرین ستوده، تیرماه 1387
+ There are no comments
Add yours