مدرسه فمینیستی- پوران فرخزاد، محقق وشاعرمعاصرپاییزسال گذشته درمجلس ختم خواهرش” توران” به گلایه از روزگاربه همکاران مدرسه فمینیستی چنین گفت : “سخت است که کسی آخرین بازمانده خانواده باشدومجلس گردان عزا…” به او گفتیم: ” که بیگانه بدین حال نیستیم و تنهاکار وآرمان خواهی این نقش را برای کسانی چونان ماتحمل پذیر می سازد ” خنده تلخی کرد و گفت:” یعنی بیش از این ؟؟”….اشعار این روزها و یادداشت هایی ازاوکه برای انتشار در مدرسه به دستمان می رسدگویی حکایت از بیش کاری و آرمانگرایی او داردکه، فزون باد!
من از جنس جنونم زآتش و باد
چه آتش ها از این آتش در افتاد!
ز هر بندم نوای عشق خیزد
زهر زخمه،نشان از راه بی داد
شبم شیرین وَشان سرشار از شوق
به هر آیینه ریزم نقش فرهاد
سماعی سرخ می سوزاندم جان
سرودی سبز می گرداندم شاد
سبد بر دوش در باغ ستاره
به راه روشن ماه پریزاد
زنی زایاتر از زروان زایا
زنی آتش فشان،آزاد ِ آزاد
رها در باد،بر بال پرنده
چو بومی بر خراب آباد و آباد!
من آن بانوی بی تابم در این تاب
چو ابری تیره لبریزم ز فریاد
من از جنس جنونم جان خورشید
زنی ناهیدی ام از بُن ز بنیاد
+ There are no comments
Add yours