مدرسه فمینیستی: همیشه به این فکر کرده ام که «حقوق بشر» از کی مورد توجه واقع شد؟ آیا «منشور کوروش» اولین منشور حقوق بشر است یا قبل از آن هم ابنای بشر دریافته بودند که بشر اند و دارای حق و حقوقی؟ راستی زنان چطور؟ آنها از کی متوجه حق و حقوق شان ـ به عنوان نیمی از جامعه بشری ـ شدند؟ کاری با تاریخچه مدون فمینیسم و افراد تاثیرگذار جنبش برابر خواهی ندارم. اما حسی در درونم هست که می گوید درد، ریشه دار تر و کهنه تر از این حرفهاست. آنقدر قدیمی که حتی نمی دانم از کی فمینیست شدم؟
با خودم خلوت می کنم و سعی می کنم رو راست باشم. واقعاَ اولین جرقه ها از کی زده شد؟
از وقتی منشور بین المللی حقوق بشر را خواندم؟ یا زمانی که تصاویر خندان ده زن قدرتمند جهان را دیدم؟ … حقیقت این است که وقتی فمینیست شدم هنوز هیچ در مورد خشونت های پنهان و آشکار علیه زنان در ایران و جهان نمی دانستم حتی نام «کنوانسیون بین المللی رفع تبعیض علیه زنان» هم به گوشم نخورده بود. واقعاَ نمی دانستم در دادگاه های خانواده چه می گذرد. نه..! آن زمان نه از کمپین یک میلیون امضاء نشانی بود و نه از لایحه حمایت!!! از خانواده. حتی روزگارها قبل از این که بدانم «جان زنان سرزمینم نصف مردان ارزش دارد» و یا زمانی که معنای این عدالت بی دادگر را که : «شهادت دو زن ، برابر یک مرد است» را بفهمم، و یا این که چگونه فرزندان به مادرانی که از ذره ذره وجودشان هستی می یابند تعلق ندارند. حتی آن زمان نمی دانستم که صدای زنان وطنم را با سنگسار خاموش می کنند.
شاید اغراق نباشد اگر بگوییم سرآغاز داستان فمینیست شدنم و خیلی از زنان دیگر، همزمان با به دنیا آمدن مان است. همه ما دختران از زمانی خود را می شناسیم و متوجه تفاوت های ظاهری خود با پسران می شویم یک جورهایی فمینیست می شویم. وقتی بهمان تشر می زنند که مثل پسرها نباید از درخت بالا برویم یا از بلندی بپریم. یا این که وقتی برای مدرسه رفتن ثبت نام می کنیم چرا در تمام فرم ها نام پدرمان را می نویسیم و کسی سراغی از نام و نشان مادر دلواپسمان نمی گیرد؟ و چرا همه جا مادران مان را با نام خانوادگی پدرمان صدا می زنند؟ چرا گورستان های شهرمان پر از گورهای خاموش غبارگرفته زنانی است که بعد از حک شدن نام مرحومه شان نوشته شده متعلقه حاج ،کربلایی، مشهدی، سید یا آقای فلانی…
شایدم آغاز فمینیست شدن مان از دوره ای است که با داستان های مادربزرگ هایمان از وقایع تاریخی سرزمین مان به خواب ناز می رفتیم بی آنکه واقعاَ بدانیم زنان، این خاطرات را نه از نزدیک لمس کرده که در پشت درِ اندورنی ها به کمک فال گوش ایستادن شنیده و به خاطر سپرده اند. و این که چرا «دختر که رسید به بیست / باید به حالش گریست»؟ و چرا بیشتر زنانی که می شناسیم با لباس سفید به خانه شوهر می روند و با لباس سفید به خانه آخرت؟…
آری ، در دیار من دختران به یاد نمی آورند که از کی فمینیست شدند زیرا آنها با این درد به دنیا می آیند، و جبر روزگار است که آنها را فمینیست می کند.
+ There are no comments
Add yours