مدرسه فمینیستی: مطلب زیر به قلم یاسمن آرنگ، به مناسبت شصت و نهمین سالگرد درگذشت ژاله قائم مقامی، نخستین شاعر فمنیست ایران، در زیر منتشر می شود:
ژاله قائم مقامی در اسفند 1262 در فراهان چشم به جهان گشود. برخلاف همسالانش از دوران کودکی به تحصیل دانش های مختلف زمان پرداخت. در 16 سالگی به ازدواجی ناخواسته با مردی تن داد که دخترانش از او بزرگتر بودند. دانش اندوخته و تجربه انباشته از زندگی سراسر رنجبار زنان که با تمام وجود خود آن را لمس کرد در 917 بیت شعراز او به یادگار ماند. سرانجام در ساعت 13 پنجم مهر 1325 چشم از جهان فروبست.
مهمترین و اساسیترین مسالهای که افکار، اندیشهها، سخنان و اعتراضات ژاله را در بر میگیرد مساله زن است.
◀️ هان و هان ای دختران خیزید و هم دستان شوید / رهنما گر باید آنک چامه غرّای من (ص89)
او غصه ستمدیدگی زنان را می خورد اما حس می کرد نمی تواند به تنهایی در فضای بسته آن زمان، کاری از پیش ببرد مگر آن که فریادهای بی پاسخش را با نوشتن ماندگار و شاید تأثیرگذار نماید.
از آن جا کــه اهل زمانه و عصر خود را از درک و حرکتی در این زمینه بسیار دور می دید، شاید ترجیح داد مخاطب اشعارش را بیشتر آیندگان بداند. آیندگانی که بهتر می توانند با او در درک مسائل مورد نظرش از خود همراهی، همفکری و همدلی نشان دهند.
این است پیام ژاله، بانوی اندیشمندی که بیش از صد سال از زمان خود پیش تر بود و به همین جرم در آن جامعه غفلت زده تا پایان عمر به تنهایی محکوم شد.
فرزندش، حسین پژمان بختیاری درگذشت او را چنین شرح می دهد:
در اواخر شهریور 1325 [مادرم] مرا نزد خود خوانده گفت: دیشب به خواب دیدم که در این اتاق فقط یک قالیچه گسترده است و نعش من برآن نهاده شده اما خودم در بالای اتاق ایستاده آن منظره را تماشا میکنم. گفتم: اگر خواب زن چپ نباشد دلیل بر طول عمر شماست خنده کنان فرمود: خواهیم دید.
در سوم مهرماه فرشهای اتاق ها را که جمعاً از دو قطعه تجاوز نمی کرد به قالی شوی دادند و قالیچهای در اتاق مادر افکندند.
در آغاز روز چهارم مهرماه مادرم پس از صرف صبحانه سیگاری روشن کرده به خواندن روزنامه عصر گذشته پرداخته، کاملاً خوش و خرم بود که من به اداره رفتم. شب که به خانه برگشتم حالش را دگرگون یافتم و دکتری که برای معاینه او آمده بود نسخهای داد و خارج گردید.
در ساعت سیزده روز پنجم مهرماه کفی سفید بر گوشه لب مادرم پیدا شد و مرا به یاد فوت رسول اکرم(ص) افکند که هم در لحظه آخر عمرش چنین کفی بر کنار لبهای مطهرش نشست. با دست خود چشمهای پر از مهرش را بستم و روح پاک او به جده اطهرش پیوست. من بی اراده به یاد رویای صادق وی افتادم به عقب سرنگاه کردم و پنداشتم که او را در بالای اتاق خواهم دید. دریغ! او را نیافتم اما خود را بر لبه پرتگاهی مهیب دیدم. گفتی بر کوهی عظیم همانند البرز تکیه داشتم و اکنون آن کوه نابود گشته جای خود را به حفره ای سیاه و ترس آور داده است»
سرانجام پس از 63 سال زندگی که سراسر رنج، تنهایی و اعتراض بود، در تهران جسم رنجور و آرزومندش از حرکت باز ماند و در امامزاده حسن، واقع در جنوب غربی تهران آرمید.
پانوشت ها:
* – این مطلب برگرفته از کتاب بیدارخاموش (نقد شعر و بررسی زندگی ژاله قائم مقامی)، یاسمن آرنگ است که توسط نشر برزآفرین در سال 1393 منتشر شده است.
1 – شماره ابیات بر اساس دیوان ژاله قائم مقامی، به کوشش نگارنده، اصفهان: ادب امروز، 1389 می باشد.
2 – که او را
3 – مــردســت قیــم من وامثــال مــا کــه او / زن را صغیر داند اگر خود کبیر نیست (ص52)
+ There are no comments
Add yours