مدرسه فمینیستی: امروز 24 آبان ماه دادگاه نسرین ستوده است. از شب پیش بسیار هیجان زده ام. خواب از چشمم رفته است. انگار پسرکم نیز ناآرامی مرا دریافته است. او مدام آغوش مرا می خواهد. به فردا فکر می کنم. به دیدارنسرین شاید. گفته های رضا خندان را در ذهنم مرور می کنم. او از دیدار نسرین شوکه شده بود. 5 روز از ملاقات نسرین و رضا گذشته است و نسرین هم چنان در اعتصاب غذاست.
قبل از آوردن نسرین، به جلوی دادگاه می رسیم. رضا خندان و تعدادی از موکلان نسرین جلوی در دادگاه منتظرند. از سال پیش، دادگاه انقلاب قفل و بستش بیشتر شده است. خیابانی را که به در پشتی دادگاه منتهی می شود با نرده های سرتاسری بسته اند. از نرده رد می شویم و به آن سو می رویم شاید نسرین را ببینیم. ناگهان پژوی درب و داغانی از راه می رسد. نسرین به همراه یک زن و دو مرد پیاده می شوند ولی این قدر سریع از در پشتی وارد دادگاه می شوند که هیچ کدام متوجه نمی شویم. ناگهان یکی از بچه ها می گوید این نسرین نیست و می دود به طرف در … بله نسرین است.
همسر و خواهر و برادر نسرین را به دادگاه راه نداده اند. همگی جلوی در پشتی منتظریم. همه نگرانیم. نگران سلامت نسرین، در عین حال ستایشگر مقاومت و جسارتش. همه نگرانیم. نگران احکام سیاسی قاضیان. نگران بی قانونی ای که در حق قانونمدارترین فرزند این ملک می رود. نگران ناحقی هایی هستیم که در حق وکیلی می شود که همواره سعی اش گسترش حق و عدالت بوده است.
آخرین باری که به خانه نسرین و رضا رفته بودیم. عکس های نسرین را به دیوار خانه زده بودند. نسرین در عکس ها به شادی و زیبایی می خندید. به یاد روزهایی می افتم که همین جا جلوی در اصلی دادگاه منتظر نسرین بودم. انتظار که نه، نسرین وکیل متعهدی است که گاه پیش از ما به دادگاه می رسید. نسرین آراسته و مطمئن به دادگاه می آمد. او با طمانینه و آرامش از ما دفاع می کرد. از ما که نه، در واقع از امری دفاع می کرد که آرمان خود او هم بود. دادگاه ما به دادگاه قوانینی تبدیل می شد که زندگی زنان را سخت و دشوار کرده بود. دادگاه ما زندگی به بن بست رسیده زنانی را نزد قاضیان عیان می کرد که ما را به جرم اعتراض به سرنوشت آنان مجرم می شناختند.
از ظهر گذشته است. رضا همسر صبور نسرین هم پیش ما روی زمین نشسته است. نسرین با او تماس می گیرد. قاضی اجازه داده است تا به دیدن نسرین برود. برادر نسرین نیز با او می رود اما بخت با او یار نیست. تنها رضا را راه می دهند.
همچنان منتظر و بی قراریم اما در عین حال آرزو داریم این انتظار طولانی تر باشد در این صورت رضا می تواند بیشتر با نسرین صحبت کند و شاید فرصت کند خواهش همه ما را به او بگوید. خواهش ما این است که لب بر غذا بگشاید و جان عزیزش را بیشتر از این نیازارد. همه به تصمیم او احترام می گذاریم، شرایطش را می فهمیم و می دانیم او چاره ای جز اعتصاب برای اعتراض به بی قانونی ای که در این مدت بر او رفته است، نداشته است. اما آرزوی قلبی مان، سلامت او است. نسرین نماد مقاومت یک زن زندانی است. طنز تلخی است: وکیلی که سعی اش قدرت بخشیدن به متهمان در مقابل قدر قدرتی دستگاه قضایی بوده است، اکنون نماد بی حقی متهمان در این دستگاه شده است.
رضا را می بینم. او سراسیمه به سوی در پشتی می آید. می دانیم که نسرین را می آورند. با بقیه همراهان روبروی در می ایستیم. نسرین را می بینم. او تکیده و لاغر ایستاده است. برایش دستی تکان می دهیم و او هم به مهر برای ما دست تکان می دهد. پژو را به جلوی در می برند. ما هم به سمت ماشین می رویم. من هم از دیدار نسرین شوکه شده ام، همه شوکه شده اند. همه گریه می کنند حتی رضا که این مدت همیشه ستایشگر طاقت و صبوری اش بوده ام. نسرین تکیده و لاغر شده، بسان دخترکی 10- 12 ساله می ماند انگار آب رفته باشد. صورتش کوچک و سیه چرده شده است. از این همه تغییر شوکه شده ام. دو مامور قوی هیکل که با نسرین از اوین آمده اند مانع از دیدار ما می شوند. اجازه نداریم دست مهربانش را لحظه ای در دستانمان بفشاریم. تنها فرصت دارم برایش بوسه ای بفرستم و فریاد بزنم که افتخار همه ماست…
برادرش حالا به شیشه اتومبیل می کوبد و مقاومت خواهر را می ستاید، گریه می کند و از نسرین می خواهد به خدا توکل کند. ما همه اما فریاد می زنیم که به او نیازمندیم و سلامتش را می خواهیم.
نسرین لاغر و تکیده است، صورتش با قیافه ای که ما از او به یاد داشتیم، فرق بسیار کرده است. تعجب نمی کنم که رضا می گوید او را نشناخته است. اما لبخند همان لبخند است، آرامش و طمأنینگی اش همان است که از او سراغ داریم. لبخندش همه زندگیست. پسرکم فارغ از قیل و قالی که در اطراف اتومبیل پژو می گذرد با نسرین بای بای می کند. ماشین با نسرین و نگهبانان تنومندش از ما دور می شود. جسم نحیف نسرین غم عالم را در دلمان ریخته است اما آرامش رفتار و لبخند های پرمهرش به ما امید می دهد. امید به دنیایی بهتر که زنانی چون نسرین به آن زیبایی و مهر می بخشند.
+ There are no comments
Add yours