ضدیت با نوگرایی و تشدید خشونت علیه زنان

۱ min read

آزاده دواچی-30 آبان 1389

مدرسه فمینیستی: روز 25 نوامبر ، برابر با 4 آذر «روز بین المللی مبارزه با خشونت علیه زنان» است. اختصاص این روز به عنوان مناسبتی بین المللی، طبعا به ما زنان ایرانی فرصت دوباره ای می دهد که تلاش های مان را برای مبارزه با همه اشکال خشونت، بسیج کنیم. امسال نیز ما در مدرسه فمینیستی تلاش کرده ایم که به مناسبت این روز، در حد بضاعت مان ویژه نامه کوچکی گرد آوردیم که طی روزهای منتهی به 25 نوامبر به خوانندگان سایت مدرسه فمینیستی تقدیم خواهیم کرد. اختصاص این روز بین المللی علیه خشونت در برابر زنان را به فال نیک بگیریم و : علیه خشونت، گامی دیگر به پیش بگذاریم! از همین روست که آزاده دواچی، در مطلب حاضر به تئوری خشونت علیه زنان در ایران معاصر پرداخته است:


خشونت و به ویژه اعمال انواع مختلف خشونت ها علیه زنان از معضلات جامعه ی امروز بشری در تمامی دنیاست . با این حال نوع و اعمال خشونت در بسیاری از کشورها بسته به شرایط اجتماعی و سیاسی متفاوت است . ایران هم از این قائده مستثنا نیست. در طول سالهای مختلف بنا به شرایط موجود، اعمال خشونت در سطوح مختلف اجتماعی و سیاسی ادامه داشته است . اعمال خشونت سیستماتیک ، گسترش خشونت های اجتماعی و همینطور انواع مختلف خشونت از جمله قتل های ناموسی ، ضرب و شتم، آزار همسر و دیگر خشونت ها همچنان در طول سالها نه تنها بر فعالیت زنان ، بلکه بر جایگاه آنها در سطوح مختلف اجتماعی و خانوادگی تاثیر منفی و فروکاهنده داشته است .

شاید یکی از نقاط تفاوت ایران با سایر کشورها به ویژه در مورد خشونت بر زنان، مشروعیت بخشیدن و عدم مبارزه با آن به دلیل باورهای مردسالار و سنتی و همینطور به دلیل سیاست های رسمی و حکومتی است که عموما تمایل به شفافیت و آشکارسازی آمار دقیق این نوع خشونتها ندارند. گذشته از حضو ر خشونت های خانگی، نوع دیگری از خشونت که در طول این سالها و به ویژه در یک سال اخیر شدت گرفته است خشونت در برخورد با زنان و فعالان زن و همینطور اعمال محدودیت های گوناگون علیه آنهاست .

با وجود دیدگاههای مختلف فمینیستی نسبت به خشونت و به ویژه «خشونت خانگی» اما به نظر می رسد که این نظریه در مورد ایران با پیچیدگی های نظری و عملی بسیاری همراه است . از یک سو به واسطه ی مذهب و سنت می توان در پردازش به انواع خشونت، تاثیر عوامل مذهبی و سیستم های اجرایی مذهبی را در این تحلیل در نظر گرفت و از سوی دیگر به واسطه ی جنبش های ضد استعماری و توجه به بومی گرایی (تأکید بیش از حد بر اصالت فرهنگی و ارزش های سنت و اخلاق بومی) هم می توان اعمال خشونت علیه زنان را به عنوان یکی از راههای رسیدن به خواست های ضد استعماری و جنبش های ملی گرا، به حساب آورد.

در بررسی تئوری خشونت در ایران از دیدگاه فمینیسم این دو دیدگاه نقش عمده ای ایفا می کنند . از سوی دیگر روابط فرهنگی مذهبی سیاسی و اجتماعی آنچنان درهم تنیده شده اند که حل و فصل تئوری خشونت و تئوریزه کردن رفتارهای خشونت آمیز و شیوه های مقابله با آن را با مشکل مواجه می سازند.

تئوری خشونت همراه با موارد و نمونه های عملی، مدام از طریق دستگاهای اجرایی ، رسانه ها و مجموعه ای از باورهای فرهنگ بومی تقویت می شود . گذشته از گسترش فرهنگ مردسالاری و سنتی که خود عامل اصلی اعمال خشونت علیه زنان می شود این خشونت در عادی ترین روابط اجتماعی شکل می گیرد که از نمونه های آن می توان برخورد با زنان در خیابانها ـ به بهانه ی بد حجابی ـ را مطرح کرد .

می توان گفت که تثبیت جایگاه مذهب و سنت در تمامی روابط اشخاص و روابط فردی و همینطور مشروعیت بخشیدن به خشونت های خانگی به عنوان حق مسلم مردان و عدم برخورد جدی آنها، خواهی نخواهی به گسترش خشونت کمک می کند .

در اکثر تئوریهای خشونت، مردان را به عنوان عاملان اصلی اعمال خشونت علیه زنان تلقی کرده اند اما در بطن و نهاد این مسئله باید دید که چه عواملی اعمال خشونت را در مردان نهادینه می کند و به آنها اجازه می دهد تا در اعمال خشونت علیه زنان آزادانه تر عمل کنند اصلا چگونه این تئوری شکل می گیرد و آیا می توان مقصر تمامی عوامل را مردان دانست ؟

گذشته از این موارد، به راستی دلیل برخوردهای خشن با فعالیت های حق خواهانه ی جنبش زنانی ها در کشور ما از چه چیز ناشی می شود؟ به گمان من «خشونت علیه زنان» در ایران را می توان در یک نگاه کلی، به دو دسته ی زیر تقسیم کرد:

خشونت خانگی : خشونت خانگی به انواع مختلفی از خشونت از جمله خشونت فیزیکی ، خشونت جنسیتی، قتل های ناموسی و خودکشی باز می گردد. در بررسی نظریه ی فمینیستی خشونت های خانگی مهمترین عامل را می توان به دیدگاه اقتدارگرایانه و تقویت گفتمان مسلط مردسالاری در اجتماع در نظر گرفت. راهی که خشونت جنسیتی به کار برده شده و مرتباَ در روابط ، برخوردها و مؤسسات که به طور خاص جنسیت گرا هستند و همینطور از طریق بازتاب روابط قدرت که مردسالاری تک جنسیتی را به جود می آورند استفاده می شوند (رادفرد ، کلی و هستر 4). از سوی دیگر در توجیه این تئوری می توان مسئله ی موقعیت زنان در ارتباط با ساختارهای سیاسی، نژاد ، طبقه و جنسیت را که پاسخ به خشونت علیه زنان توسط دولت و بخش های اختیاری را دارند را هم در نظر گرفت . برای مثال زنان طبقه های پایین اجتماع بیشتر در معرض اعمال این خشونت هستند ( همان 6). همانگونه که اکثر نظریه های فمینیستی برآن اتفاق نظر دارند ، مردسالار ی به شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه ای گفته می شود که تنها قدرت مردانه در هیئت اجرایی به عنوان قدرت اصلی باشد و بقیه به عنوان افراد مطیع او در نظر گرفته شوند. همانطور که کردوانی در تعریف تئوری مردسالار می نویسد : ” برای درک خانواده ی مردانه در خانواده های خاورمیانه ما نیاز به شناخت ترتیب جنسیتی داریم . از نقطه نظر تاریخی این الگو از طریق سرکوب کلی زنان و برتری مردان دنبال می شود . بر اساس همین تعریف، جنسیت نقش ها و رفتارهای افراد را تعیین می کند، و مشابه آن ارزش ها ، رسوم و قوانین بر پایه ی تفاوت های جنسیتی بنا می شود. وقتی که مردان قدرتمند و سلطه جو و زنان ضعیف و سلطه پذیر هستند ” (2) . نقش های مکمل جنسیتی که مرتبا در توصیه های مذهبی و سنتی تکرار می شود قدرت را از زنان سلب کرده و به خشونت مردان به عنوان جنس برتر مشروعیت می بخشد و به آنها اجازه ی اعمال قدرت در تمامی سطوح را می دهد.

چرخه ی قدرت مردسالاری در اجتماع و سپس درخانواده است که عامل اصلی اکثر خشونت های خانگی به طو رخاص و خشونتهای موجود در اجتماع به طور عام است به عنوان نظریه اصلی اعمال خشونت در ایران است . تعاریف متفاوت ازجنسیت بر پایه نظریه های دینی و مذهبی و قرائت های متحجرانه از این تعاریف ، منجر به مشروعیت بخشیدن به اعمال خشونت آمیز علیه زنان می شود. مادامی که خشونت در سطح خانواده مشروعیت بخشید ه شد، به عنوان یک عامل سیستماتیک در تمامی سطوح اجتماعی وارد عمل می شود .

قانون های نابرابری همچون دادن حق طلاق به مرد ، اختیار کردن چند همسر توسط مردان، حق حضانت و همینطور اعمال قوانین سختگیرانه برای زنان در زندگی مشترک از دیگر عوامل تقویت کردن نهاد مردسالاری در بطن اجتماع است . از دیگر عوامل که در شکل گیری این خشونت نقش دارند دادن نقش های جنسیتی و همینطور جدا کردن و تفکیک جنسیتی است . این تفکیک جنسیتی و القاء باورهای مردسالارانه به مردان به عنوان تنها عامل قدرت در رأس خانواده، به بسط این خشونت کمک می کند .

جداسازی و تفکیک جنسیتی از همان ابتدای تحصیل در کنار مشروعیت بخشیدن به این قدرت مردانه است . همه ی زنان از دوران کودکی خود به نوعی آزار و اذیت جنسیتی را تجربه کرده اند چیزی شبیه به «متلک های خیابانی» که دست کم هر زن ایرانی تجربه اش کرده است . مردان در ایران از همان جوانی به واسطه ی آموزه های فرهنگی و سنتی متاسفانه یاد می گیرند که به زنان به عنوان سوژه های جنسیتی نگاه کنند و این نه تنها تقویت شده است بلکه مشروعیت داده شده و به سطح روابط اجتماعی هم رسیده است . از سوی دیگر در اجتماعی که شکافهای جنسیتی مدام تقویت می شود ، مردسالاری نه به عنوان یک ایراد بلکه به عنوان یک اصل در سراسر روابط اجتماعی سایه می افکند و همینطور جنسیت مردان از طریق تمامی آموزه های تحصیلی مذهبی سنتی و فرهنگی به عنوان جنسیت برتر شناخته می شود . در نتیجه قدرتی که در رأس است به شاخه های متفاوتی از قدرت در اجتماع تبدیل می شود . با این حال به نظر می رسد که اصطلاح مردسالاری مدتهاست که رها شده است و البته معنای آن هنوز به اصطلاحاتی همچون جامعه ی تحت سلطه ی مردان ، تئوری نابرابری جنسیتی و دیدگاههای فمنیستی نامشخص منتهی شده است . معنی اصلی مردسالاری سیستم سلطه ی مردانه و فرمانبرداری زنان است که در بافتی متفاوت خودش را ظاهر کرده است (هانی کات ،553).

نهاد مردسالاری این نوع گفتمان را نه تنها تقویت می کند ،بلکه از تخصیص دادن هرنوع مجازاتی برای این نوع رفتارخشونت آمیز می پرهیزد . این رفتارها که به مردان اجازه ی هر نوع حس تملک به زن را می دهد و د ر اصل از زنان می خواهد که صبور و آرام باشد بیشتر از طریق آموزه های دینی و فرهنگی تحمیل می شود و در اصل عامل اصلی خشونت خانگی همین ایده است . اگر از دیدگاه تئوریکی این مسئله را بخواهیم تحلیل کنیم در واقع باید بگوییم که ارتباط میان قدرت در جامعه، گسترش قدرت و سرکوب زنان و در نتیجه ایده نقش های جنسیتی عامل مهمی در بروز این نوع خشونت هاست . یودانیس در توجیه تئوری خشونت خانگی و نقش نهاد های حاکم می نویسد : ” از منظر تئوریکی ، مکانیسم های ممکن مختلفی جنبه های موقعیت زنان را به خشونت علیه زنان ربط می دهد . اول زمانی که مردان خانواده ، سیاست ، اقتصاد و دیگر نهاد های اجتماعی را هم در تعداد و هم از لحاظ قدرت در کنترل دارند . سیاست ها و عملکرد این مؤسسات اغلب تمایل به آشکار ساختن و بازتولید و قانونی کردن کنترل مردان بر زنان دارند .

قدرت مردان دراین سازمانها نه تنها درست و طبیعی برشمرده می شود ،بلکه در کل جامعه نیز به همین دید نگریسته می گردد . دوم اینکه در سازمانهای تحت حمایت مردانه ، خشونت یکی ازابزارهایی است که مردان برای بیرون نگه داشتن زنان یا تحت سلطه نگه داشتن و در نتیجه نگاه داشتن قدرت و کنترل مردانه استفاده می کنند . با داشتن ساختارهای مردانه و سیاست های و قوانین تحت حمایت مردسالاری در این سازمانها این نوع خشونت متوقف و یا تنبیه نمی شود . در مقابل این خشونت تماما و یا با ظرافت تمام نادیده گرفته شده و تشویق می شود . ” (657).

از سوی دیگر تئوریزه کردن خشونت از دیدگاه نقد فمینیستی بر پایه ی تحلیل کنونی خانواده و دولت است که به طور خاص به تحلیل جنسیت و میل جنسی است . تحلیل های پیچیده تر با در نظر گرفتن روابط پیچیده و تو درتوی قدرت و معانی جنسیتی مفاوتی است که خشونت جنسیتی دربردارد . خواه این قدرت در بافت حانواده و یا در نهادهای اجتماعی قدرت و یا جای دیگری باشد . در حقیقت نقد فمینیستی از خشونت در سیاست ها و رفتارهای نهادهای دولتی حضور یافته اند پیدا می شود . بر طبق این نظریه می توان گفت که تئوری خشونت در ایران از چند عامل به هم وابسته نشأت می گیرد که در واقع به نقد نهادهای حاکم و سازمانهای مربوطه باز می گردد که به نوعی مروجین رفتارهای خشونت آمیز علیه زنان هستند .

می توان گفت مادامی که نهادهای حاکم ضمن تقویت این نوع خشونت از طریق : رسانه ها، دستگاه های تبلیغی، نظام های آموزشی و دیگر وسایل، اهتمام می ورزند به نوعی به تقویت و ماندگاری این خشونت نیز دامن می زنند .
در نقد دیگر فمینیستی از تئوری خشونت می توان به دستاورد عدم برابر ی جنستی در بازتولید خشونت نیز اشاره کرد . قانون های نابرابر در حوزه ی خانواده هم که منجر به ظهور و بروز انواع خشونت های خانگی می شود که عوامل بروز آنها هرکدام در مقوله ای جداگانه قابل تعریف و بررسی است. تنها به این نکته باید اشاره کرد که دلیل بروز خشونت در ایران جدا از مسائل یاد شده تحت تاثیر نابرابری جنسیتی نیز قرار دارد. علاوه بر نقش های جنسیتی جداسازی شده از یکدیگر، این نابرابری جنسیتی نیز هم در سطح خانواده و هم در اجتماع به بازتولید خشونت می انجامد و آن را نهادینه و ماندگار می کند .

فرضیه دیگری که در باز تولید خشونت در ایران می توان به آن اشاره کرد عوامل فرهنگی هستند. عوامل فرهنگی در تئوریهاو تحلیل های فمنیستی خشونت ، نقش مهمی ایفا می کنند . در واقع بسیاری از فرهنگ ها به این خشونت مشروعیت می بخشند و آن را نوعی حس تملک و قانونی تصور می کنند که از قضا همین فرهنگ هم تحت تاثیر نگاه های جنسیتی به زنان است. مردان نه تنها وظیفه ی کنترل جنسیت زنان را برای جلوگیری از آشوب دارند بلکه آنها تحت این فشار هستند که اگر عضو زنی از خانواده ی آنها نسبت به ارزش های جامعه (مثلا با شرکت در روابط خارج زناشویی) بی احترامی کرد و یا هر عمل دیگری که به عنوان عمل غیر اخلاقی بر اساس استانداردهای مردمحور خانواده و یا جامعه در نظرگرفته شود، عکس العمل شدید نشان دهند ” (کردوانی ؛ 5). بنابراین می توان گفت که القاء دیدگاه مالک بودن و تحت اختیار داشتن زنان که توسط مردان از طریق آموزه های مذهبی وسنتی نه تنها میزان این خشونت را تقویت می کند، بلکه به آن مشروعیت اجتماعی و قانونی می دهد. ارزش های موجود در ایران عموماَ بر پایه رفتارهای جنسیتی بنا شده اند وقتی که مردان مقتدر و سلطه گر و زنان ضعیف و ستمدیده تلقی می شوند که هم از طریق فرهنگ و هم از طریق گفتمانهای اجتماعی نسل به نسل منتقل گشته است.

خشونت اجتماعی : این شکل از خشونت به عنوان به کار گیری ابزارهای خشن علیه جنبش زنان است که بیشتر در کشورهای جهان سوم و در حال توسعه چون ایران اتفاق می افتد. گرچه عوامل بسیاری در باز تولید خشونت خانگی تاثیر دارند اما تا حدودی می توان گفت که شکل ارائه ی این دونوع خشونت باهم مرتبط هستند . یعنی هرچه قدر میزان اعمال خشونت علیه زنان در رفتارها و قوانین اجتماعی بیشتر باشد ، خشونت خانگی هم به نحو قابل تاثیری افزایش خواهد یافت . دلیل این نوع از خشونت نیز همانند دیگری از رابطه ی میان قدرت مردسالاری و سرکوب زنان سرچشمه می گیرد. وقتی که تمام نهادها در صدد درونی کردن این نوع خشونت هستند به طبع تاثیر خودش را بر جبنش زنان به طور خاص و به طور کلی موقعیت زنان می گذارد.

منشأء خشونت ها ی اجتماعی در ایران جدا از عوامل فرهنگی، سیاست های حاکم نیز است . این سیاست ها از یک سو تحت تاثیر بنیادگرایی مذهبی است که با اعمال قرائت های متحجرانه از دین به بسط این خشونت دامن می زند و از سوی دیگر نگاه مردسالار و جنسیتی حاکمیت به زنان می باشد. از دیگر رویکردهای این نوع خشونت می توان در برخورد با زنان در خیابانها به بهانه ی بدحجابی اشاره کرد . دیگر خشونت های اجتماعی که همیشه مورد اعتراض بوده است احکامی چون سنگسار در مورد زنان می باشد . نقش دولت در بسط این خشونت ها بی تاثیر نیست چرا که از یک سو وجود انواع خشونت را توجیه می کند و از سوی دیگر به گسترش آن علیه زنان رسمیت می بخشد.

به بیانی دیگر وقتی اغلب نهادهای رسمی یک جامعه به سمت درونی کردن خشونت پیش می روند به طبع شکل گیری هر ساختار و برخوردی از جانب زنان با همین نگاه سلطه گرا در تضاد قرار می گیرد و در نتیجه، با آن برخورد می شود . می توان گفت تسلط سازمانها و نهادها ی بنیادگرا و تعمیق تئوریهای مربو ط به این نهادها درگسترش و بسط خشونت علیه جنبش های زنان تاثیر فراوانی داشته است . همینطور هم که از دیرباز و از زمان شکل گیری جنبش زنان در دوران مشروطه زنان با انواع مختلفی از خشونت ها و برخوردهای خشن اجتماعی رو به رو بوده اند . در واقع منشأء خشونت علیه جنبش های زنان در ایران از دو منبع سرچشمه می گیرد : اول، از بنیادگرایی مذهبی، و دوم از طریق ارزش های بومی و مطلق گرایانه ی مبارزات ضد استعماری، که زنان در واقع قربانی این نوع از ملی گرایی و بومی اندیشی و ضدیت با نوگرایی می شوند . در دیدگاه بنیادگرایان ، زنان به عنوان یکی از دستمایه های سرکوب برای در حاشیه نگه داشتن و زنده نگه داشتن بنیادهای ارزشی ضداستعماری در نظر گرفته می شود . بنیادگرایی در سطح، زنان را از حضور در رفتارهای اجتماعی باز می دارد و در عمق با اعمال قوانین خشن سنتی و بومی گرا، هرگونه فعالیت در حوزه کسب حقوق زنان را با مشکل مواجه می کند.

در نوع دیگر اعمال خشونت ملی گرایی و مبارزه با استعمار، “تن” زنان به عنوان پرچم اصلی این مبارزات در نظر گرفته می شود . در این مبارزات، زنان به عنوان مادران یک ملت توصیف و از آنها الگوها و سمبل های مقاومت در کارهای خانه و وظیفه و تعهد در قبال امپریالیسم ساخته می شود. از سوی دیگر کنترل بر تن و بدن زنان به بهانه ی مسئله ی حجاب ، تمکین، و تحت حفاظت قرار دادن رفتارهای آنان به بهانه ی مبارزه با غربی گرایی و دفاع از بومی گرایی، از دیگر دلایل بروز خشونت علیه جنبش های زنان در ایران است.

به طور خلاصه می توان گفت که : عوامل خشونت در بافت اجتماعی ایران با دیگر کشورها تا حدودی متفاوت است. در واقع الگوی مبارزه و نقد خشونت در کشور ایران که سایه ی مذهب و سنت برآن سنگینی می کند باید از جهات متفاوتی بررسی شود از عوامل مهم در بررسی این نو ع خشونت ها می توان به 1) شرایط فرهنگی 2) تاثیرسنت 3)تاثیر مذهب 4) نقش پایگاه های ارزشی و بومی گرایی را نام برد.

تحلیل و بررسی هر کدام از این عوامل در بررسی خشونت علیه جنش های زنان و برخورد خشن و سرکوبگرانه با آنها تاثیر زیادی دارد وقتی تمام نهادهای جامعه به سمت درونی کردن خشونت می روند. در چنین شرایطی از میزان بالای خشونت درونی شده است که نقش و تاثیر جنبش زنان به عنوان یکی از اصلی ترین جنبش های بدون خشونت قابل درک است . دلیل استفاده از خشونت علیه جنبش اجتماعی زنان هم در قلب همین تئوری مرد محور می گنجد زمانی که تمامی تعاریف جامعه ی سنتی و مردمحور، جنبش زنان را به عنوان عاملی امپریالیستی و یا مزدور بیگانه، معرفی می کند.
در ایران، خشونت علیه زنان نه تنها از تسلط نگاه مردسالار و سنتی رنج می برد بلکه با مشروعیت گرفتن ازجانب بسیاری از سازمانهای اجرایی به صورت مکمل و همراه با قوانین اجرایی، تبدیل شده است . سازمانهای اجرایی در ایران نه تنها با تصویب قانون های تبعیض آمیز، گسترش خشونت علیه زنان را دامن می زنند بلکه با ایجاد خشونت در برخورد قضایی و امنیتی با فعالان زن، به تعمیق این رفتار کمک می کنند .

نقش جنبش زنان در کاهش انواع خشونت

یکی از اهداف اولیه نظریه های فمنیستی قدرتمند کردن زنان از یکسو و از سوی دیگر مقابله با خشونت علیه زنان می باشد . توانمند سازی زنان در جنبش فمنیستی با هدف تمرکز بر زدودن نهاد های خشونت گرا و همینطور مبارزه با خشونت خانگی، با تقویت بنیادهای نهاد خانواده برابر و مدنی، صورت می گیرد. از سوی دیگر مسئله مهم در این نظریه ها یافتن ارتباط میان دستگاه های اجرایی ، قدرت و خشونت علیه زنان است که در اکثر موارد دستگاه های اجرایی با وجود چرخه ی قدرت، عموماَ با جنبش های زنان برای مقابله با خشونت آماده می شوند اما در ایران وضع به گونه ی دیگری است و همه این موانع اولا به دلیل چالش های موجود بر سر راه جنبش زنان می باشد و دوم بر سر وضعیت قوانین نا برابر است .

جنبش زنان همیشه به عنوان یکی از «جنبش های خشونت پرهیز» در نظر گرفته شده است حتی در بسیاری از جنبش ها ی اجتماعی حضور زنان آن جنبش ها را به مرزهای صلح آمیز و بدون خشونت ترین فرم ممکن ارتقاء می دهد. نمونه ی آن حضور زنان در جنبش سبز در یک و نیم سال اخیر و به ویژه بعد از اتفاقات و حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری بوده است . اما در یک سال اخیر پروسه ترویج خشونت وارد فاز تازه ای شده است از یک طرف خشونت و برخورد با فعالان حقوق زن شدت بیشتری گرفته است و از سوی دیگر قوانین جدید «لایحه ی حمایت از خانواده» ، تبلیغ چند همسری ، تبلیغ های رسانه ای صدا وسیما، و دادن احکام سنگسار و قطع دست و نظایر این ها نمونه ای از موارد خشونت علیه زنان بوده است .

گسترش خشونت های خانوادگی به حدی شدت گرفته است که حتی رسانه های داخلی هم به گسترش این نوع ازخشونت ها اذعان کرده اند . از سوی دیگر شرایط سخت و نامناسب برای زنان زندانی از جمله تبعید ، زندان های طولانی مدت و اعمال محدویت شدید بر فعالیت های آنان هم به نوعی تاثیری منفی هم بر وضعیت زنان داشته است و هم فعالیت های حقوقی و مثبت فعالان زن را در مقابله با خشونت ها با مشکل مواجه کرده است . دستگاه های دولتی نه تنها برای رفع این مشکلات همکاری نمی کنند و ضمانت های اجرایی آن را فراهم نمی آورند، بلکه با برخورد با فعالان حقوق زن و مدافعان برابری در سالهای اخیر مانع از فعالیت بسیاری از آنها علیه خشونت های اجتماعی شده اند. از سوی دیگر ارتباط میان قدرت ، سرکوب و خشونت را در تمامی سطوح گسترش داده اند.

با همه این موانع و مشکلات اما به دلیل اهمیت این فرآیند و شنیدن زنگ خطر گسترش خشونت های فردی و اجتماعی ـ که نوک پیکان حمله اش متوجه زنان جامعه است ـ ضرور ی است که یکی از فعالیت های جنبش زنان همسو و درجهت مبارزه و ارائه ی راهکارها برای مقابله با ترویج خشونت های خانگی و اجتماعی باشد . راه های تاثیرگذاری که نه تنها نشان دهنده فعالیت خشونت پرهیز و مستمر زنان باشد بلکه نوعی مقابله ی سیستماتیک با انواع خشونت ها در مقابل زنان را در برداشته باشد . از سوی دیگر از آنجا که در شرایط کنونی هر نوع مبارزه و فعالیت زنان با چالش های جدید رو به رو است پس اگر تمامی فعالان جنبش زنان از قشرهای متفاوت به مقابله با این خشونت ها برخیزند ، از نظر تئوریکی عوامل آنها را شناسایی کنند و از سوی دیگر، برنامه های عملی و جدی را برای مقابله با گسترش هر نوع خشونت پیش بگیرند شاید بتواند راهکارهای مناسب و عملی را برای تقلیل و تخفیف این خشونت سیستماتیک ارائه داد . از جمله می توان به : بالا بردن آگاهی های فرهنگی و نشان دادن زمینه های عملی مقابله با این خشونت ها توجه و پافشاری کرد. راه هایی همچون مبارزه با قوانین چند همسری و ممانعت از تصویب قوانین نابرابر جنسیتی که می تواند از طریق آگاهی های عمومی، صورت گیرد. همچنین، بسیج شدن یک یا چند گروه از فعالان زن برای متمرکز نمودن هر چه بیشتر تجربه ها و بحث چالش های خشونت پرهیزی در این مورد، هم صورت تحقق بگیرد.

دستگاه های اجرایی باید در نظر داشته باشند که اعمال خشونت علیه زنان به ضرر تمامی نهادهای جامعه و خانواده است. مادامی که خشونت علیه زنان از طریق قانون ، دستگاه های دولتی و برنامه های حکومتی اشاعه و ترویج یابد در مدت زمان طولانی تاثیرش را بر تمامی روابط اجتماعی و معضلات خانوادگی خواهد گذاشت. با این حال، به هر میزان که جنبش زنان قوی تر و امیدوارتر و منسجم تر در مسیر نفی و مهار خشونت گام بردارد تأثیر آن در شرایط اجتماعی مملکت ما، به یقین، موثر تر از قبل خواهد بود.

منابع :

Hester, Marianne, ed. Women , Violence and Male Power. Buckingham: Open university Press, 1996.

Hunnicutt, Gwen. ” Varieties of Patriarchy and Violence against Women : Resurrecting ’’Patriarchy’’ as a Theoretical Tool.” Violence Against Women 15 (2009): 553-73.

Kordvani, Amir Hossein. ” Hegemonic Masculinity, Domination, and Violence against Women ” Expanding our horizon : understanding the complexities of violence against women Ed.: School of Legal Studies University of Sussex Print.

L.Yodanis, Carrie. “Gender Inequality, Violence Against Women, and Fear : A Cross-National Test of the Feminist Theory of Violence Against Women ” Journal of interpers violence 19: 655 (2004).

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours