مدرسه فمینیستی: مانند هر کنفرانس دیگر خودم را آماده آن کرده بودم که این باز سه روز متوالی مطالب تازه بیاموزم و با آنانی که تا آن روز برایم نام بودند و نوشته آشنا شوم . به حق هم چنین بود.
کتابچه راهنمای سمینار را بارها ورق زده بودم و به دقت نامها و مشخصات را خوانده بودم و سخت مشتاق آن بودم که “پروین بختیارنژاد” در آخرین لحظات موفق به عبور از مرز شود ، و بیاید و از زنان خودسوخته بگوید… اما نشد و سوالهایم بی جواب ماندند اما امید را از دست نخواهم داد.
در روز دوم که درواقع روز اصلی سمینار بود حضور این همه زن از گوشه و کنار جهان مرا به وجد آورده بود. زنان سخنگو، زنان شنونده ، همه زیبا و آراسته، همه کنجکاو و پرشور. اما پس از پایان نخستین میزگرد، داستان تکراری برداشت های لحظه ای از واژگان و مقدس انگاشتن و غیر قابل تاویل بودن آنها به معنایی که خود می خواهیم، فضای ظاهرا آرام جلسه را توفانی کرد. این بار مجادله پیرامون واژه تبعید بود.
بارها به این واژه اندیشیده بودم و من نیز همواره تبعید را حکمی برای فرستادن انسان ها به اردوگاه های کار اجباری مثلا به ” ماگادان” می دانستم. و بارها چهره مردان و زنانی که از دیرباز تاکنون با این حکم از کشور و یا شهر خود رانده شده و مجبور به ترک خاک وطن گشته اند را مقابل چشمانم مجسم کرده بودم.
در این سالهای دور از وطن و زبان مادری، هر وقت فرصتی پیش می آمد به تجزیه و تحلیل واژگان می نشستم. از زمان جوانی و دانشجویی که مترجم بسیاری از پناهندگان بودم به واژه پناهنده سیاسی می اندیشیدم و از خود سوال می کردم مثلا در هلند چند پناهنده سیاسی داریم؟ پناهندگی راه حلی است از سر ناچاری… خواه سیاسی و خواه اجتماعی و خواه اقتصادی… اما حرمت پناهنده سیاسی چیز دیگری است.
اما هیچگاه تعریف یک پناهنده سیاسی را تلنگری به روح آزرده آنان ندانستم و هرگز در تعریف آنها به واژه سازی فکر نکرده بودم… آنها سربلند بودند اما بی پناه و در خطر و از سر ناچاری تصمیم به ترک وطن کرده بودند همین….
پیش از آمدن به سمینار با خود فکر می کردم که لابد همه می آیند تا در کنار شنیدن و گفتن از چیزهای تازه از تنهایی ها و آزردگی ها کاسته شود. اما در پایان روز دوم صد من بازگشتم…. نه باور نمی کردم که سخنان سخنرانان را آنگونه که خود می خواهند بشنوند و بعد هم به شنیده های خود بی رحمانه انتقاد کنند و اصل سخنرانی ها را به فراموشی بسپارند.
به زحمات کمیته محلی بنیاد پژوهش ها در هلند فکرمی کردم. بیست و دومین کنفرانس بنیاد پژوهش های زمانی در کشور هلند تدارک دیده می شد که دولت دست راستی هلند بیشتر یارانه هایش را برای برنامه های فرهنگی و اجتماعی بسته بود. دوستان کمیته محلی در حقیقت با دستی خالی و دلی پر امید این همایش را سازماندهی کرده بودند. آنچه این دوستان را بر روی پا نگه میداشت امید به ایجاد فضایی برای بحث و گفتگو و نگه داشتن پیوند های فکری و عاطفی فعالان و پژوهشگران جنبش زنان در داخل و خارج بود… هرچند که به هرحال به این هدف دست یافتند اما امیدوارم که همچنان پر امید مانده باشند…
ارمغان اولین تجربه از حضور در این همایش با همه مشکلات و مباحث، بنایی است ساخته شده از سنگ پایه های دوستی، درد مشترک، و تلاشی است که از این پس برای جستجوی یکدیگر و تفاهم بیشتر به کار خواهم برد.
امید که به جای بهره بردن از مباحث عمیق و دردمندانه میهمانان تازه آمده از ایران… از خوردن آب گرم صبحگاهی و چای سرد بعدازظهر دل آزرده نشده باشیم. و امید که انتقادها را حرکتی از سر پلیدی ندانیم….
بامداد امروز، تنها در باغچه ریحانی که از عطر مهر میهمان سه روزه خانه ام پرشده بود… درمیان ریحان های سبز چندبرگ ریحان بنفش جلوه گری می کرد… رنگی زنانه بر زمینه ای سبز…. این ریحان بنفش نشسته بر سفره ای سبز را به یاد شور و مهر میهمان سه روزه و به پاس عشق مشترک مان به تمام زنان هموطن و غیر هموطن در هر کجای این “جغرافیای سیال” که او گفت، تقدیم می کنم… مبارکتان باد!
+ There are no comments
Add yours