مدرسه فمینیستی: در سالها پیش، شبی مهمان «فرانک فرید» و خانواده اش در تبریز بودم، چیز زیادی راجع به او نمی دانستم. یاری گرفتن برای شناختن مشاهیر زنان ترک برای ششمین جلد مجموعه کتابهایم در بررسی جایگاه زن ایرانی مرا با او آشنا کرده بود و بعد دانستن معانی لالایی های ترکی برای کتاب تاریخ شعر و ادب زنان ایرانزمین، مارا به هم نزدیکتر کرد ولی با فاصله ی تهران و تبریز که هم زیاد وهم به کوتاهی یک زنگ تلفن است. حالا اگر من تا تبریز هم بروم، نمی توانم از محبت دوست بهره مند شوم و حتی اگر تلفن بزنم کسی در آن سوی خط به من جواب نخواهد داد.
چرا زنی که برای ورود من به خانه اش شمعی با بوی اقیانوس روشن کرد باید زیر مجموعه دریاچه ای قرار بگیرد که بوی نمک می دهد. او که راضی به بوی شمعی اقیانوسی بود از استشمام بوی خانه اش هم محروم شده است. نمی دانم برای که می نویسم و لیکن می دانم برای چه می نویسم. من دوستم را می خواهم . من بوی اقیانوس را می خواهم.
آقا دوستم را به من بده ! ما را که راضی به بوی اقیانوسیم چرا محروم می کنی؟ دوستم را به من بده! من صدها کیلومتر از دریاچه دورم. به اقیانوس هم دسترسی ندارم. فقط خاطراتی دارم و دوستی که مهربان است و برای من اقیانوس را در شمعی فروزان می کند. آقا من به تو چه کرده ام که مرا با این دوری مجازات می کنی؟ دوستم را به من بده!
اقیانوس محبت را به من برگردان. دریارا فقط خدا می تواند دو نیم کند و اقیانوس ها رابه پرواز درآورد و اوست که همه چیز را از آب زنده گردانده است ولی شادی من اکنون در دستهای توست و می توانی که همه ی این باورها را در قلب من زنده کنی. دوستم را به من بده!
فرانک فرید را می گویم. من می خواهم با زهم به آن جا سفر کنم و دوستم در را بگشاید و با هم شنا کنیم در اقیانوس امنیتی که آرزو داریم. آقا… نمی دانم کی دست از آستین برخواهید آورد و اقیانوس را به ما بر خواهید گرداند؟
من گریه می کنم، من به مدد باران گریه می کنم تا مشکل دریاچه ها حل شود و اقیانوس رحمت به جوشش آید و من و دوستم
بوی اقیانوس را یکبار دیگر با هم ببوییم. دوستم را به من پس بده آقا! پس بده!
+ There are no comments
Add yours