امپریالیسم مرد، زنده باد امپریالیسم!

۱ min read

فرهاد داودی-14 دی 1391

مدرسه فمینیستی: پس از نگارش مقالۀ پیشین[1] خود دربارۀ امپریالیسم و دگرگونی ماهوی این نظریه در عصر سرمایه داری اطلاعاتی، شاهد برخوردهای گوناگونی بودم که در بسیاری از آنها نویسندگان از سر لطف با آن مختصر و این نگارنده برخوردی بسیار مهربانانه و موافق داشتند که ضمن تشکر از همۀ آنان باید جسارتا بگویم که غرض حاصل نشد! اما از سوی دیگر تفسیر ها و پاسخ های کوتاهی در رد و نقد بر این مقاله دیدم که طیف گسترده ای را در بر می گرفت. از تکرار و نقل قول از جزوه های ده ها بار خوانده شده و شعار ناباوری به مردم تا توصیه به شنیدن گفتارهای فلان دانشمند محترم، تا چشم و گوشمان باز شود و “بتوانیم بهتر ببینیم”، تا سخنانی بی مایه که فقط و فقط آنها را می توان تهمت و دشنام از روی بی خردی نامید، که بگذریم بخشی از نقدهای بسیار کوتاه برای من روشنگر بود چرا که متوجه شدم آن قدر بحث را خلاصه گرفته ام که موضوع مورد تمرکز من کاملا باز نشده است. از آنجا که با خود عهد کرده ام که به جدل سیاسی نپردازم آن نقدهای کوتاه منصفانه مرا ترغیب کرد تا به جای پاسخ به آنها، موضوع را بسط و گسترش بیشتری دهم.

امپریالیسم تجاوزکار و توسعه طلب

بسیاری کسان تجاوز و توسعه طلبی را برترین و آشکارترین خصلت امپریالیسم و حضور نیروهای نظامی در زمین و دریا و هوا را ضامن این ویژگی می دانند.همین افراد امپریالیسم را بالاترین یا حدّ تکامل سرمایه داری قلمداد می کنند.در اینجا دو پرسش مطرح می شود:

1. آیا این خصلت تجاوز و توسعه طلبی و حضور نیروی نظامی در جهانی خارج از مرزهای جغرافیایی کشور توسعه طلب، ویژگی همۀ امپراتوری های تاریخ، از آشور تا ایران و روم باستان و اسپانیا و پرتقال و انگلستان سده های هفدهم و هیجدهم، نبوده؟ و اگر چنین است چرا فقط آن را به سرمایه داری نسبت می دهند؟ از سوی دیگر،این واژه های بالاترین و آخرین و … از کجا می آید؟

2. تاریخ سدۀ بیستم نشان داد که تعیین آخرین حدّ تکامل برای سرمایه داری کوشش عبثی است. در حقیقت، سرمایه داری با استفاده از سنّت نقد خود، که میراث مدرنیته و روشنگری است، پیوسته نقاط ضعف خود را شناسایی و ترمیم می کند. فعلا سرمایه داری با بازسازی پیوستۀ خود از این سنگ به آن سنگ می پرد و خود را از غرق شدن می رهاند. هرچند بر این باورم که در نهایت ساحل نجاتی برای آن متصور نیست. از اینجا اجازه می خواهم که به بحث دربارۀ “فضای جریان ها” بپردازم که ترفند سرمایه داری در روند نوین جهانی شدن است.

فضای جریان ها و سیاه چاله ها

سکۀ این اصطلاح را می توان به نام مانوئل کستلز[2]، متفکر اسپانیایی الاصل امریکایی، زد.طبق نظر کستلز، اساساً روند جهانی شدن نوین را روند جریان های سرمایه، مردم، کالا، خدمات و اطلاعات به گرد جهان تشکیل می دهد. کستلز فضای مناسبی را که این جریان ها بتوانند از آن عبور کنند فضای جریان ها می نامد. او بر آن است که فضای جریان ها، به معنای تکیه گاه مادّی فرایندها و عملکردهای مسلط در جامعه اطلاعاتی، را می توان با ترکیب دست کم سه لایه تشریح (و نه تعریف) کرد. نخستین لایه در واقع مداری از محرک های الکترونیکی(میکروالکترونیک، مخابرات، پردازش رایانه ای، نظام های رادیو و تلویزیونی، و داد و ستدها و تراکنش هایی براساس زمان آنی[3]) است یعنی همان اتکا بر فناوری های پیشرفتۀ اطلاعاتی و ارتباطی؛ دومین لایه، از گره ها و محورها(یا بازوهای) آن تشکیل می شود یعنی شبکه ای الکترونیکی که مکان های “ویژه ای” را به یکدیگر پیوند می زند که “دارای ویژگی های اجتماعی، فرهنگی، و مادّی تعریف شده ای اند”؛ سومین لایۀ مهم فضای جریان ها به سازماندهی مکانی نخبگانِ( ونه طبقات) مدیریتیِ مسلط اشاره دارد که کارکردهای اصلی و فرماندهی ای را اعمال می کند که این فضا در پیرامون آنها تحقق می یابد.[4] از این رو اگر در جایی این فضا سد یا قطع شود کار حرکت این جریان ها که اکنون شریان حیاتی سرمایه داری است دچار اختلال می گردد. این فضای جریان ها از آن چنان اهمیتی برخوردار گشته که به گفتۀ سسکیا ساسن[5] : “جریان بین المللی داده ها به طور کلی با داد و ستد رو به گسترش خدمات سازگار است. حکومت ایالات متحده زمان درازی است که در پی بیشترین گسترش داد و ستد آزاد اطلاعات است و بر کشورهای دیگر برای جلوگیری از تحمیل تعرفه گمرکی بر آن، فشار می آورد”[6].یعنی بین خود کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری نیز بر سر حدّ این جریان ها، وبه ویژه جریان اطلاعات، اختلاف است. از این رو، می توان گفت که روند جهانی شدن سرمایه، بازار، فرهنگ و سیاست از طریق این فضاست که به پیش می رود و آنچه سرمایه داری اطلاعاتی خوانده می شود از راه همین فضا به خواسته های خود می رسد.

در این میان گاه می شود که اقتصاد معنای محلی می یابد یعنی اقتصادی که چندان با اقتصاد ملّی کشور خود ارتباطی ندارد. این امر تا آنجا پیش رفته که صاحب نظران در تحلیل تحولات اقتصادی محل یا شهر یا منطقه ای بیشتر از واژۀ اقتصاد مکان/ فضا[7] استفاده می کنند یعنی اقتصادی که تا حدّ زیادی خارج از اقتصاد ملّی خود قرار دارد. این امر بی شک اهمیت فضای جریان ها را به نمایش می گذارد.جدای از این، فرهنگ و حتی سیاست نیز می تواند تحت تأثیر این فضا قرار گیرد.شورت بر آن است که وضعیت جهانشهری[8] وضعیتی شناور هم می تواند باشد یعنی شهری برای مدت معینی به حالت جهانشهر در می آید و بعد از آن حالت خارج می شود.شورت می گوید که:” همانند عاشق‌ شدن‌، جهانشهر بودن‌ هم‌ پدیده‌ای‌ گذراست‌، جایگاهی‌ پر هوادار که‌ گاهی‌ به‌ دست‌ می‌آید اما همواره‌ منبع‌ انگیزه‌ و شور اشتیاق‌ است‌. از این‌ رو، ابرشهر می‌تواند به‌ شهر جهانی‌ بدل‌ شود اگر جریان‌ مهمی‌ از گردشگران‌ خارجی‌ به‌ داخل‌ آن‌ میسّر گردد. و شهری‌ جهانی‌ ممکن‌ است‌ دست‌کم‌ به‌ مدت‌ دو هفته‌ به‌ جهانشهر بدل‌ شود اگر میزبان‌ بازی‌های‌ المپیک‌ تابستانی‌ باشد[9]”.

در حرکتی که سرمایه در این جریان جهانی شدن دارد می تواند انباشت را در کشورهایی به جز زادگاهش نیز صورت دهد و از این طریق حتی موجب رشد و توسعۀ اقتصاد کشور مقصد نیز بشود اما در ادامه همین حرکت می تواند با خروج خود از آنجا یک شبه اقتصاد کشور هدف را به زمین بکوبد. ساسن با اشاره به بحران اقتصادی کشورهای شرق آسیا می گوید: “یکپارچگی بازار سرمایه جهانی، که به‌دلیل تقویت رشد اقتصادی در دهه 1990 بسیار مورد تحسین قرارگرفت، در بحران مالی آسیای شرقی خود به مشکل بدل شد. هرچند ساختار سازمانی در بسیاری از این کشورها برای تنظیم اقتصاد ضعیف است، چنان که به شکلی گسترده مستند شده، واقعیت یکپارچگی بازار سرمایه جهانی نقشی حیاتی را در بحران آسیای شرقی بازی کرد زیرا به میزان وام گرفتن بیش از اندازه این کشورها و به نگرش مبتنی بر شکوفایی- افول در نزد سرمایه‌گذاران یاری می‌رساند، که در آغاز دهه به‌شتاب وارد شدند و به هنگام آغاز بحران به همان ‌شتاب سرمایه‌های خود را بیرون کشیدند هرچند استواری برخی از اقتصادهای درگیر بحران این عقب‌نشینی سریع را توجیه نمی‌کرد. گستردگی انباشت بدهی‌ها، که فقط دسترس‌پذیری سرمایه خارجی آن را امکان‌پذیر ساخته بود، عاملی حیاتی بود: در 1996، کلّ بدهی‌های بانکی آسیای شرقی 8/2 تریلیون دلار، یعنی 130 درصد تولید ناخالص داخلی و نزدیک به دو برابر دهه پیشین، بود. تا 1996، نسبت بدهی ها به ارزش سهام برای شرکت‌های متوسط به 620 درصد در کره جنوبی، 340درصد در تایلند و میانگین 150 تا 200 درصد در سراسر کشورهای دیگر آسیای شرقی رسید. این بودجه را جریان‌های ورودی سرمایه از کشورهای دیگری تأمین می‌کرد که در سال 1997 به سرعت آنجا را ترک کردند”[10].

صاحب نظرانی همچون رنی شورت در بررسی موردی از تعدادی کلانشهر در نقاط گوناگون جهان، شهرهای مانع شونده(به هر دلیل) در برابر این فضا، و جریان های درون آن، را سیاه چاله می خواند. یعنی مناطقی که فضای جریان ها درون آنها مسدود و جریان های یادشده قطع می شود. شورت آنها را به شهر تحریم شده، شهر مقاوم، شهر فروپاشیده و شهرفقیر تقسیم می کند[11]. این امر آشکار می کند که چرا برخی حکومت ها، همچون حکومت صدام یا قذافی، به رغم دادن امتیاز زیاد به کشورهای پیشرفتۀ شمال، باز از نظر آنها حکومت هایی یاغی محسوب می شوند که باید برانداخته شوند.این نکته می بایستی همواره مورد نظر کسانی باشد که چنین می پندارند که حکومت های کشورهای جنوب با دادن چند امتیاز می توانند حمایت کشورهای به اصطلاح امپریالیستی را جلب کنند و امپریالیسم بدین شکل با آنها کنار می آید. نکتۀ دیگر اینکه می توان به چرایی این امر پی برد که نظام سرمایه داری جهانی به چه دلیل برخی مناطق در جهان کشورهای جنوب را نادیده می گیرد و تنها در صورت به خطر افتادن جدی منافع ویا جان شهروندانش با آن برخوردی، آن هم فقط به صورت موقتی و اغاب اوقات بسیار خشن می کند؛ با برخی دیگر برخوردی فرسایشی و برای درهم شکستن آن دارد؛ و با برخی دیگر برخورد سلطه طلبانۀ درازمدت و دست آخر با بسیاری از شهرها و کشورها برخوردی ، از لحاظ سیاسی، دوستانه و همدل دارد.

در حقیقت آنچه میخواهم بگویم این است که سرمایه داری با ابزار جدید به میدان آمده و ما موظف ایم، در مقام پژوهنده یا کنش گر، این ابزار را بشناسیم و جدا از رویاها، آرمان ها و مکنونات قلبی خود با آن مقابله کنیم و یا به موقع از آن استفاده کنیم.به هر حال، این گفتمان غالب در دوران ماست و باید بدانیم در چارچوب همین گفتمان چگونه حرکت کنیم.

باز هم مسئلۀ صف بندی

نتیجۀ کوتاه و بسیار موجز من از این همه پرگویی آن است که در جهانی تا این حدّ پیچیده نمی توان به واژگان و مفاهیم قدیمی در تحلیل آن دل بست. فعالیت حزب کمونیست عراق پس از اشغال آن کشور به دست امپریالیسم جنایتکار پس از سالها آزاد شد و در مجلس عراق دارای تعدادی نماینده شد؛ همان حزبی که صدام “ضد امپریالیست” آن را به شدید ترین وجهی سرکوب کرد، پس می توان حزب کمونیست عراق را هم به صف امپریالیست ها فرستاد! مسئلۀ من بی شک دفاع از حمله به عراق نیست؛ جنگی که موجب کشته شدن صدها هزار عراقی شده و جای پای کشورهای امپریالیستی را در منطقه محکم کرده به هیچوجه جای دفاع ندارد اما می خواهم بگویم که این تقسیم بندی های دو ارزشی دیگر معتبر نیست. در صف بندی خرده گیران کم خوان، اکنون جلال طالبانی جزو صف هواداران و بلکه دست نشاندگان امپریالیسم محسوب می شود و بنابر این القاعده باید ضد امپریالیست باشد. شوخی ندارد دوستان ، اگر با همین معیار بخواهید صف بندی کنید به همین نتیجه می رسید. کل کسانی را هم که دو سال پیش در پی رأی خود به خیابان ها آمدند به صف امپریالیسم برانید چرا که سخنی از “مرگ بر امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا” به میان نیامد. اگر واقعا و در عمل می خواهید دست به کاری زنید که غصه سرآید بروید متون نو (و نه جزوه های سازمانی صد بار خوانده شده) را بخوانید و دربارۀ آن به انصاف و با آزادگی بیندیشید، اما اگر می خواهید صرفا تکرار مکررات کنید و برای خود کف بزنید با شما کاری نیست. در ضمن هرگاه زمان فرافکنی باشد افرادی مانند نوشین احمدی خراسانی کم نیستند، خیالتان راحت!

پانوشت ها:

[1] http://www.facebook.com/note.php?no…

[2] Manuel Castells

[3] Real Time

[4] مانوئل کستلز، عصر اطلاعات….تهران: طرح نو، 138 ، ص. 475-483.

[5] Saskia Sassen

[6] سسکیا ساسن، جهانشهر، ترجمه مهدی داودی. تهران: مرکز مطالعات و تحقیقات شهرداری (زیر چاپ)، ص. 81.

[7] Space economy

[8] Global city

[9] جان رنی شورت،کلانشهرهای جهانی: شهرهای جهانی شونده در دنیایی سرمایه دار، ترجمه مهدی داودی. تهران: انجمن ژئوپولیتیک ایران (زیر چاپ)، ص. 7.

[10] ساسن، همان،185-186.

[11] شورت، همان، ص.73-86.

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours