مدرسه فمینیستی: امروز، 16 مهر، روز جهانی کودک است، به همین مناسبت مطلب زیر را که توسط ماندانا زندیان به نگارش درآمده تقدیم به همه کودکان وطن مان می کنیم. ماندانا زندیان شاعر و نویسنده، و محقق بیماری های مغزی کودکان است. از وی تاکنون چهار مجموعه شعر منتشر شده است. وی همچنین در همکاری با مؤسسۀ کتاب گویای لس آنجلس، آثار برخی از زنان نویسنده همچون سیمین دانشور و شهرنوش پارسی پور را به کتاب های صوتی تبدیل کرده است:
سلام کودک!
تو زاده شدی و ما تمام آب های جهان را طی کردیم، تا رو به روی چشم هایت بنشینیم و یک سبد بهار نقاشی کنیم برای دستهایت. می دانیم که بهار تو، در غیبت خورشید کال است و طعم عید نمیدهد. دستهای تو بوی امید دارند. آرزوهایت را که ورق بزنی، سال تحویل می شود. روزت فرخنده!
در این روزهای پر از خشونت های برآمده از نابرابری های از هر دست- نابرابری دینی، مذهبی، قومی، جنسیتی و نابرابری نظامهای ارزشی و اندیشه ای؛ که زنان و کودکان همیشه در غیرخودیترین بخش آن جای میگیرند- ما باید عطر ارزش های انسانی را هجی کنیم تا تو مثل یک نهال، در بارانِ رؤیاهایت، سبز برقصی و آسمانِ فیروزه ای خانه بر زمین پخش شود.
آنان که بیشترین تبعیض و آزار را تاب می آورند، انسانی ترین پایداری را می آفرینند و خردمندترین رواداری را به پیکار مدنی ایران می آموزند، و زور با آن همه نیروی غیر انسانی- در اندیشه و عمل- از هیچ برنمی آید در برابر انسان؛ از هیچ جز پایان یافتن- آنچه هر سترونی در برابر زایش خواهدکرد.
ما خوب به یاد داریم زرتشت را با آن نگاه والای انسانی که هستی را درگیر پیکار همیشگی نیکی و بدی می دانست و خداوند را بی همراهی انسان بر اهریمن پیروز نمی یافت.
شاید ما هزار و یک نرگس از دلهره های تو دور بوده ایم. از سراسیمگی پدرت، که مثل خرمشهر، گرم است و پیر و متروک، و سفرهاش پر است از پرتقال و خرما. سفرهای که طعم عشق، هیچگاه لابهلای نان خشکیدهاش گم نمی شود.
ولی لبخند تو برای ما پرتقال می چیند. ما به تو شیر گرم تعارف می کنیم. و عطر کولیِ امید در آسمان و زمین خانه پخش میشود.
تازه یادمان می آید که تو در عمق وجود همۀ ما زندگی می کنی، و ما آنقدر از تو دور افتاده ایم که برای درک نقاشی هایت، باید کتاب بخوانیم.
تو می دانی که هنر آزادی مطلق است و می توان در آن به هر چه ممکن، اندکی ناممکن حتی، دست یافت. امروز رؤیاهای ما خواستهای ما شده اند و دانش و تجربۀ پیشینیان همراه و همدلمان؛ و امروز، روز توست و ما می خواهیم با تو همراه شویم؛ چند نسل، چند دهه، چند باور، چند نظام ارزشی؛ که زندگی به آفرینندگی نیاز دارد، نه اندوه و خشونت. اندوه مُبلّغِ سرخوردگی است و خشونت خانه را ویران کند.
ما می خواهیم آزادی و شادی و زیبایی را در همین جهان، در سرزمین خودمان، زندگی کنیم، با تو و برای تو.
امروز روز توست، و ما می خواهیم در آسمانِ آرزوهای تو شمع بکاریم، یادگار روزهای شکیبایی مادر؛ روشنایی اش را که درو کنی، کلاغ های قصه های ناتمام سرزمینمان به خانه می رسند.
هزار و یک شب تلخ گذشت
دنیا چشم هایش را
در گازهای شیمیایی
گم کرد
و ماه
دیگر قصه ای نداشت
تا پاره های تو را
کنار هم نگه دارد.
آن روزها
که با لالایی مادرت
بر قالیچۀ سلیمان
به آسمان می رفتی
نمی دانستی
جنگ، آرامش آب را به هم خواهد ریخت
و قصه های مادرت را
بر ساحلی که نیست
صدپاره خواهد کرد.
هزار و یک شب تلخ گذشت
تو نخلستان شدی
و مشت همۀ واقعیت ها باز شد:
بخشودنی در کار نیست
دشمن درون ما سنگر گرفته است
و زمان هر چه می دود،
نمی تواند از جنگ رد شود.
جهان تو را انکار می کند
چرا که ستاره های سربی
رؤیاهای سفالی را
خرد می کنند.
با این همه
در دست های زمین
نیلوفری ست
که یک روز عطرش را
به کاسۀ سفالی مادرت
تعارف خواهد کرد.
+ There are no comments
Add yours