مدرسه فمینیستی: نخست که نام “سفیران سبز” را شنیدم بسیار شائبه برایم پیش آمد. خواسته بودند که کارگاهی درباره تجارب جنبش زنان برایشان برگزار کنم اما نام اشان برایم جدید بود و ظن به جریانات دیگر میبرد. واژه سنگین سفیران در کنار “سبز” صمیمی و مردمی، غریبه و مقتدرانه بود. از دوستانی چند پرس و جو کردم. نشانه ها حاکی از تفاوت هایی روشن با سفرا و سفارت های فخیمه بود. خیالم راحت شد. اما کاشکی این اسم می توانست “قاصدان سبز” باشد، نزدیک تر به احوال و اهداف جوانانی که هنوز مانده بودند. به هر روی پس از کندوکاوی در حافظه واقعی و مجازی دوستان و شناخت نسبی گروه تصمیم گرفتم در کنارشان باشم.
روز افتتاحیه به دلیل برنامه کاری دیگری غایب بودم و این فرصت را که خود میتوانست در نحوه اجرای کارگاه، شناخت بیشتر مخاطب و تعیین موضوع مشخص برایم مفید باشد از دست دادم. دوستان جوان هم اطلاعات زیادی از قبل در اختیارم نگذاشته بودند. با وجود ابهاماتی کم و بیش ولی به احترام جوانانی که بندناف خود را با ایران از طریق تلاشی جدی در توانمندسازی خود و جنبش متعلق به خود حفظ کرده اند به گوتنبرگ رسیدم.
چهره خندان و چشمان درخشنده از امید دو جوانی که در فرودگاه به استقبال آمده بودند، مرا به خیابان های تهران در روزهای پیش از انتخابات برد. صداقت و صمیمیت رفتارشان موجب شد که سرمای گم شدن بالاپوش ام را در فرودگاه برلین به گرمای حضورشان تاخت بزنم. ساعت 11.30 دقیقه شب بود. به محل برگزاری مراسم که محل اسکان شرکت کنندگان هم بود رسیدیم. آنکه خود از راهی دور، فرض بگیر ایالتی در کانادا آمده بود پرسید که اول برویم خوابگاه لباس گرم برداریم یا اول برویم جلسه؟! ساعت را نگاه کردم نزدیک به نیمه شب بود. متوجه شگفتی ام شد و توضیح داد که تا ساعت دوازده جلسه ادامه دارد و تازه بعد از آن که میهمانان به استراحتگاه میروند، جلسات داخلی آنها شروع می شود. ذوق زده گفتم لباس گرم نمی خواهم برویم…
چقدرجوان، برخی دیرآشنا و برخی تازه، دختران و پسران آن “کوچههای شاد و آن خیابان های سبز شهر” و من که مادر همه پسران و دختران آن شهربودم، که دیگر نبود.
گنگی و گیجی تا آن لحظه، کم کم جای خود را به حس آشنا و قدیمی مسئولیت و مهربانی داد. موتورهای کاری به حرکت افتاد. خاطره کارگاه های آموزشی کمپین یک میلیون امضا، کارگاه های آموزشی همگرایی زنان برای طرح مطالبات، آن گوش های حساس، آن نگاه های مشتاق، آن امیدهای مشترک… هرچند که دیگر نبود.
در فضایی نوستالژیک و صد البته متفاوت با آن امکانات ناچیز و تهدید شده کمپین یک میلیون امضا، شروع کردم. چقدر مهارت شنیدن داشتند و چقدر مهارت انتقاد و خود چقدر انتقادپذیر بودند. سوالها و ابهامات بیشتر در مورد شرایط سیاسی حاکم بر فعالیت های جنبش زنان بود تا نفس حرکت های برابری خواهانه. انتقادات بیشتر مربوط می شد به توان جنبش زنان در برقراری ارتباط با لایه های پایینی جامعه و متاسفانه بدون خاطره ای از موفقیت های کمپین در برقراری این ارتباط. توقعات بیشتر متوجه عدم موفقیت جنبش زنان در حفظ حضور بیرونی در دو سال اخیر بود و نیز ارج نهادن به حرکت های کوچک و مثبت کنشگران جنبش زنان. شاید بتوان گفت به نوعی تکرار تجربه کارگاههای آغازین کمپین یک میلیون امضا… و شگفتا که من هنوز به همان امید حرف می زدم.
بعد از برگزاری کارگاه تجارب جنبش زنان، بیشتر به هم نزدیک شدیم. تازه متوجه شدم که این دومین نشست این گروه است که اولی سال گذشته در پاریس برگزار شده بود. در فرصت های اندک میان برنامه ها جویای حال و روزگارشان شدم. همه دانشجو بودند. با تفاوت های کوچک و بزرگ. نقدهای متفاوت. حتی تفاوت در اولویت های مطالباتی… اما جمع شده بودند که نهادهای جنبش سبز را بارور کنند. نهادسازی را نهادینه کنند. کمی و کاستی هایی هم بود. کسانی از میان اشان آزرده بودند. اما آزردگان هم آمده بودند. به آن که آزرده بود و حتی کارگاه اش را به دیگری واگذار کرده بودند فرصت کافی برای صحبت و نقد و توضیح فراهم کردند. اگرکسی حذف شده بود در جلسات عمومی به جسارت و شفافیت به نقد و بررسی می پرداختند. اگر سخنران یا… علیرغم قرارهای قبلی در آخرین لحظه به آنها نپیوسته بود به جسارت خواهان توضیح بودند. انتقاداتشان به جریان های دیگر حامی جنبش نشان از صداقت داشت. چگونگی رفع مسائل و مشکلات مالی را با توجه دقیق به حفظ استقلال خود بررسی می کردند و در پی یافتن حمایتهای بیطرفانه بودند. در فقدان مهارت های سازمان دهی، برنامه ریزی و اصول کارگروهی، اما تلاش پیگیر یکایک اشان در رفع این نقصان قابل تقدیر بود. خب میدان عمل است و تجربه. آزمون است و خطا. تنها یک چیز نبود اتفاق نظر در رسیدن به مطالباتی مشترک، تجربه ای همانند در جنبش زنان. چیزی شبیه پذیرفتن کف مطالبات در جنبش زنان.
قرار شد که یکی از دختران گروه، برای آگاهی بیشتر از تجارب پیشین جنبش زنان، پیشبرد بحث حساسیت های جنسیتی و نهادینه کردن موضوع زنان در این نهاد نوپا، خود پی گیر و خواننده سایت های زنان شود، امید که بشود.
توصیه هایی از راه دور
بی تردید حضور جوانان فعال جنبش زنان کنار این جوانان در انتقال تجارب سالها کارشبکه ای موثر خواهد بود. شاید از طریق چنین ارتباطاتی بتوان میان گفتمان سیاسی و گفتمان مدنی پلی زد. شاید بتوان به آنها کمک کرد تا پیش از گمانه زنی درباره این یا آن مرد سیاسی، به اتکای پرسش ها و مطالبات مشخص اشان وارد روند تحلیل و بررسی انتخابات شوند. همانی که در ابتدا بود. همانی که اصل آغازیدن یک جریان است: مطالبه محوری.
شاید حضور تعداد بیشتر نمایندگانی از گرایشات مختلف در لایه های بالای تصمیم گیری و سازماندهی بتواند جوهره تکثرگرایی در میان این جریان را حفظ کند. به یاد بسپاریم که بالیدن جریان های منتسب به جنبش سبز به جضور طیف های گوناگون فکری تا زمانی که تبدیل به عمل و تعهد دوسویه میان این طیفها نشود همچون ویترینی ظاهری مانع از ورود جریانی اصیل در دستیابی به دموکراسی خواهد شد.
پایان سخن
تلاش یکایک این جوانان در یادگیری و آموزش ستودنی بود. با خودم می گفتم خوشا به حال دانشگاه هایی که آنان را پذیرفتند. و بدا به حال کشوری که از دستشان داد، که مباد از دستشان دهد. بسا جوانانی که سالها پیش آمدند و در شرایطی بس سخت و غم انگیزتلاش کردند و اینک پس از آن سالهای سخت و پرمرارت هر یک همچون وزنه ای مفید در ساختن جوامع میزبان به ناچار ماندگار شدند. دریغ که جای خالی تک تک اشان در ایران به عین و یقین حس میشود. امید که با حاکمیت خرد و ایجاد فضای امن اجتماعی و کاری راه بازگشت اشان به وطن هموار شود. “چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است”.
در پایان کار، هریک به سویی می رفتند که خانه نبود اما چراغش به تلاش آنان روشن می شد. هرچند لحظه به لجظه سر کردن با یکایک این جوانان پرشور و متعهدفرصت و غنیمتی گرانقدر بود. هرچند شنیدن تجارب سازمانهای دانشجویی نسل های گذشته بسیار شیرین بود. هر چند شنیدن تجارب سازمانهای سیاسی نسل های گذشته بخش مهمی از آموزه های تاریخ بود. هرچند حضور سخنرانان میانسالی که تنها به دلیل خواستهای قانونی و مدنی خویش سنگینی بار زندان و سرگردانی و دوری از همسر و فرزند را به دوش میکشیدند فضایی از همدردی و همدلی ایجاد کرده بود؛ اما زمین حاصلخیزی که بتوان بذر برابری خواهی جنبش زنان را در آن افشاند خوب شخم نخورده بود. و من نیز همچون دهقانی خوش نشین، کوله بار بر دوش نهادم و با آرزوی باروری نهال آرزوی یکایک اشان تنها به زمین خویش بازگشتم.
+ There are no comments
Add yours