عبور از رعد و برق و باران، به امید یاری به زنان و کودکان آذربایجان / عکس و گزارش از مریم روشنایی

۰ min read

14 دی 1391

مدرسه فمینیستی: دو هفته قبل اطلاع پیدا کردم جمعی از دوستان کوهنورد، طبیعت گرد و وبلاگ نویس به مدد و راهنمایی عزیزانی از آذربایجان، برای امداد و کمک رسانی به هموطنانمان عازم مناطق زلزله زده هستند. پس از هماهنگی و اطلاع از جزئیات سفر، تصمیم خود را برای همراهی با آنها، با جمعی از دوستانم در میان گذاشتم و بلافاصله با پاسخ های پر مهر عده ای از آنان برای همیاری مواجهه شدم. تصمیم گرفتم اقلام مشخصی از نیازهای زلزله زدگان، مخصوصا زنان و کودکان را تدارک ببینم. در این ساعات دائم به این فکر می کردم که زنان و دختران زلزله زده مشخصاً چه نیازهائی علاوه بر نیازهای معمول دارند که به دلیل شرایط فرهنگی حاکم بر جامعه مجال توجه سایر گروههای یاری دهنده به آنها کمتر است.

با چنین ذهنیتی صبح پنج شنبه راهی بازار شدم و فهرستی شامل لباسهای زیر زنانه، نوار بهداشتی، جوراب، شلوار نخی زنانه، لباس نوزاد و کودک، شال و روسری، کش سر، برس و آینه، دمپایی زنانه، حوله حمام، نخ و سوزن، سنجاق قفلی، ناخن گیر، دربازکن، طناب رخت و گیره لباس به تعداد صد مجموعه خریداری کردم که از شب پنج­شنبه تا عصر جمعه همراه با سایر اقلام خریداری یا جمع آوری شده توسط سایر دوستان، بسته بندی شد.


اقلام خریداری شده توسط سایر دوستان بر مبنای استعلام از فعالان در مناطق زلزله زده شامل مواد بهداشتی زیر؛ پودر شوینده، شامپو، صابون، مایع ظرفشوئی، پوشک بچه، اسکاچ و سیم ظرفشوئی، دمپایی (مردانه و بچه گانه) و… برای سیصد چادر و اقلام گرمایشی مثل پتو، چادر، چراغ والور (نفتی و گازی)، و سایر اقلام مانند دارو، کتری و قابلمه به تعداد کمتر بود.


علاوه بر اینها، حجم زیادی از کمکهای جنسی شامل پتو، رختخواب، موکت و زیرانداز، لباس گرم، ، اسباب­بازی، نوشت افزار، ظروف آشپزخانه، شیرخشک، آب معدنی، برنج و روغن، انواع کمپوت و کنسرو، لباس مجلسی زنانه، پیراهن و لباس زیر مردانه هم جمع آوری گردید که به طور مشخص دو مورد آخر به سبب هماهنگی ماهیتی، به مجموعه اول (خریدهای مختص زنان) اضافه و همراه با آنها بسته بندی شد.

کار بسته بندی به علت حجم زیاد خریدها و هدایای مردمی در تمام طول روز جمعه ادامه یافت لذا نخستین ماشین باری (به ظرفیت پنج تن) با همراهی عده ای از دوستان، شبانه راهی مناطق زلزله زده شد. ماشین باری دوم (به ظرفیت چهار تن) نیز صبح شنبه بارگیری شد و ما همراه با جمعیت دوستان در سه اتومبیل سواری عازم منطقه شدیم.


نزدیک شدن به مناطق زلزله زده که با رعد و برقهای متعدد و بارش شدید باران همراه شده بود، دلم را می لرزاند. زیر لب می گفتم خدایا در این شرایط بی سرپناهی؛ باران باراندنت دیگر چیست؟! در میانه همین غرولندها دوستی گفت: خدا این باران را برای زمینهای کشاورزی منطقه که بیشتر دیم هستند می­فرستد نه برای چادرها…

در سرمای ناشی از همان بارشهای پراکنده اما جاندار، پس لرزه ها را هم تجربه کردیم؛ پس لرزه­هائی که یکی از آنها به واسطه شدت، به واقع تجربه ترسناکی برایم بود. وضعیت آب و هوائی مناطق کوهستانی که به سرعت رو به سرما می­رود، همراه با پس لرزه هائی که انگار تمامی ندارد، انگیزه تلاش بیشتر من و دوستانم برای کمک رسانی به آسیب دیدگان شد.


نخستین برنامه کمک رسانی ما در صبح یکشنبه از محل اسکان و انبار گروه (روستای سرند) به سمت روستاهای مناطق کوهستانی شهرستان ورزقان شروع شد. در مسیر حرکت در روستاهای دیبکلو، دبحلی، چراغلو، مهترلو و دغدغان توقف طولانی داشتیم و بسته های خاص زنان را در کنار سایر اقلام که دوستان دیگر کار توزیع آن را برعهده داشتند، به دست نیازمندان رساندیم.

اقلام خاص زنان را در پاترول یکی از دوستان جای داده بودیم تا بتوانیم در فاصله کافی از ماشینهای حامل نیازمندیهای عمومی، حاشیه امنی برای زنان زلزله زده ایجاد کنیم و به واسطه دختران جوانی که فارسی هم می دانستند، نیازهایشان را با دقت بیشتری پیگیری کنیم.

زن بارداری که بخشی از نیازهای ماههای پیش روی بارداری­اش را در میان کمکهای ما یافت، بسته ای از میان لباسهای نوزادان انتخاب کرد و با لبخند محوی بر صورت بی رمقش، انگار برای لحظه ای به روزهای خوب آینده اندیشید… حس خوبی که در دختران روستا از دیدن آینه و برس جاری می شد آنقدر باارزش و تکان دهنده بود، که مرا بارها و بارها به شرم از خود وامی داشت… لیلای کوچک با جدا کردن رنگهای دلخواهش از میان کش سرها، حالش عوض شد و تشکرش از من آنقدر صمیمی و پاک بود که اشک را در چشمانم جمع کرد… زنی که با دیدن شلوار نخی انگار جان تازه ای گرفت و دور شدنش از من نشانگر راه رفتنی محکمتر بود… زنی که کودک خردسالش را در آغوش داشت و با دیدن بند رخت، به لباسهای شسته شده کودکش فکر کرد که دیگر مجبور نیست آنها را روی آوراهای روستا خشک کند…. دختر جوانی که با گرفتن لباسهای زیر؛ انگار که به احساس آرامش روانی خوبی رسیده بود….


همزبانی و نیت خیر همراهانمان کمک کرد تا هدایای نقدی جمع آوری شده را به افرادی که از زمره مصیبت دیده ترین و مستحق ترین خانواده ها بودند، برسانیم؛ بشیر که چهار عضو خانواده اش را در زلزله از دست داده بود با دریافت یک پیراهن، پذیرفت که تنها برای دلخوشی ما، همین روز عید را سیاه نپوشد.

امداد رسانی، بعد از ظهر یکشنبه همراه با گروه دیگری از دوستان ساکن تبریز و آشنا با منطقه، با رفتن به دو روستای باجه باج و چوپانکندی که به طور کامل تخریب شده بود، ادامه یافت. بغض دیدن خرابه ها و آوارهای این دو روستا برایم سنگین بود؛ شاید به اندازه سنگینی همه غمهای دنیا… آنچه روستائیان با زحمات چندین و چند ساله حاصل از زندگی شان ساخته بودند در آنی به تلی از خاکی تبدیل شده بود که جز حسرت و آه؛ مجال واکنش دیگری را به بیننده اش نمی داد….

در مدت حضور ما در منطقه که همزمان با تعطیلی عید فطر بود، گروههای مردمی دیگری نیز به مناطق آسیب دیده آمده و به یاری مردم شتافته بودند. آنچه بیشتر خودنمائی می کرد حضور خودجوش و اغلب خانوادگی مردم سایر شهرها در مناطق آسیب دیده بود که از مهر و عاطفه آنان، همواره تصاویر زیبائی در ذهن خواهم داشت.


نزدیک شدن دوباره شب، بار دیگر مرا متوجه سرمای سخت پائیز و زمستان پیش رو کرد؛ در حالیکه سوار بر اتومبیل، راه بازگشت را در پیش گرفتیم، با خودم فکر می کردم که تک تک این روستائیان حتی اگر عزیزی را هم در این زلزله از دست نداده باشند حالا بی خانه و خانمان هستند و برای ادامه زندگی نیازمند سرپناه؛ فراموششان نکنیم.

دلم می خواهد همین­جا از کلیه دوستان عزیزی که مهر و کرامتشان، انگیزه این سفر شد؛ قدردانی کنم که در مجموع به کمک این عزیزان، مبلغ سه میلیون و صد هزار تومان کمک نقدی و مقادیری کمک غیرنقدی جمع آوری شد. یک میلیون و صدهزار تومان از مبالغ جمع آوری شده به خرید مایحتاج زنان اختصاص یافت و مابقی آن در پاکتهای هدیه در مبالغ بیست، چهل و پنجاه هزار تومانی به روستائیان زلزله زده و مصیبت دیده اهدا شد. سایر دوستان در گروه کمک رسانی هم حدود پانزده میلیون تومان جمع آوری کردند که هفت میلیون آن صرف خرید اقلام سابق­الذکر گردید و مابقی آن را قرار است صرف تکمیل و تعمیر تعدادی از سرویسهای بهداشتی در کمپ­ها کنند.

در هنگام نوشتن این گزارش خبر رسید عده­ای از امدادرسانان در همان کمپی که ما مستقر بودیم (روستای سرند) به دلایلی که نمی­دانم چیست دستگیر شده­اند! آنچه من دیدم همت مردمی و کوشش بی­ریا برای امدادرسانی به زلزله­زدگان بود، اینکه چشم مسئولان در آن میان چه دیده؟ الله اعلم.

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours