مدرسه فمینیستی: هشتم مارس سال 2005، روزی که قرار بود جایزه تندیس صدیقه دولت آبادی از طرف کتابخانه زنان به ویدا حاجبی نویسنده کتاب داد بیداد اهدا شود، حال وهوای دیگری بر فضای مراسم حاکم بود. انگار همه گوش تیز کرده بودند تا که از پنجره ای نیمه باز بخش هایی از تاریخی ناگفته با صدای ویدا حاجبی به گوش شان رسد.
بیانیه هیات داوران را گلی امامی دبیر هیئت داوران خواند. جایزه را قرار بود که فریده لاشایی به نیابت از ویدا تحویل بگیرد که سخت بیمار بود و نیامد. پس زهره تنکابنی آمد. زیبا و آراسته پشت تریبون ظاهر شد و سخن گفت. و سرانجام صدای خسته ویدا که در سالن پخش شد و یاد دیگرانی که دیگر نبودند را به دم زنده کرد. جای خالی حضورش با هرم گرمای آن صدا پر شد.
هیجان سالهای دور به جانم بازگشته بود. همه نام ها، همه خاطره ها، همه آن شور و شیدایی… انگار همه دوباره جمع شده بودند. انگار همه چیز از نو شروع شده بود. نوتر از همه اما، ردایی بود از جنس اندیشه و تجربه. ردایی که زنانِ در تمام این سالها به دانه دانه تجربه خویش بافته بودند و اینک بر قامتشان خوش جلوه می کرد.
از ماهها پیش از رسیدن آن روز، هیئت داوری جایزه کتاب تندیس صدیقه دولت آبادی کار مطالعه آثار را شروع کرده بود. یادش به خیر یکی از اعضای هیات داوری در پایان هرجلسه اشاره به شایستگی کتاب داد بیداد و نظر مثبت اکثریت اعضا می کرد و می گفت از همین الان نتیجه رای داوری را میدانیم و کار تمام است اما کار ادامه داشت… عضویت در گروه داوری فرصتی مغتنم بود برای مطالعه بیشتر و ژرف کتاب داد بیداد. بهانه ای برای تکرار نام زنی که ویدا “حاجبی” بود و به “پرده دری” نشسته بود.
در داد بیداد از زنان زندان گفته بود در زندان زنان و بدین بهانه زندانی دیگر را کمی دورتر از آن دیوارهای عبوس به تصویر کشیده بود. زندانی که گاه به گاه اندیشه و سلوک این زنان را به حصار خویش درآورده بود.
از زمانی که کتاب جایزه بهترین اثر زنان را به خود اختصاص داد دیگر کمتر در قفسه کتابخانه صدیقه دولت آبادی دیده می شد. دست به دست می گشت و بیشتر به امانت برده می شد و گاه نیز مدت ها از نظر غایب بود. اما ویدا دیگر غایب نبود. حضور حمایتگرش در کنار فعالان جنبش زنان با امضا کردن بیانیه ها، ارسال پیام های مهرآمیز و عاطفی و تشویق های دور و نزدیک حس میشد. ویدا حاجبی حالا دیگر نه فقط در جنبش چپ که در جنبش زنان نیز نامی شناخته شده بود.
اواسط جولای سال 2010 اولین دیدار چهره به چهره امان در پاریس اتفاق افتاد. گرم و صمیمی. مسئول و استوار حرف میزد و مشتاق بود که بداند و نیز مشتاق بود که آخرین دغدغه ها و چرخش های فکری خویش را بی پروا با جمع در میان بگذارد. بستر این کار را یافته بود: کتاب… هنوز بی وقفه می نویسد. بی توجه به مشکلات بینایی و سلامتی می نویسد. آن روز کتاب یادها” تازه منتشر شده بود و نسخه ای نیز به رسم هدیه به من تعلق گرفت، کتاب را باز کردم با خواندن اولین پاراگراف، ویدای اسطوره های دور و آرمان های دست نایافتنی، بیش از پیش تبدیل به ویدایی زمینی و برابری خواه شد. پاراگراف اول این کتاب شناسنامه زنانه این اثر تاریخی بود:
” در آن لحظه هولناک چهار – پنج ساله بودم. هنگامی که در کوچه تنگ و خاکی محل زندگی مان، دروازه شمیران، آژان محله چادر دایه دوست داشتنی و مهربانم، فاطمه سلطان را از سرش کشید و بی اعتنا به التماس ها و گریه زاری او چادرش را پاره پاره کرد و ریخت توی جوی آب پر از آشغال کنار کوچه. وحشتزده و گریان به خانه رسیدم. پدرم در آغوشم گرفت و گفت ” آژان خیلی کار بدی کرده اما همیشه یادت باشه که چادر چیز خوبی نیست و زنها رو بی دست و پا و ضعیف می کنه”! به عمق حرف پدرم تنها زمانی پی بردم که سرنوشت جامعه به گونه ای دیگر رقم خورد. آنچه به زور از سر دایه ام برداشتند، در جمهوری اسلامی می خواستند به زور سر من بگذارند.” (یادها. ص9 )
***
اواسط سپتامبر سال 2012 در محفلی دوستانه کنار هم می نشینیم و صمیمانه از هردری سخن می گوییم. هربار گفتگو با او در این اقامت دو ساله از شادترین و پرحاصل ترین لحظات زندگی ام بوده است. چگونه میتوان شاد نبود از بودن با دوستی خوش فکر و صادق که غبارهای نشسته بر تاریخ مبارزات چریکی را به آرامی و مهر می زداید تا حاصل نقدها و تجربه ها را بی دریغ و عیان به جنبش های مدنی بیفزاید؟ این بار در گفتگویی دوستانه با حضور فرنگیس حبیبی، از او درباره دگردیسی فکری اش در تبیین دموکراسی و توجه ویژه اش به مسائل زنان می پرسم.
ویدا حاجبی: این موضوع کمی پیچیده است آنچه میتوانم بگویم اینست که امروز بعد از سالها تجربۀ انقلاب بسیاری فکرها و نگاهها تغییر کرده. بسیاری هم هنوز با همان افکار گذشته به مسائل نگاه میکنند. اینطور است که نوشتهها و افکار من نیز مورد پسند برخی و با مخالفت برخی دیگر روبرو شده است. در مورد کتاب داد بیداد چندین نقد تند و تیز مخالف منتشر شد چه در ایران چه در خارج. اما در مورد یادها جز نقدهای مثبت تاکنون نوشتۀ تندی علیه آن ندیدهام. این البته به این معنا نیست که نظر مخالفی وجود ندارد. در کتاب یادها البته به طور مشخصی با یادآوری مسیر زندگیم، به تفاوت میان نگاه امروزم با گذشته اشاره دارم. در عین حال به این مسئله هم به عمد توجه داشتهام که آدمی همواره میتواند تحت تاثیر شرایط و محیط قرار بگیرد همچنان که من در بسیاری موارد تحت تأثیر محیطم قرار گرفتم. اما از آنجا که همواره تلاش میکردم با خودم یگانه باشم در بسیاری موارد دچار شک و تردید هم میشدم. مثلا وقتی از اعضاء جوان حزب کمونیست فرانسه شنیدم که به سیمون دوبوار می گویند فاحشه، شروع کردم به خواندن کتابهای او تا بیشتر با نظراتش آشنا شوم. در نهایت با این شک و تردیدها بود که به تدریج از آن فکرها فاصله گرفتم.
فرنگیس حبیبی: فکر نمی کنی که بعد از انقلاب حرکت زنان ایران یا بخشی از جامعه زنان ایرانی که مقاومت کرد و چیزهایی از خودش آفرید، در نگاه جدید تو نقش داشته؟
ویدا حاجبی: البته این هم نمیتواند بی تأثیر بوده باشد. اما در واقع حدود یازده دوازدهسال بعد از انقلاب این پرسش که چه شد که این شد؟ آرامش ذهنیم را از من گرفته بود و به فکر بازنگری به تاریخ افتادم. در این بازنگریها به دلایل و ریشههای سیاسی برآمده از منافع شوروی سابق و چین به تدریج پیبردم، از جمله به منافع سیاسی و اقتصادی که در پس تئوریهای آنان وجود داشت. نظیر تئوری کذایی “راه رشد غیرسرمایه داری” که بر اساس آن جوامع عقبافتاده میتوانند بدون گذار از دموکراسی بورژوایی یکسره به سوسیالیسم دست یابند. یا به خاطر رقابت با غرب تئوریهای ضد دموکراسی و ضد ارزشهای جهان شمول حقوق بشری و فمینیسم و غیره را اشاعه میدادند.
با این همه بعد از چندین سال پناهندگی سیاسی در خارج هم هنوز بخشی از فکرهای گذشته را در ذهنم یدک میکشیدم. با سرخوردگیهای جدیدی که در همکاری با دوستانم در انتشار مجلۀ “آغازی نو”، در 1992، برایم پیش آمد پرسشهای جدیدی در ذهنم شکل گرفت.
بعد از آن سرخوردگی بود که رفته رفته بازنگری تاریخی و بازنگری به فکرهای گذشته در ذهنم به مسئلهای جدی تبدیل شد. البته پسرم در طی کردن این روند ذهنی کمک بزرگی برایم بود. هر بار که از برخوردهای نادرست دوستانم گله میکردم، مرتب یادآور میشد که “ویدا پس خودت چی؟” آنقدر این جملۀ را از او شنیدم تا سرانجام به راستی از خودم پرسیدم به دنبال چه هستم و چه میخواهم. متوجه شدم که مشکل من امری شخصی نیست، از آن به بعد بود که به تدریج بازنگری به فکرهای خودم را آغاز کردم تا بتوانم برای پرسش اصلیام که “چه شد که این شد؟” پاسخی بیابم.
منصوره شجاعی: شاید بتوان گفت که شما ابتدا با سفری درونی و با پرسشی از خود درون تان به آزادی های فردی و در نتیجه آزادی های دریغ شده از زنان حساس شدید؟
ویدا حاجبی: بله! از نگاه به فکرهای خودم شروع کردم. به اینکه چه چیزهایی را در مسیر زندگیم ندیدم و چه چیزهایی را دیدم و بی توجه گذشتم. چرا از دیگران و از دوستها و رفقایم انتظار دیگری داشتم. انتظارم ناشی از چه فکر نادرستی بود. بعد از آن بود که به تاریخ خودمان، تبعیضهای جنسی و مسئلۀ حجاب، مسئلۀ مداخله به امور شخصی و… توانستم بی دغدغۀ خاطر فکر کنم. سرانجام در بازنگری به تاریخ خودمان متوجه شدم که بسیاری از رخدادها در تاریخ ما تحریف شدهاند و ما تاریخ خودمان را درست نمیشناسیم تا بتوانیم مخالفتها و جنبههای منفی را به درستی از جنبههای مثبت تشخیص دهیم و به نگاهی آگاهانه دستیابیم. و سرانجام در روندی تدریجی تفاوت میان مخالفت آگاهانه و اندیشیده را با ضدیت ناآگاهانه فهمیدم. و اینکه ضدیت مانع اندیشیدن میشود. اینکه صرف ضدیت با دموکراسی سرانجام به توتالیتریسم میانجامد. حال آنکه مثل بسیاری از مبارزان و روشنفکران خود جوامع غربی میتوان با نارساییها و شیوههای استثمار و استعماری رژیمهای غرب مخالفتی آگاهانه داشت و علیه آن مبارزه کرد که با صرف ضدیت با دموکراسی بسیار تفاوت دارد. من در آخرین مطلبی که برای مدرسه فمینیستی نوشتم[1] این ضدیت را باهاش برخورد کردم که چقدر مانع اندیشیدن میشود. این داستان ضدیت با خواندن مطلب فرهاد داودی[2] که در مدرسه فمنیستی بود برام خیلی روشن شد واقعا بهش رسیدم داستان استقلال و مسئله ضدیت برام روشن شد و با خواندن مطلب نوشین احمدی خراسانی[3] اهمیت مسئله جنبش فمینیستی را فهمیدم.
منصوره شجاعی: اما ویدای جوان و کنجکاو سالهای مبارزات مسلحانه، آرمان های زیبا و دور را چنان برجسته می کند که گاه چشم به واقعیات پیش رو می بندد…
ویدا حاجبی: بله، اگر در کتاب یادها این اشاره را دارم به این علت است که در آن سالهای جوانی آدمی بودم آرمان خواه و ارادهگرا مثل بسیاری از جوانان دوره خودم. این آرمانخواهی و ارادهگرایی باعث میشد که به واقعیات جامعه خودم کمتر توجه داشته باشم، به آنچه تاریخ ماست و تاریخی که پشت سر گذاشته ایم. و اینکه به نیازهای زمان حال و تواناییها و ظرفیتهای فرهنگی و سیاسی جامعه که در طول تاریخ انباشت شده توجه چندانی نکنم. بیشتر در این تصور بودیم که میتوانیم به ارادۀ خودمان دنیای بهتری بسازیم. دنیایی که در آن عدالت وجود داشته باشد و برابری. در عین حال آدم کنجکاوی هم بودم و در مسیر زندگیم، به قول دوست عزیزمان فرنگیس، پای رفتن داشتم. دوست داشتم چیزهای جدید را بشناسم. واقعیت اینست که من خیلی دیر فعال سیاسی شدم. به معنای عضویت یا تعلق فکری به گروهی سیاسی یا حزبی. درحالیکه خواهرم از دوران دبیرستان تعلق فکری و سیاسی به حزب توده داشت. در یادها هم به این موضوع اشاره دارم. میتوانم بگویم بیشتر عدالتخواه بودم اما با فعالیت سیاسی هیچگونه آمیختگی نداشتم تا اینکه در فرانسه با جنبش آزادیخواه و استقلال طلب الجزایریها آشنا شدم و یکجور یگانگی یا همبستگی با آنها احساس می کردم شاید به خاطر وضعیت خودم بود و احساس غربت در جامعهای ناآشنا. غریبه بودم و در زندگی روزمره نگاه ضد خارجی را احساس می کردم. این وضعیت باعث شد که استقلالخواهی جنبش الجزایر برایم جالب بشود و کمی بیشتر به مسائل سیاسی توجه کنم و در تظاهرات آنها شرکت کنم. اینطور بود که آهسته آهسته وارد مسائل سیاسی شدم، بی آنکه به گروهی سیاسی تعلق پیدا کنم، علاوه بر کنجکاوی همیشگی ام در شناختن این دنیا. همین کنجکاوی بود که خیلی راحت دعوت همسر سابقام را برای سفر به ونزوئلا پذیرفتم و بعد سفر به الجزایر، پراگ و کوبا و غیره.
ولی وقتی برای اولین بار کار سیاسی را به عنوان یک فعال سیاسی شروع کردم از درون زندان بود. قبل از اینکه به زندان بیفتم کار تشکیلاتی نکرده بودم. حتی در ونزوئلا فقط مدت کوتاهی در جنبش چریکی شرکت کرده بودم. و آن جا وضعیت تشکیلاتی آزادتر بود و از نظر مناسبات سلسله مراتبی معمول در احزاب، خیلی بازتر بود و آن مناسبات بسته و ارزشهای سفت و سخت اخلاقی که بعدها در تشکلهای چپ در ایران و سازمان فداییان شناختم اصلا وجود نداشت.
خلاصه اینکه تا جایی که در تجربۀ شخصی خودم شناختم احزاب کمونیست در همه جای جهان یک فکر و یک سیاست را دنبال می کردند. سیاست و الگوی شوروی سابق، چین و اردوگاه سوسیالیستی را. در کتاب یادها هم از این دست وابستگیهای سیاسی احزاب کمونیست گفتهام. مثلا اینکه همشاگردیهای کمونیست در دبیرستان در مرگ استالین گریه میکردند به نظرم کاذب و مصنوعی می آمد. در فرانسه هم متوجه شدم که حزب کمونیست با افکار ارتجاعیترین بخش این جامعه همصدا و همفکر بودند، یعنی استقلال الجزیره را نمیپذیرفتند و الجزایر را متعلق به فرانسه می دانستند. در عین حال واکنش ناشکیبا و تند خودم را هم در بحث با یکی از همکلاسیهایم در مدرسه معماری فراموش نکردهام. او از جنگ علیه الجزایریها دفاع می کرد و من هم جوابی بهتر از یک تو گوشی پیدا نکردم.
فرنگیس حبیبی: پس مشی چریکی را تو از آنموقع شروع کرده بودی!
ویدا حاجبی: نه! من بعد از انقلاب کوبا و در ونزوئلا به مشی چریکی گرایش پیدا کردم.
در هر حال، میتوانم بگویم کنجکاویم به ماجراجویی می کشید و کمی هم قلدر مسلک بودم. و برخلاف خواهرم نه گرایشی به عضویت در گروهی سیاسی داشتم و نه طبعی ظریف و شاعرانه.
منصوره شجاعی: ولی شما هم برای شعر گفتن تلاش کردید یادم می آید که از یک شب مهتاب در دوران نوجوانی تان برایم تعریف کردید که تا صبح بیدار نشستید و به ماه نگاه کردید بلکه ماه به یاری بیاید و شعری نازل شود اما نشد که نشد ولی بعد در کتاب یادها قطعه کوتاه و پرمعنایی از شما میخوانیم “درخت عشق را با کینه آبیاری می کنم”
ویدا حاجبی: بله دفعه اول موفق نشدم ولی دفعه دوم در زندان بود. اشارهام به این مصرع شعر در یادها بیش از هرچیز شرح حالی است از اشاعۀ معیار نفرت در زندان آن دوران. در زندان عمومی قصر نفرت داشتن ارزشی انقلابی و یک فضیلت محسوب میشد. و من از اینکه نفرتی نداشتم و برای آن ارزشی قائل نبودم خجالت می کشیدم این مصرع شعر هم به همین مناسبت به ذهنم آمد.
منصوره شجاعی: و این دیگر با کمک ماه و ستاره نبود ولی شعر بود…
ویدا حاجبی: از آنجا که مجذوب و مرعوب همبندان بسیار جوانم بودم در پی نوعی همصدایی و همبستگی فکری با آنان نیز بودم. هر چند بعدها با فاصله گرفتن از آن فضا و گذار از تجربۀ تلخ انقلاب برداشت و نگاه دیگری نسبت به آن ارزشها و معیارهای انقلابی پیدا کردم.
منصوره شجاعی: ارزش هایی که هرچند حاصل زیبا خواستن جهان و عدالت خواهی بود اما شاید به نوعی ناشی از یک نوع تفکر استبدادزده هم بود که خود این تفکر به نوعی به تولید خشونت منجر میشد. به نظرم اگر نظریه مبارزه مسلحانه با الگوی آغازین کوبا را کنار بگذاریم افکار سیاسی آن دوره در هاله ای از استبداد زدگی تبیین و ترویج میشد، ولی چرا ویدا با آن نگاه منتقد و معترضی که داشت در زندان تا حدودی مرعوب اینگونه افکار می شود؟
ویدا حاجبی: در واقع من زمانی که مبارزۀ مسلحانه را پذیرفتم، خواهی نخواهی خشونت را هم پذیرفتم، هرچند با آرمانی عدالتخواهانه. اصلا خشونت در میان ما وجود داشته مثلا توی زندان یکی باافتخار تعریف می کرد که توی کافه تریای دانشگاه یک دختری خندیده بوده و یکی از این بچه ها رفته بود زده بودش چون خندیده، آن هم بلند خندیده. خب این خشونت بود یعنی ارزش های اخلاقی سنتی خیلی قوی شده بود و این نفوذ پیدا کرده بود توی جریان های چپ. اما اینکه چرا من تحت تإثیر فضا در درون بند به گفتۀ شما قرار گرفتم پرسشی است که بارها از خودم کردهام. تنها توضیحی که برای آن دارم همان مجذوب شدن مقاومت همبندان جوانم است که روی دیگر آن مرعوب شدن است. در واقع مجذوب شدن از طریق اندیشه و آگاهی به وجود نمیآید و ناگزیر انسان را در دام احساس میاندازد. با این برداشت است که من از روی دیگر سکه که مرعوب شدن است استفاده میکنم. به همین خاطر است که در زندان به راستی از نداشتن نفرت شرمنده بودم.
منصوره شجاعی: اگر یک بار دیگر این جریان پیش بیاید اگر دوباره همان شرایط آرمانی در تاریخ امروزمان تکرارشود آیا ویدا حاجبی با همه آن ویژگی ها و با همه این نقدهای عبور کرده از آن دوران، آن ارزش ها را غیر قابل بازگشت می بیند؟ آیا آنها را از نو نقد می کند یا اینکه دوباره به همان سیاق مرعوب شده رفتار می کند؟
ویدا حاجبی: از نظر عدم بازگشت به آن ارزشها و جزماندیشیها تنها توضیحی که در این لحظه به نظرم میرسد تجربۀایست که در کوبا پیش آمد. انقلاب کوبا برای من، مثل بسیاری از جوانان و روشنفکران در جهان آن دوران، ایدهآلی جذاب بود و با آنچه امروز از کوبا میشناسیم بسیار متفاوت بود. فیدل کاسترو در سالهای آغازین انقلاب آدمی دموکرات محسوب میشد و یک کمونیست نبود. حتی از زبان خود او شنیدم که میگفت در آغاز انقلاب کمونیست نبودم و گرایشی دموکراتیک و ملی داشتم. جنبشی که رهبری کرد نیز در پی استقلال از آمریکا بود. فقط چه گوارا کمونیست بود. یادم می آید که بحث های چه گوارا در کوبا برایم جالب بود مثلا بحثی بود که می گفت پاداش باید اخلاقی باشد و نه مادی ولی فیدل کاسترو برعکس می گفت که باید مادی باشد. به هرحال فیدل به گفتۀ خودش حتی افکار سوسیالیستی را به طور کامل نمیشناخت اما نگاهی به طورنسبی عادلانه داشت و در پی آن بود که از راه مبارزه مسلحانه استقلال و عدالت اجتماعی را بر قرار کند. در آن دوران آغازین حتی شدیدا به شیوۀ حکومت در شوروی انتقاد داشت. بی دلیل نیست که شوروی سابق نیز حکومت کوبا را تنها بعد از گذشت دوسال از انقلاب به رسمیت شناخت.
با اینهمه میبینیم که سرنوشت کوبا به گونهای دیگر رقم خورد، کاسترو به رئیس جمهوری مادامالعمر تبدیل شد، با اتکا به الگوی شوروی و برقراری تک حزبی و سرکوبهای ایدئولوژیک بر جامعه حاکم شد. به نظر من، تجربۀ کوبا نشان میدهد که دل بستن یا اتکا به جذابیت این رهبر و آن رهبر ضامن دموکراسی و آزادی نمی تواند باشد. دستیابی به دموکراسی و آزادی نه تنها به قوانین پایدار در مورد انتخابات آزاد و حقوق انسانی نیازمند است، بلکه به پروسهای طولانی نیز نیاز دارد تا بر فضای فکری و فرهنگی یک جامعه حاکم شود. تجربۀ انقلاب ایران و تجربههای تلخ گذشته نشان از همین واقعیت دارند که مهمترین گام در مسیر فاصله گرفتن از خشونت و سرکوب، دستیابی به حق انتخاب و عزل دولت مداران است و گامهای بعدی برای تحکیم ارزشهای جهان شمول حقوق بشری و غیره. وگرنه در عدم بازگشت به توتالیتاریسم خشن و حتی بازگشت به رژیمی واپسگرا و تجددستیز تضمینی وجود ندارد جز دستیابی به نظامی دموکراتیک.
منصوره شجاعی: بی تردید خشک اندیشی، تجددستیزی و ضدیت با دموکراسی و حقوق بشر از یک سو و رفتار مداخله گرایانه نسبت به تفکر و سلوک فردی، سیاسی و اجتماعی هر دو موانعی بر سر راه استقرار نظامهای دموکراتیک هستند. این موانع راه را برای تولید خشونت هموار میکند و زمینه را برای اعمال خشونت های رسمی و دولتی مهیاتر می سازد. شاید آنچه امروز می گذرد کمابیش همانی است که آن روزها نقد نشد.
ویدا حاجبی: بله! یک جور مداخله در امور شخصی خشونت محسوب میشوند و خواهی نخواهی، همخوانی پیدا میکنند با سرکوب حکومتی. هم در روایتهای مختلف در کتاب داد بیداد و هم در کتاب یادها به این دست اعمال ریز و درشت بیدادها یا خشونتها از جانب خود ما زندانیان اشاره شده است. همچنین در مورد اینکه ارزشهای اخلاقی و انقلابی میان فداییان و مجاهدین و جریانهای مذهبی بنیادگرا چندان تفاوتی وجود نداشت مثال های مشخصی آورده ام. به نظر من تا زمانی که از نظر فرهنگی و سیاسی امور خصوصی از امور عمومی از بن و اساس جدا نشود انواع خشونتهای ریز و درشت میتواند در جوامع بشری بروز نماید. اگر حق آزادی در پوشش، در بیان، در رفتار و در انتخاب بعنوان امری خصوصی پذیرفته نشود خواه ناخواه راه بر خشونت باز میشود.
اگر بر این نوع واکنشها یا رفتارها ارزشگزاری فرهنگی بشود یا آن را قرارداد و معیاری اجتماعی بدانیم خواهی نخواهی در دام مداخله به امور شخصی میافتیم که به عدم پذیرش فردیت میانجامد.
به عنوان مثال در زندان که بودم نه تنها طرز پوشش و خورد و خوراک و خواب معیاری انقلابی تلقی می شد، بلکه از جانب خود همبندان ارزشگزاری و در حد ممکن بر فضای داخل بند اعمال میشد. در واقع علاوه بر بیداد رژیم، بیدادی هم از جانب خود همبندان اعمال میشد.
فرنگیس حبیبی: من فکر می کنم که در فرهنگ و تاریخ ما قدرت همزاد خشونت تلقی و درک شده یعنی اینکه کسی که شاه یا رییس قبیله و یا پدرخانواده و شوهر است قدرت را در دست دارد این قدرت را هم به درجات مختلف و به طور عمده از طریق خشونت تجلی میدهد. تاریخ ما پر از اقدامات خشونت آمیز است… کور کردن، در چاه انداختن؛ آتش زدن ، قصاص کردن… هر کدام در تثبیت یک قدرت است حالا اگر ما هر کدام را در یک کادر بگذاریم حکومتی، کشوری، مذهبی، سیاسی یا خانوادگی میفهمیم که چرا پدر یا شوهر به دختر و زنش با خشونت یکسری قوانین و مقررات را تفهیم می کند و خلاصه اگر مقررات رعایت نشود مجازات هم میکند. از وقتی ایده های دموکراتیک احترام به فردیت و فوائد تسامح و ارزش جابه جایی قدرت تحت اراده شهروندان قابل فهم وشناخته شده یک مقدار خشونت کمتر شده.
منصوره شجاعی: نسبت قدرت و خشونت با توجه به کارهای تحلیلی و نظری در دو بخش فرهنگی و اجتماعی قابل بررسی است در واقع با تکیه بر اهرم هایی مثل قانون، نظام آموزشی، نهادهای مدنی، نهادهای حقوق بشری و نهادهای خاص مسائل زنان میتوان جامعه را به تعدیل و مدارا رساند.
ویدا حاجبی: به نظر من خوبست که در عین حال به مسئلۀ الگوبرداری توجه خاص داشته باشیم. در بازنگریهای کم و بیش تاریخ خودمان متوجه شدم که بسیاری از مسائل الگوبرداری بوده. فکر میکنم ما حتی مسیر و شیوههای برقراری دموکراسی را هم نمیتوانیم الگوبرداری کنیم باید شیوههای منطبق با جامعۀ خودمان را بشناسیم و بکار گیریم. البته منظورم ارزشهای جهانشمول حقوق بشری نیست که قابل تفسیر و تغییر نیستند. ولی اینکه در جامعه ما مسائل را چگونه میتوان پیش برد و کدام یک از مشکلات الویت دارند. به عنوان مثال، من فکر میکنم یکی از مشکلات جدی فرهنگی در جامعۀ ما مداخله گری ست که ناشی از قید و بندهای فرهنگی سنتی است. مداخله در امور خصوصی انگار امری عمومی و فرهنگی شده است. در مورد هر چیزی که با سلیقۀ ما جور نیست مداخله میکنیم. نگاهی به سایتهای فارسی زبان و نامههای الکترونیکی که اینور و آنور فرستاده میشود نشان میدهد تا چه حد در مورد چرا فلانی روسری سر کرده؟ یا چرا فلانی بخشی از بدنش را نشان داده و غیره و غیره نوشته و اظهار نظرهای گوناگون به چشم میخورد.
خوب این قید و بند اجتماعی یا ارزشگزاری فرهنگی نوعی خشونت است. خشونتی که همانطور که شما نقل کردید ناشی از معیارهای فرهنگی جامعهای سنتی و استبدادزده است که کوچکترین و بی اهمیتترین امر شخصی را به ارزشی عام و اجتماعی و خشونت را به امری فرهنگی تبدیل کرده است.
منصوره شجاعی: اطلاعات شما در ارتباط با فعالیت های جنبش زنان داخل کشور عموما روزآمد است همان طور که فعالیت فمینیست های ایرانی خارج از ایران را نیز با علاقه دنبال می کنید. با توجه به تمام فشارها و محدودیت هایی که نسبت به جنبش زنان و اعضای آن وجوددارد شما حرکت این جنبش را با این نگرش دموکراتیکی که بعد از طی این همه فراز و نشیب به آن رسیده اید تا چه حد همسو می بینید؟
ویدا حاجبی: راستش چندین سال است که فعالیت زنان برایم امیدوار کننده شده است. تلخی و ناامیدی، انگار با فعالیتها، حقخواهیها و ابتکارهای نوین زنان، رنگ باختهاند. برخی از زنان در داخل و خارج از کشور علاوه بر فعالیتهای مستقل، نوشتهها و تحلیلهای تاریخی و اجتماعی جالبی ارائه دادهاند که نه تنها به مسئلۀ بازنگری و بازاندیشی به تاریخ خودمان بسیار یاری میرساند، بلکه مسیر فکری جدیدی را نیز گشودهاند. این مسیری است که میتواند خیلی چیزهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه را حل کند. هرچند نیاز به پروسهای طولانی نیز هست. چندین سال پیش امید شتابزدهای داشتم که انگار مشکلات سیاسی و فرهنگی در جامعۀ ما بزودی حل شدنی است. اما امروز به این نتیجه رسیدهام که مسیری طولانی در پیش داریم. با اینهمه، به نظرم تاکنون کارهای جالب و مؤثری از جانب زنان در داخل و خارج انجام گرفته. به حدی که امروز برای من، همچون بسیاری دیگر، تردیدی نیست که بدون آزادی زنان، بدون برابری حقوقی زن و مرد از نظر سیاسی و اجتماعی، جامعه ما به آزادی و دموکراسی دست نخواهد یافت. این برداشت را در واقع مدیون زحمات و تلاشها و مبارزات زنان و فعالان زن و مرد جنبش زنان هستم.
به نظر من امروز نه فقط در ایران، بلکه در شرایط کنونی جهان جدا کردن امور سیاسی از امور اجتماعی و فرهنگی آنچنان که در گذشته معمول بود، ناممکن شده است. این جدایی و تفکیک امر سیاسی از امر اجتماعی و فرهنگی در بسیاری موارد به تشکلها و سازمانهای فرقهای و فرقهگرا انجامیده است و پیامدهای آن همچنان گریبانگیر جامعه ایران و خارج از کشور است. باشد که پرداختن و حرکت کردن در این مسیر جدید، یعنی عدم تفکیک امر سیاسی از امر اجتماعی و فرهنگی بتواند برای جنبش زنان ایران نیز راهگشا باشد.
فرنگیس حبیبی: تحولی که در حرکت زنان در ایران بوجود آمده این است که توجه به مصداق ها بر توجه به آرمانها پیشی گرفته و برای همین موفق شدند. یعنی مصداق تار مویی که می خواهد بیرون باشد پیشی گرفته بر آرمانِ شکل یا حتی محتوای و یا صاحب حکومت. مصداق قوانین تبعیض آمیز (ارث و حضانت و طلاق و…) پیشی گرفته و وزنش بیشتر شده از مثلا شعار ما دموکراسی می خواهیم. این یعنی فراهم آوردن زمینۀ فهم دموکراسی برای بدنۀ جامعۀ زنان از طریق تجربه و این تحول بزرگی است. این تحول ما را به این سمت هدایت می کند که جامعه مدنی را که سرشار از این مصداق هاست قوی بکنیم و این را تکیه گاهی قرار بدیم برای حرکت های سیاسی. من فکر می کنم که بخشی از جنبش زنان در این جهت آگاهانه پیش رفته و مثلا این مسئله را در «همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات» در سال 1388 می بینیم.
ویدا حاجبی: این حرف مهمی است و من این را فراتر می برم مثلا بحثی که اخیرا نوشین احمدی خراسانی در کتاب «حجاب و روشنفکران» مطرح کرده، بحثی است که داستان حجاب در تاریخ ما چه شد؟ داستان روشنفکری جامعه ما چرا حمایت کردند و چه شده که ناگزیر به سمت سیاست به عنوان حل کننده همه مسائل رفت؟ اخیرا چیزی از کسروی خواندم در دادگاه مختاری و خاطره خزئل به قدری آموزنده بود که صحبتی می کند خطاب به مخالفین خودش و جمعیتی از مردم و روزنامه نگاران… ما باید تاریخ را بازنگری کنیم مشروط بر اینکه با این نگاه بازنگری کنیم که ” چه شد که اینگونه شد؟” تا این چه شد تاریخی را در نیاوریم نمیتوانیم گذار کنیم.
****
ویدا قصه گوست. قصه های زیادی در چنته دارد که ناشنیدنش افسوسی است جاودان. ویدا کتاب است. روایات تاریخی زیادی را در لابلای اوراق ذهنش میتوان یافت که ناخواندنش افسوسی است جاودان. ویدا دوست دارد که از وقایع و رویکردهای سیاسی و تاریخی و جنبش چپ جهانی در دوره های مختلف سخن بگوید و من دوست دارم که پا به پای ذهن کنجکاو و چالشگر او به سفرهای دور بروم. اما فرصت کوتاه است و مدرسه مان فمینیستی است و مشق و درس مان بیشتر در موضوع زنان است پس به ناچار سکان داری می کنم شاید که کودک درون این ذهن بازیگوش کمی آرام گیرد و یک سخن بگوید و آن سخن نیز بیشتر درباره زنان باشد که شد.
پانوشت ها:
[1] گفتمان امپریالیسم و معضل دموکراسی در ایران / ویدا حاجبی تبریزی
[2] امپریالیسم مرد، زنده باد امپریالیسم / فرهاد داودی
[3] جنبش های اجتماعی، مداخله نظامی و گفتمان امپریالیسم / نوشین احمدی خراسانی
+ There are no comments
Add yours