پیش کشِ «فروغ»، زنانه ‌نویس ترین

۱ min read

ناهید توسلی-14 دی 1391

مدرسه فمینیستی: امروز 8 دی ماه 1391، سالروز تولد فروغ فرخزاد شاعر نام آشنای ایرانی است. به همین مناسبت دکتر ناهید توسلی، پژوهشگر مسائل زنان و مدیرمسئول مجله ادبی نافه، مقاله زیر را به رشته تحریر آورده و آنرا پیش کش فروغ فرخزاد، این شاعر پرآوازه ایرانی کرده است:

«زنانه نویسی»

«زنانه ‌نویسی»، ژانری ست تازه‌ و نو در ادبیات و هنر که می توان گفت در سده‌ های اخیر کشف شده؛ به این دلیل می‌ گویم کشف شده، که پدیده ‌ای موجود، اما غیرفعال بوده است؛ شاید بتوان گفت: پدیده ای «فراموش ‌شده»!، همان‌گونه که «زن» در هزاره‌های پس از دوران کشاورزی و پیش از ورود به دنیای تمدن و تاریخ (که مبدا آن را اختراع خط می‌ دانند) «فراموش‌ شده» بوده و احتمالا از همین ‌رو نیز در اسطوره ‌‌های آفرینش ادیان توحیدی «نساء» خوانده می ‌شده است.

گُمان حضور این ژانر، پیش از این نیز در حوزۀ ادبیات نوشتاری و ادبیات داستانی وجود داشته؛ اما با توجه به شرایط علمی و اجتماعی جهان در قرن ‌های 19 و 20 این ژانر توانست خود را از زیر خاکستر خاموش و سرد حاکمیت نوشتاری صِرفاً مردانۀ «مردمحور زبان» بیرون آورده و موجودیت گم‌ شده ‌اش را به عنوان پدیده ای زنده، واقعی و اجتناب ناپذیر به عرصۀ نمایش بگذارد.

حرکت‌ ها و نحله‌ های فمینیستی به گونه ای موجب شکستن بسیاری تابوهای موجود در جامعه های جهان، به ویژه در جامعه های شرقی شدند و همین، موجب ورود توان «زنانه‌نوشتن» به دنیای مردانۀ نیز شده است. در عین این‌ که وجود و حضور ژانر «زنانه نویسی» مسلماً می‌تواند هم‌ زمان با این حرکت ‌ها هم تعریف شود.

اینک با توجه به شرایط علمی/ اجتماعی امروز و بهره‌ گیری از خرد و دانش و احساس دوجنسی درجهان، از دوران رنسانس جهانِ سیصد، چهارصد سال اخیر و به ویژه پس از خروج اندیشه و ذهن انسان از زندان سیاه دگماتیسم و ناآگاه و خودمحورانۀ کلیسای مرد/ پدرسالارانۀ قرون وسطا و دوباره ‌زائی حضور اندیشه به این سو، (گرچه نخست در کمیّتی پائین)، «انیما»ی درونۀ انسان، چه در زنان و چه در مردان مرئی و فعال شده و توانسته‌ است حضور و موجودیت خود را در همۀ پدیده ‌ها اِعمال کند. گرچه، نزاع متولیان این دو نیروی درونۀ‌ انسان به صورت مشکلهای فرهنگی/ سیاسی/ اقتصادی/ اجتماعی/ ادبی/ هنری و… در صحنۀ جهان «هنوزمردانه» وجود دارد! این مسأله، همان کمبودی ‌ست که جهان ما پس از آغاز حاکمیت مرد/ پدرسالارانه به این سو، با آن روبه رو بوده و به دلیل فراموش‌ شدن حضور تأثیرپذیرِ توانائی ‌های زنانه و انیمای زن/ مادر در حوزۀ همۀ امور، جهان ما، جهانی مردانه، یک قطبی، تک‌صدائی و غیرمتکثر شده‌ است.

«عصر روشن‌گری، عصر شیء‌بینی سراسر جهان، در نهایت ثنویتی را رواج داد که هم رنسانس هم دکارت دنبال آن بودند. انگار جهان باید ویران می‌‌شد تا سوژه به اوج سوژه بودن خود دست می‌یافت. خود استعمار زائیده تفکر ثنویت خاصی است که در آن سوژه می‌اندیشد که ابژه، اعم از زمین، زن، مستعمره، سیاه و کارگر، چه حاصلی باید به‌دست دهد. در پشت سر استعمار تفکر شیء‌سازی دکارتی قرار دارد. تفکر دکارت، بزرگ‌ترین روایت فلسفی غرب بعد از رنسانس، تفکر شئی‌سازی در جهان بوده است.»

«زنانه نویسی» به ‌رغم تصور بسیاری نویسندگان و خوانندگانِ آن‌ ها و به‌ رغم تصور بسیاری هنرمندان،‌ اندیشمندان،‌ فیلسوفان و عالِمان همۀ حوزه ‌ها، اساساً هیچ ارتباطی به جنس و جنسیتِ نویسنده (چه زن و چه مرد) ندارد. زنانه نویسی خروج از بن ‌بست ساختار بسته زبانی، اندیشه‌ئی، تمثیلی، استعاری و … و… مردانۀ مطلقی ست که در این چندین هزار سال، بر جهان حاکم بوده است؛ و نیز شکستن آن ساختارها به نفع ساختار فراجنسی یا دوجنسی. به عبارت دیگر، کمیّت بالای نویسندۀ زن یا فقط دربارۀ مسألۀ زنان نوشتن، زنانه نویسی محسوب نمی‌ شود. زنانه نویسی مؤلفه‌ ها و ویژگی ‌های خود را دارد که با ساختار بسته زبانی، اندیشه‌ای، تمثیلی، استعاری، تخیلی و… و… موجود که محصول حضور و تکثر اقتدار یک قطبی و یک ‌سویۀ مردانه است، یا در تعارض و یا در تکامل است. در تعارض است، به این دلیل که می‌خواهد جای خود را در این فضا باز و تثبیت کند و در تکامل است، به این سبب که می‌خواهد در کنار آن اقتدار یک ‌سویه، حضور خود را اعلام و به زبان و اندیشه و تمثیل و استعاره‌ های متکثرِ فراجنسی یا دوجنسی دست یابد و نوعِ (ژانر) تازه ‌ای از زبان و اندیشه و تمثیل و استعاره و تخیل و… را که تاکنون غایب و گُم‌ شده بوده است و حالا می ‌خواهد حضور داشته باشد، وارد جهان دیجیتالی دهکده کوچک مک ‌لوهانی امروز کند.

زنانه‌ نویسی ارتباط و نزدیکی تنگاتنگی با پست‌ مدرنیسم پیدا می‌کند، به گونه ای که در بسیاری ویژگی ‌ها با هم مشترک هستند. در وضعیت مدرن، ما با حاکمیت عقلانیِ ‌استوار بر محور عقل‌ مذکر رو به رو بودیم/ هستیم. در حالی که در وضعیت پست مدرن از این حاکمیت عقلانی مذکرمحور ساختارزدائی می‌ شود و ما با ویژگی هایی چون ساختارشکنی، پریشیدگی، به ‌هم‌ ریختگی[1]، مرکزگریزی، ریز بینی، تکثر، نگاه غیرکلان به پدیده ‌ها روبرو هستیم و هم چنین با روایت‌ های کوچک سر و کار داریم و نه روایت‌ های بزرگ. بخش‌ هایی از این ویژگی‌ ها مشمول «زنان» که هزاره‌ ها هزاره «اُبژه» بوده ‌اند می‌ شود. بنابراین «زنانه‌ نویسی»، به دلیل برخی از این ویژگی‌ ها، می‌ تواند در حوزه ژانری پست‌ مدرن خود را تعریف کند. در شرایط «پست مدرنیسم»، که برخی فیلسوف ها بر آنند که نوعی بازگشت به اسطوره در آن دیده می شود، انگاری به گونه ای چرخشی دوباره اما روزآمد داریم به آغاز زیست آدمی زادگان؛ آغازی که در آن توانایی ها و قانون مداری های دوجنسی یا فراجنسی هنوز به تصلب ها و «دیسیپلین»های «تک جنسیِ» نرینه چرخش نکرده بود.

ژانر زنانه‌ نویسی بسیاری مبانی تثبیت شده زبان مردانه مانند مرکزگرائی، قطعیت و پرداختن به موضوع های محوری‌‌ با یک معنا و یک تفسیر و یک تأویل و یک زبانِ به ‌اصطلاح “کادرشده”ی مرتب، منظم، لایتغیر و تکراری، (به ویژه عمدتا در بیان روایت ‌های کلان) و به عبارت دیگر زبان کاملا مذکرمحور، مذکرخرد، بدون هیچ سیالیت، ابداع، تازگی، نوآوری، تفاوت و بسیاری مؤلفه ‌های دیگر از هم می‌ گسلد. زنانه نویسی برآن است تا با اِعمال ویژگی ‌های خود، مؤلفه‌ های اشاره‌ شدۀ مردانه را تا آنجا که تجربه کرده است و امکان تغییر آن وجود داشته باشد، به هم ریخته و به قول دریدا، از آن‌ها ساختارشکنی ‌کند. نیز، می‌ خواهد عملا آن‌ چه را که در ذهن انیمایی انسانی در برابر تابوهای دهشتناک هزاره ‌ها هزاره پیش به فراموشی سپرده شده‌ یا غیرقابل دسترسی بوده است، به جهان زبان یک قطبی مردانه بیاورد و در کنار هم قرار دهد و از درهم‌ آمیزی آن ‌ها، به سوی متکامل ‌تر شدن، فراجنسی یا دوجنسی شدنِ زبان بشتابد.

مردان به دلیل ناآگاهی از جهان زنانه و انیمائی و ناآشنائی با آن، کمتر توان این گونه نوشتن را داشته اند. زنان، اما، به دلیل وضعیت جسمی، جنسی و به دلیل توان زن/ مادری (با روان‌ شناسی و تجربه و حتا جامعه‌ شناسی ویژه خود)، یعنی پدیدۀ سخت تجربی و اعجاب ‌انگیزِ بارگیری، زایمان و آفرینندگی که طبیعت بر عهده‌ شان نهاده است و از قضا همین امر، موجب نگاه متفاوت‌ تر آنان از مرد، به هستی و طبیعت می‌ شود، می‌ خواهند مؤلفه‌ های دیگری را در حوزه زبان، اندیشه، تفسیر، تأویل، نوشتار و هر نوع پدیدۀ خلاقه و آفریننده دیگری ‌وارد کنند.

در این روند،‌ نگاه زنانه، به دلیل همان روان‌ شناسی و جامعه ‌شناسی که اشاره شد و نیز به دلیل ریزبینی و ارتباط بیشتر با طبیعت (به دلیل توانائی زن/ مادری) و تجربه‌ های خاص خود، از جمله احساس زن/ مادرانه، خردگریزی، زبان‌ پریشی، تکثرمعانی، فقدان وحدت، پرداختن به موضوع های محورگریز و مرکزگریز و غیرقطعی و گریز از بسیاری دیگر از این مؤلفه ‌های تثبیت ‌شده تکراری یکنواخت، نگاهی کاملا متفاوت و در بسیاری موارد، نگاهی در تضاد با نگاه مردانه می‌ شود. فراموش نکنیم زبان زنانه،‌ گرچه در ساختار مردمحورانه شکل‌ گرفته و ساخته ‌شده و ویژگی ‌های مردانه را باید داشته باشد، اما هنگام استفاده آگاهانه از آن، ناگزیر از ساختارشکنی از زبان تثبیت شده متصلب مردمحور است. بی‌ شک این امر، در مقطع کوتاه مدتِ زمانی و فوری نمی‌ تواند اتفاق بیفتد. سده‌ ها و هزاره‌ ها باید به طول بی انجامد تا زبان زنانه بتواند به زبان شعری پریشیده ‌ای مانند زبان فروغ فرخزاد (در برخی از شعرهایش) برسد و با زبان شعری پروین اعتصامی یا رابعه‌ بنت ‌کعب (که همه مفهوم ها و هنر زنانه در متن شعرهای آنها مشحون است، امّا در ساختارِ زبانِ مردانه) تفاوت پیدا کند. زبان زنانه در متنِ «زنانه ‌نوشت» دچار پریشیدگی، ناهمواری،‌ به‌ هم‌ ریختگی، مرکزگریزی، مردمحورگریزی و از همه مهم تر خردگریزی‌ست و همین امر، استعاره ها، تمثیل‌ ها، معناها،‌ تجربه ها، صداها، ضمیرها و بسیاری مؤلفه ‌های دیگرِ زبان مردمحور را به هم میریزد. خردگریزی، گریز از خردِ مردانۀ «مردمحور» است و نه گریز از صِرفِ «خرد» یا خردِ «صِرف»؛ بلکه گرایش و رسیدن به «خرد دوجنسه»، که در نهایت خردی «فراجنسی» خواهد بود.

به نظر لوس ایریگاری زنان سیال صحبت می ‌کنند، یعنی نوعی سخن گفتن که هیستریک است و در تضاد با صلابت نرینه محور. او یک شکل هایی از جناس ‌سازی ‌ها و بازی ‌های زبان «معنا و نحو» زبان و نیز خطیّ بودن و غایت ‌نگری در متن را بر هم می ‌زند. ایریگاری سعی در ایجاد نوشتاری دارد که بتواند سَروَری مرد و حاکمیت مردسالارانۀ او را واژگون سازد. بنابراین سبک ایریگاری در مقابل کلیۀ قالب ‌ها، صنایع لفظی، اندیشه ‌ها و مفاهیمِ کاملاً ثبت ‌شده مقاومت می ‌کند و آنها را در هم می شکند.

با یک نگاه اجمالی به اساطیر متوجه می‌ شویم بسیاری ایزدبانوان و الهگانِ «خرد» داریم. چیستا، ایزدبانوی خرد، دانش،‌‌ آگاهی و فرزانگی در آئین‌های ایران باستان خودمان ‌است. در کیش‌ های گنوسی (عرفانی)، سوفیا، ایزدبانوی حکمت، دانش، خرد و آگاهی‌ ست. آتنا، خدابانوی عقل و مهارت در اساطیر یونان است که در اساطیر رومی ‌ها به نام مینروا[2] خوانده می ‌شد. در بررسی اساطیری در تأئید ذهنِ منطق‌ گرای آتنا آمده: «زنانی که راه ادامه تحصیل در دانشگاه را بر می‌ گزینند، در مسیر رشد کیفیاتیِ آتنائی گام بر می‌ دارند. مطالعه، نظم و ترتیب دانسته‌ ها، گذراندن امتحانات و نوشتن رساله‌ های گوناگون همگی مستلزم ذهن منطق ‌گرای آتنا است.»

اگر در زنانه نویسی به خردگریزی در کنار مردمحورگریزی و حتا مذکرگریزی و مرکزگریزی اشاره می‌ کنم، دقیقا اشاره به “عقل و خرد مذکر” و مرکزگرائی جنسی/ جنسیتی مذکرِ حاکم بر جهان است که در آن جهان مذکر، زن اگر بخواهد با خرد زنانه (آتنا)ی درون خود بنویسد، ناگزیر از گریز از سلطه فرهنگ مسلط مذکر است. بنابراین نظم و ترتیب در هر دو جنس انسان حضور دارد و گرچه برخی نظم را فطری زن می ‌دانند (که کاملا بدیهی ست)، باید بگویم نظم و ترتیب، آن‌ سان که در هستی هم وجود دارد، اساسا باید فراجنسی/ جنسیتی باشد. (گرچه جنسیت پدیده ای عارضی‌ ست که در حاکمیت مردانه معنا یافته ‌است) اما فراموش نکنیم ما در جهانی زندگی می‌ کنیم که فرهنگ سلطه مردانه بر آن حاکم است و از این روست که همه پدیده‌ های اشاره ‌شده در این جا را ما در ساختار فرهنگ مردانه آموخته‌ ایم و کاربرد و کارکردمان نیز‌ – ناخودآگاه – مردانه است. به عبارت دیگر آن‌چه درونی ما هم شده (چه زن و چه مرد) مردانه است و این‌جاست که ما باید آن سلطۀ زبانی، نوشتاری، اندیشه ‌ای، فلسفی، علمی، هنری، ادبی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و… و… تفسیر و تأویل مردانه را به نفع حضور و ورود همۀ آن ویژگی ‌ها از جنس زنانه ‌اش نیز، به ‌هم بریزیم تا بتوانیم زبان مفقوده و توسری‌ خوردۀ «زنانۀ» زن/ مادرانه را که در تاریخ حاکمیت مرد/ پدرسالارانه، پس از دوران کشاورزی به این سو در جهان حضور نداشته است، بیابیم و وارد این جهان کنیم و از آن هم بهره بگیریم. زبانی که در شکل‌ گیری هیچ یک از پدیده‌ های اشاره‌ شده در بالا نه تنها حضور نداشته بلکه مفقود بوده یا کنارگذاشته شده بوده ‌است.

بدیهی است مسلط شدن فرهنگ زنانۀ صِرف، تنها یک جایگزینی با فرهنگ مسلط مردانه است و این امر نه در حوزۀ اندیشه روشن فکر می‌ گنجد و نه هرگز قرار بر حضور تک‌ ساحتی خود دارد. ورود و حضور زبان، تخیل، اندیشه، تجربه و… و… زنانه هرگز نمی ‌خواهد موجودیت این پدیده‌ های مردانه را حذف کند و جایگزین آن ‌ها شود، بلکه می‌ خواهد در کنار آن‌ ها حضور فراموش ‌شده یا گم ‌شده یا حتا کنارگذاشته‌ شده خود را اعلام نماید. ما می‌ خواهیم با شناساندن ژانر «زنانه نویسی» که نخست باید از سلطه فرهنگ یا فرهنگ سلطه مردانه ساختارزدائی کند و سپس ورود و حضور خودش را در نوشته‌ های متفاوت و گوناگون عرضه بدارد ژانر نوشتاریِ «انسان سالارانۀ» فراجنسی داشته باشیم. فرهنگی که از همسان کردن و این همانی و آمیختن و تزویج این دو فرهنگ با هم، فرهنگی بسازد که در آن حضور توانایی ها و خلاقیت های انسانی انسان، فارغ از هر جنسی در آن وجود داشته باشد.

شطحیات روزبهان بقلی شیرازی فسایی یا گفت ‌و گوهای تنهائی دکتر علی‌ شریعتی یا حتا برخی شعرهای مولانا که موجب رقص و چرخش و نوعی آشفتگی و پریشیدگی نشاط‌ انگیز و احیاگرانه روحی می‌ شوند که همه در رده همان «نوعِ» زبان ‌پریشیدگی مورد نظر من است، متن‌ هایی برخاسته از «انیما»ی زنانه درون مولف آن هستند.

اینجا برای روشن شدن نظرم به پاسخ کوتاهی از دکتر محمد صنعتی در مورد پرسشی درباره اسطوره در کتاب «گستره اسطوره» اشاره می کنم:

[(پرسش:) ما در این گفت‌وگو در پی پاسخ به این پرسش ‌ها هستیم که فروید؛ پایه‌ گذار گفتمان روان کاوی، از چه منظری به اسطوره نگاه می ‌کرد… . علاوه بر این، گفتمان روان کاوی در زمان او یا پس از او و تاکنون چه تحولاتی را به خود دیده و چه نظریه‌ یا نظریه ‌هائی در مورد شناخت اسطوره ارائه شده و بر اسطوره‌ شناسی و مطالعات فرهنگی اثری داشته است… .

(پاسخ دکترمحمدصنعتی:) این که بحث اسطوره و روان کاوی را با واژه گفتمان شروع می ‌کنید و در جستجوی خود، مسأله «بنیان‌ گذار» نظریه یا روش علمی را از سیر تحولات و سرنوشت آن علم جدا می‌ کنید، یعنی [….. ] – نشان می ‌دهد با اندیشه غیراسطوره ‌ای می‌ خواهید به مطالعۀ اسطوره بپردازید؛ به عبارت دیگر با اندیشه علمی/ تجربی وارد حیطه اسطوره می‌ شوید…]

حالا شما به جای اسطوره، «زنانه‌نویسی» را در متن پرسش بگذارید و بخوانید. آن‌ گاه متوجه می ‌شوید آنچه من می‌ خواسته‌ ام بگویم، دقیقا همین (مفهوم) است که، دکتر صنعتی با دانش، آگاهی و تجربه روان‌ پزشکی و روان ‌شناسانۀ خود گفته ‌است و من این نگاه و تحلیل را (به دلیل الکن‌ بودن خودم از بیان روش علمی) از ایشان وام می‌ گیرم و از اشاره به نظر و گفته ایشان، فقط برای درک‌ بهتر و درست تر مطلب ام یاری می ‌گیرم. بنابراین، اگر بخواهیم با ذهنیت و نگاه صِرفا مردانه – یعنی ذهنیت بدون اندیشۀ زنانه – وارد حیطۀ مسائل زنانه (از جمله زنانه نویسی) شویم، یعنی با اندیشه غیرزنانه به زنانه نویسی بپردازیم، به کاهش ارزش‌ های زنانه، از جمله خودِ زنانه‌ نویسی و هم‌ چنین ناگزیر به بی‌ مقدارکردن یا زیرسؤال ‌بردن آن ناچار بشویم!

بدیهی ست آن‌چه در اینجا به عنوان برخی ویژگی ‌های زنانه ‌نویسی به آن اشاره کرده ‌ام، ویژه جنس زن (در مقابل جنس مرد) نیست، بلکه فقدان روش و ژانر نوشتاری یی هست که اساسا باید در ذهنیت و اندیشه زن و مرد نویسنده، متفکر، فیلسوف، شاعر، منتقد، پژوهش‌ گر و… وجود ‌داشته‌ باشد و یا وجود می داشته است. این ژانر، گرچه به نوعی در بسیاری شاعران و نویسندگان مرد هم دیده شده و دیده می‌ شود که انیمای زنانه خود را به کار گرفته ‌اند، اما به دلیل عدم حضورِ، هم فیزیکی و هم اندیشواری زن در جامعه جهانی، نتوانسته ‌است وجود و حضور خود را به عنوان ژانر و پدیده انسانی و فعال نشان دهد. من به ضرس قاطع می‌ توانم بگویم عدم حضور این ژانر در همۀ حوزه‌ های فکری، اندیشه ‌ای، فلسفی، گفتاری، نوشتاری، هنری، ادبی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، پژوهشی، و… لطمه بزرگی به «هستی انسانی انسان» زده ‌است. زیرا اگر ذهن و زبان، دل و اندیشه و تخیل زن و مرد باهم در جامعه جهانی حضورفعال و اثربخش می ‌داشت، شاید ما با این ‌همه نکبت و نامردمی و جنگ و کشتار و این‌ همه نا بسامانی ‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و … رو به رو نمی بودیم.

هلن سیکسوس می گوید: تا مادامی‌که شاهد حضور و گسترش سبکِ و شیوه‌ »زنانه ‌نویسی» نباشیم غرب نباید ادعا کند که از فرهنگ عادلانه و دمکراتیک برخوردار است… تا مادامی‌ که ارزش ‌های نویسندگی ناشی از فرهنگ مسلطِ مردسالارانه بر جهان حاکم است دسترسی به «نوشتن» آزاد و عادلانه میسر نخواهد بود.

«زن»، به عنوان انسانی که در آغاز باروراننده، آفریننده و پرورندۀ انسان دیگری در زهدان خود و زاینده و به‌ جهان آورندۀ نسل انسان و تربیت‌ کننده و پرورش ‌دهندۀ آن بوده، آن‌سان که اکنون به کهن الگوی زن/ مادر کبیر در اساطیر و تاریخ تبدیل شده ‌است، در دوره ‌ای از تاریخ به دلیل حاکمیت جنس دیگرِ نوع خودش و تنها به دلیل جنس‌ دیگر بودن اش، از حوزۀ زندگی انسانی خود طرد و کنار گذاشته می‌شود، تا آن‌جا که هم حضورش در همه واقعه‌ ها و حوادث روزگار غایب است و هم زنده‌ به‌ گور شدن همجنس خویش را نیز شاهد است و با تحمل همۀ حقارت ‌ها و توهین‌ های مردانه به خویش، ناگزیر و تنها به دلیل “عشق به فرزند” خود را در پنهان پسله‌های مکانی/ زمانی مخفی می‌ کند تا فرزند را از دست ندهد؛ این چنین موجودی بی شک نه تنها همۀ زندگی اش دچار روان پریشی می شود بلکه زبان او هم، زبانی روان پریش می گردد. اینجاست که اگر قرار شد روزگاری، حضورش را در شکل نوشتاری یا گفتاری یا حتا با نشاندن نقشی بر کاغذ یا دیگر رفتارهای هنری نشان دهد، باید آن “پریشان”ی‌ ها را، چه آگاهانه چه ناآگاهانه با همان زبان پریشیده فریاد زند!

پیش از ادامه بحث درباره «زنانه ‌نویسی» و برخی ویژگی‌ های تئوریک آن باید اشاره‌ای داشته باشم به «روایت‌ گری» به گونه شفاهی‌ اش، که بعدها و پس از اختراع خط به گونه مکتوب هم درآمد. روایت گری از سوی زن/ مادر وارد حوزۀ اجتماع[3] پیش‌ تاریخ شد، علت آن هم، ویژگی مادری و نیاز به ارتباط عاطفی/ کلامی با نوزاد برای سیراندن شکم و رشد و پرورش او و انتقال عطوفت و عشق به فرزند بود.

در اجتماعات اولیه و در دوران بدوی و توحش، زنان به‌خاطر همین ویژگی و تواناییِ مسئولیت مادری حضوری بسیار پررنگ در حوزۀ زندگی و در اجتماعات داشتند و همین حضور، باالقوه‌های زنان را باالفعل می‌کرد. بسیاری از اختراعات و اکتشافات را مردم شناسان، جامعه ‌شناسان و تاریخ‌ نویسان به زن/ مادر تاریخی نسبت داده‌اند و از او می‌دانند. (که جای بحث‌اش این‌جا نیست)

«روایت ‌گری» و به زعم بسیاری از زبان ‌شناسان، حتی «زبان» ارمغان زن/ مادر به جهان است. ارتباط با نوزاد و فرزند، خواباندن و آرام کردن و تیمارکردن فرزند از توانایی ‌های مادرانه ‌ای بوده که مادر را ناگزیر از به ‌کارگیری اصوات از طریق زبان و نیز به‌ کارگیری زبان و در شکل تکامل ‌یافته ‌ترش «روایت‌ گری» کرد.

در یک بررسی پژوهشی که در ایران صورت گرفته آمده است که قصه‌ گفتن در تکامل مغز نوزاد و کودکان بسیار موثر است و …. نوزادان به صدای افراد مونث بهترین پاسخ را می‌ دهند و …. داستان و قصه نقش بسیار مهمی در تکوین شخصیت کودک دارد. (دکتر نرگس کچویی)

بدیهی ست که این امر معمولا از سوی مادر انجام می‌ گرفته است. بنابراین توانایی زن/ مادرانه در روایت‌ گری امری طبیعی و بدیهی به ‌نظر می‌رسد. اما این‌ که چرا در دهه ‌های اخیر روایت‌ گری از سوی ذهن و اندیشه و تجربه «زنان» به ‌طور جدی به عنوان ژانری تازه و نو و نیز متفاوت وارد حوزه ادبیات خلاقه‌ داستانی و نیز دیگر حوزه‌ های علم و فلسفه شده مسئله‌ای بسیار مهم و قابل تامل است.

زنان که تا پیش از دوران کشاورزی، [که کشف آن بنا به تایید مردم‌ شناسان، تاریخ‌ نویسان و حتی جامعه‌ شناسان از سوی زن صورت‌گرفته و دلیل آن هم جستجو در زمین برای یافتن دانه‌ها و میوه‌های خوراکی برای فرزند بوده است زیرا مرد در اجتماعات پیشاکشاورزی تنها به صید و شکارافکنی اشتغال داشت] حضوری موثر و فعال در اجتماعات داشتند، پس از دوران کشاورزی و تثبیت حاکمیت مرد/ پدرانه (که این ‌جا وارد بحث آن هم نمی ‌شوم) متاسفانه به دلیل تسلط مرد به عنوان شوهر نسبت به زن (همسر) و پدر نسبت به فرزند و تغییر و تبدیل نظام اجتماع بی‌ طبقه آن‌ روزگاران به نظامی بر پایه سلطه مرد/ پدرمحور، زن عملا از سطح جامعه کنار گذاشته می ‌شود. بی‌ شک ویژگی و مشکلات زنانه‌ زنان برای آماده شدن روند مادری – چند روزی در ماه و نیز دوران بارداری و زایمان و فرزند بزرگ کردن – بهانه ‌ای می‌ شود تا زن نتواند این حق حیات اجتماعی را که داشت و اینک از سوی نظام سلطه گر مرد/ پدر مصادره شده بود دوباره به ‌دست بگیرد.

بقیه قضایا را دیگر می ‌دانیم. وقتی مرد به نظام کشاورزی مسلط می ‌شود و با داشتن بیش از مصرف، نیز با انباشت و در نهایت با سود و افزایشِ سرمایه آشنا می ‌شود، ناگزیر برای حفظ آن به عنوان همسر، زن‌ را در محدوده خویش نگهداری می‌ کند تا بتواند مطمئن باشد فرزند از آن خودش هست. در حالی‌ که در دوران پیشاکشاورزی که ابوت یا پدری شناخته شده نبود تبار، نام و نسب به زن منتقل می‌ شده است. این بلوکه‌ کردن زن در خانه منجر به جداشدن او از فضای اجتماعات آن روزگار و در ادامه منجر به ایزوله شدن از جامعه جهانی و نهایتا فربه شدن حضور و صدا و اندیشه و زبان و…. مرد می‌ شود. این سنت – که نه تنها در شرق و در غرب بلکه تقریبا در جای جای جهان ماندگار می‌ماند – موجب ضعیف شدن بسیاری از توانایی ‌های طبیعی/ فطری زن از جمله «روایت ‌گری» نیز می ‌شود.

در دوران تمدن و پساکشاورزی، فلسفه که اساسا گفتمانی بنیانی دربارۀ همه‌ گفتمان ‌هاست از سوی مرد به جهان وارد می‌ شود. مرد که اینک تک صدا و تک جنس و تک زبان است پایه‌ «فلسفه مذکر» را بنیان می ‌گذارد. از این ‌جا به بعد ما با یک جهان تک ساحتیِ، تک زبانیِ، تک حسی، تک ‌احساسی، تک‌ جنسی و تک اندیشه ‌ای مردانه رو به رو هستیم. فراموش نکنیم، بسیاری از زنانی هم که امکان ارائه اندیشه‌ ای را داشتند، متاسفانه به دلیل شرایط جامعه، جذب نظام مرداندیش موجود می‌شوند و بی آن که وقوف و آگاهی به درونۀ‌ زنانه‌ خویش داشته باشد (که بدیهی ست امکانی برای شناخت آن در آن برهه نبوده است) نظام سلطه ‌گر مردانه را فربه‌ تر می‌ کنند؛ که البته این وضعیت تا همین امروزه هم ادامه دارد.

پس از رنسانس و تا اندازه ‌ای به اصطلاح پس از عصر روشنگری، زنان کم کم از حصارها بیرون می‌ زنند و در جوامعی که تابوها و سنت ‌های مردانه‌ کم‌ تری دارند حضورشان را اعلام می‌ کنند. اما نه آنقدر آشکارا که قابل تامل باشد؛ برای نمونه، خانم «مری ‌آن ‌ایوانس»[4] با نام مردانۀ‌ «جرج الیوت» اقدام به قصه ‌نویسی می‌کند! این، نشان‌ دهنده اقتدار مردانۀ‌ هنوز موجود در جامعه‌ جهانی بوده است. در همین رابطه فلسفه هم، که با سقراط و ارسطو و افلاطون شکل می ‌گیرد فلسفه ‌ای سخت مردانه می‌شود. تا همین اواخر «نیچه» که یکی از اثرگذارترین فیلسوفان قرن ماست گفتمان مردمحورش را حفظ می‌ کند. نقل از او که می ‌گوید: «به سراغ زن اگر می‌ روید تازیانه را فراموش نکنید».

پس از پایان جنگ ‌های جهانی و ورود علم و هنر و ادب و صنعت و تکنولوژی… و نیز در هزاره‌ سوم و سده بیست و یک این موازنه‌ قدرت در بسیاری از حوزه‌ های علوم و به ویژه در حوزه‌ فلسفه، هم از سوی مردان و هم از سوی زنان، به ‌هم می‌خورد.

با ورود تئوری‌ های «کپرنیک» که جهان ما را از مرکزیت می‌ زداید و «داروینِ»، که همه‌ من‌ محوری های ما آدمی زادگان را به کلی ویران می‌ کند و از همه مهم ‌تر «فروید» که ناخودآگاه را وارد اندیشه و زندگی ما می‌ سازد، بسیاری از باورهای مردانۀ متصلب ازهم می‌ پاشند و با این فروپاشی فصلی جدید در روند زیست آدمی ‌زاده به ‌وجود می ‌آید که خود چالش ‌های بسیاری را میان زنان و مردان و نیز اندیشمندان موجب می ‌شود.

یکی از این چالش‌ ها مسئله ورود توانایی ‌های اندیشواری، علمی، فلسفیِ، تخیلی زنان در بسیاری از حوزه‌ های علم و هنر و ادب و صنعت و تکنولوژی و… می‌ شود که یکی از آن‌ ها «روایت‌ گری زنانه» است که موضوع بحث امروز ماست.

من به آرای چندتن از فیلسوفان زن معاصر اشاره می کنم تا بتوانم با یاری گرفتن از آن نقطه نظرها، مطلب‌ ام را بهتر بیان کنم.

تا پیش از سیمون دوبووآر، ما به ‌طور جدی اندیشمند زن نداشتیم و اگر هم داشته بودیم از حضورش در تاریخ‌ مان بی‌ خبریم. دلیل آن هم معلوم است؛ تاریخ ما در جهان تاریخ مردانه و به قول دکتر رضا براهنی «تاریخ مذکر» بوده و هنوز هم هست. سیمون دوبووآر در کتاب جنس دوم (که من هیچ ‌‌گاه با نام آن موافق نبودم و هرگز زن را جنس دوم نمی ‌دانستم و نمی ‌دانم، حتی در همان تعریفی که او داده است) می ‌گوید ما زن نیستیم، زن ساخته می‌ شویم (نقل به مفهوم). در حالی که من باورمندم ما زن هستیم و زن هم آفریده می ‌شویم اما، در روند تاریخ مردانه، سوژگی ما به عنوان «انسان» سرکوب و در نتیجه «گُم» می ‌شود، در عین این که این بالقوۀ این سوژگی «هست» و «وجود دارد» اما به دلایلی که اشاره شد بالفعل نشده است..

پس از سیمون دوبووآر، در همان اروپا فیلسوفان دیگری – به ویژه در فرانسه – پیدا می‌ شوند که گفتمان دوبووآر را به گونه‌ ای ترمیم و تکمیل می ‌کنند.

لوس ایریگاری، باگفتمان متفاوت ‌اش که از بیولوژی می‌ آغازد، در نهایت وارد حوزه زبان می‌ شود. حوزه ‌ای که به‌ زعم من کاملا زن/ مادرانه بوده و هست، گرچه هزاره ‌ها هزاره در زن «فراموش‌ شده» باقی می ‌ماند. او بر این باور است که: «زن و مرد در تضاد با هم نیستند بلکه باهم و در نسبت باهم تعریف می‌شوند و اساسا ازهم مستقل هم نیستند.» ایریگاری در عین حال عقیده دارد که: «زنان و مردان متفاوت هستند» چون عقیده دارد که: «دلیل این تفاوت، کیفیت تمایلات و لذایذ جنسی است.» … «در مردان امیال متمرکزند، زبان و اندیشه‌ آن ها، جنبه خطی، مستقیم و بسیار منطقی دارد. در مقابل، از آنجا که مراکز لذت زنانه متکثر هستند، زنانگی‌ هم امری متکثر و زبان زنانه غیرخطی و نامنسجم خواهد بود.»

[بدیهی‌است که این تفاوت‌ ها را هرگز نباید ارزش‌گذاری کرد.]

ایریگاری تنها راه حل و برون‌ رفت زنان از این وضعیت را بنای خانه‌ ای از جنس «زبان» می‌ داند و براین باور است که همان طور که مردها زبان خاص خودشان را دارند که زبانی مذکر و مردانه است زنان هم باید زبان خودشان را پیدا کنند. او می‌ گوید که هویت زنانه که بی‌ شک برساخته‌ زبان زنانه است اگر وارد جامعه مردسالار بشود زبان جامعه مردسالار را حذف می‌کند. (شاید به همین دلیل است که مردان با «زنانه‌ نویسی» اساسا ارتباط خوبی ندارند و عملا آن را انکار می‌ کنند.) بماند که بسیاری از زنان نویسنده ایرانی خودمان نیز این واقعیت را انکار می‌ کنند. پس زنان، به زعم ایریگاری، زبانی لازم دارند تا تجربه‌ زنانه‌ خودشان را بیان کنند، تا بتوانند با هویتی که از نوع زبان به دست می آورند سوژه‌ ای متفاوت از سوژه‌ مردانه بشوند. یعنی، نه تنها دیگر ابژه نباشند بلکه سوژه ‌ای مستقل و جدا از سوژۀ‌ مردانه باشند و مسلما در کنار آن.

در حوزه‌ روان‌شناسی نیز لکان و پیروان ‌اش از جمله ژیژک، فیلسوف اسلونیایی نیز زبان را مولفه اصیلی برای انسان می‌ داند. گرچه زبان، در طول تاریخ مرد/ پدرسالارانه در تیول مردان بوده و آن‌ چه به نام علم و دانش و دین و فلسفه و تاریخ و ادبیات و هنر و موسیقی و هرچیز دیگری را که ما در جهان با آن روبرو هستیم، این زبان مردانه ساخته است.

ژولیا کریستوا دیگر فیلسوف فرانسوی نیز بر «سخن ‌گو بودن انسان» تکیه می ‌کند. او که بسیار متاثر از لکان است نظر جالب تری دارد. با توجه به نظریه لکان که نظم نمادین را یک نظم پدرسالارانه می ‌داند اما کریستوا می ‌گوید ‌که کودک پیش از ورود به این نظم، وارد نظم نشانه‌ شناختی می‌ شود که آن «نظمی زنانه» است اما چون نظم نمادین نظم غالب مردانه است، بنابراین نظم نشانه‌ شناختی با ورود به مرحله‌ نظم نمادین سرکوب می ‌شود. او عقیده دارد که اینجا، این «زنانگی»ست که سرکوب می‌ شود. کریستوا می‌ گوید که وقتی نظم نمادین، زنانگی را سرکوب می‌ کند آنجاست که این مسئله به شکل سکوت و لحنِ بیان و حتی به صورت جنون، دیوانگی و هنر بروز می‌ کند. در نتیجه هرجا هنر، دیوانگی، بی ‌منطقی، عقلانیت ‌گریزی، شعر، اختلال و این ‌گونه مسائل هست این زنانگی است، که دارد سرکوب می ‌شود.

کریستوا در عین‌ حال به نکته جالب دیگری اشاره می ‌کند و عقیده دارد‌ که در واقع، وقتی به زبان و فرآیند دلالتی‌ اش توجه می‌ کنیم، باید به دو شیوه عملکرد زبان توجه داشته باشیم:

(۱) زبان به عنوان بیان واضح و قاعده‌ مند معنا،

(۲) زبان به عنوان انگیزش احساس یا به طور مشخص ‌تر تخلیه رانه‌ ها و انرژی ‌های سوژه.

او می ‌گوید که ما کلمات را به این خاطر که چیزها راشفاف و واضح بیان می کنند انتخاب می کنیم، یا، به خاطر این که احساس، میل، یا رانه ‌ای ناخودآگاه را بیان می ‌کنند.

این زنان فیلسوف نامبرده معاصر گفتمان زنانه را که گفتمانی سخت تجربی ست، وارد حوزه‌ گفتمان موجود مردانه کرده ‌اند.

من به تجربی بودن این گفتمان از سوی زنان تاکید می‌ کنم؛ اما نه همۀ‌ زنان، بلکه زنانی که توانایی‌ های زنانه ‌شان را به رغم در فراموش ‌بودگی فعال ساخته‌ اند. در این میان من از مردانی هم می‌ گویم که آنان نیز در طول تاریخ مرد/ پدرمحورانه به میزانی از آگاهی و رشد انسانی خود رسیده اند که بتوانند از درونه زنانه‌ خود (به تعبیر یونگ از «انیما»‌ی شان) بهره گرفته باشند.

با توجه به این داده ‌ها حالا می‌ خواهم بگویم که «زنانه‌ نویسی» واقعیتی ست که در دوران اخیر خودش را به رخ کشیده است و می‌ کشاند. اینک ما شاهد نوشتار، روایت، بیان و حضوری کاملا متفاوت از «نوشتار» و روایت و بیانی هستیم که در جامعۀ جهانی‌ تا به امروز، با یک زبان، یک ادبیات، یک گفتمان، یک احساس و تصویر و پلات و پی‌ رنگ و موضوع و …. امثال این ‌ها با نگاه و اندیشه مردانه ارایه می شده است. نوشتار و روایت زنانه نوشتار و روایتی ست که در آن دیگر، جهان به مانند پیش و یا میراثی که از پیش وجود داشته است نوشته و روایت نمی‌ شود. زن، حالا جهانی را با تجربه‌ های زنانه‌ جنسی/ جسمی/ روحی خود تجربه و درک می‌ کند که جامعه بشری تاکنون به آن دسترسی نداشته است، زیرا «سوژه»ی این تجربه‌ ها گُم بوده، پنهان بوده و «فراموش‌ شده» بوده است. اکنون، این توان و این نگاه و این زبان و این روایت ‌گری، خودش دارد تجربه‌ های خودش را می نویسد و روایت می ‌کند. حالا دیگر نیمۀ‌ زنانۀ‌ وجود آدمی یعنی «زنِ» درون انسان [آنچه در درون زن و مرد به عنوان یک واحدِ انسان مشترک است] که تاکنون گفتمان و روایت جنس مردانۀ آن را شنیده‌ ایم، از درون جنس زن سربرآورده و تجربیات و حس‌ ها و احساس‌ ها و درک و نگاه خود از جهان زنانه را با زبان زنانه به ما نشان می‌ دهد.

بی ‌شک بوده ‌اند مردانی که با «انیما»ی زنانه ‌شان نوشته ‌اند. نگاه کنید به مولانا، حافظ، بیدل، باباطاهر عریان، و یا نظامی‌ گنجوی و همۀ شوریدگی ‌های زبانی‌ اش در شعرهای خسرو و شیرین یا لیلی و مجنون و همۀی این حس‌ های زنانه که از زبان مردانه بازگو شده‌ است. اما کجا بگردیم دنبال زنی که عاشق شده باشد و عشق خود را با همۀ حس و احساس و درک و تجربۀ زنانۀ خود بیان کرده باشد.! بگذریم از چندتایی مانند مهستی که عارفی شورییده بوده یا فروغ و شهرنوش و تک و توکی دیگر! این امکان اما متاسفانه از زن تاریخی جهان و ایران دریغ شده بود.

ما می‌ دانیم صدای زن، چه در ایران و چه در شرق و چه در غرب، همیشه کوتاه و بسته بوده ‌است و زن در نگاه متصلب نظام مرد/ پدراندیش، می‌ بایست زبان خویش را می ‌بسته ‌است. (این، من را به یاد زنان چینی هزاره ‌ها پیش می‌ اندازد که پاهای ‌شان را در کفش های تنگ و کوچک نگه می داشتند تا بزرگ نشود و رشد نکند، و آنان نتوانند به همه جا بروند، تا در یک محدوده‌ ای که حاکمیت مردانه برای شان تعیین می ‌کرده است باقی بمانند. ما این پدیده را در حرف زدن زنان ایرانی و شرقی تا همین قرن‌ های اخیر در ایران داشتیم. زنان، در ایران، می‌ بایست برای حرف‌ زدن ریگ یا انگشت در دهان می‌ گذاشتند. صدای «زن» تابو بود. تابویی که اینک درهم شکسته است. از همین رو بود که «زبان» زن نیر در روایت‌ گری (و حتی در برهه‌ هایی در قرآن‌ خوانی) بسته و حرام بود.

این مسلم است که ما، در غنی بودن اشعار پروین اعتصامی شکی نداریم، اما آیا هیچ کس با شعرهای پروین به درونۀ‌ زنانۀ او راه پیدا کرده است؟ حتی سیمین دانشور، نمادی از زن/ مادر محروم از مادری! اما آیا ما هیچ گاه در نوشته های او با درونۀ زنانه اش آشنا شده ایم؟ به عبارتی دیگر، آیا هیچ گاه در نوشته ها و روایت های سیمین دانشور چیزی از آنچه بر او به عنوان زنی که محروم از «مادربودن» شده بود، می بینیم؟ اما شما بنگرید به کتاب «سنگی برگوری» جلال آل‌ احمد، که به زعم من یکی از عمیق‌ ترین نوشته‌ های «زن‌ زبانانه» و «زن‌ محورانه» در فرهنگ «مردمحورانه»ی ما در ادبیات ایران است. جلال از پنهانی ‌ترین لایه‌ های تمایلات و خواسته‌ ها و خواهش‌ های سخت پدرسالارانۀ‌ درونۀ‌ زنانۀ خویش سخن می ‌گوید. جلال در «سنگی برگوری»، بی ‌آن‌که آگاهانه چنین کرده باشد، «انیما»ی درونۀ خویش را عریان کرده است. اگر منتقدی در «زنانه ‌نویس» بودن سنگی برگوری شک کند به‌ نظر من نمی توان او را در جرگۀ منتقدین فمینیست شناخت و جای داد.

اما «فروغ»

در همین نسبت اگر به شعرهای فروغ فر‌خزاد که برخی از آن‌ ها بسیار «زنانه» – به مفهوم «سوبژکیو» بودن آن – هست نگاه کنیم این عبور از بی ‌پردگی کلامی در جامعه تابویی/ سنتی مان را به زیباترین شیوه و تکنیک نوشتاری می ‌توانیم ببنیم. اینجا بخش‌ هایی از یکی از شعرهای کاملا زنانه و «زنانه‌ نویسی‌ شده» و درعین حال رمزآلود فروغ از مقاله‌ ای که ده یازده سال پیش برای فروغ فرخزاد با عنوان «فروغ فرخ‌زاد، زن/ مادری تنها» نوشته‌ بودم و هم در نشریه ‌ام «نافه» و هم در کتابم «چرا خواب زن چپ است» آمده است برای‌ تان نمونه می آورم:

فروغ تجربه شکفتن زنانگی ‌اش را که در نهایت تجریه مادرشدن است و نیز ویژگی‌ های مادینگی «زن/ مادرنه‌اش» را، که هر دوشیزه بکری در درون خویش احساس و لمس می‌ کند اما، کمتر زنی شهامت اشاره و حتی یادآوری آن‌را دارد، این ‌گونه بیان می ‌کند:

آه، می‌بینی

که چگونه پوست من می‌دَرَد از هم؟

که چگونه شیر در رگ ‌های آبی ‌رنگ پستان‌ های سرد من

مایه می ‌بندد؟

این جا دقیقا انگاره شکفتن از کودکی به جهان زیبای شکفتن دوشیزگی را در ذهن و زبان فروغ می بینیم. حسی از نوعی دگردیسی در «تن»، که بدیهی ست در روند زمان می تواند به مولفه های عاطفی/ حسی یی مانند عشق ورزیدن، عاشق شدن، تجربه کردن برهه هایی از حس و حال زن بودن و … را در او به عنوان «زن/ مادر» – که بعدتر به آن اشاره خواهم کرد – تبدیل شود.

آه، می‌ بینی

که چگونه خون

رویش غضروفی ‌اش را در کمرگاه صبور من

می‌ کند آغاز؟

این نیز انگارۀ آغاز توانایی مادری و درک شعور فدیه «خون» – که جان آدمی ست» برای «مادرشدن» و آن‌گاه، تسلیم در برابر توانایی «مادرانگی»، دقیقاً، به معنای غریزی/ اسطوره ‌ای ‌اش. «رویش غضروفیِ خون در کمرگاه صبور»، چه زیبا بردباری و فروتنی «زن/ مادر» را برای «مادرانگی» بیان می کند. در اسطورۀ ایران باستان «سپندارمد» (با سکون “س” در تلفظ) بانوایزد زمین است. نکته جالب این که توانایی بردباری زن/ زمین در نام این بانوایزد آمده است. سپندارمد یا سپِنتَ آرمَئیتی به معنای فروتن و بردبار مقدس است.

و تمام شهوت تند زمین هستم

که تمام آب ‌ها را می‌ کشد در خویش

تا تمام دشت ‌ها را بارور سازد.

فروغ، اینک از انگارۀ مادینگی و در عین حال مادرانگی، یعنی زن/ مادری میگوید، در مفهوم آزاد واژگانی‌ اش. نیاز غریزی و شکوفندۀ کشیدن همه‌ آب‌های جهان در خویش برای باروری تمام دشت‌ها… هنگامۀ خیال، هنگامۀ غریزه و هنگامۀ باور به توانایی زن/ مادری، برای کسی که به وسعت همۀ دشت‌های جهان دوست دارد و می‌ خواهد سبز و بارور شود. زیباترین تمثیل زن/ مادر که در قدسی ترین شکل روایت گری نوشته شده است. فروغ این جا خود را به مثابه «سوژه ای» مطرح و بالقوه مانند زمین می داند که می خواهد بالفعل شود. فروغ، که به شهوت تندی اشره می کند که بالقوه در هر زن/ مادری هست و باید باشد تا بتواند از آن برای بارور کردن دشت توانایی «زن/ مادرانه» اش که مانند زمین است که نیاز به کشیدن تمام آب های جهان دارد، بهره بگیرد.

بی شک، آن چه فروغ را در مظان اتهاماتی غیرانسانی/ اخلاقی قرار داده، همین آگاهیِ زیستی (اگزیستانسیل) خود به عنوان یک «زن/ مادر» بالقوه است؛ آگاهی یی که بدیهی ست در الفبای گفتمان فلسفی/ علمی/ اجتماعی/ اخلاقی/ انسانی و… تک زبانه و تک اندیشانۀ مردمحور وجود ندارد و اگر هم داشته باشد در آن نظام گفتمان مردانه اذعان اش از خودگذشتگی و ایثار می خواهد و از همه مهم تر کشیدن بار اتهامات بسیار بر دوش ناتوان زن/ مادر.

اینک اما، زنان این تابوها را شکسته‌ اند. اینک زنان از پنهانی ‌ترین زوایای ذهن و اندیشه و روح و جان و عشق و آرزو و تن خود سخن می‌ گویند. بی‌ شک این ساختارشکنی گرچه امری غیر قابل ‌اجتناب است اما خوشایند مردان و زنان مردسالار نیست. حالا این زبان می‌ خواهد بسیاری از ساختارهای تحمیلی و دروغین و کذب مردانه را بشکند.

در ایران بسیاری از نویسندگان و منتقدین زن و مرد پدیدۀ «زنانه ‌نویسی» را به دلیل ناهمدلی، انکار می ‌کنند. من نمی ‌دانم این نویسندگان و منتقدین چگونه با محتوا و شکل کتاب‌ هایی چونان «زنان بدون مردان» و یا با اشعار فروغ به ویژه با بسیاری از شعرهای «تولدی دیگر» می‌ توانند برخورد ادبی/ هنری کنند؟

آیا اگر چیزی را نمی دانیم یا از آن آگاه نیستیم و شاید هم برخی مان درک نمی‌ کنیم این اجازه را داریم که آن را انکار کنیم؟

در پایان، بدیهی ست اشاره به این نکته بسیار مهم ضروری ست و آن این که: «زنانه‌ نویسی» با ادبیات زنانه، با ادبیات راجع به زنان، با ادبیات سکسی، پورنو و… کاملا متفاوت است. آن‌چه ادبیات و یاحتی هنر را «زنانه ‌آفرین» می‌ سازد، حضور اندیشواریِ «زن» به عنوان سوژه ‌ای مادینه (زنانه) در آفرینشِ اثر است.این را باید بدانیم و بپذیرم که، زنان نگاه‌ شان به مسایل، پدیده‌ ها، طبیعت و … بیشتر از درون است تا از برون.

پانوشت ها:

[1] – pastisch

[2] – Minerva

[3] – Community

[4] – Mary Anne Evans

منابع:

◀️  نمادهای اسطوره‌ای و روان‌شناسی زنان – شینودا بولن، ترجمه آذر یوسفی، روشنگران، سال 80

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours