با این همه از یاد مبر
که ما
– من و تو –
انسان را
رعایت کرده ایم (شاملو)
مدرسه فمینیستی: جنبش فمینیستی را در جهان امروز و مخصوصا بعد از تجربه جنگهای هولناک بین الملل اول و دوم و دیگر جنگهایی که این سوی و آن سو درگرفته است، به عنوان یک جنبش صلح طلب و ضد جنگ می شناسند و بخشی از اعتبار و آبروی فمینیسم هم مدیون همین وجهه صلح طلبی اش است.
تفکری که زنان را بیش از مردان متمایل به صلح می دانست، در تمام اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم رواج داشت.(لگیت1391: 434) در سال 1915 یک فمینیست کانادایی گفته بود «اگر زنان در امور ملی و بین المللی صدایی داشته باشند، جنگ برای همیشه پایان می یابد» (همان). در میان فمینیست ها استدلالهای گوناگونی برای ضدیت زنان با جنگ و صلح طلب بودنشان وجود دارد. طبق بعضی از این استدلالها، تفاوتهای زیست شناختی زن و مرد و یا ویژگی مادر بودن و وظیفه مراقبت از کودکان است که زنان را از جنگ بیزار می سازد. البته چنین استدلالهای منزه طلبانه ای درباره زنان را نمی توان به آسانی پذیرفت و نمی شود گفت زنان به طور ژنتیکی صلح طلب هستند یا صلح طلبی را به تفاوت های زیست شناختی و مثلا مادر بودنِ زنان نسبت داد، چرا که حضور زنان در برخی ارتش های جهان و وجود زنان جنگجو به راحتی این فرضیه را رد می کند. شاید تاکید بر ابعاد فرهنگی تفاوت میان زنان و مردان و یا فرآیندهای متفاوت جامعه پذیری دو جنس توجیه عقلانی تر و منطقی تری برای این قضیه باشد. تحقیقات انجام شده در این خصوص هم، تعمیم صلح طلبی به کل زنان را به راحتی تایید نمی کند. برخی از تحقیقات نشان می دهند که شکافی معنادار در دیدگاههای صلح طلبانه میان مردان و زنان در کل وجود ندارد و این فمینیست ها هستند که به طور خاص صلح طلب ترند. (مشیرزاده 1388: 427)
صلح طلب بودن فمینیستها به طور عام هم البته صورت کلی قضیه است، چون به جزییات اگر دقیق شویم به ویژه آنجا که پای میهن پرستی و ناسیونالیسم و منافع و وابستگی سیاسی فمینیست ها در میان بوده است برخی از فمینیست ها در آغاز، حتی بر طبل جنگ هم زده اند. چنانکه برخی فمینیست های آمریکایی یا آلمانی با استدلالهای مختلف از شرکت در جنگ دفاع هم کرده اند و حتی یک ویژگی زنانه (یعنی مادر بودن) مبنای استدلال برای شرکت یا عدم شرکت در جنگ بوده است! مروری بر تاریخ فمینیسم روشن می کند که موضع گیری در قبال جنگ باعث شکاف میان صفوف فمینیستها شده و در نهایت اغلب این فمینیستهای سوسیالیست بوده اند که به دلیل آنکه جنگ را به نفع سرمایه داری دانسته اند، با آن مخالفت کرده اند.(روباتام1387: 263) زنان چپگرایی مثل کلارا زتکین از مهمترین چهره های ضد جنگ زمان خود بودند. زتکین در این مخالفت تا آنجا پیش رفت که به دلیل مماشات سوسیال دموکرات های آلمان و موافقتشان با شرکت در جنگ، از ادامه فعالیت در آن حزب انصراف داد و راه جدایی از آن را برگزید. به نوشته ماری-آلیس واترز در سال 1914، زمانی که اکثریت رهبری حزب سوسیال دموکرات آلمان در مقابل امپریالیسم آلمان تسلیم شدند و به حمایت از طبقه ی حاکمان «خودشان» برای شرکت در جنگ جهانی اول رأی دادند، کلارا زتکین جزو تعدادی انگشت شمار از سوسیال دموکرات های آلمان بود که به همراه رزا لوکزامبورگ و کارل لیبنخت از حزب سوسیال دموکرات آلمان بریدند و موضع انترناسیونالیست انقلابی خود را حفظ کردند. (واترز1384: 22)
زتکین در سرمقاله 7 نوامبر 1914 از نمایندگان زنان سوسیالیست تمام نقاط جهان دعوت کرد که برای ضدیت با جنگ جهانی اول، در سوییس گرد هم آیند. رهبر سوسیال دموکرات آلمان با این اجلاس مخالفت کرد ولی هنگامی که در مارس 1915، این همایش در سوییس برگزار شد، 28 نماینده از کشورهای انگلستان، فرانسه، آلمان، ایتالیا، لهستان، روسیه، هلند و سوییس در آن شرکت کردند. این اولین اعلام مخالفت سوسالیسم با جنگ بود.(روی ری دل/ چیستا 507)
پس از جنگ جهانی اول، بسیاری از فمینیستها برای جامعه ملل و اتحاد بین المللی زنان برای صلح و آزادی کار می کردند و امیدوار بودند که پیوندهای بین المللی را دوباره برقرار کنند. (روباتم1387: 264) بعد از آن هم در دوران جنگ ویتنام و نیز جنگ سرد فعالیتهای ضد جنگ فمینیست ها تداوم یافت، و زنان با استدلالهای گوناگون که پیشتر ذکر آن رفت به صفوف فعالان ضد جنگ پیوستند. به این ترتیب صلح طلبی به یکی از خصوصیات مهم و قابل ستایش جنبش فمینیستی تبدیل شد که همچنان بر آن پافشاری می شود.
فمینیست های صلح طلب بر اساس اصل خواهری جهانی، خود را در قبال زنان در سایر کشورها نیز مسئول می دانند و می کوشند با فشار بر دولت خود و سایر دولت ها و نهادهای بین المللی، از نظامی گری و جنگ در سراسر جهان جلوگیری کنند. هدف اصلی جنبش صلح فمینیست ها تأثیرگذاری بر سیاست دولت ها است. این امر از دو طریق می تواند باشد: یکی اینکه با اعمال فشار بر نهادهای دولتی اهداف صلح طلبانه وارد دستور کار حکومت شود و دیگر اینکه با افزایش معناداری در حضور زنان در مقامات تصمیم گیرنده در این زمینه تغییر ماهوی در این گونه سیاست ها صورت گیرد.(مشیرزاده1388: 431)
با این مقدمه می خواهم به خبری که اخیرا در مورد لغو ممنوعیت حضور زنان آمریکایی در خط مقدم نبرد در رسانه ها منتشر شد، بپردازم. مطابق تصمیم مقامات پنتاگون، زنان آمریکایی که تاکنون در پُستهایی مثل بهیاری، اطلاعات و دژبانی فعال بوده اند، اجازه یافته اند به خط مقدم نبرد بروند و تکاور هم بشوند. این خبر ظاهرا قند در دل برخی فمینیستهای ایرانی آب کرده که اتفاقا پُزِ انترناسیونال فمینیسم می دهند و به اخبار زنان از سراسر جهان حساس هم هستند. اما به نظر می آید که این خواهران ذوق زده فمینیست، در راه برابری جنسیتی و شکسته شدن سدهای جنسیت، سوراخ دعا را گم کرده اند وگرنه چگونه می شود که یک فمینیست برابری خواه از پیوستن زنان به صف نظامیان و شرکت در جنگ و خونریزی به وجد آید!
اینجا کسی که داعیه فمینیسم دارد باید تکلیفش را با مسأله جنگ و نظامیگری روشن کند، با جنگ می شود یا مخالف بود یا موافق. یعنی نمی شود هم فمینیست و صلح طلب بود و هم از شرکت زنان در خط مقدم جبهه به وجد آمد. فمینیسم صلح طلب، هدفش نفی جنگ است و جستجوی راهی برای حذف یا تعدیل سیاست های جنگ طلبانه. فمینیسمی که به دنبال برابری در خط مقدم جنگ و خونریزی است و آن را به شکل فرصت می بیند، بدون تردید یک فمینیسم منحط است که انسانیت و صلح و سلامت بشر را قربانی برابری خواهی کور و بی منطق کرده است.
فمینیسمی که تصور می کند با ورود زنان به خط مقدم نبرد یک گام به برابری جنسیتی نزدیک شده است دقیقا در راه نظامیگری و سیاست های جنگ طلبانه گام برمی دارد، چرا که با ورود زنان به دستگاه نظامی، «ارتش از بین بردن تفاوتها را هدف قرار می دهد،و بر این اساس سربازانِ از نظر جنسیت خنثی، تنها به عنوان ابزاری برای رسیدن به پیروزی و به انقیاد کشیدن دیگران مورد نظر می باشند.»(کرنیک 1387: 96) نیازی به توضیح نباید باشد که دستگاه نظامی یک دستگاه مردانه و تحت سلطه مردان است و ورود زنان به این دستگاه هم پذیرفتن همان آداب و سلسله مراتب و خلق و خو را می طلبد. «زنان در داخل سازمان نظامی، تمایل به تطبیق خود با قوانین جاری و مصوب دارند و این چنین سازگاری سربازان زن در واقع به معنی جایگزین کردن خود به جای مردان است.»(کرنیک1387:93) پس آنها که از ورود زنان، به جایی مثل خط مقدم جنگ دفاع می کنند، هدفشان نه تاثیرگذاری زنان بر کاهش نظامیگری، بلکه سهیم شدنِ زنان در این دستگاه سلطه مردانه است.
با متر و معیار عقلانیت صوری نوین، اگر به موضوع بنگریم، شکی نیست که حق ورود به خط مقدم نبرد، می تواند برای زنان فرصتهای شغلی! ایجاد کند اما از یاد نبریم که این حق، همچنین به معنای فراهم شدن فرصت آدمکشی و تباهی هم هست. در این برابری طلبی، نوعی بیرحمی و قساوت نهفته است که برای فعالان یک جنبش اجتماعی مثل جنبش زنان، بیشتر از آنکه باعث مباهات و افتخار باشد، مایه سرافکندگی و شرمساری است. فمینیسمی که نگرانی اخلاقی ندارد، بیش از آنکه همراهی و همدلی دیگران را جلب کند، منزجر کننده و مشمئزکننده است.
شادی کردن بر ورود زنان به ارتش آمریکا و انعکاس این خبر به عنوان یک موفقیت برای زنان، به ویژه در شرایطی که کشوری که در آن زندگی می کنیم مورد تهدید جنگ و حمله نظامیِ آمریکا و متحدانش است، هم جای تعجب دارد و هم تأسف. بدون تردید در چهره این نوع از فمینیسم یا باید به دنبال آثار گولی بود یا بی غمی و تافته جدا بافته بودن معتقدانش. به این دسته از فمینیست ها باید یادآوری کرد که: ما فمینیست هستیم، اما فمینیسم فقط وسیله ای است برای دست یافتن به یک زندگی انسانی و آزاد و برابر و نه مثل مردان شدن به هر بهایی.
منابع:
◀️ واترز ماری آلیس (1383)، فمینیسم و جنبش مارکسیستی، ترجمه مسعود صابری، تهران: طلایه پرسو
+ There are no comments
Add yours