مدرسه فمینیستی: مطلب زیر، هشمین روایت از مجموعه «تجربه های زنانه» است که توسط فرانک فرید، شاعر، مترجم و فعال حقوق زنان، به فارسی برگردانده شده است. مجموعه «تجربه های زنانه» را فرانک فرید از کتابی که «ریوکا سالمن» آنها را گردآوری[1] و به چاپ رسانده، انتخاب و ترجمه کرده است. ماجرای زیر یکی از این روایت ها به قلم «گوئین مکوِی» است که از بخشِ «فعالیت جمعی» این کتاب انتخاب شده است. هفت روایت این مجموعه تحت عنوان «سرت به کار خودت نباشد!»[2]، «نقاش شهر»[3]، «دستشویی از آنِ ما»[4]، «دوچرخه سوار بینوا»[5]، «موعظه های مجرم»[6]، «پرش به سوی آلپ»[7] و «لغو مینی ژوپ در نه روز»[8] پیشتر در مدرسه فمینیستی منتشر شده و هشنمین روایت از این مجموعه را در زیر می خوانید:
طی دوران تحصیلم در دبیرستان، یکی از بنیانگذاران بخش محلیِ «سازمان ملی اصلاح قوانین مربوط به ماریجوانا» بودم. بر این باور بودم که پلیس بیشتر از آن که توی زیرزمینها دنبال کسانی باشد که «جوینت» میکشند، باید به دستگیری متجاوزان جنسی بپردازد؛ و بیمارانی که احتیاج داروئی دارند از گروههای مختلفِ مبتلایان به سرطان و ایدز گرفته تا کسانی که مثل من که از درد شدید قاعدگی رنج میبرند، بتوانند به این نوع معالجات دسترسی داشته باشند.
ما در دبیرستان از حمایت بسیاری برخوردار بودیم، اما در این میان افراد محافظهکار محلی، با انواع و اقسام روش ها با ما مخالفت میکردند. یک روز من و دو نفر دیگر از دوستانم در مرکز شهر مشغول پخش و نصب پوستر و بروشورهای کنسرتی بودیم که قرار بود همان شب به نفع سازمان مان برگزار شود. ما هیچ کار غیرقانونی نمیکردیم، اما به محض شروع کارمان دو مأمور پلیس آمدند و ور دل ما ایستادند. آنها چیزی نمیگفتند، اما میخواستند حضورشان را به رخ ما بکشند. دوستانم آشکارا از حضور آنان معذب شده بودند.
یکی از دوستانم دستهای بروشور برداشت و بعد سرجایش گذاشت و با حالتی عصبی گفت: «یعنی میخوان جلوی ما رو بگیرن؟»
یکی دیگهشون که دور خودش میگشت، گفت: «اونها میتونن ما رو وادار به رفتن کنند؟»
گفتم: «نمیدونم» ولی این را می دانستم که حسابی هوشیار و آماده بودم تا نکند پلیس ها بخواهند با ما درگیر شوند. برای همین به جای اینکه وایستم و در مورد قصد و نیت شان فکر کنم، تعدادی بروشور برداشتم و به طرف مردان یونیفورمپوش رفتم و خودم را معرفی کردم و به هر کدام یک بروشور دادم!
دوستانم مات شان برده بود. مأموران پلیس بروشورها را گرفتند و طی گفتگو، خودشان را موافق کار ما نشان دادند. پرسیدم: «آیا مایل به شرکت در کنسرت امشب هستید یا نه؟» یکی از آنها گفت «متشکرم. راجع بهش فکر میکنم.»
به این ترتیب دوستانم نیز یخ شان باز شد و برای مدتی باهاشون صحبت کردیم و بعد آنها رفتند و ما به کارمان در آن بعد از ظهر دلپذیر ادامه دادیم.
توضیح: گوئین مکوِی طوری بار آمده که مفتـّش شود!
پانوشت ها:
[1] That Takes Ovaries!
[2] http://feministschool.com/spip.php?…
[3] http://feministschool.com/spip.php?…
[4] http://feministschool.com/spip.php?…
[5] http://feministschool.com/spip.php?…
[6] http://feministschool.com/spip.php?…
+ There are no comments
Add yours