مدرسه فمینیستی: مطلب زیر، دهمین روایت از مجموعه «تجربه های زنانه» است که توسط فرانک فرید، شاعر، مترجم و فعال حقوق زنان، به فارسی برگردانده شده است. مجموعه «تجربه های زنانه» را فرانک فرید از کتابی که «ریوکا سالمن» آنها را گردآوری[1] و به چاپ رسانده، انتخاب و ترجمه کرده است. ماجرای زیر یکی از این روایت ها به قلم «دی.اچ. وو» است. 9 روایت این مجموعه تحت عنوان «سرت به کار خودت نباشد!»[2]، «نقاش شهر»[3]، «دستشویی از آنِ ما»[4]، «دوچرخه سوار بینوا»[5]، «موعظه های مجرم»[6]، «پرش به سوی آلپ»[7] و «لغو مینی ژوپ در نه روز»[8]، «می توانی قوانین را به چالش بکشی»[9] و «غوز بالا غوز»[10] پیشتر در مدرسه فمینیستی منتشر شده و دهمین روایت از این مجموعه را در زیر می خوانید:
◀️ مامان، خواهش میکنم… منو تنها نذار. خواهش میکنم. همه چیز درست میشه. خواهش میکنم. التماس میکنم. دوستت دارم. من ازت مراقبت میکنم. قول میدم. قول میدم.
با قولی که به او دادم، بالاخره تسلیم شد.
از نزدیک ریل کنار آمد و دراز به دراز روی زمین ولو شد. در حالی که داشت ضجه میزد، شیونهای رنج و عذاب او همهی اطراف را پر کرد و به خانههای مجاور رسید. اما کسی برای کمک نیامد. من وحشتزده، اما آسودهخاطر ایستاده بودم و تماشاگر هقهقهای عاجزانهی او بود. ترن با سرعت رد شد، چنان نزدیک که اگه دست دراز میکردیم، دستمان بهش میرسید.
این اولین باری بود که من زندگی مادرم را نجات میدادم.
از آن لحظه به بعد میدانستیم که به مدت نامعلومی خود را در چنگ اهریمنی گرفتار کردهایم که چنان ناامیدانه میخواستیم از او خلاص شویم. مادرم گیر افتاده بود و محکوم بود تا بخاطر فرزندانش بارها و بارها کتکهای او را تحمل کند. و این وظیفهی من بود که بعد از آن حامیاش باشم. حتی اگر این کار به بهای از دست رفتن کودکیِ معصومانهی من تمام میشد. میدانستیم که فقط همدیگر را داریم و هیچکس دیگری نبود تا به ما کمک کند.
گاهی میتوانستم جلوی یک مشت را بگیرم و چند مشت هم حواله کنم. جلوی اسلحه را بگیرم یا جلوش در بیام. گاهی میتوانستم غائله رو ختم بدم، اما اغلب موارد و تقریباً همیشه او را تا حد مرگ میزد و به صورت یک تودهی خونینمالین، گریان و هراسان در یک گوشه رها میکرد. با این حال، من هیچگاه از تلاش برای نجات جان مامان دست برنداشتم!
بالاخره از او طلاق گرفت، قبل از آنکه من به دوران نوجوانی برسم، و ما را از قولی که به هم داده بودیم رها کرد. الان اون مرده و من و مامان هر دو میدانیم که صرفاً باید از آزادی و آرامشی که نصیبمان شده بهره ببریم؛ چیزی که آن موقعها برای ما بسیار دستنیافتنی مینمود.
اگر از نزدیک گوش کنید، هنوز هم میشود از لحنِ مامان گفتن من، و دخترم گفتنِ او پی به راز ما برد!
توضیح: دی.اچ. وو نوشتهی خود را به تمام مادران و دخترانی پیشکش کرده که از وضعیت مشابهی رهایی یافتهاند؛ یا دیگری را از چنین وضعیتی نجات دادهاند و یا کسانی که هنوز نیاز به یاری دارند. امروزه دیگر نباید کسی چنین مورد بدرفتاری قرار گیرد. امروزه هستند کسانی که میتوانند به چنین افرادی کمک کنند.
پانوشت ها:
[1] That Takes Ovaries!
[2] http://feministschool.com/spip.php?…
[3] http://feministschool.com/spip.php?…
[4] http://feministschool.com/spip.php?…
[5] http://feministschool.com/spip.php?…
[6] http://feministschool.com/spip.php?…
[7] http://feministschool.com/spip.php?…
[8] http://feminist-school.com/spip.php…
+ There are no comments
Add yours