روزهایی هستند که بی تفاوت از کنارشان می گذریم. روزهایی هستند که بدون آنکه حتی بدانیم چندم چه ماهی است، می آیند و می روند. روزهایی هم هستند که اصلا دوست نداریم بیایند و نمی خواهیم خاطراتش را یادآوری کنیم. روزهایی هم هستند که اگر بیایند شور می آورند، امید، اعتماد به نفس، احساس بودن، احساس قد کشیدن. مثل آن روز که شیرین عبادی با جایزه صلح اش آمد و بوی عطرش مست مان کرد در فرودگاه. مثل آن روز که در پارکینگ خانه دوستی، همه دور پیام آور صلح حلقه زدند و جمعی را شکل دادند که هم اندیشی بود و دو سال پیاپی با هم بودنشان انقدر بزرگشان کرد که دیگر زیر هیچ سقفی جا نمی شدند. هوا می خواستند، آسمان را، زمین را، همان زمینی که وقتی از آسمان رانده شدند مالکش بودند اما کسی خاطرش نیست از چه وقت دیگر آن را هم نداشتند. مهم نبود چرا. آن روز دوباره تصاحبش کردند. آن روز زمین را دوباره از آن خود کردند و هر چه فریاد در گلو داشتند حواله کردند به آسمان. 22 خرداد را می گویم. روزی که تاریخ را مجبور کردیم به تماشای بزرگیمان بنشیند و لابد حض کرده بود. حض کرده بود که می خواست سال بعدش هم ما را ببیند. ببیند که رانده شدگان از بهشت حتی در روزهایی به سیاهی شب هم زمین شان را رها نمی کنند و حتی این بار مردانشان را هم همراه خود می کنند. اما دیگر نمی دانم از تماشای کشیده شدن اندامشان بر آسفالت خیابان چه حالی شده بود. نمی دانم از فریاد در گلو مانده شان درد کشید؟ لابد درد کشیده بود که چندی بعد معجزه برایشان هدیه آورد. دستشان را گرفت و دوباره آرام آرام به خیابانشان آورد. کمک کرد تا زنگ خانه ها را به صدا در آورند و با افتخار چهره هاشان را به صاحب خانه ها که نه، به جهانیان نشان داد و گفت ببیند کمپینی های خستگی ناپذیرم را.
حالا وقتی 22 خرداد نزدیک می شود صدای قلب ها را می شنوی. دلت می خواهد کف خیایان انقلاب را بغل بگیری و یکی اش کنی با تمام وجودت. دلت می خواهد به میدان هفت تیر بگویی بلند شو، ارتفاع بگیر و از بالا به دو سال پیش ات نگاه کن. نگاه کن ببین چه قامتی برافراشته بودی آن روز.
22 خرداد که می رسد یادت می آید باید مردم و حاکمیت را وادار کنی تو را ببینند در غیر این صورت کسی اصرار به دیدنت ندارد. آن روز مردمان مجبور شدند چیزی به جز اندام ممنوع شده ما زنان را در خیابان ببینند. آن روز آموختیم که «تا هزینه ندهیم تغییری صورت نمی گیرد ». اگر می خواهیم مطالبات حق طلبانه مان را فریاد بزنیم باید پی هزینه ها را به خود بمالیم. این گونه بود که در این دو سال بارها و بارها برای خواست تغییر قوانین نابرابر باز داشت شدیم؛ محدود شدیم؛ حکم گرفتیم و لایق شلاقمان دانستند. اما عقب ننشستیم. از کشور خارج نشدیم، خواسته مان را تغییر ندادیم … و ماندیم. آن روز بیست و دوم محک بزرگی بود برای جمعی که می خواستند مسیری سخت و دشوار را برای کاری به وسعت کمپین یک میلیون امضا طی کنند و به راستی که چه سربلند از آن بیرون آمدند.
22 خرداد که می آید یادت می افتد هر قدر هم فضای سیاسی به تو اجازه جولان دهد اما “توافق جمعی” شرط کافی کار است و مزه شیرین این همبستگی را مدام زیر دهانت حس می کنی، یادت می افتد که فراموش نکنی روزی را که ثبت شد به نشان “ذکاوت جنبش زنان در تصاحب فرصت های سیاسیِ جامعه اش”، و یادت می افتد به غروری که به سراغت آمد به خاطر شهامت عده ای زن که نهراسیدند از کم بودن تعدادشان و تکیه کردندبه اعتماد به نفسی که به آنها می گفت مثل دیگران به انتظار “روز موعود” نباشید. آستین ها را بالا بزنید: “باید کاری کرد”. حتی یادت می افتد چه طور عده ای زن تلاش کردند تا صداهایی را در زیر زمین ساختمانی ضبط کنند که بعد ها دهان به دهان در خیابان های شهر بچرخد که «ای زن ای حضور زندگی، به سر رسید زمان بندگی…»
22 خرداد که می آید یادت می افتد، یادت بماند که دور یک سفره نشستن، همبستگی را معنا نمی کند. لزومی ندارد همه همدیگر را ببینند و با هم دوست باشند تا مطمئن شوند همبسته اند. به بلوغ مفاهیم نزدیک می شوی وقتی حس می کنی، یاد گرفته ای می توان دوری فیزیکی داشت از یک همفکر اما کار مشترک کرد برای هدفی مشترک و این برایت معنای همبستگی می شود. نه دست در دست هم دادن و به هم لبخند زدن.
22 خرداد که می آید می فهمی بزرگ شده ای. آن وقت است که فکر می کنی چه خوب که هم روز 8 مارس داری هم یک روز دیگر. فکر می کنی چه خوب که اگر تنها عده ای زن کارگر به خاطر دفاع از حق خود مبارزه کردند حالا جهانیان آن را پاس می دارند و کسی هم نمی پرسد «سهم ما چه بوده؟»! کسی نمی گوید حالا که ما نبودیم پس فراموشش کنیم. 8 مارس که می آید زمین تکان می خورد چه آن سر دنیا چه همین جا کنار گوشمان در پارک دانشجو. 8 مارس که می آید هم زنان کارگر نیویورک کتک می خورند و هم شاعر درد و رنج زنان ایران “سیمین بهبهانی”. فرقی نمی کند کجا باشی وقتی 8 مارس می آید و تو زن باشی.
حالا 22 خرداد که می آید از خود می پرسی چه روزی آن همه تلاش زنان شجاع ایرانی برای کسب حق آموزش به دخترکان قانونی شد؟ چه روزی مبارزه برای کسب حق رای زنان هموطن ات به ثمر نشست؟ چه روز حضانت پسر بچه ها تا هفت سالگی از آن مادران شد؟ یادت نمی آید و تقویم هم به تو کمک نمی کند. و تو فکر می کنی ثبت روزها در تاریخ چقدر مهم است. به همان اندازه که مبارزه ای به ثمر می نشیند باید تلاش کرد تا روزهایش ثبت شود.
امروز اما به خوبی می دانی سال ها بعد وقتی تقویم را ورق می زنی روزهایی را خواهی دید که پرغرورت می کند:
12 خرداد 1384 تحصن گروه های مختلف زنان مقابل دفتر ریاست جمهوری، اعتراض به تفسر کلمه رجل در قانون
19 خرداد 1384 ورود 30 زن جوان به استادیوم آزادی بعد از 26 سال ممنوعیت از حضورشان در ورزشگاه
22 خرداد 1384 روز همبستگی زنان؛ تجمع بیش از 5 هزار زن علیه نگاه ناعادلانه به زن در قانون اساسی
22 خرداد 1385 روز همبستگی زنان؛ اعتراض به قوانین نابرابر، دستگیری 70 زن و مرد تجمع کننده
5 شهریور 1385 آغاز به کار کمپین یک میلیون امضا
13 اسفند 1385 دستگیری 33 زن مقابل دادگاه انقلاب به جرم حمایت از یاران برگزار کننده تجمع 22 خرداد 85
2 خرداد 1387 تصویب برابری دیه زن و مرد در قوانین بیمه
چقدر دلت می خواهد تمام صفحات تقویم را پر ببینی. می دانی که هر چقدر به روزها افزوده شود پایه هایی قوی تر برای جنبش زنان ساخته شده. مهم نیست چقدر آن روز سابقه تاریخی داشته باشد مهم آن است که وقتی یک روز در تقویم به نامی ثبت می شود روزی است برای یادآوری. چه مورد وفاق همگان باشد (که البته امری است ناممکن)، و چه تنها عده ای آن را پاس بدارند. چه حاکمان با ثبت آن روز موافق باشند، و چه دل خوشی از وقایع آن روز نداشته باشند. چه آغازگران اولیه حرکت در آن روزِ تاریخی بخواهند چه نخواهند.
حالا دیگر خوب می دانیم که باید روزهای تقویم جنبش زنان را پر کنیم و برای حفظ خواست ها و اهداف آن بکوشیم. مهم نیست چند نفر و در کجا حرکت یک روز را ثبت کردند مهم آن است که همه مان آن روز را از آن خود بدانیم و برای نگاه داشتن آن تلاش کنیم. ساختن این روزها و زنده نگه داشتن شان هر کدام ابزار کمک برای رسیدن به خواسته های جنبش زنان است. تجمع در خیابان برای دیده شدن ابزار حرکت است. زنده نگاه داشتن آن روز هم ابزار است. همان گونه که قلم به دست گرفتن و نوشتن، ابزار است. همان گونه که امضا جمع کردن، ابزار است.
22 خرداد؛ آسفالت «خیابان انقلاب» سرودی را از بر شد که تاریخش به خاطر ندارد و درختان «میدان هفت تیر» درد تحقیر باتوم و مشت و لگد هایی را از زنان خیابانش گرفت و به جان خرید که تحملش را باور نداشت. اگر امروز قلم هایمان در گرامی داشت آن می کوشند فردا روزی فریادش را دوباره خواهید شنید. دور نخواهد بود. شک نکنید.
+ There are no comments
Add yours