مدرسه فمینیستی: مطلب زیر، پانزدهمین روایت از مجموعه «تجربه های زنانه» است که توسط فرانک فرید، شاعر، مترجم و فعال حقوق زنان، به فارسی برگردانده شده است. مجموعه «تجربه های زنانه» را فرانک فرید از کتابی که «ریوکا سالمن» آنها را گردآوری[1] و به چاپ رسانده، انتخاب و ترجمه کرده است. ماجرای زیر یکی از این روایت ها به قلم «تارا بتس» است. چهارده روایت این مجموعه تحت عنوان «سرت به کار خودت نباشد!»[2]، «نقاش شهر»[3]، «دستشویی از آنِ ما»[4]، «دوچرخه سوار بینوا»[5]، «موعظه های مجرم»[6]، «پرش به سوی آلپ»[7] و «لغو مینی ژوپ در نه روز»[8]، «می توانی قوانین را به چالش بکشی»[9]، «غوز بالا غوز»[10]، «شب نجات مامان، یا شب از دست رفتن کودکی ام»[11]، «دل و جرات دادن در آخر راه»[12]، «رو کم کنی در مدرسه»[13]، «ملاقات مایک با دایکز»[14] و «دستتو بکش»[15] پیشتر در مدرسه فمینیستی منتشر شده و پانزدهمین روایت از این مجموعه را در زیر می خوانید:
جمعهها روز ما بود. آخه جمعهها مادربزرگم که هنوز هم نوشگاه مهمانخانهی متعلق به پدربزرگ و خودش را اداره میکرد، بعد از بستن آنجا مرا به خانهشان میبرد. پدرم هم در مهمانخانه کار میکرد. من و والدینم در آپارتمان بالای آنجا زندگی میکردیم، اما نه تعطیلات آخر هفته! تعطیلات در آشپزخانهی نارنجی رنگ مادربزرگ مینشستیم، ذرت و نخودفرنگی پوست میگرفتیم و قصه میگفتیم. من در انتظار نیمهشبهای جمعه میماندم و با ساک بولینگ خاکستری روی پلهها منتظر میایستادم تا اون پایین صدای گرامافون قطع شود و مادربزرگم بیاید و باهم بپریم تو ماشین حمل نوشیدنی او و به خانه آنها که پنج دقیقه بیشتر از آنجا فاصله نداشت برسیم تا شب را در خانه مادربزرگم بخوابم. تا اینکه یک شب یک شخص غریبه، این عادت خاطرهانگیز ما رو به هم زد؛ یک غریبه با آرم و آژیر!
وقتی مردم مرا میبینند، بخصوص حالا که بزرگتر شدهام، میگویند که من چقدر شبیه مادربزرگم هستم. اما تشخیص این شباهت برای بعضیها در وهلهی اول مشکل است. شاید به این خاطر که آنها انتظار دارند رنگ پوست و جنس موهایمان هم، شبیهِ هم باشد. اما من اینها را از مادر سفیدپوستم به ارث بردهام. به گمانِ مادربزرگم، افسر پلیس هم آن شب به همین علت به ما مشکوک شد و جلوی ما را گرفت. چون فکر کرده ممکن است او یک دختر پنج ساله را دزدیده باشد!
این جای ماجرا، همان جایی است که او روایتش را شروع میکرد: «…اونها ما رو کنار کشیدند و یک افسر پلیس، در حالیکه نور چراغ قوه را روی صورتم انداخته بود، شروع به پرس و جو از من کرد. از من سؤال کرد و بعدش هم راجع به تارا پرسید…»
چیزی که مادربزرگم موقع تعریف این ماجرا به آن اشاره نمیکرد، احساسی است که او از نور کور کنندهی چراغ قوه روی صورتش داشته است. تحقیرکننده نیست که صرفا به خاطر رنگ پوستت چنین مورد سوءظن و سؤال قرار بگیری؟ شاید هم ترس برش داشته، چون میدانسته (در دههی ۷۰)، شب دیروقتها در خیابانهای خلوت چه بلاهایی سر سیاهپوستان میآوردند. من احساسی را که او داشته، درک میکنم.
آنچه او میگوید تارا را به تصویر میکشد؛ تارایی که من شدم. «تارا هم بچهای نبود که ساکت بنشیند، و روی صندلی ورجه وورجه میکرد، در اون موقع پرید جلو،» _در اینجای ماجرا مادربزرگم ادای مرا در میآورد که کجکی پلیس را نگاه کردهام و با تشر گفتهام: «چیکا میکنی؟ چراغو گرفتی تو صورت مامبزرگم. بکش اینو از رو مامبزرگم.»
«فکر کنم اینطوری حالیشان شد که تو رو از کسی ندزدیدم.» این جملهای بود که آخرین بار که داستان را زبان مادربزرگم شنیدم، گفت. در این قسمت، او دیگر جلوی خندهاش را گرفت و گفت که پلیس شرمنده و بهتزده به او شب به خیر گفته و به طرف ماشین آژیردارش برگشته است.
من ماجرا را به خاطر ندارم، ولی میدانم که مادربزرگم راست میگفته. و مهمتر از همه اینکه، او در مورد من حق داشته و این ماجرا تارایی را نشان میدهد که قرار بود این طوری بزرگ شود: تارایی که کم نیاره و جلوی حرف زور در بیاد.
توضیح: تارا بتس: «نگارش مبتکرانه» آموزش میدهد، از اعضای انجمن نقد شعر و از مجریان برنامههای ماهانه تریبون آزاد زنان شیکاگو است. در حال حاضر روی کتاب شعر درباره آیدا بی.ولز[16] کار میکند. با اینکه دیگر خیلی وقت است که خانه مادربزرگش نمانده، اما او اجازه نمیدهد کسی با مادربزرگش یا هیچ زن دیگری برخورد ناشایستی داشته باشد.
پانوشت ها:
[1] That Takes Ovaries!
[2] http://feministschool.com/spip.php?…
[3] http://feministschool.com/spip.php?…
[4] http://feministschool.com/spip.php?…
[5] http://feministschool.com/spip.php?…
[6] http://feministschool.com/spip.php?…
[7] http://feministschool.com/spip.php?…
[8] http://feminist-school.com/spip.php…
[9] http://feministschool.com/spip.php?…
[10] http://feministschool.com/spip.php?…
[11] http://feministschool.com/spip.php?…
[12] http://feministschool.com/spip.php?…
[13] http://feministschool.com/spip.php?…
[14] http://feministschool.com/spip.php?…
[15] http://feministschool.com/spip.php?…
[16] زن آفریقایی تباری که روزنامه نگار، جامعه شناس و … و از اولین رهبران جنبش حقوق مدنی در آمریکا بوده است. [م]
+ There are no comments
Add yours