مدرسه فمینیستی: روز گذشته با خبر شدیم که ویدا حاجبی تبریزی، تنها پسر خود را از دست داد. «رامین» درحالی که با بیماری اش سالها در نبرد بود سرانجام روز سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 در پاریس درگذشت.
ویدا حاجبی تبریزی یکی از معدود زنان مبارز و شجاعی است که نه تنها تمام عمر جانانه برای عدالت و برابری مبارزه کرد، بلکه تجارب گرانبهایش را برای نسل ما و نسل های پس از ما به صورت مکتوب برجای گذاشت. در مهرماه 1391 ما در مدرسه فمینیستی «ارج نامه ویدا حاجبی: درختی که با کینه آبیاری نشد» [1] به پاس شجاعت قلم و زندگی پویای فکری و عملی اش منتشر کردیم و تلاش کردیم زندگی پرتلاطم و توام با نقد صادقانه وی را که همچنان پرجوش و خروش در جریان است، به نسل جوان تر زنان ایران زمین معرفی کنیم. و اما امروز که ویدا حاجبی در غم از دست دادن فرزند است، ما در مدرسه فمینیستی به وی تسلیت می گوییم و خود را شریک غم او می دانیم و برایش صبر و استقامت آرزومندیم.
به همین مناسبت نیز یادداشت «ویدا حاجبی همچنان در راه…» به قلم منصوره شجاعی را در زیر می خوانید:
ویدا حاجبی همچنان در راه است، اما این بار بدون رامین اش
«برای پسرم رامین با شکیبایی بی کرانش» و بدینگونه کتاب به یاد ماندنی «یادها» اثر جاودانه ویدا حاجبی با نام «رامین» آغاز می شود. هم او که سال ۱۹۶۰ در ونزوئلا در شهری که پدر و مادرش فریاد عدالت خواهی سر داده بودند به دنیا می آید. کودکی را در کاراکاس در کنار مادر سپری می کند. همپای مادر به سفرهای دور می رود. در تهران در باغ کوچک ازگل شمیرانات نزد پدربزرگ و مادربزرگ می ماند تا که مادر به کوبا و پراگ و کشورهای دور سفر کند. در تهران پشت میله های زندان های مخوف کمیته و قصر و اوین علیرغم خواست بازجویان مادر به پایداری دعوت می کند. و سرانجام پس از گذراندن زندگی سخت و عاشقانه با مادر در دوران پناهندگی و غربت، به کوهپایه های آلپ می رود و خانواده کوچک خود را تشکیل می دهد. پانزده سالی تیماردار بیماری سخت خود می شود و به شوق دیدارهای هفتگی مادر، در کنار همسرش آزاده و تنها پسرش افشین راه پایداری و مبارزه با بیماری را ادامه می دهد و سرانجام درسن ۵۴ سالگی، در نیمه شب سه شنبه دوازدهم ماه می سال ۲۰۱۵ در بیمارستانی در پاریس در آغوش مادر و همسر خویش چشم از جهان فرو می بندد. هرچند اعضای بدن بیمارش سلامت لازم برای اهدا به بیماران دیگر را نداشت اما ویدا می گوید که چشمان مهربان و پُرامیدش را به عنوان هدیه در اختیار بیمارستان گذاشتند تا باشد که مهربان دیدن این جهان نامهربان هدیه ارزشمند این مادر و پسر برای رامین دیگری شود.
ویدا حاجبی در کتاب «یادها» پا به پای خاطرات سیاسی و اجتماعی و خانوادگی حرف و نقل پسرش و عشق متقابل این دو یار جاودان را بازگو می کند. ویدا ازخاطره اولین روزهای مادر شدن در همان کوران مبارزات و سفرهای دور چنین می گوید: «وای بر من اگر در سماجت بر سر پرهیز از بچه دار شدن حماقت کرده بودم و از موهبت این رابطه پُربار باپسرم محروم مانده بودم…پزشکم در دوران بارداری بارها به من هشداد داد، بچه ای که در شکم دارم سخت قصد زندگی دارد.»
زندگی سخت و پُررنج رامین و تلاش او برای مبارزه با بیماری سخت و صعبش مصداق بارز نقل آن پزشک ونزوئلایی است. ویدا علیرغم داشتن نوزادی عزیز، با شکل گیری ارتش آزادیبخش ملی برای تحقق انقلاب در ونزوئلا به این ارتش پیوست تا به تبعیض های بشریت پایان دهد. همسرش که در آن زمان هنوز در مریدا مشغول تدریس در دانشگاه بود مدتی پس از او به این ارتش می پیوندد و این کودک ارتش آزادیبخش، پا به پای مادر قدم برداشتن می آموزد.
رامین دو ساله بود که بعد از شکست مبارزه مسلحانه در ونزوئلا همراه با مادر به ایران سفر کرد. پس از وقایع ۱۵ خرداد و سال بعد در اواسط سال ۱۳۴۲، ویدا ناامید از یافتن شغلی مناسب رامین را نزد پدر بزرگ و مادر بزرگ می گذارد و خود راهی پاریس می شود تا تحصیلات خود را به اتمام برساند. «اوسوالدو» پدر ونزوئلایی رامین که در آن زمان در الجزایر بود دلتنگ دیدن رامین و ویدا، آنها را به رفتن به الجزایر تشویق می کند. رامین در آن زمان چهارساله بود که به تنهایی با هوابیما از تهران به پاریس فرستاده می شود تا همراه مادر به الجزایر سفر کند.
«این بار هم این جابه به جایی را مثل همیشه بی دردسر ،خندان و پُرمهر پذیرفت. سال بعد در انشایی به زبان فرانسه در مورد پاریس چنین نوشت: اولین باری که پاریس را دیدم چهارسال داشتم. جهره مادرم را به یاد دارم که در فرودگاه منتطر من بود. از مدت ها پیش در انتظار چنین لحظه ای بودم پاریس مأمن مادرم بود…. از آن پس هربار که وارد پاریس می شوم قلبم به تپش می افتد… کوچه های پاریس مجذوبم می کنند و دیوارها و محیط اطرافم را با علاقه نگاه می کنم. گویی تایلوهایی هستند آویخته به دویار راهروهایی دراز که مرا به اتاق مادرم می رساند…پاریس را دوست دارم همچون کودک چهارساله ای که اتاق پدر ومادرش را دوست دارد»..
در سال ۱۹۶۵، پیش از سقوط بن بلا، ویدا همراه با رامین کوچکش به پاریس بر می گردد. و با کمک خواهرش پری از رامین نگهداری می کند. و به بودن با فرزندی فهیم و درد آشنا دل خوش می کند: «روزی در خبابان شلوع سن میشل رامین را گم کردم بعد از یک ساعت با کمک پلیس او را ایستاده در پشت یک درخت پیدا کردم، رامین بلافاصله با مهربانی گفت : ویدا از جام تکون نخوردم تا پیدام کنی.»
و حالا پنجاه سال از آن روز می گذرد و ویدا دوباره پسرش را گم کرده است. دریغ که دیگر پشت هیچ درختی رامین مهربانش را نخواهد یافت؛ «وقتی بچه های بزرگتر اسباب بازی های او را به زور می گرفتند به او تذکر می دادم که از خودش دفاع کند تا روزی که با لحن همیشه آرام و مهربانش گفت : ویدا بچه رو این طوری تربیت نمی کنن…درست نفهمیدم منظورش پرهیز از زد و خورد با بچه های دیگر بود یا….»
روحیه خشونت پرهیز و مهربان رامین از خصوصیات بارزی است که همواره در یاد دوستان او به جا خواهد ماند.
به هر روی سختی های زندگی در غربت و گرانی زندگی در پاریس این مادر و پسر تنها را وامیدارد که مدتی هم در شهر بولونیای ایتالیا زندگی کنند اما دغدغه پایان تحصیلات و یافتن شغلی مناسب باعث می شود که دوباره به پاریس برگردند: «تصمیم گرفتم به پاریس بازگردم و پسرم را هم دوباره بازگردانم به ایران پیش پدر و مادرم.» و دوری های این مادر و پسر آغاز می شود. ویدا از شب پیش از یکی از بازگشت های اجباری رامین به ایران چنین یاد می کند: «شب پیش ازبازگشت اش با حالتی متفکر روی تخت نشسته بود ازش پرسیدم به جه فکر می کنی؟ با لحن کودکانه و همیشه مهربانش گفت: دارم فکر می کنم وقتی بزرگ شدم درس تنها نذاشتن رو بخونم…»
و ویدا نیز چندی بعد دغدغه درس و تحصیلات آکادمیک را در ازای عشق به مشق مبارزه و عدالت خواهی رها کرد و راهی پراگ، کوبا، و کشورهای درگیر مناقشه آن سالها شد. پس از کشته شدن چه گوارا در اکتبر ۱۹۶۷، به پاریس بازگشت و در وقایع ۱۹۶۸ علیرغم تصمیم اش برای بازگشت به ایران پایبند فضای انقلابی ماه می ۶۸ پاریس شد. سرانجام به ایران و نزد رامین کوچکش بازگشت و به واسطه شغلی که در مؤسسه تحقیقات علوم اجتماعی با کمک هوشنگ کشاورز پیدا کرده بود در ایران نیز کوله بار سفر بست و بارها از بندر عباس تا ماسوله را زیر پا می گذاشت. در تمام این دوران رامین درباغ کوچکی در ازگل شمیرانات در کنار پدربزرگ و مادربزرگ و در انتظار شنیدن قصه های سفرهای بی پایان مادر به سر می برد.
سال ۱۳۵۱، هنگامی که رامین ده ساله بود و در کنار مادر و اعضای خانواده زندگی نسبتا آرامی را می گذراند ویدا به چنگ ماموران ساواک گرفتار شد. در سال ۵۲ بعد از انتقال به زندان قصر رامین به همراه دایی ویدا به ملاقاتش می رود. در واقع این ملاقات توسط رییس زندان سازماندهی شده بوده تا که از پسرش بخواهند ویدا را برای نوشتن توبه نامه تشویق کند. اما رامین ده ساله با استفاده از یک لحظه فرصت مخفیانه به او گفته بود: «ویدا برای من هیج کاری نکنی ها هرچه به نظرخودت درست تره بکن»
در مهر ماه سال ۵۸ پدر ویدا نیز در پی سکته ای قلبی در آغوش رامین جوان جان می سپارد؛ «پدرم فشارهای روانی فراوان و به خطرافتادن جان خویشان و بستکان نزدیکش را تاب نیاورد تنها در کنار رامین احساس آرامش می کرد که با رها کردن تحصیلاتش در رشته پزشکی به ایران بازگشته بود… سرانجام در آذر ۶۱ پسرم را با تقبل همه خطرات به فرانسه فرستادم و خودم نیز از طریق مرز کردستان و رضاییه از کشور خارج شدم و به او پیوستم بعد ازمدتها من و رامین به عنوان پیشخدمت در رستوران تئاتر معروف نانتبر استخدام شدیم. »
این بار پاریس برای رامین جوان به واقع همان کوچه ای بود که به اتاق مادر می رسید.
ویدا حاجبی کتاب «یادها» را نیز با یاد و نام رامین به پایان می رساند: «پسرم پس از خواندن کتاب داد بی داد با آرامش همیشگی اش گف : ویدا وقتی اززندان آزاد شدی فرهنگت خیلی عوض شده بود» شگفت زده پرسیدم جرا پس از ۲۵ سال این رو به من میگی؟؟ گفت آخه خودت که به این مسئله نرسیده بودی… و من در سایه نگاه شکیبای پسرم به معنای رسیدن می اندیشم و از خود می پرسم آیا به این مسئله رسیده ام یا هنوز در راهم؟؟؟»
ویدا حاجبی هنوز در راه است . اما این بار تنها بدون رامین اش راه را ادامه می دهد.
پانوشت:
مجموعه مقالات ارج نامه «ویدا حاجبی: درختی که با کینه آبیاری نشد»:
http://feministschool.com/spip.php?page=print&id_article=7159
+ There are no comments
Add yours