کانون زنان ایرانی :هربار که سایه اعدام بر اوین می افتد تلاطمی در دل زندانیان است که گویی خود را در نا امیدی ،فراموش شدگانی نفرین شده می یابند. محبوبه کرمی در هجوم سرمایی که با 29 اعدام هم زمان بر اوین تازیدن گرفت، با صدایی بغض آلود از زنی گفت که از این هجوم یکباره گریخته بود. شبنم پرستش در صبحگاه 6 مرداد، که برای آخرین وداع با خانواده اش به پا ی دار آمد، بخت یارش بود یا شوریختی که این برای بار سوم با توقف حکم روبرو شد.
متن زیر نامه محبوبه کرمی است از زندان اوین در بازگویی حال شبنم ستایش
نزدیک صبح بود هنوز … انتظار … سردرگمی …
نمی دانست برای عجل بجنگد یا زندگی!
هر لحظه و هر دقیقه و ثانیه را با هزاران هزار آرزو و ای کاش و یا خدا …. سپری می کرد. برعکس همیشه که با صدای الله اکبر برای نماز صبح بلند می شد، این بار دلش می خواست کور و کر باشد. شاید دقایقی اعدام به عقب بیفتد. با خودش هزاران فکر داشت و هزاران امید و آرزو!
گاهی به گذشته سیاهش فکر می کرد که چرا به اینجا کشیده شد. گاهی هم به دقایق پایانی که برایش رقم زده اند و چه سخت می گذشت.
به یاد روزهایی افتاد که همیشه عشق را طلب می کرد. از کودکی با این واژه غریب بود. هیچ گاه رنگ آرامش را به خود ندیده بود. به یاد روزهای سخت افتاد که در بیمارستان به خاطر ذهنی آشفته بستری بود. به یاد برادرش که نتوانست چون خودش تاب این همه تبعیض اجتماعی در زندگی را بیاورد و راهی امین آباد شده بود و حال خودش تنها.
فکر می کرد چه تنهاست و کاش عشق با همه عظمتش به سویش فزونی می کرد. با شوهرش آشنا شده بود، ازدواج و باور کرده بود که خدا یکباره تمام عشق گذشته و حال نداشته اش را به او هدیه کرده است و به پرواز درآمده است. ولی غافل که این خوشی دوام نیاورد و در کمال ناباوری فهمید که تکیه گاه خانه عشق اش قبل از ازدواج او ازدواج دیگری هم داشته، و تمام این سال ها فریب …
خانه امید ویران شده اش را می دید و قلب هزار تکه اش را جاری اشک جاری بود. و هزاران قبر که آرزوهایش را درونش چال می کرد. نه پای رفتن داشت نه خانه امنی که او را پذیرا باشد.
حس اینکه لحظه ای همسرش را با کس دیگری هم باید قسمت کند آزارش می داد. با این که تمام سال ازواجش جز خفت و خواری داشت. کوچکترین سرگرمی شوهرش، کلکسیون قمه بود که همیشه وقت مشاجره، از این که ریز ریزش کند بدنش را می لرزاند. با همه اینها دوستش داشت. و آغوش همسرش را اولین و آخرین پناهگاه امن برای خودش می دانست.
یک لحظه چشمش را بست و همه چیز ویران شد. همه جا غرق خون بود و افسوس و اشک! و حسی که بین عشق و نفرت گیر افتاده بود. و حال منتظر اعدام بود که برای سومین بار لغو شده بود. ولی هر بارش از هزاران بار اعدام برای او تلخ تر بود. و حال باز به انتظار فردا نشسته است. شاید هم یک صبح دیگر ولی با همه اینها باز وجودش سراسر امید و شوق است، برای زندگی و نفس کشیدن.
تمام مدت که برایم از لحظه های تلخ و شیرین روزهایش می گفت به این می اندیشید که اگر برای به دار آویختنش روی صندلی رفت آنقدر سفت و سخت به صندلی بچسبد و فشار بیاورد که از زیر پاهایش صندلی در نرود. و این است باور زندگی.
محبوبه کرمی/ زندان اوین بند نسوان/ مرداد ماه 1387
+ There are no comments
Add yours