ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است
حال هجران توچه دانی که چه مشکل حالی است
مدرسه فمینیستی: حدود دو ماه از دستگیری دخترم محبوبه توسط نیروهای لباس شخصی، هنگام عبور از خیابان ولیعصر تهران در مقابل پارک ملت می گذرد.
او تمام سرمایه زندگی من است، هر آنچه داشته ام درجهت اعتلای خصائل انسانی، نثار وجودش کرده ام و از بازتاب صفات انسانی او به هر آنچه نداشتم، رسیده ام.
با وجود اینکه می دانستم صداقت، پاکی، بی آلایشی و احساس مسئولیت او در مقابل هرنوع نابرابری و بی عدالتی ممکن است در عرصه های مختلف زندگی برای او چالش برانگیز باشد و مشکلات و مخاطراتی را برایش پیش آورد ، ولی هرگز تصور نمی کردم برابری خواهی و بیان بدیهی ترین خواسته های انسانی می تواند او را با نیروهای امنیتی، دادگاه انقلاب و حبس انفرادی در زندان اوین مواجه کند.
با شروع حرکتهای اصلاح طلبانه در کشور، امید بزرگی در دلش نقش بست و می پنداشت روزنه ای باز شده که می تواند از طریق آن در جهت رفع مشکلات اجتماعی جامعه مشارکت داشته باشد. از آقای خاتمی همواره دفاع می کرد و می گفت او به یاری ما نیاز دارد و نهایتا به عضویت حزب مشارکت اسلامی درآمد.
دو بار در سالهای 1379 و1380 به دلیل فعالیت های اصلاح طلبانه دستگیر و روانه زندان اوین شد. بار اول در18تیرماه سال 1379(اولین سالروز حوادث کوی دانشگاه). بار دوم در سال 1380در حاشیه حوادث میدان بهارستان.
پس از پایان هشت سال ریاست جمهوری آقای خاتمی و عدم تحقق بسیاری از مطالبات اولیه مردم، محبوبه در جستجوی زمینه ای مساعدتر برای برابری خواهی و تحقق حقوق انسانی تمامی شهروندان جامعه ایرانی با کمپین یک میلیون امضاء آشنا شد و تمامی توانش را در جهت توسعه اهداف کمپین بکار گرفت. او جمع آوری امضاء و برخورد چهره به چهره با زنان را معجزه ای می داند که می تواند تحولاتی زیر بنائی در جامعه پدید آورد.
امروز بار سوم است که او حبس در زندان اوین را تجربه می کند و من مبهوت از نوع برخورد مسئولین امنیتی وقضائی، با خود می اندیشم در کشوری که به کلکسیونی تمام عیار از جرم و بزه تبدیل شده و جرائمی مانند: اعتیاد، قاچاق، ارتشاء، سرقت، کلاهبرداری، قتل و غارت و غیره سلامت جامعه را با خطر جدی مواجه ساخته، کدام اندیشه مسئولین محترم دستگاه قضائی را به بازداشت و حبس زنان و دخترانی واداشته که می خواهند با تغییر قوانین تبعیض آمیز ضمن تامین شئون انسانی هم جنسان خود، زمینه را برای ایجاد محیطی سالم و دور از جرم آماده سازند، هدفی که بی تردید رسیدن به آن می تواند مشکلات لاینحلی را از پیش پای دستگاه انتظامی و قضائی بردارد.
محبوبه این بار روز جمعه 24/3/1387 درحالی بازداشت شد که مسافر اتوبوسی بوده که از مقابل پارک ملت عبور می کرده و فردای آن روز یعنی 25/3/1387 طبق برنامه از قبل تعیین شده، من باید برای جراحی سنگینی تحت عمل لاپاراتومی قرارمی گرفتم. با توجه به اینکه پدرمحبوبه نیز چند سالی است به بیماری الزایمر مبتلاست و به مراقبت ویژه نیاز دارد، شرایط برایم بسیار دشوار شده بود، ولی پس از اینکه حدود 10 روز عمل جراحی را به تعویق انداختم و خبردقیقی نیز از وضعیت محبوبه بدستم نرسید، بالاخره با تاکید پزشکان و با کمک اقوام و دوستان مهربان کمپینی محبوبه در نبود تنها دخترم خود را به تیغ جراحی سپردم.
پس از جراحی و انجام شیمی درمانی با اصرارخودم چند روز زودتر از آنکه پزشکان در نظر داشتند از بیمارستان مرخص شدم. از طرفی نگران محبوبه و از طرف دیگر نگران همسرم بودم و فکر میکردم در منزل بهتر میتوانم امور را اداره کنم.
حالا نزدیک یک ماه از دستگیری محبوبه می گذشت، پس از تماس با آقای هوشنگ پوربابائی (وکیل محبوبه) متوجه شدم پرونده او در شعبه دوم دادگاه انقلاب است. با زحمت بسیار توانستم با قاضی شعبه تماس تلفنی بگیرم و به آقای قاضی گفتم من مادر محبوبه کرمی هستم و تازه ازبیمارستان مرخص شده ام و پدرش نیزبیمار است و نمی تواند خدمت جنابعالی برسد، هنوز جمله ام تمام نشده بود که ایشان فرمودند باید حضوری مراجعه نمائید و تلفن را قطع کردند. شاید انتظار من بیهوده بوده که فکر می کردم شرایط مرا درک خواهند کرد.
در روزهای بعد، از سر ناچاری دو سه مرتبه دیگر نیز بصورت تلفنی تماس گرفتم ولی جواب همان بود و من نمی خواستم دوستان و اطرافیان را به زحمت بیاندازم تا مرا با برانکارد خدمت قاضی محترم برسانند.
اکنون حدود دوماه از بازداشت غیر موجه دخترم می گذرد وخبربیماریش در زندان مرا سخت نگران کرده است.
صدیقه مصائبی 18/5/1387
+ There are no comments
Add yours