هشدار درباره خطر درگیری نظامی میان ایران و امریکا، خبر چندان تازه ای نیست. پس از واقعه یازدهم سپتامبر، بویژه پس از حمله امریکا (و متحدانش) به افغانستان و عراق، تحلیل ها و گزارش های متعددی احتمال وقوع جنگ میان ایران و امریکا را مطرح می کردند. اما در یک ساله اخیر، میزان هشدارها در خصوص احتمال وقوع جنگ بسیار افزایش یافته است. بطوریکه، هر چندماه موجی رسانه ای با اخبار و تحلیل های جدیدی، بر تلاطم و حساسیت اوضاع می افزاید. در چندماه اخیر، بویژه پس از تدوین پیش نویس قطعنامه سوم علیه ایران توسط گروه 1+5 برای ارائه به شورای امنیت، و همچنین از سرگیری تهدیدهای لفظی سیاسی و نظامی برخی مقامات امریکا و ایران علیه هم، جنجال رسانه ای در خصوص افزایش احتمال درگیری نظامی مجدداً اوج گرفت. در چنین فضایی، بسیاری از فعالین سیاسی و برخی فعالان اجتماعی در داخل ایران به این نتیجه رسیدند تا در قبال مسئله جنگ، موضع گیری کنند. پیامد برخی از این موضع گیری ها، شکل گیری چند کمیته و گروه برای حفظ صلح بوده است: «شورای ملی صلح» به ابتکار شیرین عبادی که در حال حاضر در قالب «کمیته موقت صلح» در حال فعالیت است؛ و همچنین «فراخوان برای تشکیل جبهه سوم» توسط ناصر زرافشان؛ نمونه های مثال زدنی از این موضع گیری ها به شمار می آیند.
همچنین، موضع گیری های مختلفی در این خصوص از جانب برخی نمایندگان جنبش های مختلف اجتماعی صورت گرفته است. به عنوان مثال، در مورد جنبش دانشجویی شاهد آن بودیم که نگرانی از وقوع جنگ و خواستِ برقراری صلح در قالب شعارهای متنوع طیف های مختلف این جنبش (از دفتر تحکیم گرفته تا گروه های چپ، بویژه در مراسم روز دانشجو) در کنار سایر مطالبات این جنبش مطرح گردید. در مورد جنبش کارگری نیز همانگونه که در خبرها آمده است برخی از فعالان این جنبش از پیشنهاد خانم عبادی استقبال کرده و در جلسات کمیته موقت صلح شرکت داشتند. همچنین نمایندگان کانون صنفی معلمان نیز در دیدار با اعضای کمیته موقت صلح بر دغدغه های مشترک تاکید کرده اند. در مورد جنبش زنان نیز موضع گیری های متفاوتی از سوی طیف های مختلف این جنبش به عمل آمده است. برخی از زنان فعال در حوزه مسائل زنان در ائتلاف با برخی زنانِ اهل سیاست، اقدام به تاسیس «مادران صلح» نمودند که هدف خود را مبارزه با جنگ طلبی عنوان داشته است.
البته، با نگاهی گذرا بر فعالیت های جنبش زنان کشورمان می توانیم متوجه شویم که موضع گیری در قبال مسئله جنگ صرفاً محدود به یک سال اخیر نیست. در واقع، موضع گیری فعالین جنبش زنان در خصوص جنگ و مطرح شدن صلح به عنوان یکی از مسائل مورد توجه این جنبش، قدمتی بیش از سایر جنبش های اجتماعی دارد. به عنوان مثال، در هشت مارس سال 1381، تجمعی اعتراض آمیز نسبت به حمله امریکا به افغانستان، در پارک لاله برگزار شد. مثال دیگر، راه اندازی سایتی تحت عنوان «زنان و صلح» در سال 1385 است. همچنین در همان سال، مصادف با حمله اسرائیل به لبنان برنامه ای توسط «جمع هماندیشی زنان» در مقابل دفتر سازمان ملل متحد تدارک دیده شد. یا مثال دیگر که مربوط به جمع هواداران حرکت جهانی زنان (WMW) است. آنها نیز متاثر از جنبش های زنان در سطح بین المللی، موضع گیری علیه جنگ و خشونت را همواره به عنوان یکی از مباحث اصلی خود مطرح ساخته اند. با تکیه بر این شواهد می توان اذعان داشت که موضوع صلح و رابطه آن با فعالیت های زنان همواره یکی از دغدغه های محافل زنان – بویژه محافل دارای ایدئولوژی های سیاسی – بوده است.
• دو رویکرد متفاوت به مسئله صلح
می توان رویکردهای مختلف در قبال مسئله «جنگ/صلح» در ایران را به دو دسته عمده تقسیم کرد:
1. رویکرد سیاسی: صلح طلبی در این رویکرد، امری ماهیتاً سیاسی تلقی می شود که بر فراز شکاف های اجتماعی مانند شکاف های جنسیتی، طبقاتی، و قومیتی جریان دارد. مبنای این رویکرد بر این باور استوار است که از آنجایی که جنگ پدیده ای است که میان «دولت» ها اتفاق می افتد، لذا برقراری صلح نیز مسئله ای سیاسی است. در واقع، موضوع صلح، موضوعی کلان و فراتر از زندگی روزمره شهروندان (به ویژه زنان، کارگران، اقلیت ها و غیره) قلمداد می شود؛ و به ناگزیر از دخالت مستقیم این شهروندانِ عادی در چنین عرصه ای ممانعت به عمل می آید. در نهایت، حفظ صلح در این رویکرد به امری تجویزی تبدیل می شود، بطوریکه هواداران این رویکرد که بیشتر جزو معترضان سیاسی هستند، تصور می کنند که با اعتراضاتی شفاهی یا حداکثر با صدور بیانیه های تحلیلی می توانند تغییراتی کلان بوجود آورند.
در امتداد چنین رویکردی، معمولاً انتظار تغییرات انقلابی و یک شبه ترویج می شود؛ و در مقابل صبر و تحمل برای تغییرات گام به گام و آهسته با برچسب اصلاح طلبی تقبیح می شود. حتی در برخی موارد، شعار صلح خواهی به ابزاری برای کسب قدرت و اقتدار بدل می شود. «سیاست – مردانی» که به دلایل مختلف توان حضور و رقابت در جامعه سیاسی را ندارند، با افسون سازی درباره موضوع جنگ/صلح، این مسئله را به ابزاری برای کنش سیاسی بدل می کنند. در نتیجه، کنش گری و تاثیرگذاری درباره مسئله جنگ/صلح به فعالیت انحصاری سیاستمردان تبدیل می شود؛ تا جائیکه تصمیم گیری و موضع گیری در مورد جنگ/صلح به سهم خواهی سیاسی تبدیل می شود.
عموماً، مفسران سیاسی در تحلیل معادلات جنگی – نظامی، داده های تحلیلی خود را از تریبون هایی بدست می آورند که سخنگوی قدرت های درگیر جنگ هستند. در واقع، تحلیل ها و تفسیرهایی که انجام می شود معمولاً بر اساس اظهارات، رفتارها و پتانسیل های دولت های دو طرف صورت می گیرد. اما مسئله ای که در این میان نادیده می ماند، واقعیتِ جامعه مدنی این کشورها و همچنین جامعه مدنی جهانی است. جنبش صلح خواهی نیز پدیده ای است که در درون همین جامعه مدنی در جریان است، و از این جهت زمانی که در مورد جنگ صحبت می کنیم، بسته به قدرتی که نهادهای جامعه مدنی دارند باید در معادلات آنها را نیز به حساب آوریم. در واقع، جامعه مدنی و جنبش های اجتماعی موجود در آن واقعیت هایی هستند که نمی توان به سادگی منکر آنها شد.
2. رویکرد اجتماعی: در این رویکرد برقراری صلح، «نتیجه و پیامد» مبارزه در جامعه مدنی قلمداد می شود، و نه پرچم یا تیتر و عنوانِ آن. به عبارت دیگر، اینکه صلح در بیانیه ها، شعارها و پلاکاردها آورده شود، به صلح نمی انجامد، بلکه زمانی که مبارزات اجتماعی ادامه داشته باشند، برقراری صلح امری ممکن خواهد بود. در واقع مبنای استدلالی این رویکرد، تحقق صلح را پیامد ایجابی مبارزات مختلف اجتماعی در بطن زندگی می داند. این رویکرد، تحولات درون جامعه مدنی و اقدامات جنبش های اجتماعی را عاملی موثر در رابطه با مسئله جنگ/صلح می داند. بدین صورت که توانمندی جنبش های اجتماعی و پیگیری «مطالبات اجتماعی مبتنی بر حقوق بشر» می تواند زمینه ساز اصلی برقرار صلح باشد.
به بیان دیگر، اگرچه این دولت ها هستند که در شروع و وقوع جنگ ها نقش اصلی دارند، اما الزاماً تن دادن به آتش بس و رعایت شرایط صلح به انتخاب آنها یا حتی سیاستمردان رقیب دولت بستگی ندارد، بلکه در این میان جنبش های اجتماعی هستند که نقشی بسیار تعیین کننده ایفا می کنند. البته تاثیرگذاری جنبش های اجتماعی در برقراری صلح بدین نحو نیست که در زمانِ شرایط جنگی، آنها اعتراضات سابق خود درباره شکاف های اجتماعی را متوقف کنند، و به جای آن پرچم صلح را بالا ببرند؛ بلکه پیگیری مجدانه مطالبات اجتماعی مبتنی بر حقوق بشر خود مستقیماً به برقراری صلح منجر می شود. در واقع، صلح تا زمانی که مفهومی کلی و کلان است، و مصادیقی برای ارتباط با توده مردم ندارد، نمی تواند به عنوان مطالبه ای فراگیر مطرح شود؛ اما زمانی که مصادیق صلح خواهی در زندگی روزمره مردم نمود پیدا کرد، آنگاه پتانسیل آن را دارد که به مطالبه ای واقعی بدل شود.
در این رویکرد، جامعه مدنی و جنبش های اجتماعی موجود در آن، اموری تجویزی نیستند که یک شبه بتوان آنها را احداث کرد؛ یا برعکس با یک دستور العملِ آئین نامه ای بتوان آنها را از صحنه معادلات حذف کرد. شکل گیری یک جنبش اجتماعی مانند جنبش صلح نیز از طریق صدور بیانیه ای توسط گروهی از روشنفکران یا سیاسیون میسر نمی شود. اگرچه، افراد می توانند دغدغه مسائل اجتماعی و سیاسی مختلف را داشته باشند، اما لزوماً داشتن دغدغه در مورد موضوعی، آن هم مسئله ای مانند صلح به تاسیس یک جنبش اجتماعی منجر نمی شود.
متاسفانه، در حال حاضر، برخی واکنش ها نسبت به صلح و جنگ تاحدودی متاثر از نگاهی تجویزی است، به گونه ای که فعالیت ها در مواردی صرفاً به بیانیه نویسی در سطح مجازی تقلیل یافته است. صدور بیانیه های مبهم و کلی گویی درباره این مسئله که اگر جنگ اتفاق بیافتد، مشکلات مردم دو چندان می شود؛ چیزی جز تکرار مکررات و بدیهیات نیست.
• چالش های تشخیص اولویت روشی
در قبال این پرسش که «بر چه اساسی می توان میان مطالبات مختلف اجتماعی اولویت بندی انجام داد؟»؛ پاسخ های متفاوتی مطرح می شود. تفاوت میان این پاسخ ها – از آن جهت که به موضع گیری ها، استراتژی ها و روش های عمل مختلفی ختم می شوند – چالش هایی جدی را ایجاد می کند. مطالباتی همچون دموکراسی، عدالت اجتماعی، توسعه، حقوق بشر و صلح، همگی خواسته هایی ارزشمند و مورد احترام به شمار می آیند؛ اما زمانیکه وارد عمل برای دستیابی به آنها می شویم، بحث اولویت بندی درباره چگونگی پیگیری این مطالبات مطرح می شود. نگاهی تک خطی وجود دارد که مطالبات اجتماعی را بصورت علی در طول هم قرار می دهد. در نتیجه، یک مطالبه «اصلی، کلان، و ضروری» می شود؛ و مطالبات دیگر «فرعی، جزئی، و غیر ضروری» می شوند.
بر اساس همین نگاه تک خطی به مسئله جنگ/صلح که توسط برخی سیاستمردان انجام می گیرد، مطالبات دیگر اجتماعی به حاشیه رانده می شوند. با این استدلال که مسئله جنگ مسئله ای کلی است و از همه موضوعات جزئی اجتماعی، مهمتر است. در واقع، با نگاهی کلان نگر و سیاسی، مسائل زنان جزئی تشخیص داده می شود، اما مسئله صلح به عنوان مسئله ای کلی و همه شمول مورد توجه قرار می گیرد. چنین تفکیکی میان مطالبات اجتماعی (جزئی) و سیاسی (کلی) همواره آفت اصلی جنبش های اجتماعی بوده است. همواره به بهانه وجود شرایط بحرانی و استثنایی، مطالبات «جزئی» زنان به حاشیه رانده شده است و مسائل حادتر و موضوعات «انتزاعی» و «کلان» همچون جنگ، دموکراسی، توسعه اقتصادی و غیره به جای آن نشسته است، بدون این که این مسائل «انتزاعی» مصداق عینی در زندگی روزمره بیابد.
نتیجه چنین نگاهی به مسئله صلح این می شود که سایر مطالبات اجتماعی به شعارهایی توخالی تبدیل شوند که قرار است پس از برقراری صلح «کامل» به آنها پرداخته شود. در واقع، بر اساس چنین نگاهی، صلح خواهی به چنان مطالبه کلان و فراگیری بدل می شود که دیگر مطالبات اجتماعی را تحت شعاع خود قرار داده و کمرنگ می کند. اما مسئله اینجاست که بدین طریق نه صلح به معنای واقعی متحقق می شود و نه مطالبات «جزئی شده» مجدداً پیگیری خواهند شد. در واقع، این نوع مطرح کردن و پیگیری صلح منجر به تضعیف سایر جنبش های اجتماعی می شود که تا پیش از این تلاش می کردند با وجود محدودیت ها به اعتراضات خود ادامه دهند. مبنای این استدلال که برخی مطالبات کلی و برخی جزئی هستند، مبنایی مردانه و سلسله مراتبی دارد. مبنایی که میان مطالبات اجتماعی تفاوتی جانبدارانه می گذارد.
البته، در مقابل این نگاه تک خطی، الزاماً نگاه «همه با هم» قرار ندارد. یعنی، منظور این نیست که هیچ اولویتی وجود ندارد و همه مسائل اجتماعی را باید در کنار هم و همزمان پیگیری کرد. ضرورت مشخص ساختن اولویت ها در جنبش های اجتماعی، ضرورتی استراتژیک است؛ منتها این اولویت بندی باید همراه با حفظ استقلال موضوعات و به تبع آن جنبش ها، انجام شود. اینکه با مطرح شدن مسئله ای جدید، سایر موضوعات به حاشیه رانده شوند، خطری جدی برای فعالیت جنبش های اجتماعی به شمار می آید. در واقع، رویکرد «همه با هم» نیز عمق و حساسیت مطالبات اجتماعی را تقلیل می دهد و به ترویج گرایش های ساده گرایانه منجر می شود.
در مورد جنبش زنان نیز وضع به همین منوال است، بویژه آنکه همواره مطالبات زنان یکی از نخستین مطالباتی است که در شرایط بحرانی و استثنایی نادیده گرفته می شود. همواره به دلیل شرایط بحرانی و استثنایی، سیاستمردان و روشنفکران استدلال می کنند که مسائل مبرم تری از مشکلات جزئی زنان وجود دارد که اگر آنها مرتفع نگردد، مشکلات زنان قابلیت طرح نمی یابد. بگذریم از این موضوع که در جامعه ایران، اصل و قاعده بر استثناء است و با چنین استدلالی اساساً هیچگاه وضعیت عادی نمی شود تا به مسئله زنان پرداخته شود. پیامد و توالی منطقی این نگاه سلسله مراتبی و مردانه در اولویت بندی موضوعات، بدین صورت است که نه در مورد مسائل مبرم و استثنایی به نتیجه ای در خور می رسد، نه هیچ زمان نوبت به موضوعاتی جزئی چون مسائل زنان می رسد.
اما باید توجه داشت که جنبش زنان به لحاظ تاریخی همواره صلح طلب بوده است. اما نه به این صورت که فعالیت ها و مبارزات زنان متوقف شود تا جبهه «مردانه» ای در برابر جنگ تشکیل شود. بلکه جنبش زنان از آن جهت صلح طلب است که مطالباتش و شیوه عملش پیوندی عمیق با مسئله صلح (زندگی) دارد. از این جهت، با تاکید بر برابری جنسیتی است که می توان به مقابله با خشونت و جنگ پرداخت. لزومی ندارد مطالبات یک جنبش تحریف شود و شعار صلح در سرلوحه مطالبات قرار بگیرد تا مثلاً صلح متحقق شود. چنین رویکردی به صلح، امری انتزاعی و تجریدی از آن باقی می گذارد. در واقع می توان استدلال کرد که صلح کامل هیچگاه وجود نداشته است، بلکه همواره برآیند مبارزات اجتماعی است که مشخص می کند آیا شرایط اجتماعی به صلح و امنیت نزدیک می شود یا به سوی جنگ، خشونت و ویرانی. به بیان دیگر، مطالبه صلح محتوایی جدا از دیگر مطالبات واقعی جنبش های اجتماعی ندارد و زمانی به صلح نزدیک می شویم که در جهت مطالبات اجتماعی مبتنی بر حقوق بشر حرکت کنیم.
در مجموع، در امتداد رویکرد اجتماعی که بالاتر مطرح شد و همچنین با گرایشی فمینیستی می توان ادعا کرد که دخالت زنان در امور کلان سیاسی و تاثیرگذاری آنها بر روندهای بزرگ مقیاس، همواره از مجرای مبارزات روزمره و ملموس می گذرد. در واقع، صلح طلبی فمنیستی از طریق مبارزه با خشونت نهادین و پنهان در حوزه خصوصی؛ از طریق مبارزه با خشونت سازمان یافته در حوزه عمومی؛ از طریق ترویج فرهنگ صلح و تاکید بر «اصل عدم خشونت» در زندگی و فعالیت های اجتماعی؛ و از طریق تعدیل و تخفیف تضادهای صوری و بی بنیاد درون جامعه عملی می شود. و می توان گفت که، نتایج و پیامدهای چنین اقداماتی است که سرانجام جامعه و افکار عمومی را به سوی صلح و پرهیز از خشونت و جنگ سوق می دهد.
+ There are no comments
Add yours