نگاهی جمعی به تئاتر بیداری خانه نسوان/ (کارگاه نقد فمینیستی ؛8)

۱ min read

بیداری خانه نسوان/ نویسنده و کارگردان: حسین کیانی/ تهران: تئاتر شهر. مرداد 1387-6 آبان 1387

مدرسه فمینیستی : اعضای کارگاه نقد فمینیستی کافه مونث ضمن شرکت فعالانه در کارگاه ها و نوشتن نقدها و مقالاتی که با سری انتشارات کارگاه های نقد در سایت مدرسه فمینیستی عرضه شده است، این بار به تماشای گروهی یکی از نمایش های مطرح روی صحنه رفته و اقدام به نوشتن یک نقد جمعی کرده اند.

اعضای گروه آنچه را که هریک از دریچه نگاه خوددر این نمایش دیده اند بررسی کرده ودر اختیار خوانندگان کافه قرارداده اند. این نقد گروهی گواهی است بر این جمله که “مخاطب آن چیزی را می بیند که به دنبالش است “. ابتکار این دوستان جوان در نوشتن یک نقد سالم گروهی برای موضوعی واحد، قدم موثری درتقویت خلاقیت های فرهنگی ،هنری و ادبی جوانان در بیان آرای آنها ست.

تئاتر بیدارخانه نسوان به نویسندگی و کارگردانی “حسین کیانی “، داستان دختری است به نام مدحت السادات که در دوره رضا شاه پهلوی برای تحصیل نمایشنامه نویسی به فرانسه سفر کرده و پس از بازگشت به ایران قصد تاسیس انجمنی به نام بیدارخانه نسوان رادارد که در آن به زنان ، نمایشنامه نویسی بیاموزند. وی با کمک دوست خود و نفوذ پدرش مجوز این انجمن را کسب می کند و با سه شاگرد که مشتاق یادگیری اند کار را آغاز می کند . محجوبه اولین عضو انجمن دختر یک شاعر است ، اختر همسر یک صاحب منصب متجدد ارتش و ملکه نیز همسر مردی است که در فرانسه تحصیل کرده است. با وجود اینکه این زنان از خانواده های روشنفکر واقشار بالای جامعه هستند اما برای عضویت در انجمن با مخالفتهای زیادی از سوی خانواده روبرو می شوند. و قمری زن خدمتکار خانه مدحت است که از ابتدا با برپایی این بیدارخانه مخالفت می کند. زنان عضو انجمن از زنان نمایشنامه نویس دوره مشروطه نام می برند که هر کدام با مشکلات مشابهی برای کار مواجه بودند و نهایت هر کدام زندانی سنگسارو … شدند. نمایشنامه به مشکلات این زنان در طول مدت کوتاهی می پردازد که انجمن فعالیت می کند. به گفته نویسنده ،این نمایشنامه اقتباسی از جلد سوم کتاب ادبیات نمایشی ایران بخش زنان نمایشنامه نویس است.


نقدی در چهار پرده / مینا کشاورز

پرده اول : پیش در آمد

خسته و کلافه سوار یکی از تاکسی های انقلاب – پیچ شمیران شدم و کوله پشتی سنگینم را کندم و فورا در گوشه صندلی عقب فرو رفتم . رادیو هم مقل رادیو همه تاکسی های این شهر روشن بود . مجری برنامه در حال انجام گفتگویی تلفنی با حسین کیانی ( نویسنده و کارگردان تئاتر بیداری خانه نسوان ) بود . گوشم را که تیز کردم فهمیدم نمایش درباره 11 نمایشنامه نویس زن در دوره مشروطه است که فعالیت می کردند . وخب این مسئله باعث شده که آقای نویسنده نمایشنامه ای بنویسند و آن را روی صحنه ببرند . خب قضیه جذاب بود ، خصوصا اینکه تازه از خواندن زنان در تاریخ مشروطه فارغ شده بودم و به چنین چیزی بر نخورده بودم . بچه ها را با خبر کردم که با هم برویم به تماشای ” بیداری خانه نسوان “.

پرده دوم : افتتاح بیداری خانه

سالن پر بود و البته ما هم خوشحال که مخاطب این کار زیادند . و اتفاقا تعداد آقایان بیشتر از خانم ها بود که احتمالا ریشه هایش را هم با نتیجه گیری نهایی از همین تئاتر می توانید دنبال کنید ! اما با همه این ها بیداری خانه نسوان به دلایلی آن چیزی نبود که تصورش را می کردم . اجرای ضعیف به لحاظ کارگردانی ، شخصیت پردازی های نادرست که ناشی از عدم تحقیق مناسب بود و البته بازی های نه چندان قوی عواملی بودند که به ضعف نمایش و البته نادرست جلوه دادن موضوعی اینچنین مهم دامن زدند.

پرده سوم : شخصیت ها

محدت سادات : دختر تحصیلکرده درام نویسی در پاریس به ایران برگشته تا بیداری خانه نسوان را برای آموزش درام نویسی به زنان و دختران علاقه مند راه اندازی کند .

محدت سادات که ظاهرا سه سال است از ایران رفته کاملا از اوضاع کشور بی خبر است و چنان با شگفتی و تعجب به اخبار ظلم و ستم علیه زنان مملکت گوش می کند که گویی پیش از رفتن او ایران به شکل دیگری بوده و در این سه سال دستخوش تغییرات اساسی و متحجرانه شده است . و چگونه است زن تحصیل کرده ای که سال ها دغدغه راه اندازی بیداری خانه نسوان را در سر داشته اینچنین از وضعیت زنان ایرانی بی خبر است ؟

ضمن اینکه بعد از آگاهی از خطرات چنین کاری هیچ تلاشی برای تغییر دیدگاه مردم نمی کندو حتی زمانی که با حمله مردان محل و بستگان شاگردان روبرو می شود هیچ مدیریت و جدیت و جراتی به خرج نمی دهد .

قمری : شخصیت قمری تقریبا یکی از شخصیت های کلیدی و البته در نظر مخاطبان جذاب نمایشنامه است . تصوری که در پرده اول نمایش برای مخاطب از کاراکتر قمری ایجاد می شود یک دختر نوجوان کمرو است که تحت ظلم عمویش به اجبار نزد آن ها رفته ولی در پرده دوم زمانی که می فهمیم محدت سادات به دنبال قمری رفته و او را در حال تمیز کردن خانه می بینیم با کاراکتری کاملا متفاوت روبرو می شویم . نحوه حرف زدن قمری و قلدری هایش این تصور را به وجود می آورد که می تواند به راحتی در آن جامعه خفه و بسته از خودش و حقش دفاع کند . در حالی که چنین چیزی نیست و اتفاقا جنبه منفی که در شخصیت پردازی قمری به عنوان خدمتکار یک خانواده متمول به چشم می خورد ( که البته باز هم از نظر مخاطبان جذاب و خنده دار است ) این است که نویسنده برای جذاب کردن کاراکتر قمری به ویژگی های مردانه متوسل شده و با دادن ویژگی های مردانه ای که خاص آن دوران است ( راه رفتن ، حرف زدن و رفتار ) به قمری سعی کرده این کاراکتر را برای مخاطب جذاب کند . در حالی که می توانست با قوی کردن کاراکتر مرکزی نمایش ، محدت سادات ، شخصیت جذاب نمایشنامه را یک زن نشان دهد .

هنرجویان بیداری خانه : محجوبه ، ملکه و اختر که هر سه در سه پرده مختلف فضای خانواده شان به تماشاچی نشان داده می شود ، هر سه از خانواده های متمول آن دوره هستند که با اجازه خانواده به کلاس درام نویسی می آیند ( به جز محجوبه که ظاهرا به پشتوانه مادرش به این کلاس ها می آید ) این سه نفر نمایشنامه های مطرح ایرانی، فرانسوی و انگلیسی را به زبان اصلی خوانده اند ، با همه این ویژگی ها این سه نفر به بدترین شکل توسط پدران ، براداران و همسرانشان از آموزش درام نویسی منع می شوند و البته به زعم نویسنده نمایشنامه ناکام می مانند . سوال این است آیا دختری که در آن دوره در خانواده اش موفق به یادگیری زبان فرانسه و انگلیسی و خواندن نمایشنامه های مطرح ایرانی و خارجی شده به این سادگی از نوشتن درام توسط همان خانواده منع می شود ؟در حالی که در تاریخ مشروطه خوانده ایم سرگذشت زنانی را که از طریق برپا کردن روزنامه و مدرسه سعی در تغییر وضع زندگی زنان داشته اند (البته همه از خانواده های متمول بوده اند ) و در مسیرشان موفق شدند هر چند به سختی .

پرده چهارم : تلاش بی وقفه

بر خلاف ظاهر نمایشنامه ” بیداری خانه نسوان ” و خواندن خلاصه ای از داستان نمایش ، بیداری خانه نسوان یک تئاتر ضد فمنیستی است که تلاش زنان را بی ثمر نشان می دهد ( ماجرای چهار نمایشنامه نویس زن که فعالیت عمده ای هم نمی کنند و در همان ابتدای راه ناکام می مانند ) . و حتی با به کارگیری نشانه ای از مردان زن نما به صورت خفاش در پایان نمایش که اتفاقا خیلی رو بیان می شود هم نمی تواند نشانه های عمده ضد فمنیستی اش را پنهان کند .
شاید بتوان تنها نکته مثبت این نمایش را موضوع آن دانست ، یعنی پرداختن به نمایشنامه نویسان زن در دوره مشروطه . و البته فارغ از نگاه مثبت یا منفی نویسنده نمایشنامه . و حداقل باعث خواهد شد از این پس در تاریخ مشروطه ایران به دنبال زنان نمایشنامه نویس بگردیم و اگر مجالی شد آن ها را طی یک تحقیق منسجم و مکتوب معرفی کنیم .


قطاری که پیش نرفت/مریم رحمانی

پرده اول با صدای سوت قطار و ایستادنش در ایستگاهی که نمی بینیم آغاز می شود قطار نماد سفر و تحول است. و تئاتر هم قرار است به نوعی نشان دهنده تحول زن ایرانی در دوران مشروطه باشد! زنی که به یکباره روزنه ای هرچند اندک در مقابلش باز شده تا به حوزه هایی وارد شود که تا به حال از آن مردان بوده و مردانه پنداشته شده است.مدحت بعد از 3سال زیستن در فرانسه به سبب فوت پدر و تاسیس بیداری خانه نسوان به ایران بازگشته است و این 3سال کافی بوده تا او فضای حاکم بر جامعه اش را فراموش کند که البته اگر زمان این دوری بیشتر بود این مسئله قابل درک تر می شد. مدحت نماینده روشنفکرانی است که در عوالم خود سیر می کنند و با فضای حاکم برجامعه خود بیگانه اند،اگرچه تلاشش برای ایجاد انجمن بیداری خانه نسوان قابل تحسین است اما زیرکی لازم را برای پیشبرد اهدافش ندارد.

قمری خدمتکار خانه پدری مدحت بازی گیرا و جذاب دارد و به خوبی توانسته در قالب نقش زن عامی دوران خود فرو رود، قمری به مراتب بهتر از مدحت از اوضاع کشور و شهرش باخبر است و به طرق مختلف سعی می کند او را از راهی که در پیش گرفته برحذر دارد و این جاست که باز شکاف شناخت نسبت به جامعه میان فرد عامی و روشنفکردور از واقعیت های موجود روشن می شود. روشنفکر با افکار والا و آرمانهای قشنک به تنهایی نمی تواند از پس ناهنجاری های جامعه و اصلاح آنها برآید بلکه تدبیر درست لازم است تا اوضاع زنان و مردان هم عصرش را اندکی بهتر کند.

قطار از راه دور آمده با هزاران خبر اما متوقف می شود و سکونش به نوعی نشان از سکون و مرداب وضعیت زنان ایرانی دارد. زنانی که تلاش می کنند اندکی به جلو گام بردارند اما فضای مردسالارانه حاکم مانع آنها می شود. زنانی که برای خواستی ناچیز آن هم نوشتن درام نه ورود به مجلس و تغییر قوانین قربانی می شوند، کتک می خورند، دشنام می شوند و باید بین همسر،خانواده و علاقه شان به درام یکی را انتخاب کنند.مسائلی که هم اکنون نیز به اشکال مختلف گریبانگیر زن ایرانی است.

ادیب الممالک پدر محجوبه که دستی در شعر دارد دخترش را از درام نویسی برحذر می دارد چرا که روزی مردی شیاد در لباس یک درویش اورا فریب داده و اموالش را نیز به یغما برده دلیلی که به هیچ عنوان منطقی نیست.اما مگر برای محدود کردن زنان در این کشور هرگز به دلیل منطقی نیاز است؟ ادیب الممالک که هرگز شعری از او خوانده نمی شود تا بفهمیم شاعر بند تنبانی است یا شاعر واقعی به دخترش می گوید چرا درام؟ مگر رسوایی و بدنامی آنها را نشنیده ای مردانش رسوا و بی آبرواند حال تومی خواهی پاک بمانی (!)…. و اما مگر مردان قدیس اند ؟آیا هیچ کس از خطا مصون نیست؟ و اصولا خطای مردان چه ربطی به زنان دارد؟

پدر محجوبه اورا ترغیب به شعر گفتن می کند مانند پروین . اولین دیوان پروین در سال 1314 منتشر شد(1) در حالی که مظفرالدین شاه در 14مرداد 1285 تسلیم مطالبات مردم شد و دستور تاسیس مجلس ملی و تدوین قانون اساسی را صادر کرد و پس از 1285زنان انجمن ها و دوره های خاص خود را برپاکردند.”زبان زنان” در سال1298 توسط صدیقه دولت آبادی در اصفهان منتشر شد(2) در نمایش از صدیقه دولت آبادی نام برده شد و همین طور فخر آفاق پارسا که روزنامه خود را با نام “جهان زنان” در سال 1300منتشر کرد (3) بنابراین مدحت در کدام سال به فرنگ رفته که از دولت آبادی و پارسا چیزی نمی داند درحالی که زمان تئاتر باید از قرائن حدود1320 باشد (چرا که هوشنگ از قرار عازم جبهه جنگ است بنابراین تئاتر در زمان جنگ دوم جهانی و ورود متفقین به ایران رخ می دهد) مدحت فقط سه سال ایران نبوده درحالی که زبان زنان 22 سال پیش از 1320 منتشر شده و محجوبه چنان از صدیقه دولت آبادی و فخرآفاق پارسا یاد می کند که انگار این وقایع در همین چندسالی رخ داده که مدحت نبوده است! و مدحت هم به او می گوید پس چرا برای من از این وقایع ننوشتی ؟و اینجاست که فاحش ترین اشتباه کارگردان که نویسنده نمایشنامه نیز هست عیان می شود خطایی غیرقابل چشم پوشی.ای کاش کارگردان برای نوشتن متن حداقل نگاهی سرسری به کتابهای تاریخ معاصر ایران می انداخت تا اینگونه ندانسته هایش از وقایع رخ داده در کشورش آشکار نشود.
علت نام بردن از پروین اعتصامی را شاید بتوان به نوع شعر او که تعلیمی است و سراسر به شیوه سعدی پند و اندرز می دهد عنوان کرد.

کارگردان در طول تئاتر از زنانی نام می برد که نمایشنامه نویس نبوده بلکه روزنامه نگار بوده اند و هرگز نامی از زنان نمایش نامه نویس که قرار است تئاتر درباره آنها باشد برده نمی شود که یک علامت بزرگ سوال در ذهن بیننده باقی می گذارد.هرچند که تئاتر ایده جالبی داشت اما صدافسوس که پرداخت خوبی نداشت با اندکی مطالعه و صرف وقت بیشتر نمایش می توانست کار خوبی از آب درآید اما انگاری غفلت از مشکلات و مسائل زنان و سرسری برخورد کردن با آنها در این کشور مد دیرینه ای است که هیچ وقت کهنه نمی شود.

1-دیوان پروین اعتصامی،مقدمه،تنظیم و شرح لغات:شهرام رجب زاده،انتشارات قدیانی،چاپ ششم، زمستان1376،صفحه27
2و3-جنبش حقوق زنان در ایران،الیز ساناساریان،ترجمه نوشین احمدی خراسانی،نشر اختران،چاپ اول،1384،صفحات34،58 و 61


نمایشی گمشده میان واقعیت و چیزهای دیگر / رضا والی

مدحت پس از تنها سه سال به ایران بازگشته؛ آیا در این سه سال اوضاع ایران آنقدر تغییر کرده که او نسبت به جامعه این همه ناآشنا باشد؟ او بطور غیرمستقیم برای رویارویی با اجتماع و شرایط اجتماعی آمده و می طلبد که کنکاشی در این شرایط کرده باشد و ظاهرا هم چنین است چون وقتی در اولین دیدارها، نسوان از بلاهای رفته بر سر زنان درام نویس سخن می گویند، واکنش او چندان غیر مترقبه نیست؛ یعنی از شرایط، خیلی هم بی خبر نیست یا دست کم آنقدر می داند که بر خود مسلط باشد و بتواند آن ها را آرام کند و همه چیز را به دلخواه پیش ببرد. حتی اگر بپذیریم که این گونه نیست و او باز هم چیزی از این شرایط نمی داند کوششی در این راه الزامی می نماید و او باید بتواند در ادامه ی مسیر، در جریان شرایط اجتماع قرار بگیرد؛ عملی نشدن این امر از سوی دیگر با اصرار بیش از حد قمری درراه اندازی این بیداری خانه به دلایل شرایط بد اجتماعی (آن مقدمه ی طولانی اول کار با آن همه جزئیات در این مورد که یادتان هست؟) کاملا توجیه ناپذیر است.

می توان پذیرفت که مردان این نمایش، اتفاقا، همگی کاملا بدجنس، سنتی، نان به نرخ روز خور و هر چیزی دیگر از این دست باشند اما پدر اختر که کارگردان –بدیهی است که به عمد- او را از جنسی دیگر شخصیت پردازی کرده، با آن همه مخالفت کردن علنی با داماد آینده ی خود، به یکباره کجا گم می شود؟ آیا آن همه مخالفت با داماد و گرفتن سوی دختر، صرفا شوخی هایی برای به دنبال خود کشاندن تماشاگر است؟ آن هم از سوی پدری روشنفکر که به هیچ وجه مشکلی با بودن دخترش با مردی که هنوز رسما با او عروسی نکرده ندارد. جا نمی افتد که او که خود برای رفتن اختر به این بیداری خانه از هوشنگ خواهش می کند، و می تواند به دخترش اجازه ی بیرون بودن تا دیروقت شب بدهد، به همین سادگی به مخالفت برخاسته باشد. می توانید بگویید که ما نظر مستقیم او را نمی شنویم. ولی این نشنیدن نظر هم متاسفانه در راستای همان هدف منظور کارگردان استفاده می شود؛ هدفی خلاف آن چه به ظاهر قرار است در نمایش دیده شود!! چرا که بناگاه بی فکری (بی عقلی) این زنان در قالب اختر دوباره رخ می نماید و او که کاملا با شرایط جامعه آشناست بیکباره به بهانه ی راضی کردن پدر تصمیم به بازگشت به خانه در آن دیروقت شب می گیرد تا فاجعه ی پیش بینی شده ی آغاز نمایش شکل بگیرد؛ فاجعه ای توسط کلاه مخملی هایی که گویی به این ماجرا چپانده شده اند (این تیپ در دوره ی رضا شاهی به این صورت وجود ندارد و این به هم زدن تاریخی توجیه لازم را نمی یابد. چه مزیتی در این شخصیت وجود دارد که نیاز به استفاده از آن را ایجاب می کند؟ چه کمکی از آن در نمایش گرفته می شود؟) و چه باعث می شود جاهل ها که یکبار از اختر به سبب نام بردن از صاحب منصبان ترسیده اند، دوباره به سمت او برگردند؟ آنها مدام شخصیت هایی ترسو نشان داده می شوند. آنها در مست کردنشان کاملا مراقب اوضاع هستند؛ یعنی از چیزی می ترسند؛ هر چیز. (باور نمی کنید که گرفتن دستمال جلوی صورت وقت بالا انداختن، صرفا شوخی ای برای سر حال آوردن تماشاگر یا راهی برای فرار از سانسوری نامعلوم باشد؟) ساختگی بودن فتوحی که فریدون از آنها حرف می زند کاملا هویداست و ایرج هم در خانه از مادر حساب می برد –اجبار در بودن شخصیت مادر در نمایش چه توجیه دیگری دارد؟ چرا این شخصیت ها یکباره زیر و رو میشوند؟ کدام چیز باعث شجاعتشان می شود؟ خلوتی کوچه؟ آنها فقط حرفش را می زنند؛ کدام انگیزه باعث تجاوز به -و قتل- یکباره ی اختر میشود؟

محجوبه آزادی بی حد و حصر خود را از که دارد؟ برادر که کاملا با کارهای او مخالف است. مادر سنتی نمایش هم که سوادی (به مفهموم عام آن) صرفا در حد قرآن دارد نمی تواند چنین آزادی ای را حتی برای او جایز بداند و قائل باشد چه رسد به این که در راه آن بکوشد (چنین مادری حداکثر میتواند به درس خواندن دختر خود راضی باشد). و می ماند پدر که بی دلیل کوشش شده با تریاک کشیدن و آفتابه به دست داشتن مدام، یکسره خراب شود و در این راستا آن دلیل ساده برای این که پدر از درام بیزار شده باشد بسیار کودکانه می نماید و حتی اگر باز آن را، که با آن پدر دیگر کاملا ابله نشان داده می شود، بپذیریم و این که شعر را بر همه گونه های ادبی دیگر از جمله درام ترجیح می دهد، باز هم اجازه ندادنش برای درام نویسی دختر و فاجعه ی غیر قابل قیاس با آن در آخر نمایش، یعنی بیرون کشیدن دخترش با آن وضع از آن خانه، بسیار بی منطق است. گه گاه میان نمایش و یکبار هم دقیقا در همین صحنه به ذهنم رسید که بیش از همه ی مردم نمایش، کارگردان است که از آن خانه نفرت دارد و مایل به نامیدنش به نامی بهتر یا خراب کردن آن است!

نمایش در مرز واقعیت و هرچیز دیگر گم می ماند. قرار است فضا رئال باشد؛ با زنانی درام نویس که روزگاری پیش از این زیسته اند و قرار است نمایش تقدیری از آنانی باشد که نامشان گه گاه در نمایش برده می شود. پوستر و طراحی صحنه هم چنین چیزی را به ذهن می آورد: روبرو بودن با کاری جدی. اما شوخی ها و لودگی های بی مورد و ساختگی، در کنار کش آمدن بی دلیل نمایش، آن را کاملا از این امر دور می کند؛ و در پایان نمایش از زنان درام نویس ایران چه بر ذهن تماشاگر می ماند؟ -هیچ؛ همانطور که از پیش هم نبود. آیا نمایش تاثیری عمیق در تماشاگر به جای می گذارد؟ (معنی تاثیر عمیق را همه می دانیم؛ چیزی که ذهن -چندگاهی لااقل- از آن خلاصی نداشته باشد.) خیال می کنید تا چند وقت دیگر چیزی از این نمایش را به یاد داشته باشید؟ حتی مرگ اختر و قمری هم چیزی تاثیرگذار نمی آفریند و بیرون کشیدن محجوبه از خانه و بلایی که در آن فضای فانتزی با حضور آن داماد نورمن وار بر سر ملکه میآید که در حقیقت فاقد هر تاثیری است چرا که به دلیل شخصیت احمقانه ای که از داماد خلق شده انتخاب راه برای ملکه بس ساده و بدیهی می نماید (که را رغبتی به ادامه ی رابطه با چون منوچهر کسی است؟) پس از این مرگ بی کشش بکلی بی اثرند.
اگر نمایش نشانگر یکسر در هم شکستن زنان (درام نویس) توسط جامعه است، این تاثیر عمیق نیست و اگر پایداری آنان منظور نمایش است، باز هم همین طور، که مدحت دیدن جسد اختر را بر آشنایی با سه شاگرد تازه ی کلاسش –زنان سیاه پوش- ترجیح میدهد. او حتی به گفتگو با آنان نمی نشیند؛ آنها –که چون آنان در آن روزگار بسیارند- به چه دلیل نباید شاگردان جدید فرض شوند؟ و اگر مدحت شکی در این دارد -فرضا به خاطر طرز رفتار و سکوت آنها- چرا در آن شرایط مشکوک، تنها گمان به گدا بودن آنها می برد و قمری را تنها می گذارد؟ شاید این خوش خیالی یا بی عقلی بهانه ای می شود برای بیرون رفتن او از صحنه ی قتل و ادامه یافتن خطی نمایش تا سرمنزل مقصود. تاکید بر این نکته لازم است که رخ دادن تک تک این بی خردی یا بی فکری ها یا فریب خوردن ها همیشه محتمل است اما جمع بودن همه ی آنها در کنار هم خصوصا در مورد زنانی اندیشمند که با نمایش نیز سروکار داشته یا دارند، صرفا به کار نمایش بی خردی مطلق زنان می آید. زنان -تنها به دلیل زن بودن- نادان به شمار می آیند و نمایش به جای حرکت در راستای اثبات خلاف این ایده، آن را همراهی یا شاید حتی فریاد می کند.

با اطلاعاتی که بیننده در ابتدای نمایش می گیرد (شرایط نابهنجار اجتماعی و مردن یا خودکشی یا آزار دیگر زنان روشنفکر پیش از این) انتظار وقوع حوادثی تلخ یا فجایعی برای زنان بیداری خانه می رود و این انتظار مدام هم قوت می گیرد؛ بنابراین به نظر میآید دیگر آن چه که مهم است روند تغییر شخصیت ها، چگونگی پدید آمدن این فجایع، کیفیت آن و تحلیل ماجرا یا پیامدهای آن و چیزهایی از این دست است نه صرفا اتفاق افتادن آن، اما نمایش بیشتر تاییدگر سطحی و صرف اخبار وقایع می ماند به عنوان چیزی برای بستن نمایش و نه چیزی بیشتر.

و در برابر این کیفیت از دست رفته، شعله ی ناگاه جان گرفته ی دیگری که رخ می نماید، حرف زدن در باب سانسور اجتماع –در برابر سانسور رسمی- است. حرفی که در عین درگیر بودن همه ی طبقات فرهنگی جامعه با آن، بسیار کم –تقریبا هیچ وقت- بدان پرداخته شده است. دولت روند سانسور خود را دارد و جامعه نیز نظرات خود را؛ و نظارت خود را. با باز شدن این باب در نمایش، بیننده کمی امیدوار می شود که سخنی تازه می شنود اما این شعله هم پایا نیست که سخنٍ افروزنده ی آن در پایان نمایش بیکباره پس گرفته و با بودن مردی از دستگاه در میان سیاه پوشان، همه چیز به پای دستگاه حاکم نوشته می شود؛ یعنی کاملا در این بحث بسته می شود مخصوصا با جمله ای که همان مرد می گوید با این مضمون که مردم خیال خواهند کرد که زنانی متدین بیداری خانه را تاب نیاورده اند. ممکن است بتوان این پایان را اتفاقا تحمیل شرایط همین دستگاه رسمی دانست؛ اما این احمقانه تر می نماید؛ که در این صورت اصلا یکسر نقض غرض شده است و بهتر می بود که این بحث نظارت و سانسور اجتماع از ابتدا باز نمی شد تا با چون این نتیجه ای سر هم آید.

چرا مادران نمایش غایبند؟ مادر ملکه و مدحت و اختر دیده نمی شوند و حضور مادر محجوبه هم عملا توجیهی نمی یابد. آیا این صرفا یک تقابل بین دختران و پدران (مردان) است؟ (که اتفاقا از آن ها هم تنها سایه ای یا تیپی در نمایش دیده می شود) و جای همه مادران گویی تنها قمری حاضر است با شخصیتی بسیار پرورده شده (قمری باورکردنی ترین شخصیت نمایش است) که بیشتر نماینده ی عرف است و نگاه جامعه. و با این حساب، مرگ او را به چه حسابی می توان گذاشت؟

موسیقی ربطی به قالب کار که قرار است جدی باشد پیدا نمی کند. استفاده ی نابجای آن در کنار شوخی های بی ربط بیش از حد، فضا را کاملا تحت الشعاع قرار می دهد و از تاثیر لازمی که کارگردان (احتمالا!) در پی آن است می کاهد. موسیقی بخش های جدی کار هم به دلیل بسیار معمولی –و گاه بسیار تیپیک بودنش، آن قطعه ی آذری فرضا- راه به جایی نمی برد و از خلق فضای لازم برای کار بازمی ماند. صرفا گویا قرار است در کنار نمایش کنسرتی نیز شنیده شود.

و سرانجام این که به نظر می آید این روزها آنچه برای برخی از تماشاگران تئاتر جالب/مهم است تنها موضوع نمایش است -در یک خط؛ چیزی پراهمیت، دهن پرکن، بحث روز یا….اما انگار مهم نیست که سر این موضوع چه بلایی آمده باشد.

تحجر سد راه همیشگی زن ایرانی /فروغ سمیع نیا

تئاتر بیدارخانه نسوان دشواریهای زنان متجدد را برای بالا بردن سطح آگاهی و رشدشان در دوره رضا شاه پهلوی به خوبی نشان داده است و با بیان نام نمایشنامه نویسان زن دوره مشروطه تماشاگر را با هنرمندانی آشنا می سازد که مورد بی مهری مورخین قرار گرفته اند زیرا ما از نمایشنامه نویسان آن دوره ، مردانی چون فتحعلی آخوندزاده ، میرزاده عشقی و … را میشناسیم .

مدحت سادات که در فرانسه درس نمایشنامه نویسی آموخته نماینده روشنفکر پردغدغه ای است که از اوضاع جامعه خود بی اطلاع است و هنگامی که با مطالعات اختر و ملکه راجع به تئاتر مواجه میشود همانقدر متعجب می شود که از شنیدن عاقبت زنان نمایشنامه نویس قبل از خود. وقتی شاگردان کلاس سرنوشت زنانی را که در ایران نمایشنامه نویس بوده اند برای مدحت تعریف می کنند ، مدحت گویی قصه ای نو میشنود . روایتی که پیش از آن قمری خدمتکار خانه برایش تعریف کرده بود و مدحت به گمان اینکه زن ایرانی همیشه نگران است حرفهایش را نشنیده می گیرد .

قمری نماینده توده مردم در داستان است که چون به واسطه شغلش در اجتماع است و جامعه و سنتهایش را به خوبی می شناسد .وی در طول نمایشنامه خود را بی علاقه به مسائل نشان می دهد و همیشه در نقش سنت حاکم بر جامعه به زنان بیدارخانه هشدار می دهد در پایان نمایشنامه خود یکی از قربانیان سنت است.

اما محجوبه که از ابتدا با مدحت در گرفتن مجوز انجمن همراه بوده هم خود را نسبت به هشدارهای قمری بی تفاوتی نشان میدهد. و همراه با مدحت به نگرانیهای وی می خندد اما در اواسط نمایشنامه می بینیم که وی از ابتدا همه خطرات را می دانسته و چون می ترسیده با گفتن آنها مدحت از شروع کار منصرف شود در این مورد چیزی به مدحت نگفته است. محجوبه و دیگر شاگردان انجمن آگاهانه راهی را انتخاب کردند که خود پایان راه را حدس می زده اند اما چون زنانی هستند که در ایران زندگی می کنند با وجود خطرات پیش رو ، تلاش برای آینده را انتخاب کرده اند.

مدحت در بدو ورود به ایران می اندیشد با زنانی روبروست که باید آنان را برای پیشرفت آماده کند و نمایشنامه نویسی را به آنها معرفی کند اما در طول داستان با مسائلی مواجه می شود که زن دردمند ایرانی را که بارها برای ترقی از جان مایه گذاشته را بهتر می شناسد و در انتهای داستان نیز خود یکی از آنهاست و با آنها برای پیشرفت فریاد میزند.
ملکه از اعضای بیدارخانه بعد از آگاهی از تبانی پدر و شوهرش ،آن دو را ترگ گفته و به سوی آینده ناتشناخته ای می رود که تماشاگر را به تفکر وا میدارد و اختردختر احساساتی و عاشقی که یکی دیگر از اعضای انجمن است و از بدو ورود به مشکلات کار آگاه است زمانی که عشق در دیدگاهش بی معنا میشود به دنبل نظر پدر شبانه از خانه خارج شده و گرفتار جاهلان می شود . وی در مقابل حمله جاهلان مقاومت می کند و به دست آنها کشته میشود در لحظه مرگ در حالیکه نمایشنامه اش را که عشق و وطن نام دارد در دست می گیرد و می گوید که باید کشته شود تا زنان به حقوق خود برسند.

تماشاگر تئاتر اگر دردآشنا باشد می داند که زنان هنوز برای رسیدن به حقوق انسانی خود مانند اختر ، ملکه ، محجوبه و مدحت از جان مایه می گذارند و همان توهین ها و تحقیرها و شکنجه ها را به شکلی دیگر تجربه می کنند و مردان متحجر امروز هم با باتوم تحجر سد راه زنان می باشند.

_______________

عکس برگرفته از وبلاگ بوی بارون

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours