مدرسه فمینیستی: به دنبال افزایش فشارها در دولت نهم بر جامعه مدنی ایران و تشدید کنترل و خشونت علیه سازمان ها و نهادهای مدنی به ویژه سازمان های غیر دولتی زنان (NGO)، (که در اشکال مختلفی همچون پلمب کردن دفاتر این انجمن ها، ممنوع الخروج کردن فعالان جنبش زنان و کمپین یک میلیون امضاء [1]، بازداشت و نظایر آن، خود را نشان داده)، یکی از بهانه های اصلی عبارت بوده است از داشتن روابط فراملی و بین المللی، دریافت کمک های مالی [2] و اتهاماتی از این دست. این تبلیغات و فشارها تا آن جا پیش رفته است که نام چند تن از زنان فعال ایرانی مقیم خارج از کشور را نیز به عنوان یاری رسانان مالی و معنوی به کمپین یک میلیون امضاء مورد تهدید، تهمت و سرزنش قرار داده بودند. گویی کمک رسانی زنان فمنیست و حق طلب مقیم خارج به خواهران حق طلب خود در داخل، در راه پیش برد تلاش های موجه و مسالمت آمیز، کاری غلط و مستوجب تنبیه است!
اما به راستی مگر داشتن ارتباط بین المللی و پیوندهای فراملی از جمله دریافت بورس از مؤسسات بین المللی جزیی از حقوق و کارکرد طبیعی سازمان های غیر دولتی نیست. مگر امروز در عصر جهانی شدن فزاینده، سازمان های غیر دولتی از جمله سازمانهای زنان در تمامی جوامع پویا، از طریق ارتباط های فراملی و بین المللی به منابع خبری، نظری، و مالی و در نتیجه برد تبلیغی و کار آیی کار کردهای خود نمی افزایند. آیا فقط در حکومت هایی که از سوء ظن و پارانویای ناشی از احساس ناامنی رنج می برند نیست که چنین ارتباط های بین المللی جرم و “اقدام علیه امنیت ملی” محسوب می شود؟ و یا نه در ایران کنونی شرایط خاصی وجود دارد که فمینیست ها را متقاعد کند که کمک گرفتن و یاری جستن از بنیاد های بین المللی را کاری نادرست، ضد ملی و یا غیر اخلاقی تلقی کنند؟
اصولاً کوشندگان در راه حقوق زنان و فعالین جنبش زنان بر مبنای چه اصول و موازین سیاسی، ملی، اخلاقی و فمینیستی باید روابط بین المللی و فراملی خود را تنظیم کنند؟ زنان فعال مهاجر ایرانی و فمینیست های دیاسپورای ایران در این زمینه چه نقشی را باید ایفا کنند؟ پاسخ عملی به این سوال های مشخص مرتبط است به مسأله بزرگ تری مربوط به بعد فراملی جنبش های زنان و درک ار فمینیسم جهانی در دوران کنونی، که لاجرم مباحث نظری گسترده و سیاست شناسی خاص خود را می طلبد.
اهمیت فزاینده پیوندهای فراملی در جنبش زنان:
اولین بار به دنبال شرکت در کنفرانس جهانی زنان در نایروبی (کنیا) در ژوئیه 1985 میلادی بود (شهریور 1364 خورشیدی) که توجه من به اهمیت جهانی شدن جنبش زنان و نقش فزایندۀ ارتباط های بین المللی و پیوندهای فراملی و فرامرزی میان فمینیست های کشورهای مختلف و بنیادهای حامی فمینیست ها جلب گردید. این کنفرانس در واقع سومین گردهمآیی جهانی هزاران زن از کشورهای مختلف دنیا بود که از طرف سازمان ملل (UN) حمایت و سازماندهی شده بود. در این کنفرانس تعداد بسیار بیشتری از دو کنفرانس ماقبل آن (مکزیکو سیتی و کپنهاک) زنان رنگی و غیر اروپایی و غیر آمریکای شمالی شرکت کرده بودند و شاید همین کنفرانس یکی از نقاط عطف مهمی در دگرگونی شکل بندی، ترکیب نژادی، ملی و طبقاتی جنبش جهانی زنان و نیز ذهنیت، نگرش ها و گرایش های سیاسی غالب بر آن بود.
رو در رو شدن زنان از نژاد ها، اقوام و ملیت ها و فرهنگ های مختلف از “جهان سوم” و “جهان دوم” و “جهان اول”، رنگارنگی و تفاوت، از پوشش ها و آرایش ها گرفته تا طرز رفتار و تلقی از زن بودن و فمنیسم، روش کار و مبارزه، مسایل زنان و نگرانی ها و اولویت ها، برای بسیاری از شرکت کنندگان تلنگرهایی بودند تا در برداشتها، تعاریف و روش کار خود بازنگری کنند. از سوی دیگر مشاهده تشابهات و نقاط اشتراک در دردها و مشکلات و موانع باعث شد که بیش از پیش و علی رغم تفاوت ها احساس همبستگی بین المللی و تصور از وجود یک جنبش جهانی زنان و لذا ضروت ایجاد و گسترش پیوندهای فراملی تقویت گردد.
حتی شرکت کنندگان به نمایندگی از جمهوری اسلامی ایران نیز نتوانستند از اثرات حسی و چالش های نظری حاصل از واقعیات متکثر در سبک زندگی، دیدگاه ها و پوشش های مختلف زنان دنیا اجتناب ورزند. حداقل برخی از آنان متوجه شدند آن الگوی زن اسلامی پیچیده در چادر سیاه که فریاد میزد “جنگ، جنگ تا پیروزی” نه تنها با کنفرانسی که یکی ار مبانی سه گانه اش صلح بود (و دو دیگری برابری و توسعه) ضدیت داشت، بلکه تحمیل یک الگوی واحد از زن بودن یا یک هویت تک صدایی، تلاشی عبث است. [3]
ده سال بعد، کنفرانس جهانی زنان در پکن (1995 میلادی برابر با 1374 خورشیدی) که بزرگترین گردهمایی جهانی تاریخ برای طرح مسایل زنان بود، بیش از همیشه جهانی شدن فمینیسم و تحول در آگاهی ها و مطالبات زنان و در نتیجه ضرورت پایان بخشی به ستم کشی زنان و سلطه جویی جنسیتی را به نمایش گذاشت. این بار نیز من شانس آنرا داشتم تا از نزدیک تحولاتی که طی این ده سال فاصله بین کنفرانس نایروبی و پکن به وجود آمده بود را از نزدیک مشاهده نمایم و هم از چرایی و چگونگی مشکلات زنان و هم از چگونگی تحولات و تغییرات مادی و ذهنی در سیر گرایش های فمینیستی بسیار بیاموزم.
از جمله اینکه دیدم چگونه فرآیندهای فراملی و جهانی هم در صف بندی های نظری و هم در عملکرد سازمان های زنان کشورهای مختلف دگرگونی های بسیاری بوجود آورده بود. اگر در کنفرانس نایروبی هنوز زنان فمینیست نیز مانند سایر مبارزین به صفوف ایدئولوژیک، از جمله سمت گیری به طرف “بلوک شرق” و “بلوک غرب” تقسیم شده بودند و هنوز بسیاری از تنش ها مربوط به صف بندی های نظری و سیاسی بین المللی بود که از دید برخی ارتباط مستقیم با مسایل جنسیتی نداشت، در کنفرانس پکن اما تکیه اصلی برسر مسایل عملی زنان، پیدا کردن راه حل های عملی و کار ساز، و رسیدن به توافق بر سر یک برنامه عمل مشترک بود تا بیان نامه های سیاسی و نظری مشترک. در این کنفرانس دیگر “بلوک شرق”، “جهان دوم” و مفاهیمی امثال آن به تاریخ پیوسته بودند. با فروپاشی شوروی و تحول در اقمار وابسته به آن، سیستم جهانی عملاً به مراکز قدرت متفاوت و متعددی تقسیم شده بود. اگر چه جای “جهان اول و دوم و سوم” گاه صحبت از “جهان شمال ” و “جهان جنوب” می شد، اما آثار فزاینده جهانی شدن و پیچیدگی های جدید در نظام جهانی، این نوع تقسیم بندی ها را ساده انگارانه جلوه می داد. تضعیف دولت های ملی، کمرنگ شدن مرز های ملی و جغرافیایی، قدرت گیری بیشتر کارتل ها، شرکت های فراملی، فراملیتی یا چندملیتی، آثار زیانبار سیاست های نئولیبرالی “تعدیل ساختاری” و خصوصی سازی به ویژه برای زنان، رشد و افزایش مهاجرت های بین المللی، کمرنگ یا حتی بی رنگ شدن کمونیسم و ایدئولوژی ها و مبارزات طبقاتی و در عوض پررنگ شدن جنبش های قومی، مذهبی و هویت طلبانه، به ویژه جنبش های بنیادگرای مذهبی، از یکسو، و از سوی دیگر رشد جنبش های دموکراسی خواهی، جنبش های مدنی و حق خواهانه، به ویژه جنبش زنان، و تقویت پراگماتیسم و عمل گرایی و …. همگی باعث شده بودند که کلان روایت ها، تئوری ها و مبانی ایدئولوژیک مجرد و انتزاعی اهمیت خود را از دست بدهند و در عوض فعالین مسایل زنان کار خود را به طور عمده بر مبنای میثاق ها و کنوانسیون های جهانی و برنامه های عملی مبتنی بر حقوق بشر، حقوق زنان (مانندCEDAW)، حقوق کودکان، حقوق کارگران، ضرورت های مربوط به حفظ محیط زیست و امثال آن به پش ببرند. بیهوده نیست که کنفرانس جهانی زنان در پکن که با حضور بیش از چهل هزار زن و یک هزار مرد از کشور های مختلف جهان تشکیل شده بود، کار خود را پس از ماه ها جدل و کشمکش در جلسات کوچک تر منطقه ای بین نمایندگان کشورها و گرایش های مختلف با تصویب یک پلاتفرم عمل (Beijing Platform for Action) پایان داد. [4]
چند ملاحظه نظری
از زمان کنفرانس پکن تاکنون روند جهانی شدن و عوارض ناشی از آن سرعت بیشتری یافته است. گسترش تکنولوژی جدید ارتباطات، تلفن همراه و متحرک، فکس، رادیو و تلویزیون های ماهواره ای، و به ویژه اینترنت، بیش از همیشه ایده ها و جنبش ها ی ملی و محلی را شناور و سیال و در نتیجه فراملی و جهانی کرده است. جهانی شدن فمینیسم و اهمیت پیدا کردن فضاهای فراملی و فرامرزی و فراجغرافیایی (اعم از فضاهای فیزیکی واقعی یا فضاهای مجازی سیبرنتیک)، بازنگری در مفاهیمی چون “فمینیسم بومی”، “خواهریت جهانی”، “فمینیسم امپریالیستی یا اورینتالیستی”، “موج های فمینیستی”، “استراتژی های فمینیستی” را ضروری ساخته است.
در دیدگاه ها و گفتمان های غالب دهه های 50 و 60 خورشیدی (70-80 میلادی) در ایران، حق طلبی های زنان و گرایش های فمینیستی در میان آنان از عوارض غرب زدگی تلقی میشد و اکثر نیروهای سیاسی اعم از ملی گرایان سکولار، سلطنت طلبان، ملی- مذهبی ها، اسلام گرایان بنیادگرا، مذهبی های سنتی، و حتی بسیاری از چپ های سکولار مارکسیست، فمینیسم و زنان فمینیست ایرانی آن را پدیده ای وارداتی، تقلیدی از غرب و عارضه ای از تهاجم امپریالیستی می دانستند. اگرچه امروز این نگرش تا حد زیادی تعدیل و تصحیح شده است، اما هنوز بسیاری افراد، به ویژه در محافل حاکم، فمینیسم را پدیده ای غربی، غیر ایرانی، ضد اسلامی و وارداتی می دانند و فعالیت ها و گروهای فمینیستی را وابسته به خارج (غرب) تلقی کرده و با این بهانه راحت تر به تخطئه و سرکوب آنان می پردازند.
در نتیجه در میان بسیاری از فعالین حقوق زنان و فمنیست های ایرانی، تلاش های تدافعی (آگاهانه و یا ناآگاهانه) صورت می گیرد تا ثابت کنند فمینیسم ایران”بومی” و “محلی” است، نه وارداتی، از اصالت ملی برخوردار است و در تاریخ ایران ریشه و پایه دیرنیه دارد. اما واقعیات تاریخی و جامعه شناختی سیر فمینیسم در ایران و سایر نقاط جهان نشان می دهد که از یک طرف اتهام زنی و برچسب غربی بودن به فمینیسم از جانب مخالفان گوناگون آن یا بهانه و پوششی بوده است برای حفظ مناسبات مردسالاری و منکوب کردن حق خواهی زنان، یا ناشی بوده است از نادانی وبد فهمی نظری و تاریخی نسبت به فمینیسم بطور خاص و حقوق بشر به طور عام.
از طرف دیگر واکنش دفاعی فمینیست های ایرانی برای ثبوت “اصالت ملی و بومی” جنبش زنان نیز اگر چه قابل درک و حتی تحسین است، اما در کنار آن لازم است نشان داده شود که در شرایط جهانی شدن فزاینده کنونی، دیگر مرزهای بومی و غیر بومی، ملی یا فراملی و جهانی، داخلی و خارجی، اصیل و غیر اصیل گاه حالتی مصنوعی و غیر ضروری (و اگر نه غیر ممکن) پیدا می کند. در پاسخ به اسلام گرایان ضد فمنیست که با پوشش بومی گرایی و یا برچسب وارداتی بودن به جنگ فمینیسم می روند باید گفت آیا خود اسلام در ایران بومی است یا وارداتی؟ آیا اسلام پدیده ای ملی است یا فراملی و جهانی؟ اگراسلام گرایان ایران فمینیسم را “غرب زدگی” می دانند، عده ای از ناسیونالیست های ایرانی نیز اسلام گرایی را “عرب زدگی” می دانند که البته هر دوی این احکام ساده انگارانه و غیرعلمی است.
واقعیت این است که فمینیسم هم مانند بسیاری از نهضت های فکری و اجتماعی جلوه ها و خاستگاه های ایرانی و بومی هم داشته است. همچنانکه سوسیالیسم، اسلام گرایی، لیبرالیسم، و …حرکت ایده ها و روندهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی یک سویه نیست، بلکه از دو سو (محلی به جهانی و جهانی به محلی) صورت می گیرد. روندهای اجتماعی و فکری و سبک های زندگی، با سیالی و شناوری بی سابقه ای از عرصه ها و فضاهای جهانی وارد مرزهای محلی شده به سرعت رنگ و بوی محلی می یابند و در مقابل بسیاری از پدیده های محلی و بومی نیز به سرعت می توانند به فراتر از مرزها رسوخ کرده، گسترشی فراملی، منطقه ای و حتی جهانی پیدا کنند.
به عبارت دیگر، امروز در ایران و یا هر جامعه زنده و پویای دیگری نمی توان به تحلیل و ارزیابی ازجنبش زنان و فمینیسم پرداخت بدون آنکه به میانبرش (intersection) یا تعامل یعنی کنش و واکنش (interplay) بین عوامل بومی (محلی/ملی) با عوامل فراملی (منطقه ای و بین المللی یا جهانی) (glocal) آن واقف باشیم. درک واقعیت جهانی شدن فزاینده، بعد فراملی جنبش های مدنی، از جمله جنبش زنان، به ویژه از این رو اهمیت دارد که این تعامل هم نتایج و جنبه های مثبت، تسهیل کننده، و سازنده دارد و هم نتایج مخرب و ناخواسته و زیان آور. لذا سیاست شناسی و روش شناسی خاص خود را می طلبد.
یکی از جنبه های این سیاست شناسی که از ابتدای بین المللی شدن فمینیسم مطرح بوده است “فمینیسم امپریالیستی” یا “فمینیسم اورینتالیستی” است. فمینیسم به مثابه یکی از فرآورده های مدرنیسم و درعین حال یکی از اولین منتقدین ویژگی های مرد – محور مدرنیته، ابتدا در غرب (یعنی خاستگاه اولیه مدرنیته) رشد و نمو گسترده پیدا کرد. از اواخر قرن 19عده ای از فمینیست های سفید پوست طبقات متوسط و مرفه غربی همراه با دیپلمات های مرد، عاملین پروژه های استعماری، نواستعماری، مدرن سازی، میسیونرهای مسیحی، پژوهشگران انسان شناسی، سوداگران و صنعت گران و گاه نیز بر خلاف جریان و در مقابله با پروژه های استعماری به جوامع شرقی سفر کردند و بسیاری از آنان در نوشته ها، عکس ها، سفرنامه ها و گزارش های مطبوعاتی خود از این کشور های “عقب مانده” و به خصوص از زنان “ستمدیده، در اندرون مانده، ناآگاه و قربانی و ناتوان” این جوامع به ایجاد و ترویج چهره سازیهای اورینتالیستی، خواسته یا ناخواسته کمک رساندند. این فرایند به تفصیل در ادبیات فمینیستی پسااستعماری (post-colonial) مورد نقد و تحلیل قرار گرفته است. [5]
البته باید متذکر شوم که نقدها و نگرش های پست کلونیال بسا اوقات به مسیر افراطی و ناسودمند پست مدرنیستی و نسبی گرایانه افتاده اند و از زوایه ضدیت کور با “غرب”، و امپریالیستی یا اورینتالیستی پنداشتن هر نوع نگرش انتقاد آمیز از طرف غربی ها به موضع تدافعی و توجیه گرایانه از هر آنچه “شرقی” (خودی) است کشانده شدند. آنچه مورد تأکید من در این نوشته است، عبارت از این است که در دنیای جهانی شده امروز دیگر دسته بندی هایی چون غربی و شرقی، ملی و غیرملی، بومی و غیربومی به تدریج به مفاهیمی غیرواقع بینانه و چه بسا تصنعی تبدیل می گردند. امروز روند جهانی شدن حتی هویت های ملی، فرهنگی، مذهبی، و قومی را هم فاقد مرزهای جغرافیایی می کند.
نگاه برتری جویانه و حداقل از بالای بسیاری از فمینیست های اروپا- محور به زنان شرقی نمودهای خود را در سازمان های بین المللی زنان نیز نشان می داد. بسیاری از سازمان های بین المللی قرن بیستم، نظیر International Alliance of Women; International Council of Women; International League for Peace and Freedom اغلب از زنان اروپایی یا آمریکایی تشکیل شده و توسط آنان نیز رهبری می شده است. این سازمان ها مبتنی بوده اند بر ایده “خواهریت جهانی” (global sisterhood) که علی رغم نیت خیر خواهانه پشت آن، درعمل استوار بود بر مناسبات نابرابر و سلسه مراتب قدرت. قدرتی که خود انعکاسی بود از مناسبات نابرابر اقتصادی و سیاسی بین غرب و شرق. درنتیجه، خواهران غربی، حکم خواهران برتر و بزرگ تر و توانمندتری را داشتند که قرار است به خواهران کوچک تر، ضعیف تر و نا آگاه خود راه رهایی را نشان دهند.
مدت ها طول کشید تا نقد های درونی فمینیسم، برداشت های اروپا- محور، نژاد پرستانه، و ایدئولوژیک محدود از فمینیسم را تغییر دهد. غیر واقعی و رومانتیک بودن “خواهریت جهانی” با نشان دادن تفاوت های نژادی، ملی و فرهنگی، سیاسی و اقتصادی به نمایش گذاشته شد و بسیاری از فمینیست ها به تدریج درک میان- فرهنگی (cross-cultural)، از فمینیسم را جانشین فمینیسم اروپا – محور کردند. برداشت یک جانبه از جنسیت گرایی و فمینیسمی که صرفاً مبتنی بر ستم جنسی و تفاوت هایی جنسیتی است، جای خود را به درک های عمیق تر و همه جانبه تر از تلاقی ابعاد مختلف قدرت (نژاد، جنس، طبقه، جنسیت، قومیت، ملیت و …) داد. درک از تلاقی (intersection) عوامل چند گانه قدرت در مناسبات بین انسان ها و در شکل دادن به موقعیت اجتماعی افراد به جای تکیه بر یک عامل، به الگویی متفاوت از معرفت شناسی فمینیستی منجر شد که خود تسهیل کننده روابط دمکراتیک تر و تساوی جویانه تر در مناسبات فراملی و بین المللی فمینیست ها بوده است. یعنی به جای تکیه بر هر یک از تفاوت های طبقاتی، یا تفاوت های قومی- ملی یا تفاوت ها در جنسیت یا گرایش های جنسی به تنهایی، آنچه مناسبات قدرت را تعیین می کند تلاقی و میان برشی (intersection) همه این عوامل است.
از دید بسیاری از فمینیست های رنگی اروپا و آمریکا و نیز بسیاری فمینیست های “جهان سوم”، این درهم تنیده شدن ابعاد مختلف قدرت (intersectionality) است که یک سیستم به هم قفل شده (interlocking system) سلطه را به وجود می آورد. بطوری که هیج یک از این ابعاد قدرت به تنهایی و جدا از هم قابل درک نبوده و توان عمل ندارند. برای مثال در آمریکا از تلاقی حد اقل سه عامل اصلی توزیع قدرت یعنی جنسیت، نژاد و طبقه است که زهدان سلطه (matrix of domination) به وجود می آید. [6]
با این درک نوین و همه جانبه از فمینیسم دیگربه سختی می توان از”خواهریت جهانی” سخن گفت. بلکه می توان نتیجه گرفت که فمینیسم و خواهریت در واقع نه جهانی است و نه بومی، بلکه همبستگی فمینیستی را باید درهر مقطع و محیط و زمینه خاصی (context) از طریق مذاکره، گفتگو، دیالوگ و توافق به دست آورد. به عبارت دیگر فمینیسم و خواهریت هم جهانی است و هم بومی و محلی، چرا که از تقابل و کنش و واکنش مداوم بین عوامل بومی /محلی /ملی با عوامل فراملی/ بین المللی/ جهانی است که شکل می گیرد.
قبل از اینکه کاربرد این ملاحظات کلی در مورد مشخص ایران را بررسی کنیم، به چند جنبه تئوریک و عملی دیگر نیز می پردازم که در شرایط جهانی شده امروز مورد توافق بسیاری از کارشناسان فمینیسم قرار گرفته است. شاید مرور آن برای برخی فعالین ایرانی نیز سودمند واقع شود.
اهرم ها و استراتژی های مورد استفاده فمنیست ها
فمنیست های دنیا محمل ها و اهرم های مختلفی را برای چالش نظام مردسالاری و ایجاد تحول به سوی تساوی جویی مورد استفاده قرار داده اند که جنبش زنان البته یکی از اصلی ترین این اهرم ها است. [7]
در شرایط جهانی شده امروز سه دسته استراتژی یا ساز و کار اصلی برای تحول آفرینی فمینیستی فراهم شده است که به سراسر سیستم جهانی منتقل شده است:
1. ماشین یا دستگاه سیاست گزاری زنان (women’s policy machinery) در درون نهادهای دولتی و رسمی که امروزه در اغلب کشورهای جهان ایجاد شده است. این اهرم در واقع پس از اولین کنفرانس جهانی زنان در مکزیکو سیتی در 1975 که از طرف سازمان ملل بر گزار شد، به وجود آمد و گسترش یافت. این ماشین سیاسی در سطح محلی، ملی یا منطقه ای سازماندهی شده و زنان را به مثابه یک نیروی سیاسی مهم مورد هدف قرار می دهد. برای مثال وزارت امور زنان، دفتر مشاوره ریاست جمهوری در امور زنان، مراکز ارتقا مشارکت زنان، آژانس های کمک به ارتقای موقعیت زنان و گنجاندن عدالت جنسیتی در محتوای برنامه های توسعه، وغیره از مصادیق و نمونه های اهرم های رسمی و دولتی است که جهانی شدن فمینیسم، به ویژه نفوذ و نقش فمینیست ها در سازمان ملل باعث ایجاد آنها شده است.
این نو آوری های ساختاری در درون سیستم های دولتی و در میان نخبگان حاکم اگر چه توانسته نتایج مثبتی برای زنان در بسیاری از کشور ها به وجود آورد، اما محدودیت های قابل پیش بینی خود را دارد. چرا که این نوع اهرم ها یا ابزارها تنها وقتی عملاً و به طور واقعی در خدمت زنان قرار گرفته اند که نخبه های دولتیِ کنترل کننده های آنها از یکسو (از بالا) و فشار مبارزات زنان در سطح جامعه مدنی (از پائین) توانسته باشند به طور جدی این ابزارها یا اهرام ها را در خدمت زنان به کار اندازند و الا وجود این اهرم ها، با توجه به اینکه دولت های کنونی معمولاً مردسالار هستند، ناهمساز یا پارادوکسیکال است و قاعدتاً چاقو دسته خود را نمی برد. تجربه کشورهای مختلف نشان داده است که معمولا با حضور اهرم دیگر، یعنی فشار از پائین از طریق جنبش قوی زنان است که این دستگاه یا ماشین دولتی سیاست گزاری زنان می تواند نقش مؤثری ایفا کند درغیر این صورت هرگز نمی توان تصور کرد که اهرم دستگاه دولتی می تواند جای جنبش زنان را بگیرد و یا خود به خود وظائف مورد نظر را اجرا کند.
2. شبکه های پشتیبانی حول یک موضوع(issue advocacy networks) که خارج از نهاد های رسمی و دولتی تشکیل می شوند تا تغییر روی موضوع های مشخصی را در سطح محلی، ملی و یا فراملی مورد هدف قرار دهند. جهانی شدن باعث شده است که فمینیست ها بتوانند از اهرم چنین شبکه سازی هایی فراتر از مرز های ملی و جغرافیایی استفاده کنند و روی موضوعات مشخصی چون خشونت خانگی، تغییر قوانین تبعیض گرای خانواه، قتل های ناموسی، سنگسار، قاچاق زنان و فحشای اجباری، بیماری ایدز، جنگ و میلیتاریسم مبارزه کنند.
در گذشته این نوع شبکه ها محلی یا ملی بودند و یا گاه بین المللی. اما جهانی شدن بسیاری از این شبکه ها را که حول موضوعات فرامرزی (چون قاچاق زنان و بیماری ایدز) و یا حتی درون مرزی (چون قوانین تبعیض گرا) تشکیل شده اند را به شبکه های فراملی فمینیستی (transnational feminist networks) تبدیل کرده است. تفاوت شبکه های بین المللی با شبکه های فراملی در چند زمینه است. از جمله اینکه در سازمان های بین المللی زنان در گذشته، چندین سازمان زنان ازکشورهای مختلف از طریق یک چتر همآهنگ کننده به هم وصل می شدند و معمولا سازمان ملی یا محلی هر کشوری، نماینده ای از آن کشور را به این مرکز یا چتر همآهنگ کننده گسیل می کرد. این مرکز یا چتر هماهنگ کننده (چنانکه در صفحات پیش اشاره شد) معمولا ترکیبی بود عمدتا از زنان سفید پوست کشور های اروپایی و آمریکای شمالی. در دنیای امروز اما، تکنولوژی جدید ارتباطات به ویژه اینترنت و نیز تحول در دیدگاه های اورپا محور سابق باعث شده است که شبکه های فمینیستی بتوانند ساختاری سیال تر، دمکراتیک تر با ترکیبی متنوع تر، چند ملیتی تر و چند صدایی تر و از سلسله مراتب کم رنگ تری بر خوردار باشند. بر خلاف سازمان های بین المللی سابق که فمینیست ها را بر مبنای اشتراک یک ایدئولوژی و اصول و درک مشترک دور هم جمع می کرد مثل شورای بین المللی زنان که در اوایل قرن بیستم تشکیل شد، شبکه های فراملی کنونی از اعضای سازمان های مختلف غیر دولتی یا دولتی زنان یا افراد فمینیست با گرایش های گوناگون را حول یک موضوع یا هدف خاص دور هم جمع می کنند. در نتیجه کانون توجه این نوع شبکه ها یک موضوع مشخص و وحدت عمل برای تلاش در تغییر آن موضوع خاص است. برای مثال در کنفرانس زنان در پکن (1995)، در مقابل شبکه و اتحادی که از دست راستی ها و محافظه کاران مذهبی مسیحی (کاتولیک) و مسلمان علیه قطعنامه ها و مصوبات تساوی جویانه سازمان ملل ایجاد شده بود؛ زنان از ملیت ها و ان جی او های مختلف نیز یک شبکه و اتحاد عمل انعطاف پذیری علیه بنیاد گرایان و در راستای به تصویب رساندن آن مصوبات بوجود آورند. [8]
البته مثل اهرم قبلی، این اهرم نیز با وجود نقاط قوت و کارکردهای مؤثرخود، محدودیت ها و سیاست شناسی خاص خود را دارد؛ به ویژه در زمینه منابع مادی و تغذیه کننده این شبکه ها. بنابراین هم جنبه های نظری و گفتمانی این شبکه ها و هم جنبه های مادی و مالی و ساختاری بنیاد ها و NGO های پشتیبان آنها مورد بحث و نقدهای متعددی قرار گرفته است [9]
3. استراتژی های دانش آفرینی (knowledge creation strategy) اهرم سومی است که امروزه فمینیست ها برای ایجاد یک دنیای رها از سلطه جویی جنسی و خشونت به کار می گیرند که عبارتند از فعالیت های آگاهی بخش، فرهنگ پردازی و فرهنگ آفرینی. برای مثال فمینیست ها در جهانی کردن و یا جهان گردانی و یا بومی کردن و نهادینه کردن مفاهیم و مقولات تساوی جویانه و حق خواهانه نقش مؤثری بازی کرده و می کنند. گفتمان فمینیستی اگر چه هنوز بسیار راه دارد تا به گفتمان مرکزی در بسیاری از جوامع تبدیل شود، ولی تعدادی از مفاهیم نوین و مهم فمینیستی مدت ها است که از طریق جنبش های زنان و گفتمان فمینیستی وارد ادبیات رایج و فرهنگ و سیستم ارزش ها شده است که در گذشته وجود نداشت؛ از جمله در فرهنگ و زبان رسمی ایران حتی در دوره کنونی، و به رغم سطه گفتمان بنیادگرایی، مفاهیمی چون کودک آزاری، همسر آزاری، خشونت خانگی، تبعیض جنسیتی، عدالت جنسیتی، کار خانگی، ستم مضاعف، آزار جنسی، ستم جنسی، مسأله زن یا مسأله زنان، زن ستیزی، پدر سالاری، مردسالاری، مرد – محوری، حقوق بشر، حقوق زنان، برابری حقوقی، حق انتخاب، اجرت المثل (مزد برای کار خانگی)، منع استفاده ابزاری از زن، کالای جنسی، جنسیت گرایی، نگاه جنسیتی، فمینیسم، زن وری، و غیره نمونه هایی است از مقوله های که اغلب در دهه های اخیر متداول گشته اند و می روند که به تدریج اثر خود را بر نگرشها و نقش های جنسیتی باقی گذارند. زبان سازی و زبان بازی فمینیستی که خود روندی فراملی و جهانی بوده است همراه با شالوده شکنی از کلیشه ها و مقولات رایج در گفتمان سنتی مردسالار انجام گرفته است.
این زبان سازی، فرهنگ پردازی، دانش آفرینی و آگاهی بخشی فمینیستی در سطوح مختلف جهان جریان داشته است. ازحرکات مبارزاتی روزمره در خانه، مدارس، کارخانه ها و ادارات و … در سطح توده ای (grassroots) گرفته تا مطالعات و آموزش های دانشگاهی، به ویژه دروس میان رشته ای (interdisciplinary) مطالعات زنان و جنسیت در سطح نظری و رسانه های عمومی، سینما، شعر و ادبیات و موسیقی و هنرهای زیبا همگی در راستای آگاهی بخشی، تولید، توزیع و تبلیغ مقولات و ارزش ها، و درمجموع در خلق گفتمان فمینیستی سهیم بوده اند. جهانی شدن به ویژه به کمک تکنولوژی جدید رایانه ای و رادیو تلویزیون های ماهواره ای، به ترویج این مفاهیم، ایده ها و نوآوری های فرهنگی فمینیستی سرعت و وسعت بی سابقه ای بخشیده است.
بنابراین، دانش زایی فمینیستی اهرم مهمی است که دو اهرم دیگر یعنی سیاست گزاری دولتی و شبکه سازی غیر دولتی را با مجموعه جنبش زنان به هم پیوند می زند. ایده های فمینیستی حتی می توانند بدون حضور محسوس و مشخص فمینیست ها رواج پیدا کنند. در بسیاری کشورها و فرهنگ ها، زنان هنوز از داشتن یا حداقل ابراز هویت فمینیستی پرهیز می کنند. در حالیکه عملاً ممکن است درحال عمل کردن و پخش و ترویج فرهنگ فمینیستی کوشا باشند. هنوز کلمه فمینیسم در اذهان اکثریت وسیع جوامع بار منفی دارد. لذا گاه شاهد هستیم که ارزش ها و مفاهیمی که فمینیسم آفریده است در شبکه های مختلف اجتماعی و فرهنگی و هنری پخش شده است بدون آنکه شاهد جنبش فمینیستی چشم گیر و مستقیماً قابل رؤیت باشیم. به عبارت دیگر گاه انگار فمینیسم داریم اما بدون حضور فمینیست ها. جهانی شدن، فمینیسم را نیز مثل بسیاری گفتمان های مدنی دیگر به پدیده ای ماوارای مرزهای جغرافیایی و زمان و مکان و حتی ماورای افراد مشخص حقوقی، تبدیل کرده است.
سازمان ملل متحد، مادرخوانده کنونی جنبش جهانی زنان؟
یکی از پارادوکس ها یا روندهای طرفه گونه قرن بیستم این است که فمینیست ها توانستند بزرگ ترین شبکه فراملی و چندملیتی دنیا، یعنی سازمان ملل متحد را در زمینه های مهمی در خدمت اهداف خود قرار دهند. سازمان ملل که در واقع سازمان دول است اگر چه در اصل ماهیت و ترکیبی مردانه و مردسالارانه داشته است، اما تلاش چندین ساله جنبش های زنان در کشورهای مختلف منجر به دگرگونی های مهمی در کارکردهای آن شده. ایجاد نهادهای تازه ای در سازمان ملل متحد نظیر کمیسیون بررسی وضعیت زنان و بخش مربوط به ارتقا موقعیت زنان ((DAW آن که از سال 1945 و 1946 به وجود آمد، و بعدها آژانس های مختلف دیگر نظیر یونیسف با تکیه بر حقوق کودکان، و یونیفم (UNIFEM) با تکیه بر منابع مالی برای زنان، UNDP با تکیه بر توسعه از جمله نقش زنان در توسعه، همگی نقش مهمی را در قبولاندن دهه زنان، کنفرانس های منطقه ای و جهانی زنان، و تدوین و تصویب میثاق ها و کنوانسیون های مهم بین المللی نظیر کنوانسیون جهانی رفع هر گونه ستم علیه زنان CEDAW بازی کرده اند. به طوری که امروز هیچ یک از دول عضو سازمان ملل نمی تواند درجه ای از التزام به مصوبات و اهداف و ادبیات تساوی جویانه حاکم در کنوانسیون های سازمان ملل را نپذیرد. علی رغم همه نقص ها و معایب و محدودیت هایی که سازمان ملل داشته و دارد، زنان فمینیست و کارشناسان هوشمند و عملگرای امور زنان توانسته اند این سازمان را به ایفای نقش مثبت غیر منتظره ای در خدمت جنبش جهانی زنان وا دارند تا آنجا که برخی ها سازمان ملل را “مادر خوانده” جنبش های رشد یابنده زنان و تحولات مثبت در وضعیت آنان دانسته اند. [10]
اثرات سازمان ملل و آژانس های مختلف آن روی وضعیت زنان و روندهای فمینیستی در ایران را به جرأت می توان مثبت و سازنده ارزیابی کرد. علاقمندان به این موضوع را به گزارش های تحقیقی مفصل خود در این زمینه ارجاع می دهم که در آن به ویژه به نقش کنفرانس های منطقه ای و جهانی سازمان ملل در مورد زنان پرداخته و اثرات آنها را با توجه به هر سه اهرم که در این مقاله مورد بحث قرار گرفته است، یعنی درسطح ماشین دولتی و نهاد های رسمی زنان، در سطح نهادها و شبکه ها و انجمن های غیر دولتی، ونیز درسطح جنبش زنان و نیرو های مخالف فمینیستی مستقل داخل و خارج کشور مورد ارزیابی قراد داده ام. [11] در نوشته حاضر اما فرصت پرداختن به این موارد نیست و این کار را به ویژه در مورد نقش فراملی فمینیست های ایرانی خارج کشور، به نوشته دیگری موکول می کنم.
+ There are no comments
Add yours