در کنار دیگر روشنفکران و چهرههایی که در این ویژهنامه درباره لیبرالیسم و نسبت آن مسائل جامعه ایران قلم زدهاند، محمدرضا نیکفر، روشنفکر ایرانی مقیم آلمان، نیز در پاسخ به پرسشی در این زمینه، پاسخی را قلمی کردند. نیکفر پیشتر در مقالاتی که اینجا و آنجا از او منتشر شده است، به واکاوی بنبستهای پیشروی دموکراتیزاسیون در ایران پرداخته است و برخلاف بسیاری که از برخوردی صریح و روشن با این مسائل و مشارکت در ارائه راهحل برای آنها تن میزنند، نظراتش را در صورتبندیهایی دقیق و تاملبرانگیز پیشنهاده است. در اینحا نیز نیکفر، این موضوع را از دریچه جایگاه لیبرالیسم در ایران بررسی کرده است. پرسش ما و پاسخ نیکفر را با هم میخوانیم:
آیا گفتار و کنش لیبرالیستی، همچون یک پروژه سیاسی و اجتماعی، میتواند بهتمامی گشایشی برای بنبستهای جامعه ما باشد. دستکم آیا برخی یا یکی از مولفههای این پروژه سیاسی و اجتماعی دوای درد اصلی ما هست؛ منجمله تاکید بر آزادیهای دموکراتیک چون آزادی بیان یا عقیده و وجدان یا مثلا پافشاری بر حق بر مالکیت خصوصی؟
پرسیده شده است که: «آیا گفتار و کنش لیبرالیستی، همچون یک پروژه سیاسی و اجتماعی، میتواند بهتمامی گشایشی برای بنبستهای جامعه ما باشد؟» پاسخ این است که هیچ پروژهای نمیتواند «بهتمامی» گشایش ایجاد کند. اگر کسی به پرسش بالا پاسخ دهد «آری»، لیبرالیسم را نفهمیده است. لیبرال کسی است که بگوید دوای واحدی برای همه دردها وجود ندارد، از جمله دوایی به نام «لیبرالیسم». پس لیبرال پیگیر کسی است که با لیبرالیسم تمامیتخواه هم مشکل دارد.
یکی از جلوههای لیبرالیسم تمامیتخواه آن جریانی است که نئولیبرالیسم میخوانندش. نئولیبرالیست کسی است که درکی توتالیتر از مالکیت خصوصی دارد و ایدهآلش را در آن میبیند که در همه عرصههای زندگی اجتماعی، منطق بازار فرمانروایی تام یابد. نولیبرالها برخلاف کهنهلیبرالها غم آزادی عقیده و بیان را نمیخورند. اصلا مسئلهشان این چیزها نیست و فکر میکنند که اصل این است که آزادی مالکیت تامین شود. وقتی از آزادی مالکیت سخن میرود، منظور سرمایه کلان است. نئولیبرال کسی است که اصل و غایت پروژه او آزادی مالکیت بزرگ باشد. از دید او چنین پروژهای گشایشی است برای «تمام» بنبستهای اجتماعی. لیبرال معمولا به کسی میگویند که معتقد است دخالت دولت در امور جامعه بایستی محدود باشد. خواست اصیل او آن نیست که دولت به جامعه آزادی دهد، چون جامعه از نظر او در اصل آزاد هست. لیبرال، در متن تفکر سیاسی غرب، جامعه را قلمروی آزادی در نظر میگیرد. جامعه آزاد است، چون آحاد آن آزاد هستند. انسان، آزاد به دنیا میآید. آزادی، حق طبیعی اوست. لیبرالیسم، زاده روشنگری است و روشنگری، اندیشیدن با مغز خود است. کنش کانون ذهن، با خودانگیختگی مشخص میشود. ذات خرد، آزادی است.
بنابر آموزه روشنگری، به لحاظ عقلانی، تنها عقل محق است آزادی را محدود کند. این، محدود کردن آزادی توسط آزادی است. بر پایه این منطق، دولت، به عنوان نیروی محدودکننده آزادی، بایستی مظهر عقلانیت باشد. لویاتان هابسی، آن نهادی که انسانها سلاحهایشان را به وی تحویل میدهند و روا میدارند که او با خشونت مانع جنگ داخلی شود، یک غولِ بیعقل نیست. او مظهر عقلانیت ماست، عقل او را ایجاد میکند و او در جایگاهی نشسته است که بایستی معقولانه عمل کند. پس مسئله فکر لیبرالی، حد آزادیهای فردی و نحوه کنترل آنها توسط یک نهاد عقلانی مرکزی است. فرد آزاد، خود عقل دارد و از اینرو حق دارد با دید انتقادی عقل دولتی را بسنجد. وظیفه هدایت مرکزی اساسا آن است که موانع بودشیابی آزادی و خرد فردی را از میان بردارد. لیبرال، این اطمینان را دارد که در جامعه لیبرال، آزادیها و عقلهای فردی در تقابل تخریبی با یکدیگر قرار نمیگیرند.
در دیار ما، مسائل بنیادین رابطه فرد، جامعه و دولت اینگونه مطرح نشدهاند و در گفتار سیاسی مقولههای عقل و آزادی چنین ارج و جایگاهی را نداشتهاند. در سنت سیاسی ما، دولت مظهر عقلانیت نیست، عقلانیت چیرگی بر موقعیت ضد عقلی جنگ همه علیه همه. طایفهای حمله میکرده و سلطنت وقت را برمیانداخته. رئیس طایفه بر تخت مینشسته و بدینسان سلسله تازهای تشکیل میشده است. جان و مال مردم در دست سلطان و ایادی وی بوده است. در جهانی که توماس هابس توصیفش میکند، مردم به دولت پناه میبرند؛ در جهان ما اما باید از دست دولت گریخت. سعادتمند بودیم اگر نظریه غالب در میان مارکسیستها در این مورد که دولت ابزار سلطه دارایان است، در ایران صدق میکرد. در این حال، صاحبان ابزار به فکر کارآمدی ابزار میافتادند و همین امر، شاید به آن کمی عقلانیت تزریق میکرد. در تاریخ ما، دولت مظهر بیعقلی است. از طرف دیگر جامعه را داریم که هر چیزی هست جز عرصه بودش و بروز آزادی. هنوز جمع شهروندان نیست، شأن جماعت رعایا را دارد و هیچ سنت فکریای وجود ندارد که بخواهد در آن تحقق آزادی را ببیند. بنابر این نه دولت ما آن چیزی است که در ذهن لیبرال اروپایی مطرح است، نه جامعه ما و افراد آن با تصورات چنین ذهنی میخوانند.
بر این قرار، مقدم بر پرسش از پی کارآمدی «پروژه» لیبرالیستی در جامعه ما، پرسش از پی شرطهای امکان لیبرالیسم در این جامعه است. در مورد سوسیالیسم هم میتوان چنین گفت. فقط در مورد استبداد نیازی به پرسش نیست. برای «پروژه»های استبدادی، زمینه از هر نظر فراهم است. لیبرالی که این موضوع را نبیند و منتزع از مسئله محوری استبداد و نحوه تجسم آن در قدرت، پیشنهاد لیبرالی بدهد، ناچار به دورویی میشود. مثلا هر طرحی در مورد مالکیت، که در آن توجه نشود به در همرفتگی اقتصاد، ایدئولوژی و نظام، پذیرش بازاری است که در آن دو ارزش با بهره تضمینی وجود دارد و ارزش اقتصادی فقط با ورود به دستهبندیهای معینی، عرصه عمل پیدا میکند، وگرنه بایستی به ریزهخواری بسنده کند. این نحوه بازی، طبعا با منشِ اصیل لیبرالی نمیخواند. لیبرالِ اروپایی رفرمیست است. طرحهای او برای اصلاح وضعیت موجودند. در خطه ما، دستگاه قدرت میتواند «کارآمد»تر شود و به این معنا «اصلاح» گردد و چون چنین شود، قدرتمندتر میشود. جهت چنین اصلاحی، طبعا لیبرالی نیست و این «اصلاح»، آنی نیست که معمولا از این واژه برداشت میشود.
در اروپا، سنت لیبرالی و سنت رفرمیستی تا حد بسیاری یکی هستند. در ایران، اصلاحطلبی فاقد یک سنت است. اصلاحطلبان سلسلههای اخیر از یک مقوله نیستند و تجربههایشان به سختی به یکدیگر پیوند میخورند. آنان اما شکستهای مشابهی دارند. همه آنان در جایی، به تخت سینه واقعیت دستگاه میخورد. واقعیت مصدق در مقوله رفرمیسم میگنجد. اسطوره او اما وارد گفتار انقلابی شده است، چیزی که اتفاقی نیست. لیبرالها میبایست انقلابی باشند و انقلابیون میبایست لیبرال میشدند. دراین صورت شاید شرط امکان لیبرالیسم در کشور پیدا میشد.
لیبرالیسم خود نمیتواند شرایط امکان خود را ایجاد کند. در اروپا نیز معمولا تحولات انقلابی دموکراتیک، برای لیبرالیسم زمینهساز شدهاند. مجموعه دگرگونیهایی که بایستی آن زمینهای را بسازد که لیبرالیسم نیز در آن امکان رشد یابد، با صفت دموکراتیک تبیینشدنی است. منظور از آن در سادهترین بیان، روندی است که در جریان آن، رعیت، شهروند میشود و میتواند سرنوشت خود را به دست گیرد. فقط یک سنت وجود دارد که این روند بتواند به آن رجوع کند: تجربه انقلابی. این اتکا برای لیبرالیسم وحشتزاست و این وحشت قابل فهم است. اما هیچ سنت دیگری وجود ندارد. تنها دگرگشت تکاملی سنجیده این تجربه است که میتواند شالوده دموکراسی را بسازد.
جنبش دموکراتیک، با یک ضربه همه مشکلات را حل نمیکند، اما با گسترش و ژرفاگیری آن، راههایی پیدا میشوند برای اینکه هر مشکلی درست و در جای خود تقریر شود و نیروی دموکراتیکی برای حل آن برانگیخته گردد. یکی از محصولات جانبی دموکراتیسم، لیبرالیسم خواهد بود.
+ There are no comments
Add yours