مدرسه فمینیستی: چند وقتی است که از تلاش های جمعی دوستان کمپینیم برای جمع آوری امضاء بسیار می شنوم. شنیدن نقل های بچه ها از جمع آوری امضای دسته جمعیشان برایم بسیار هیجان انگیز و امیدبخش بود. راستش جمع آوری امضای چند نفره همیشه برایم خاطره انگیز بوده است. روزهایی که با جلوه، نازلی و سمیه می رفتیم که امضاء جمع کنیم و چقدر حکایت تلخ و شیرین داشتیم. حکایت تلخ، داستان های مکرر تبعیض بود و حکایت های شیرین همدلی و همراهی مردم و شوق تغییر. شنیدن حکایت های تازه دوستانم از جمع آوری امضاء امید تازه ای در دلم ایجاد کرد. از پرستو خواستم تا به من هم روز و محل جمع آوری امضاها را خبر دهد، روزهای تعطیل یاران کمپینی در کوه های اطراف تهران می گذشت تا حق خواهی اشان را با مردمی که برای گشت و گذار به دامان طبیعت روی می آورند در میان گذارند. اما من به خاطر کوچولویی که چند وقتی است حضورش زندگیم را دیگرگون کرده است، در خودم توان همراهی با دوستانم در کوه را نمی دیدم. با چند تا از بچه ها قرار گذاشتیم جایی را انتخاب کنیم که برای زنی باردار چندان دشوار نباشد.
دو واقعه در یک روز
روز گذشته (جمعه 11 بهمن) با فروغ، جلوه و کاوه راهی یکی از پارک های غرب تهران شدیم. دونفر، دو نفر مشغول گفتگو با مردم شدیم. باز هم قصه تکراری تبعیض بود و این پرسش که آیا امکان تغییر این قوانین وجود دارد؟ و پاسخ ما که بله اگر همه بخواهیم و خواستمان را با قدرت بیان کنیم و البته در پیگیری خواسته هایمان صبور و مداوم باشیم. بحث تغییر قانون دیه و ارث بود و موفقیت هایی که جنبش زنان در این سال ها به دست آورده است. با خانواده ای صحبت کردیم که با فرزندان جوانشان برای صرف نهار به پارک آمده بودند. آن ها در گوشه ای از پارک چادر زده بودند و وقتی ما به آن ها رسیدیم در حال جمع آوری چادرشان بودند. پسر و عروس جوان خانواده مشتاقانه بیانیه ها و دفترچه ها را امضاء کردند. مادر خانواده اما حکایت های تلخی از تبعیض برای نقل کردن داشت. حکایت زنی را نقل می کرد که خانواده اش به دلیل تنگدستی او را در کودکی با چند گاو معاوضه کرده بودند و می خواست که قوانین حامی کسانی باشد، که به حمایت بیشتر نیاز دارند. پسر جوان دیگری که با مادرو پدرش از شیراز مهمان خانواده بودند، ابتدا این حرف همیشگی را زد که بله دنیا عوض شده است و زنان بیشتر از مردان حق و حقوق دارند. از او خواستیم بیانیه را بخواند، چرا که آن چه او می گوید بخشی از واقعیت است، جامعه عوض شده است و جایگاه زنان هم در جامعه امروز ایران کاملا با زنان نسل های پیشین متفاوت است و به همین دلیل قوانین امروز با جامعه امروز همخوانی ندارد. او هم بیانیه را امضاء کرد و در ضمن پدرش را به امضای بیانیه تشویق می کرد. از این خانواده صمیمی جدا شدیم. پایین تر رفتیم.
جلوه و فروغ با خانواده ای در حال صحبت بودند. از آن جا که در این مملکت برخی از دیگران برابرترند و حق دارند برای ارتباط مردم با یکدیگر مانع ایجاد کنند. مردی آمده بود و به جلوه و فروغ می گفت کار شما شبیه به گروه های منافقین است و به طور نامحسوس می خواهید مردم را تحت تاثیر قرار دهید و از آن ها مجوز فعالیت می خواست. او برگه های امضاء را از دست جلوه کشیده بود. جلوه به او توضیح می داد که آن ها کنشگر کمپین هستند و برای گفتگو با مردم نیازی به مجوز نیست. او دفترچه و آدرس سایت های کمپین را به مرد نشان می داد. اما مرد که برای خود اختیارمافوق شهروندی قائل بود، گوشش بدهکار این حرف ها نبود. کاوه برگه ها را از دست مرد کشید و گفت، آقا شما حق جلوگیری از گفتگوی ما با مردم را ندارید. مرد همچنان بر قدرتی که بر ما معلوم نبود از کجاست، تاکید می کرد و حاضر نبود حتی کارتی به ما نشان دهد. او دست و کیف کاوه را گرفته بود و او را به طرف ماشینش کشاند. در این میان دختر، داماد و زن مرد هم به ما ملحق شدند. دخترش که نمی دانم از ماجرا با خبر بود یا نه، به پدرش می گفت، این ها را ول کن، این ها ارزشش را ندارند. نمی دانم منظور دختر از این که ما ارزشی نداریم چه بود. اما فکر می کنم برای آرام کردن پدرش بود. مردم هم کم کم به ما ملحق می شدند. همان خانواده هایی که امضایشان در کیف های ما بود و ما سعی کرده بودیم امضاها را با فروغ راهی کنیم چرا که امضاها امانت کسانی بودند که با امید به تغییر قوانینی که تبعیض آمیزش می دانستند بر بیانیه نهاده شده بود. برخی می گفتند که به 110 تلفن کنند تا مرد که او را مزاحم ما می دانستند، دست از سر ما بردارد. مردم از مرد می خواستند که کاوه را رها کند چرا که آن ها کار ما را تایید می کردند. مرد اما با خشم کاوه را بالاخره به اتاقک پارک بان کشاند و از ما می خواست جو سازی نکنیم. من به زن مرد که تازه از خواندن نمازش فارغ شده بود، توضیح دادم که کی هستیم و خواسته هایمان چیست. زن که معلوم بود از شوهرش می ترسد. می گفت. من از هیچی خبر ندارم و با استیصال می گفت که من که در حال خواندن نماز بودم، آخر چرا به این [شوهرش] برگه هایتان را نشان دادید. گفتیم که او خودش دخالت کرده است و ما با او کاری نداشتیم. دفترچه را به او دادیم. دختر مرد که با رفتن پدرش رفتارش با ما عوض شده بود، می گفت من وکیلم!مگر تغییر این قوانین ممکن است و می گفت پدرش به این دلیل عصبانی است که ما از او کارت خواسته ایم!
زن مشغول خواندن دفترچه بود که شوهرش آمد و به من و جلوه گفت، شما توقیفید! ما دو باره از او کارت خواستیم. به سرعت کارتی را به ما نشان داد که من تنها موفق به خواندن کلمه سرهنگ از کارت شدم. ما به او گفتیم او به استناد به چنین کارتی نمی تواند ما را توقیف کند. او شروع به تهدید ما کرد و ما هم گفتیم تهدیدهایش غیر قانونی است. زن مرد هم از او می خواست که ما را رها کند. مرد که از حمایت مردم عصبانی تر شده بود، به حرف هیچ کس توجه نداشت. او جلوه را به طرف اتاقک پارک بان هل داد. جلوه فریاد می زد که کارش غیر قانونی است و حق ندارد به ما و به ویژه به من که باردارم دست بزند. من به مرد گفتم به راستی حلال و حرام و محرم و نامحرم اوتا این جا بود چرا که او با دست هایش جلوه را هل می داد. زن مرد با فریاد می گفت آخر مگر در این مملکت خراب شده می توان قانون عوض کرد و به سر شوهرش فریاد می کشید که این زن باردار است و به آن ها کاری نداشته باش. مرد بازهم از ما جدا شد و به سر وقت کاوه رفت. کاوه اما به پارکبان گفته بود که حق ندارد اجازه دهد، با او چنین رفتاری کنند. پارکبان که خود از رفتار مرد ناراحت بود. به کاوه گفته بود این مرد هر هفته با زن و بچه اش به این پارک می آید و هر دفعه به کسی گیر می دهد و جنجالی به پا می کند. پارکبان سر مرد را گرم کرده بود و در را باز کرده بود و کاوه از آن جا بیرون آمده بود. دو زن جوان که قبلا بیانیه را امضا کرده بودند، به ما گفتند، آیا وسیله برای پایین رفتن از پارک داریم یا نه، و ما گفتیم نه، آن ها از ما خواستند جلوتر برویم تا آن ها با ماشینشان ما را به پایین برسانند. بالاخره ماجرا به پایان رسید، وقتی به میدان شهران رسیدیم، داشتیم با تلفن عمومی به فروغ خبر می دادیم که ماجرا ختم به خیر شد. زن و شوهر جوانی که قبلا از آن ها امضاء گرفته بودیم،را دیدیم. آن ها ایستادند و از ما چگونگی ماجرا را پرسیدند. آن ها هم بعد از گرفتن کاوه، رفته بودند و با زن مرد صحبت کرده بودند و از او خواسته بودند، در این ماجرا دخالت کند و نگذارد شوهرش بیشتر برای ما مزاحمت ایجاد کند. به هر حال این ماجرا ختم به خیر شد ولی چیزی که برای همه ما هیجان انگیز بود، حمایت مردم بود. حتی یکی از کسانی که بیانیه ها را امضاء کرده بودند، از گذاشتن امضایش پشیمان نشد. همه سعی کردند محبت و همدلی خود را نشان دهند.
تغییر این قوانین حتمی است، مقاومت بیهوده است
امروز صبح از خبر دستگیری یاران کمپینیم نفیسه آزاد، بیگرد ابراهیمی و دوست دیگری در بام تهران در هنگام جمع آوری امضاء با خبر شدم. می دانم که این داغ و درفش نمی تواند پایدار باشد. آن ها می توانند ماموران بانام وبی نام و نشانشان را که دیگر نه به دلایل ایدئولوژیک بلکه به دلایل کاملا مادی و قدرت نمایی با حق خواهی زنان کشورشان مقابله می کنند، به جای جای این شهر گسیل کنند تا مانع رسیدن صدای حق خواهی زنان و مردان برابری خواه به یکدیگر شوند اما خوب می دانند که مقاومت شان در مقابل تغییر این قوانین حتی در میان خانواده خودشان نیز مشروعیت ندارد. صدای زنِ مرد هنوز در گوشم است که با دردمندی در مقابل زورگویی شوهرش می گفت، در این مملکت خراب شده نمی توان قانون عوض کرد. اما همین تغییراتی که در طی یک سال اخیر در قانون دیه و ارث اتفاق افتاده است، نشان می دهد که مردسالاران همیشه نمی توانند به اتکای قدرت مردانه اشان از تغییرات درخواستی زنان و مردان برابری خواه کشورشان سر باز زنند. این قوانین تغییر خواهند کرد. تلاش های نفیسه آزاد و دیگر یاران کمپینی نوید نزدیکی این تغییرات اند.
+ There are no comments
Add yours