گفت :”خب !چرا به یک تظاهرات غیرقانونی رفته ای؟”
گفتم :”آقای قاضی !اولا تظاهرات غیرقانونی نبود و ثانیا بنا بر وظیفه شغلی ام که روزنامه نگارم این حق را داشتم که بروم.”
گفت :”من قاضی نیستم.من فقط نماینده دادگاه انقلاب در بند 209 هستم .”
گفتم :”ببخشید !زندانبان به من گفت که شما قاضی هستید.”
همین موقع زندانبان زن دیگری را به اتاق آورد .زنی چهل و چند ساله که بعدها فهمیدم نامش عالیه اقدام دوست است.
او هم روی کاناپه ای دیگر نشست و ابن بار نماینده دادگاه به او برگه تفهیم اتهامش را داد.
با حوصله شروع به صحبت با عالیه کرد:”خانم!لطفا به من بگویید که چرا به تظاهرات میدان هفت تیر رفتید؟”
عالیه در حالی که دست هایش را با هیجان زیاد در هوا تکان می داد،گفت :
” آقای محترم !چرا نباید می رفتم؟به نظر من شما اشتباه کردید که به تظاهرات نیامدید؟شما هم باید می آمدید.به خاطر حقوق دختران و همسرتان باید می آمدید.”
نماینده دادگاه که انگار از حرفهای عالیه یکه خورده بود ،گفت :”حواستان هست چه می گویید؟به سوال من پاسخ بدهید نه اینکه از من سوال کنید.”
اما عالیه انگار نه انگار که به عنوان متهم در برابر نماینده دادگاه انقلاب نشسته است و مدام به او می گفت که شما اشتباه کردید که به خاطر دفاع از حق دخترانتان به ما نپیوستید.او با حرارت از قوانین تبعض آمیزی سخن می گفت که بر ضد آن در میدان هفت تیر شعار داده بود:”سن مسوولیت کیفری برای دختران در ایران نه سال است .این یک ظلم بزرگ است که کودک نه ساله را مجازات کنید.”از دشوار بودن حق طلاق و حضانت فرزندان برای مادران می گفت و هربار هم به او می گفت :”به نظرم خیلی اشتباه کردید که آن روز در تظاهرات زنان شرکت نکردید.”
نماینده دادگاه انگار که از رفتارهای عالیه خنده اش گرفته باشد ،گفت :”مثل اینکه یک چیز هم یه شما بدهکار شدم و باید توضیح بدهم چرا به تظاهرات نرفتم.خانم !شما متهم هستید و باید توضیح بدهید که چرا به آن تظاهرات رفتید .شما به خاطر حضور در آن تظاهرات اکنون متهم و زندانی هستید.”
عالیه گفت :”خب .اشتباه می کنید .من کار درستی کرده ام .”
و دوباره برگشت به صحبت های قبلی اش که باید شما هم می آمدید.این بار گفت که باید به همراه زن و دخترهایش می آمد.
در همان حال که به صحبت های عالبه گوش می دادم روی برگه تفهیم اتهام نوشتم :”هیچ کدام از اتهامات را قبول ندارم .همه اش دروغ محض است و قویا تکذیب می کنم.”در آن برگه من به اقدام علیه امنیت ملی متهم شده بودم.
عالیه همچنان داشت در اثبات حقانیت تظاهرات زنان در میدان هفت تیر حرف می زد.
نماینده دادگاه انقلاب کم کم داشت عصبانی می شد.نگاهی به پرونده عالیه انداخت و گفت :”شما قبلا هم زندان بوده اید.درست می گویم؟”
بله .پنج سال در سالهای اول انقلاب ..
خانم !شما با این سابقه ای که دارید ،چطور جرات می کیند که خودتان را در معرض خطر دوباره قرار بدهید؟مگر نمی دانید سابقه قبلی تان پرونده امروزتان را سنگین تر می کند.شما نسبت به این دختران و زنان که سابقه چندانی ندارند ،ازمصونیت کمتری برخوردارید.
و عالیه دوباره حرفهای خودش را می زد:”من پشیمان نیستم که به تظاهراتی که برای درخواست حقوق اولیه زنان بود ،رفته ام . دوباره هم می گویم که شما اشتباه کردید که نیامدید. علاوه بر این تهام قبلی من که به خاطرش دوره محکویتم را طی کرده ام چه ارتباطی به اتهام امروز من دارد؟”
نمی دانم چرا عالیه این جمله را بارها تکرار می کرد؟آیا احتمال نمی داد این همه تکرار این موضوع می تواند نماینده دادگاه را جری تر کند؟با این وجود مجذوب هیجان و شجاعت عالیه شده بودم و احساسم این بود که حتی نماینده دادگاه هم تحت تاثیر او قرار گرفته است.
نماینده دادگاه جلو همه ما برگه ای را گذاشت که نشان می داد باید مبلغی را به عنوان قرار کفالت تامین کنیم تا مراحل آزادی ما فراهم می شود.قرار کفالتی که برای داگاه ضمانت می کرد هر وقت دادگاه اراده کرد برای محاکمه حاضر شویم.
خودش هم توضیح داد :”به هرکدام از شما اجازه خواهیم داد که در یک تماس تلفنی کوتاه از خانواده هایتان بخواهید که مدارک موردنیاز برای ضمانت را به دادگاه انقلاب در خیابان معلم تهران ارائه دهند.”
عالیه حاضر به تعهد دادن نبود که حتی حاضر نبود قرار کفالت را بپذیرد.
می گفت :”من خودم یک انسان مستقل هستم و خودم ضمانت می دهم که هر دادگاهی مرا احضار کرد فوری در آن حاضر شوم.اما حاضر نیستم کس دیگری ضمانت من را بکند.این توهین به من است.”
من و مریم ضیا پذیرفته بودیم که کفیل معرفی کنیم .حالا احساس می کردم که عالیه حرفهای خوبی می زند.چرا این موضوع به فکر من نرسیده بود؟
نماینده دادگاه بحثی طولانی در این باره با عالیه کرد اما عالیه زیر بار نمی رفت :”به هیچ وجه ضامن یا کفیل معرفی نمی کنم و شما تا هر وقت می خواهید من را در زندان نگه دارید.”
نماینده دادگاه گفت :”حالا حالاها در زندان خواهی ماند .برایت مهم نیست؟”
نه .مهم نیست! حاضرم در زندان بمانم.
با تامین قرار کفالت ، روز بعد من آزاد شدم ،من ، خواهران ضیا (معصومه و مریم) وآزاده فرقانی و همه زندانیانی که در تظاهرات زنان میدان هفت تیربازداشت شده بودیم.ما حدود پانزده نفر بودیم که آخرین زندانی هایی آن روز بودیم. حدود شصت نفر دیگر در روزهای گذشته آزاد شده بودند.
موقع خروج از راهروی بند 209 عالیه را دیدم که به همراه ما آزاد می شد .پرسیدم:
پس شما هم بالاخره ضامن معرفی کردید؟
نه.معرفی نکردم.
پس بدون هیچ گونه قرار کفالت و و ثیقه ای آزاد می شوی؟
بله.
در دلم به تدبیر و شجاعتش حسرت خوردم .او مسوولان زندان و دادگاه را مجبور به عقب نشینی در برابر خواسته قانونی خودش کرده بود.چیزی که هرگز فکرش را هم نمی کردم.به او گفتم :اما ممکن است این همه مقاومت و صراحت تو برایت هزینه ای سنگین در پی داشته باشد.
گفت :”برایم مهم نیست .من تصمیم خودم را گرفته ام.”
+ There are no comments
Add yours