مدرسه فمینیستی: عالیه اقدام دوست در زندان است. او به سه سال حبس محکوم شده است. اما جرم عالیه چیست؟ او به همراه بسیاری از زنان هموطنش می خواست در تجمعی مسالمت آمیز در 22 خرداد 1385خواسته هایش را با هم وطنانش و نیز سکانداران کشورش در میان گذارد. زنی تحصیل کرده و دبیر که دیگر نه چندان جوان است که احساساتی اش بخوانند و آن قدر تجربه و دانش دارد که به خود حق دهد، از قوانین فعلی پرس و جو کند و ناکارآمدیش را به تصمیم گیران یادآوری کند. عالیه را چندان نمی شناسم. من هم مثل بسیاری دیگر از عالیه عکس و خبری می شناسم و چند مصاحبه کوتاه خوانده ام که بعد از زندان در خرداد 1385 و بعد از گرفتن حکم، فعالان جنبش با وی انجام داده اند. گرچه همان چند مصاحبه کوتاه کافی است تا با شخصیت زنی آشنا شویم که می داند چه می خواهد و تصمیم خود را برای مبارزه با این قوانین به جد گرفته است. عالیه را چندان نمی شناسم. نامش یاد آور نامی است که نیمای شاعر به کرات در شعرهایش تکرار می کند و این روزها زمزمه زبانم شده است.عالیه هم از همان دیار نیما می آید. دیاری که سختکوشی زنانش بر همه آشکار است و هیچ کس نمی تواند برای توجیه فرودستی زنانش از نفقه بگیری زنان گیلان سخن بگوید. او از سرزمین زیبای گیلان می آید. [1] زنان سرزمینش خیلی زود در اوایل قرن 20 ندای برابرخواهی را آغاز کردند. پیک سعادت نسوان منتشر کردند. اولین هشت مارس (8 مارس 1301) را در رشت برگزار کردند و به همت روشنک نوع دوست اولین مدارس زنانه در گیلان ایجاد شد.
این روزها، بعد از به زندان انداختن عالیه مدام از خودم می پرسم، ما درچه کشوری زندگی می کنیم؟ به راستی با کدام معیارها می توانیم ایران را معرفی کنیم؟ کشوری که در آن شرکت در تجمعی که پیش از آغاز با خشونت پلیس متوقف شد، حبسی چنین سنگین به دنبال دارد. تجمعی که خشونت گرانش از محکمه عدل قضایی رستند و خشونت دیدگان به مجازات های سنگین گرفتار می شوند. یا کشوری که در آن زنانش حق خواهند. هر جا که امکان پیشرفتی بوده است، رشد کرده اند، بلند پروازند و موانع موجود را به هیچ می گیرند؟
چند سال پیش وقتی برای تحصیل به فرانسه رفته بودم، در سر کلاس ها من سوژه جذابی بودم. هم کلاسی هایم پرسش های زیادی از من داشتند. در کشوری که زنانش از بسیاری حقوق انسانی محرومند، این همه رشد زنان در عرصه های تحصیل و علم و هنر چگونه می تواند اتفاق بیافتد؟ من زن متاهلی بودم که همسرم در ایران مانده بود و برای دختران فرانسوی هم کلاسی من این شیوه زندگی به شیوه زندگی خودشان بسیار نزدیک بود و نمی توانستند در ذهنشان هضم کنند که چگونه یک مرد شرقی که قوانین نیز در بسیاری موارد با او همراه است، چنین اجازه ای را به همسرش می دهد؟
این موضوع تنها برای غربیانی که هرگز ایران را ندیده اند، پرسش انگیز نیست. روز گذشته(15 بهمن) در مطب دکتر هنگامی که دفترچه ها و بیانیه های کمپین را بین بیمارانی که مانند من منتظر رسیدن نوبتشان بودند، پخش می کردم و در حال توضیح اهداف کمپین بودم. مرد و زنی از نیجریه حضور داشتند. مرد مرا مخاطب قرار داد و به فارسی نه چندان خوبی گفت، تو چرا این کار را می کنی؟ در ایران که همه مردها زن ذلیل هستند! من و همسرم به او توضیح دادیم که این طور نیست. نمی دانم منظور او از زن ذلیل بودن مردان ایرانی چه بود اما از نظر او زنان ایرانی قدرتمند بودند و او نمی توانست باور کند، که قوانین ایرانی این چنین نابرابر باشند.
پرسش های مرا اما پاسخی نیست. باید به مرد نیجریایی توضیح می دادم که واقعیت کشور ما بسیار پیچیده است. در کشوری که او مردانش را زن ذلیل می خواند، اراده ای بر صغیر دانستن زنانش اصرار دارد. در همین کشور، قوانین چنان دست و پای زنان را می بندد که آرزوی دادگاه خانواده رفتن را حتی برای دشمنت هم نمی کنی. باید به مرد توضیح می دادم که در کشور من زنانی همانند عالیه تنها برای شرکت در تجمعی برای اعتراض به قانون تعدد زوجات، نداشتن حق سرپرستی بر فرزند، نداشتن حق طلاق به زندان های طویل المدت گرفتار می شوند. باید به مرد می گفتم که در کشور من حق گفتگو با مردم و در میان گذاشتن حق خواهی ات با دیگران، زندان به دنبال دارد. باید به او می گفتم که کنشگران کمپین یک میلیون امضاء را تنها به جرم گفتگو با مردم و تلاش برای هم راهی مردم با جنبش تساوی حقوق زنان کشورش در زندان می افکنند. باید به مرد می گفتم که برای تحقیر بیشتر کنشگران این جنبش آن ها را در بازداشتگاهی سرد و آلوده نگاه می دارند و حق دسترسی به اولین نیازهای انسانی را از آن ها می گیرند. باید به مرد می گفتم حرکتی همانند کمپین که با تلاش کنشگرانش به جنبشی پویا بدل شده است و همه چیزش روشن و آشکار است و رسانه های جنبش همه فعالیت های کمپین را به اطلاع افکار عمومی می رسانند، دستگاه قضایی با کنشگران دربند کمپین چنان برخورد می کند که انگار به مصاف چریک های مخفی رفته است و به خانه هایشان همانند خانه های تیمی حمله می برد و در زیر رختخواب و لباس به دنبال اسناد کمپین می گردد. باید به مرد می گفتم وضعیت زنان کشور من بسیار پیچیده است. کشور من سرزمین دختران فیلمساز 17 ساله است اما سرزمین دخترانی هم هست که در 13 سالگی و حتی کمترمی توانند به فرمان پدر به خانه شوهر فرستاده شوند. در کشور من شمار دانشجویان پزشکی دختر سال هاست که از دانشجویان پسر فزونی گرفته است. اما همین دختران فردا در مقام چشم پزشک، رایشان نصف همکار مردشان ارزش دارد. کشور من وکلای مبرز بسیار دارد ولی در همین کشور مردی با استناد به مخالفت شغل زنش با مصالح خانوادگی او را از حرفه وکالت بازداشته است.
عالیه در اوین است. این روزها هر وقت به او فکر کرده ام، از یاد آوری فضای سرد زندان اوین غمگین می شوم. اما می دانم یک چیز قلب همه ما را گرم می کند، ایمان به تغییر. این قوانین روزی تغییر خواهند کرد. روزی که چندان دور نیست و من انتظار آن روز را می کشم.
+ There are no comments
Add yours