مدرسه فمینیستی: آن چه مرا برآن داشت تا این مطلب را برای دکتر محمد برقعی و نیز نوشین احمدی خراسانی دوست خوب و عزیزم بنویسم، گرچه نخست مصاحبه جواد موسوی خوزستانی با دکتر محمد برقعی و نقد و بررسی هندوانه تلخ و گسی بود که آقای برقعی تحت عنوان “زنان موفقتر از مردان…” پیشکش ما زنان کرده بودند؛ و در پی آن نامه [پاسخ] نوشین احمدی خراسانی به دکتر برقعی با عنوان “صیغه و عقوبت رابطه جنسی” و نکات بسیار مهم آن بود؛ انگیزه قویتر، جدیتر و واقعبینانهتری موجب شد تا این نوشته از شکل و محتوای اولیهاش متفاوت و به نوشتهای که پیش رو دارید تبدیل شود و آن نقد و نظر و پاسخ من به مقاله دیگری از آقای دکتر برقعی تحت عنوان “صیغه: سنتی مفید و ارزنده” بود که در دو بخش در سایت مدرسه فمینیستی آمده بود، که آن را هم در انتهای مطلب اولیه در این مقاله اضافه کردهام. البته این مقاله بدون عنایت به سه جلسه بحث و گفت و گوی آقای دکتر برقعی با برخی از صاحب نظران نوشته شده است. من متاسفانه آن سه جلسه بحث و گفت و گو را ندیده و نشنیده ام. بی شک پس از شنیدن مطالب آن، احتمال دارد مطلب تکمیلی این مقاله را نیز خدمتتان تقدیم کنم – ناهید توسلی
در بحثها و نقطهنظرهایی که از سوی مدافعین حقوق حقۀ برابر و عادلانه انسانیِ (حقوق بشر) در مورد زن و مرد در کشورمان ایران، (چه پیش و چه پس از اسلام)، با صبغه کشوری مذهبی/سنتی، مطرح میشود، من همیشه متوجه یک حلقه مفقودهای میشوم که روشنفکران، دانشمندان، حقوقدانان و…جامعه ما بیتوجه و حداقل بیاشاره، بیجستجو و بیاعتنا بهآن، به اظهارنظر و اعلام مواضع خویش و یا پژوهشها و کنشگریهای تئوریک و پراگماتیستی خود میپردازند.
به نظر من، عدم دستیابیِ بخشی از خواستههای زنان و مردان روشنفکر، حقخواه، دموکرات و آزادیطلب ایران بیتوجهی و یا بیمیلی و حتی بیباوری به این حلقه مفقودهای است که از قضا همیشه در حضورشان و در برابرشان و بهتر است بگویم همیشه در دستهایشان بوده است! این که چرا این طیف گسترده جامعه روشنفکری ایران بیتوجه به شرایط موجودِ عینی و واقعیِ که در این جامعه از پیش از ورود اسلام تاکنون وجود داشته و در رگرگ مردم این سرزمین ریشه دوانده است، چشم فرو بستهاند، برایم بیپاسخ ماندهاست؛ و آن تاثیر و نفوذ دین و شریعت و پیآمدهای ناشی از آن یعنی اقتدار اجرایی فتواها و نقطهنظرهای فقها و علمای دین زیر عنوان “قوانین فقهی و شرعی”یی است که هیچگاه روزآمد و زمانمند نمیشود و همین حلقه مفقوده، اصل “دین” و اصل “اسلام” را زیر سئوال میبرد. انگاری از سوی روشنفکران (چه دیندار و چه لائیک) وحشتی از اشاره به آن وجود دارد تا مبادا متهم به «اُمُلیسم» و یا «فِناتیسم» شوند!
(1)
لازم میدانم نخست به این نکته روشن اشاره کنم که ایرانیها را معمولا مردمانی فردگرا (INDIVIDUALIST) و نیز افراطی/ تفریطی توصیف کرده و تعریف میکنند: مردمانی که یا سیاه و یا سفید میبینند؛ و از قضا دکتر محمد برقعی با اشاره به واقعیتی کاملا درست در پاسخ به پرسشهای جواد خوزستانی میگوید: «ثنویت، سیاه و سفید دیدن ویژگی دیرینه فرهنگی ما است که حال به شکل تضاد سنت و مدرنیته جلوه می کند» و سپس با اشاره به پژوهشهای ایرانشناسی (اساطیر و ادیان آسیایی) زنده یاد دکتر مهرداد بهار اشاره میکنند که: «آریاییها با آمدن به ایران وهند پارهای از خدایان خود را نیز به این دو دیار آوردند و جالب آنکه این خدایان در ایران دوگانه شدند. دیوسیرت و فرشته خو که بعدها اهریمن و اهورامزدا تجلی دیگر آن بودند در حالیکه همین خدایان در هند با ویژگیهای دیگری پذیرفته شدند: خدای باروری، خدای جنگ هم بود…».
متاسفانه از همین آغاز باید بگویم که چنین نیست و دوآلیسم خیر و شر از پیشترها در هند وجود داشته است؛ از زمان “ریگ ودا” :”در سرودههای ریگ ودا (مگر در دهمین بخش آن) … سخن از دشمنی دیوی واحد علیه خدایی واحد می رود و عمدتا صحبت از نبرد ایندره با اژدهایی عظیم به نام ورتره در میاناست، ولی به مرور تا بخش دهم ریگ ودا، که تازه ترین و واپسین بخش ریگ ودا است، ما با شکل گرفتن اندیشه خدایان خیر در برابر گروه خدایان شرّ روبهرو میشویم و در کتاب دهم ریگ ودا، به جای دو گروه خدایان نیکو که در آغا ریگ ودا، به نام اسوره و دیوه، وجود داشتند به دو گروه خدایان خیر و شرّ برمیخوریم….. ).” ادیان آسیایی – مهرداد بهار- چشمه 1375- تهران صص7-166)
نقد اساسی من، متضادبودن نتیجهگیری این مطلب ازسوی دکتربرقعی است که متاسفانه این مصاحبه را ابتر کردهاست. گرچه میدانم ایشان به مطالبی که من خواهم گفت بیش از من آشنا هستند؛ اما اینگونه حکم صادرکردن که تنها “لااله” را گفتن و “الاالله” را، یا فراموشکردن و یا بهوقت دیگر گذاشتن است، که موجب سوء درک و کژفهمیهایی میشود که اثر سوءاش بیش از دفاع و سازندگیاش خواهدبود!
آقای برقعی در تایید این دیدگاهِ به نظرمطلق خود [که بیشک و اساسا نباید اینگونه باشد] اضافه میکنند که: «این سیاه و سفید دیدن در ایران و خاکستری دیدن هندیها میبایست مربوط به باور ساکنین اولیه این سرزمینها پیش از ورود آریاییها باشد».
نکتهای را باید به آقای برقعی، که حتما بهتر از من میدانند، یادآوری کنم که این “دوآلیسم” سفید و سیاهِ مورد نظر ایشان، همان اصل دیالکتیکیِ تز و آنتیتز است که موجب پدید آمدن سنتز میشود که اگر نیم نگاهی زبانشناختی و اتیمولوژیکی به این واژه بیندازیم متوجه میشویم که “سَن”(syn) همان =) “ham” همانِ) فارسی است، و این، یعنی عملا، سنتز =) مانند “تز” یا “همانتز(، خود تبدیل به تزی دیگر و مستقل میشود. یعنی این دو نیروی ضدهم، همان هستی باحرکت و پویا یعنی DYNAMIC است که بدون حضور و تعامل این دوآلیسم تز و انتیتز نمیتواند “هستن” داشتهباشد. ادامۀ وجود و حضور هر پدیدهای درهستی در تعامل این دو، صورت میگیرد [یین و یانگ کنفسیوسی]. اگر غیر از این باشد پس باید بپذیریم که هستی ما “ایستا” یعنی STATIC است؛ در حالیکه ما همه به گونه تجربی، علمی و عینی میدانیم و آموختهایم که اینچنین نیست. پس این سیاه و سفید دیدن و اذعان به داشتن شعورِ تشخیص سیاه از سفید، از ممیزههای فطرت و توانایی انسان پیشتاریخِ دوران اساطیر بودهاست؛ تا امروز که علم و دانش آنرا معنا و توصیف عینی و علمی کردهاست.
بهنظر میرسد آقای برقعی، مسلما در این مصاحبه کوتاه فرصت نکردهاند، زیرا ایشان دانشمندتر از آن هستند که من جسارت کنم و بگویم که از دیرباز و از دوران اساطیر و در تمام باورهای اساطیری/دینیِ مردمانِ پیشتاریخ و پیشاکشاورزیِ: آدمیانی که در اجتماعات، یعنی در communities میزیستهاند همیشه دو نیروی خیر و شر را در ذهن خویش شناخته و تجربه کردهاند. بهعبارتی دیگر، حتی ذهنهای اسطورهای و طبیعی و بکر آدمیانِ هنوز تاریخمند نشده نیز همیشه یک دوگانگی را، همانگونه که در هستیِ دور و بر خویش، یعنی در طبیعت مییافتهاند؛ مانند روز و شب، خواب و بیداری، گرسنگی و سیری و…از همه مهمتر حیات و مرگ را درک میکردهاند، بیشک ذهنهای غریزی و آگاه به این دوآلیسمِ به زعم من “سازنده” داشتهاند. بنابراین حتی انسانهای اولیه نیز این دوآلیسم سفید وسیاه را – که آقای برقعی آنرا شاهبیت مصاحبه خود قراردادهاند – از دیرباز به عنوان امری کاملا طبیعی و سازنده و آفریننده میپنداشتهاند: سرمای زمستانی که به گرمای بهار و تابستان می چرخد، رویش و زایش را به همراه داشته است.
پس من نمیتوانم با اصل اولیه بحث آقای برقعی یعنی تنها پیششرط سیاه و سفید دیدن ایرانیها – چه پیش از آریاییها و چه پس از آنها – بهصورتی که ایشان برای ورود بهحوزه شقاق ارزشیِ حقوق انسانی، میان زن و مرد، که محصول نظام اقتصادی/اجتماعی دوران پس از کشاورزی است برگزیدهاند، موافق باشم. درعین اینکه ایشان این بحث را با مطرحکردن بسیاربسیار هوشمندانه و دانشمندانه دوآلیسم “سفید و سیاه” آغاز کردهاند، اما متاسفانه نتیجهگیری ایشان را قابلقبول نمیدانم! انتظار میرفت آقای برقعی حتما به مبحث ومسئله “ارزشگذاری”های نظام مردمحورِ پساکشاورزی، به سفید و سیاه، بلند و کوتاه، چاق و لاغر، دارا و ندار، فقیر و غنی، و… و…همۀ دوآلیسمهای ارزشگذاری شدۀ مردمحور موجود در جهان میپرداختند و بعد به نتیجهگیری میرسیدند تا ما میدانستیم ایشان، خود نیز این نگرش “ارزشگذاری” مردمحور تقسیمشده به زن/مرد را نمیپذیرند (که من مطمئن هستم بیشک همینگونه است).
آقای برقعی بیتوجه به اینکه این پدیدههای دوگانۀ به ظاهر متضاد و متعارض با هم (البته در ارزشگذاری مرد محورانه)، در حقیقت سائق و رانۀ (drive) هستی به “شدن” و “صیرورت” و در نهایت رشد و افزایش و فربهشدن انسان و همه پدیدهها از جمله کل هستی و طبیعت هستند. بههمین دلیل است که هستییی که ما در آن میزیییم روز به روز بزرگتر و فربهتر میشود؛ و این از آثار تعامل این دو نیروی بهظاهر متضاد باهم، اما در حقیقت متعامل باهم میباشد. اینجاست که عقلآً، منطقاً وعِلماً هیچ نوع ارزشگذاری مثبت و منفی برای این دو پدیدۀ «باهم درتضاد و تناقض» و درعین حال «باهم درتعامل»، نمیتوان قایل شد.
باور به این اصل اولیه که ناخودآگاه این تفاوتها را با ارزشگذاری مثبت و منفی و بر اساس منافع و فرهنگ سلطۀ مردانۀ جهانی بپذیریم، ساخته و پرداختۀ حاکمیت مردمحور و پدرسالارانۀ پس از دوران کشاورزی است. دورهای که انسان وارد مقطع دیگری از “زیست” خویش میگردد و دقیقا از همینجاست که زن/مادر، به تعبیر سیمون دوبووآر “زن” میشود، در مقابلِ مرد، که “آدم” تلقی میشود. آدمی که آفرینش او را:
- تورات : «و خدا گفت ایشانرا بهصورت ما وموافق شبیه مابسازیم ……”، “پس خدا آدم را به صورت خود آفرید او را به صورت خدا آفرید ایشانرا نر و ماده آفرید” ) بندهای 26 و 27 سِفر آفرینش، باب دوم – کتاب مقدس).
- قرآن: «ای مردم، از پروردگارتان که شما را از “نفس واحدی” آفرید و جفتاش را [نیز] از او آفرید، و از آندو مردان و زنان بسیاری پراکنده کرد…..» (آیه 1 سوره نساء و بسیاری آیات دیگر).
- اوستا: (زرتشتیگری) «هنگامی که کیومرث* را گاه مرگ و تسلیم کردن جان به جان آفرین فرا رسید، برپهلوی چپ خویش برزمین افتاد و در واپسین دم حیات، نطفۀ زنده و بالندهاش که سرخگون بود بر زمین ریخت، و چون بر آن پرتوهای پاک و تابناک مهرشید بتابید، آنرا شفاف و پاکیزه گردانید و باروری بخشید. پس از چهل سال، از این نطفه، دو گیاه بردمیدند که در آغاز چنان بههم پیچیده و درهم تنیده بودند که بازوانشان از پشت به شانههایشان آویخته بود و پیکرهایشان بههم چسبیده بود. سپس آندو، سیمای بشری یافتند و روح انسانی در کالبد گیاهیشان دمیده شد و مشی و مشیانه نام گرفتند.» (اساطیر ایران باستان)
- کیومرث: زنده میرا – نخستین پروتو تایپ آدم توصیف و تعریف میکند. بدون هیچ ارزشگذاری در تقدم و تاخر جنس آنان. ادیان توحیدیِ سامی و آریایی از “انسان” صحبت میکنند که نر و مادهاند، مذکر و مونث هستند.
این مسئله را بهاین دلیل یادآوری کردم که بگویم زنان، هنوز دارند تاوان بازماندۀ آن اندیشۀ مردمحور و پدرسالارانهای را میپردازند که نه تنها موجب شقاق انسان به زن و مرد و در نهایت تحمیل این ذهنیت غلط به ارزشگذاری جنسی، بلکه موجب بوجود آمدن فرهنگهای امپریالیستیِ، استعماری، استثماری، استبدادی، استحماری و…. میان انسانها (زن و مرد تواما) شده است. اینجاست که آن حلقۀ مفقودۀ ساختۀ ذهن سلطهگر بیشخواه مرد/پدرسالارانۀ تاریخی، که هنوز و پس از گذشت 1400 سال از حضور آخرین دین توحیدی یعنی اسلام که بنابر روایات خودِ آن دین، دانشمندان و علما را ادامه دهندۀ راه انبیا میداند، هنوز در ذهنها نه تنها “گُم”، که اساسا مجهول است.
پژوهشگران و یا پاسخدهندگان به پرسشهای مربوط به حقوق نابرابر و ناعادلانه زن در روند تاریخی بیهیچ اشارهای به اینکه همۀ این ذهنیتها و همۀ این قوانین حقوقی- چه در اسلام و چه در یهودیت و مسیحیت – از درون متون مقدس این کتابها، پس از خوانش و تفسیر و تاویل مرد/محور و پدرسالارانه، در همۀ جوامع دینی این ادیان استخراجشده و تدوین قانونی یافته و بهمورد اجرا گذاشته شدهاست، نمیکنند. حکومتهایسیاسی این جوامع نیز بهدلیل “تابو” انگاشتن ورود به درونۀ این ادیان – که همانا تفسیر و تاویل متن آیهها با لحاظ کردن شرایط زمانی/ مکانی، و یا تاریخی/ جغرافیایی، که در دوران مدرن تحت نام متنهایی با آیهها و نشانههای “درزمانی” (diachronic) و”همزمانی” (synchronic) بدون کُدگذاری محوریت مردانۀ آن و بهدلیل وحشت از، ازدستدادن اقتدار و موقعیت دستگاههای امپریالیستی خود، بیچون وچرا و بی آنکه اجازه خوانش و تفسیر و تاویل متن “زنانه” [خوانش دوصدایی و دوجنسی و یا فراجنسی] را به زنان نیز بدهند این احکام و دستورات را لازمالاجرا اعلام میکنند. درحالیکه همین حاکمیتهای اقتدارگرا و سلطهطلب مردانه درطول تاریخ، هیچگاه خود و اعوان و انصار خود را ملزم بهرعایتاجرای این احکام نکردهاند. در اینجا و در این وضعیت، این احکام که ممهور به مُهر “دینی” و “اجتماعی” شده بودند تبدیل به پدیدههایی ایستا یعنی (static) شدند که اکنون در جهان با آن روبرو هستیم.
من به دو نمونه آن در مسیحیت اشاره میکنم: “حق طلاق در کلیسای کاتولیک” و “حضور پدر” در کلیسا بههنگام ازدواج و همراه بودن با دختر تا محل استقرار کشیش مسئول جاریکردن عقد و پس از آن تحویل دادن دختر به همسر آینده توسط شخص پدر!! [در همین سالها اگر مراسم ازدواج ولیعهد اسپانیا و ولیعهد دانمارک را ما همه از طریق ماهواره دیده باشیم، باید بهیاد بیاوریم که در آن مراسم هر دو دختر (عروسها) در معیت پدر و در صحن کلیسا و در حضور کشیش به دست شوهر سپرده شدند].
آیا دوستان فمینیست و پژوهشگرِ ما، چه مسلمان و چه لائیک، چه دیندار و چه غیردیندار میتوانند از این سنتها، بیتوجه به آن و بیتوجه به تفسیر و تاویل و ساختشکنی از آن و روزآمدکردن آن، به فعالیتهای حقوق بشری زنان ایرانی مسلمان، بیتوجه به فقدان این “حلقۀ مفقوده” کاری از پیش ببرند؟ بسیاری از زنان همفکر من و حتی خود من، یکی از کسانی هستم که بارها و بارها چه در نوشتهها و مصاحبههایم و چه در نشستهای گوناگون کانونها، کمپینها و فورومهای مربوط به حقوق زنان تلویحاً به این “حلقۀ مفقوده” اشاره کردهام. اما بسیاری اوقات، بیتوجه و بیپرداختن به این پیشنهاد، متاسفانه به نسبتهای روا و ناروا و ازجمله محکومکردن این نوع اندیشه و تفسیر و تاویل آن، به “نوبنیادگرایی” نیز متهم شدهام. آیا اگر ما از سنتهای دستوپاگیر موجود در جامعه خود که برایمان لازمالاجرایِ دینی و فقهی تعریف شدهاند، توان ساختشکنی و روزآمدکردن آنها را داشتهباشیم گناهی مرتکب شدهایم؟ آیا نمیدانیم که در دنیای ارتباطات دیجیتالی دهکده جهانی قرن 21 و در هزاره سوم میلادی برای احقاق حق و پیگیری حقوق بشر (زن و مرد) باید روشمند و با متدولوژی ویژۀ آن زمان به فعالیت در چنین حوزههایی پرداخت؟ آیا باید چشم خود را بر روی واقعیتهای شومی که دور و برماست؛ از حقوق زنان گرفته تا حقوق همسران (چه زن و چه مرد، زیرا آمار شوهرکشی دراین دو دهه بهشدت بالا رفتهاست)، حقوق کودکان، ادیان، کارگران، ملیتها، نژادها، زبانها، فرهنگها، رنگ پوستها، و..و.. ببندیم؟ و با گفتمانی ناآشنا و بیگانه و بعضا گهگاه کینهتوزانه و بغضآلود و در حقیقت منفعلانه با آنان که با این گفتمانها آشنایی ندارند به تقابل بپردازیم؟ و یا باید از هوش و کیاست زن/مادرانۀ خود بهره گرفته و پدرسالاران و پدرخواندههای حقوق زن/مادرانه را که سدهها و هزارهها در دست تاویل و تفسیرهای مردمحور و پدرسالارانه بوده است با گفتمانی فراجنسی به چالش بطلبیم، تا بتوانیم حقوق حقۀ از دست شدهمان را دوباره به دست آوریم؟ آیا جز این است که زنان فعال برای احقاق حقوق حقۀ برابر و عادلانه خود، هنگامی که با گفتمان ناآشنای پدرخواندهها به سراغ مسایلی میروند، که انقدر درونی و ژنی مردان شده، که ساختشکنی از آنها به از دست دادن همه اقتدارشان منتهی میشود کتک می خورند، دستگیر میشوند، زندان میشوند، ممنوعالقلم و ممنوعالمصاحبه و ممنوعالصدا و ممنوعالتصویر میشوند؟ در حالی که نیک اگر بنگریم درمییابیم که تلاش برای رسیدن به این حقوقهای حقه، خود، به حقانیتی میپردازد که در نهایت به وضعیت آشوبزدۀ پدرخواندههای تاریخ و بقیۀ انسانها نیز گشایشی خواهد رساند؟
ما زنان، خود میدانیم چه عاملی موجب پیدایش این نابرابری غیرعالانه شده است. ما میدانیم که توانایی مادربودن ما زنان و وضعیت فیزیولوژیکی آمادگی برای مادرشدن، بارداری، زایمان، نگهداری فرزند و…. همه اینها بوده که پس از استقرار نظام کشاورزی که به زعم ویل دورانت، زنان موجب و مبدع پیدایش آن بودند و آنهم به دلیل سیراندن شکم فرزند و جستجو و کار روی زمین، آن زمان که مردان به صید و شکارافکنی اشتغال داشتند؛ این زنان بودند که به کشاورزی روی آوردند. (نیازی به اشاره به استقرار نظام سلطهگر و منفعتخواه مرد/پدرسالاری به نظر نمیرسید اما، در این تحلیل باید آنرا از یاد نبریم.)
پس، اشاره دکتر برقعی به تقسیمبندی دوآلیستی سفید و سیاه، که محصول دوران مردمحوری و پدرسالاری است، نمیتواند تنها مورد اشکال در، یافتن راه حل در امور زنان و مردان و حتی در اقتصاد و سیاست و فرهنگ ایران و اسلام باشد. در تحلیلها و بررسیها و پژوهشها باید حتما شرایط زمانی و مکانییی را که منجر به بُروز و ظهور پدیده و یا فرهنگی میشود کاملا بررسیکرد. به قول پروفسور “ژاکبرک” استاد دانشگاه سوربن، هرپدیدهای را باید با شرایط خود آن پدیده بررسی کرد. روشمندنبودن این فعالیتها، خود موجب هرزرفتن همۀ کوششها و نیز واکسینهشدن آنها است. آقای برقعی باید بدانند (که مسلما میدانند( این نگاه دوآلیستی، از همان دوران پیشاکشاورزی که اندیشههای انسانهای اساطیری به دلیل ارتباط نزدیک با طبیعت و درکِ حس و حضور طبیعتِ دور و برانسان، که نه آسمانخراشها آسمان را از دیدشان و نگاهشان گرفته بودند و نه نور و چراغانی شهرها، دیدن غروب زیبای آفتاب و لحظه وصل سپیدی و سیاهی را از یادشان بردهبود، و نه حرکت ستارگان و ماه را از چشمهایشان پنهان کردهبود، و نه انقدر سر در آخور زمین داشتشان تا مجبور باشند برای حفظ جان خود از میان آهنپارههای دودزا تنها به فکر نجات جان خویش باشند و دیگر فرصتی باقی نماند که اگر دوستی، رفیقی، یاری از کنارشان رد شد بتوانند حتی درحد فرهنگ امریکایی، یک های/بای (hi-bye) بهیگدیگر بگویند … در ذهنیت انسانیِ انسان وجود داشته است.
بله، انسانهای دوران اساطیر که مراتب “هستی” را از “مای” روشنفکر جهان سده 21 که پا بر ماه نهاده و در آن قدم زدهایم و در پی تسخیر مریخ هستیم و میتوانیم اگر پول و سرمایه زیادی و مازادِ برگرفته از حق دیگر انسانها را که وقیحانه غصب کردهایم، داشتهباشیم، چند روزی تور “فضاگردی” بگیریم و فضا را بگردیم و از آن بالا آتشهای روشن و سر به آسمان کشیده مشتعل از پرتاب خمپارهها و بمبهای آتشزای محصول علم و تکنولوژی دوران مدرن و جنگهای بچگانه شمال/جنوب را که بر سر زنان و مردان و کودکان بیدفاع که ناگزیر از بهکارگیری لنگه کفش و پرتاب آن به نماینده و چکیده نظام استعماری/ استثماری/ استبدادی/ استحماری مدرن هستند تماشا کنند!! آن سان که “نرون” روم را به آتش کشید تا در شب منظره زیبای آن را ببیند و نقاشی کند؛ آنان هم از بالا و از درون سفینههای میلیاردی بتوانند کودکان گرسنه و استخوانی و زنان فرزند به بغل را با پستانهای خالی از شیر در افریقا و آسیا و کشورهای جهان دوم و سوم و جنوب و…. ببینند و اگر فرصتی شد به بیخانمانهای نیویورک و شیکاگو و لوسآنجلس نیز نیم نگاهی بیندازند!؟
این سرنوشت شومیاست که حاکمیت مردمحور تاریخی جهانی برای نوع انسان (زن و مرد) رقم زده است!
(2)
و اما… اینک، اشارهای کوتاه دارم به این بیتوجهی به یافتن و بهکارگیری همان حلقه مفقوده، خطاب به نوشین احمدی خراسانی و نیز به دیگر دوستان و همیاران و همراهان عزیزم، در تحلیلهای تئوریک آنان درباره مسایل و موضوعهای مربوط به وضعیت، شرایط، حقوق و فعالیتهای جنبش زنان در ایران.
نوشین احمدیخراسانی، زنی است جوان که همه نوجوانی و هنوز هم جوانی خود را (مانند پروین اردلان و دیگر زنان جوان فعال جنبش زنان) قربانی و فدیه نجاتبخشی نیمی از “انسان” که “زن” شناخته میشود، کرده است. بیانصافی و نامردمی است اگر کسی بخواهد خردهای بر او و دیگر یاراناش بگیرد که همۀ همّ و غم خود را، و چه میگویم، همۀ “حیات” خود را، که عزیزترین موهبت برای انسان است، در پای دفاع از “حق” انسانیِ انسانزیستن “زن” به کارگرفتهاند.
من به این دلیل به خودم اجازه میدهم که نقدی نه تنها بر نامه نوشین به آقای دکتر برقعی، بلکه به بخشی از فعالیتهای حوزه زنان این گروه از دوستانمان داشته باشم که خود، از اولین کسانی بودم که با دعوت نوشین به عضویت دراولین گروه حامیان کمپین یک میلیون امضا لبیک گفتم و نامم در آن لیست قرارگرفت. با اعلام آمادگی به، نهتنها حمایت، بلکه هرنوع همکاری که لازم باشد. گرچه از بد روزگار، به “دلیل شناسنامه” و گرفتاریهای همسر و فرزندان و خانه و زندگی (زن/مادری) و نیز کارهای ادبی در حوزه داستان نویسی و …. از همه مهمتر مدیریت و انتشار نشریه ادبی فرهنگی هنری «نافه» – آن هم در این شرایط – هیچگاه نتوانستم قدمی همگام با آنان بردارم؛ اما در هر برههای که کاری از دستم برآمده، حتی در حد امضای بیانیهها، همراهی خود را با کمپین یک میلیون امضا اعلام کردهام.
حلقه گُمشدهای که از آن سخن گفتم، خلاء و یا gapی است که در بین اندیشۀ تئوریک من و چند تن از بانوان همفکر در حوزۀ زنان، با بخشی از زنان روشنفکر مدافع حقوق زنان وجود دارد. این حلقۀ گمشده، عدم توجه به سنتها و آداب و رسوم ایران به عنوان کشوری با زیربنای دینی/ مذهبی/ سنتی، که بخش عظیمی از تودههای زنان و مردان و خانوادههایی که مرکزنشین نیستند و در روستاها و دورافتادهترین نقاط ایران، مانند سیستان و بلوچستان، (که تا چندی پیش هنوز نمیدانستند شاه رفته و انقلاب شده است!) زندگی میکنند و با فرهنگی سخت سنتی، تابویی و مذهبی. ما فعالان زن، اگر از این خیل توده عظیم مردم غیرمرکزنشین درگذریم، پس چگونه میتوانیم خود را مدافع و فعال در حوزۀ “حقوقبشر” و مدافع و فعال در حوزۀ “بازیابی حقوق حقۀ انسانی زن” بدانیم؟ اگر بخواهیم کاری که میکنیم مشمول این قشر سنتی ناآگاه بومی اما پاک و بیآلایش این سرزمین شود میبایست از “درون” وارد معرکه شویم. به نظر من ما فعالانِ بازیابی حقوق از دستشدۀ زنان، میبایست برای این خیلِ عظیمِ در سنت و عرف خود درهم پیچیدۀ قشری و متحجری که همۀ زندگیشان را “تابو”های سیاه و غیرعقلانی و غیرمنطقی تشکیل میدهد تنها، با زبان و با ادبیات، سنتها و باورهای خودشان و نیز با ساختارشکنی از آن باورها و بازسازیِ همان زبان و ادبیات و واژگان و سنتها و باورها در قالب “روز” و “زمان” کاری فرهنگی انجام دهیم، در حد ساختشکنی از باورها، سنتها و تابوهای غلط و کژی که در طی هزارهها، درونی این مردم (چه زن و چه مرد) شده است!
من، یافتن این “حلقۀ مفقوده” را ورود به حوزۀ خوانش متن دین از سوی زنان و مردان تحصیلکرده، آکادمیک، پژوهشگر، و همچنین تعامل با دینمردان و دینزنانی که ظرفیت بحث و گفتوگو دارند پیشنهاد داده و میدهم. اما نمیدانم چرا این پیشنهاد، که بهنظر من، البته نه اینکه تنها راه، بلکه یکی از راههای نجات زنان ایرانی مسلمان در این دوران از تاریخ است، حتی مورد بررسی نیز قرارنمیگیرد؟ آیا ورود به حوزۀ تاویل و تفسیر متن مقدس را بهخاطر خطرات یا کژفهمیهایی که ممکن است پیش بیابد باید کنار بگذاریم؟ و یا با سعۀ صدر به متن قرآن- مانند دیگر متون مقدس دینی – مراجعه و با یاری گروهی از زنان که در این حوزهها کارکردهاند کارگاههای فکری/تئوریک برای زنان ایرانی مسلمانی که همۀ سلولهای جسم و روحشان باورمند به دین، آئین و مذهب سنتیشان است برگزار کنیم و تفسیر و تاویل حقیقی و روزآمد قرآن را به آنان بباورانیم و تفهیم نماییم؟
نوشین احمدی خراسانی، در نامهاش به دکترمحمدبرقعی به مسایلی مانند “صیغه” و “پردهبکارت”، “صیغه و مجازاتهای مرتبط با آن”، “صیغه و حوزه خصوصی زندگی شهروندان” پرداخته و مطالب بسیار درست و ارزندهای بیان کردهاست! اما یک نکته اینجا مغفول مانده و آن این که اگر قرار است قوانین مربوط به زنان را که برگرفته از قرآن و در قالب شریعت و فقه و با خوانش و تفسیر و تاویلهای مردانۀ زمانهایی که دیگر زمانه ما نیست، تدوین شده است به میان بیاوریم و مورد سوال قراردهیم، آیا پسندیدهتر نیست که نخست در این زمینه به پژوهش و خوانش و مطالعه متن بپردازیم و در مفهوم و بهکارگیری این احکام فقهی غور و بررسی کنیم و با توجه به ابزار و با استناد به آیات خودِ متن قرآن، آنها را تفسیر و تاویل کنیم تا آن وقت ناگزیر نشویم “دین” یا “اندیشهای” را از بیخ محکوم کنیم؟ یا با هزاران توجیه ناموجه بخواهیم آن را موجه تلقی کنیم؟
من، اینجا فقط میخواهم تنها به موضوع مورد اشاره نوشین احمدی خراسانی درنامهاش به دکتر برقعی اشاره کنم و بگویم که در هیچ کجای کتاب مقدس مسلمانان، قرآن، اشارهای به صیغه و این که جوانان بروند با هم صیغه شوند (آن هم در جامعهای که باکره نبودن دختر ارزشاش در حد بریدن سر آن دختر است، آن هم به دست پدر) و یا مردی با داشتن همسر و فرزند با مشروعیتِ قرآن بتواند همسر موقتی دیگری دراختیار داشته باشد، هرگز وجود ندارد. اساسا واژۀ “صیغه” را در متن قرآن نمییابید! تنها یکجا به واژۀ “متعه” اشاره شده است و آن هم بهدلیل خاص خود و نه بهعنوان امری فراگیر و حکمی همگانی و قابل اجرا!!
چرا باید از خواندن و درک آیات قرآن که شریعت ما براساس آن بوجود آمده و قوانین حقوقی زندگی زنان و مردان ما چه درعرصۀ خصوصی و چه درعرصۀ عمومی براساس فقهی سنتی و مربوط به زمانیهایی خاص و با خوانش گروهی مردان عالِم و دانشمند دین در زمان خودشان ابراز شده و شکلگرفته هراس داشته باشیم. این قوانین فقهی به هیچ عنوان مربوط به سیسال اخیر و حکومت جمهوریاسلامی نیست. این قوانین با همین شرایط و با ضرس قاطع میگویم با شرایطی سختتر از این، در دولتهای پیش از انقلاب هم وجود داشته و لازمالاجرا بودهاست. نکته جالب اینکه، ما اگر در دوران حکومتهای پیشین میخواستیم این پیشنهادها را به شاه یا یه دولت او بدهیم، آنان هرگز این اجازه را به ما نمیدادند. زیرا برای بقای سلطنت و حکومتهاشان حاضر نبودند وارد حریم قرآن، شریعت، فقه و اینگونه مسایل شوند. چرا؟ بهدلیل اینکه بدون تایید و تصویب علمای قم و نجف نمیتوانستند دست بهچنین کاری بزنند. اما، اینک که ما در ذمّه حکومتی به نام جمهوری اسلامی میزیییم خیلی راحتتر میتوانیم متن آیات و احکام قرآن را تفسیر و تاویل کنیم و با رایزنی با علمای دین و فقها خوانش خود، یعنی خوانش زنانهمان را، [به یاد داشته باشیم خوانش زنانه با خوانش زنان متفاوت است، زیرا یک مرد ممکناست خوانش زنانه از متنی بدهد درحالیکه یک زن ممکناست خوانشش از همان متن مردانه باشد] اعلام و به بحث و گفتوگو بنشینیم و مشکل زنان ایران را که قوانین مدنیاش از شریعت و فقه گرفته شده است روزآمد کنیم. همانگونه که درحال حاضر بسیاری از علما و دانشمندان دین و دینباوران، درباره “وحی” و مسایل دیگری از دین تفسیر و تاویل و اظهارنظر کرده و با عالِمان همان حوزهها تبادل اندیشه و تفسیر و تاویل میکنند.
چون پاسخ مشروح و کامل به مطالب نامه نوشین احمدی خراسانی که صرفا اشاره به مسئله “صیغه” دارد و همه آن بیشک کاملا درست و عقلانی و منطقی است نیاز به ورود به حوزه شرایط تاریخی و جغرافیایی زمان قرآن و محمد دارد، من در این مقاله از آن درمیگذرم. دراینجا تنها میخواهم به نکتههایی در رابطه با متن قرآن و آیات آن، به ویژه آنهایی که به موضوع زنان مربوط میشود و امروزه اغلب قریب به اتفاق فعالان حوزه زنان، تحت نام قوانین حقوقی/مدنی زنان به آنها ایراد دارند [که کاملا هم منطقی است] اشاره کنم. زیرا درصد بالایی از فمینیستها – از جمله خود من – که در ایران به تغییر یا کمبود آن در قانون اساسی و قوانین مدنی/حقوقی اعتراض داریم، به تفسیرها و تاویلهای مردمحورانۀ آیات و احکام منبعث از آنها باز میگردد، آنهم در اینمقطع از زمان و مکان. منهم، مانند نوشین احمدی خراسانی نه تنها با صیغه بلکه با دیگر مسایل حقوقی زنان مانند: عدم آزادی انتخاب همسر- عدم آزادی انتخاب شرایط ازدواج توسط خود و نه پدر یا قیم مانند پدر بزرگ و جد – عدم امکان ازدواج بدون نیاز به اجازه پدر یا وصی یا وکیل …. – عدم امکان اشتغال و فعالیت در بیرون از خانه بدون نیاز به اجازه همسر- عدم توانایی خروج از کشور بدون اجازه همسر- اُبژهبودن و نه سوژهبودن در زندگی و در رابطه با وظایف زناشویی و…. خلاصه فرمانبرداری و اطاعت محض از پدر، تا پیش از ازدواج و از همسر(شوهر)، در پس از ازدواج، مسئله و مشکل دارم. اینجاست که درمییابم پس من، “خود” این میان “کدامم” و “هویت” من، نهتنها به عنوان یک “زن”، بلکه به عنوان یک “انسان” چه میشود؟ چرا منِ زن باید بسیاری از حقوق حقۀ انسانی و جنسیام را به دلیل زن بودن و آنهم با استناد به تفسیر و تاویل و خوانش متن دینام و ارجاع به آیات و احکامی که در کتاب دینیام، متاسفانه کژ و غیرمنصفانه و با ذهنیت مردانه حاکمیت مردمحور فهمیده و تفسیر و تاویل شده است، از دست بدهم؟ در حالی که هیچ منع توانانی شرعی، اجتماعی و … برای حضور من و توانمند کردن و باالفعلکردن لاالقوههای درونیِ و استعدادهای انسانی من و منِ نوعی، در این کتاب وجود ندارد؟ آیا من نباید بهعنوان مخاطب باورمند کل آن کتاب دینی یعنی قرآن با آنانی که (ازجمله فقط مردان بوده و هستند) حقوق حقۀ انسانی من را به عنوان زن و با استناد به آن احکام برای من تعیین کردهاند چالش و گفتوگو کنم؟
من، هر زمان که فرصتی پیش آمدهاست، درمصاحبههای گوناگون با نشریات روزانه و یا رادیوهای داخل و خارج از کشور که داشتهام، تفسیر و تاویل و خوانش خود از آیات متشابه (در زمانی) قرآن را ارایه کردهام. زیرا اگر این قرآن برای من و برای من نوعی و خطاباش: “یا ایهاالناس” است، پس من و من نوعی به عنوان مخاطب آن، این “حق” را داریم که در خطابهای به خود پرسوجو کنیم و اگر مسئلهای هست که در اندیشه، دانش و بینش ما جای چرایی دارد بتوانیم درباره آن به چالش بنشینیم. قرآن علاوه برخطاباش به “ناس” (تودۀ مردم) مخاطبان دیگری نیز تحت عنوان: “یا ایهاالمومنون”، “یا ایهاالکافرین”، و….. دارد که ممکن است بگوییم که این مخاطبان، خاصتر از “ناس” هستند، اما آن بخشی از مخاطبان که منِ زن هم مشمول آن میشوم نیز باید مورد پرسش و تاویل و تفسیر قرار بگیرد و من باید بتوانم – و اساسا این حق را دارم – که با فقها و عالمان دینام به بحث و جدل و گفتوگو بپردازم.
بنابراین نقطه نظرهای نوشین احمدی خراسانی درنامهاش به آقای برقعی، که بسیار هم موجه است، میبایست با یافتن این حلقۀ مفقوده در بررسیها و فعالیتهای جنبش زنان لحاظ شود؟ چرا باید از لایحه حمایت خانواده شکایت نکنیم؟ وقتیکه طراحان و نویسندگان آن تنها مردان هستند و با استناد به قرآن، بیتوجه به شرایط اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و از همه مهمتر شرایط حسی، احساسی، عاطفی و بیولوژیکی زن، حکم ازدواج دوم تا چهارم مرد (همسر( را مشروط به وضع اقتصادی مناسب (که معلوم نیست میزان این “مناسب” چیست؟) بدون حضور هیچ زنی، حتی زنانی که در حوزۀ مردانه میاندیشند، صادر کنند؟
نوشین جان، آیا جز این نیست که ما باید این حلقۀ مفقوده را بیابیم و با تفهیم و ارایه آن به قانونگذاران، که همگی [به جز چند نفر زن – (زیر بیست نفر) آنهم در میان حدود 300 مرد]، مرد هستند از حقوق حقۀ انسانی خود دفاع کنیم؟ زنان چه گناهی کردهاند که برای عرصۀ خصوصی و عمومیشان مردان باید تصمیم بگیرند؟
آیا حقوق “زن” و “حقوق کودک”، حقوق “انسان”، (یعنی حقوق زن و مرد) نیست؟ پس این همه تفاوت چرا؟ درحالی که با خوانش روزآمد کتاب دینیمان حالا که همۀ قوانین از طریق آن خوانش و تفسیر و تاویل میشود، میتوانیم به همۀ حقوق از دست شدهمان برسیم. مسلما میبایست دینداران باورمندی که داعیۀ آن را دارند قدم اول را بردارند زیرا زن ایرانی مسلمان نمیتواند، تنها با تاسی و کُدگیری و ارجاع به تئوریهای فمینیستی غیربومی غرب [بومی را دقیقاً و آگاهانه به کار میبرم] حقوق حقۀ انسانی خود را در فرهنگ سننتی که در آن میزید به دست بیاورد. برای این هدف، باید بتواند همۀ مولفههای علمی/تئوریک غرب را در جامعۀ سنتی خودش تعریف، تفسیر و لوکالیزه (localized) کند و به کار گیرد.
(3)
صیغـه: سنتی غیرانسانی و مردسالارانه
◀️ دکتر محمد برقعی: “صیغه: سنتی مفید و ارزنده”
این مقاله قرار نبود بخش سومی داشته باشد. در حال آماده شدن و ارسال برای سایت مدرسه فمینیستی بود که چشمم افتاد به مقاله آقای دکتر محمد برقعی تحت عنوان «صیغه: سنتی مفید و ارزنده» و آن هم در دو بخش. با نوشین تماس گرفتم و گفتم یک هفتهای صبر کند تا من هر دو بخش مقالۀ ایشان را بخوانم تا بتوانم این مقاله را با توجه به دو بخش مربوط به «صیغه… » اضافه و تا اندازهای کاملتر کنم. نوشین با لطف همیشگی و روی گشادهاش پذیرفت. بنابراین این امکان برای من پیش آمد تا دو بخش مقاله آقایبرقعی دربارۀ صیغه را بخوانم و نظرم را خدمت ایشان و دیگر دوستانی که علاقهمند به پیگیری این مسئله هستند بنویسم. پس از خواندن مقاله صیغه آقای دکتر برقعی، متاسفانه و با درد بسیار زیاد این سئوال برایم پیش آمد که چرا زنان ما در این حوزهها وارد نمیشوند و ما باید بیشتر این مطالب و توجیه و تفسیرها را از مردان و با نگاه و ادبیات و فرهنگ مردمحور مورد غور و بررسی قرار دهیم؟
درعین حال باید اذعان کنم که برای من بسیار سخت و ناگوار است که مجبور باشم بگویم بخشی از بداقبالیهای زنان (به قول زنده یاد دکتر علی شریعتی( «”دفاع بدِ” مردان» از آنان است! من نمیدانم اینگونه مردان که فمینیست هم خوانده میشوند، و البته از توجهشان به حقوق زنان که بخشی از حقوق بشر است باید سپاسگزاری کرد، به چه دلیل و براساس چه موازینی به خود اجازه ورود به عرصههای حضوصی مانند عرصه و حوزۀ زنان را میدهند؟ آیا برای عقبنماندن از قافله روشنفکری است؟) که بخشی از آن به حقوق بشر و بخش عظیماش به حقوق زنان و کودکان مربوط میشود(. بیشک این حضور بسیار فرخنده است امّا…. امّا یک امّای بزرگ دارد و آن این است که چگونه مردی میتواند دردی را که زن از اینگونه زنبودناش، یعنی اُبژه بودن، میکشد حس کند، لمس کند و درک کند؟ متاسفم که بگویم این دقیقا من را به یاد حمله امریکا به عراق، به نیتخیر! صدور دموکراسی به آن کشور میاندازد که نوع عمل و ابزار آن با همۀ موازین دموکراسی و آزادیخواهی در تضاد بود! غرب، که هیچ دانش و آگاهی از فرهنگ و سنتهای شرق ندارد، کدام دموکراسی را میخواهد در شرق که مهد تمدن بشری بوده است بیاورد و تثبیت کند؟
ورود آقایان به عرصههای دفاع از حقوق زنان، تا آنجا که من خوانده و دیدهام متاسفانه چیزی بیش از این نبوده است. مردان چگونه میخواهند با قوانین، زبان، ادبیات و اساساً بینش و اندیشۀ مردمحورانهای که خود تدوین کردهاند و بعضا پایبند آن هستند از مقولهای دفاع کنند که خود موجب آن شدهاند؟ (بیشک در میان همین آقایان، مردانی هستند که نظام سلطه و فرهنگ سلطه در آنها ژنی شدهاست؛ حتی اگر در ردۀ فعالان حقوق بشر باشند! با پوزش)
دوست نمیداشتم این نکته را یادآوری کنم که داستان دفاع مردان از زنان داستان آن کودک است در آغوش مرد زنگی! که هرچه میکرد نمیتوانست کودک بیقرار و گریان را آرام کند؛ تا آن که یکسی به زنگی گفت که این کودک از تو میترسد و این شیون و ناله برای در آغوش تو بودن است. او را فروگذار تا آرام شود. و این چنین شد، آن هنگام که زنگی کودک را رها کرد و گذاشت کودک برود پی کار خودش….!
و اینک نظری و گذری به مقاله «صیغه: سنتی مفید و ارزنده» دکتر محمد برقعی
بخش نخست مقاله
جناب آقای دکتر محمد برقعی، من، هم مصاحبه شما با آقای جواد موسوی خوزستانی و هم نامه خانم نوشین احمدی خراسانی به شما و نیز مقاله «صیغه: سنتی مفید و ارزنده» شما را در سایت مدرسه فمینیستی خواندم. دوست دارم، به عنوانی زنی روشنفکر و نواندیشِ دینی، مطالبی را در رابطه با این مقاله شما (که فعلا از جهتگیری و ارزشگذاری “حقوق بشری” آن در میگذرم) خدمتتان ارایه دهم.
برای اینکار، نخست میخواستم بخشهایی از مقالهای کلی دربارۀ صیغه و نیز روابط جنسی و روابط عاطفی زن و مرد را که نوشتهام اینجا بیاورم ولی دیدم مطلبی گسترده خواهد شد. لذا تصمیم گرفتم همانگونه که در پرینت مطلب شما، نظراتم را با قلم حاشیه نویسی کردهام، به همان روال آنها را اینجا بیاورم. بیشک، بعدتر، این نامه/مقاله را با مطلبی که جدا از پاسخ به شما دربارۀ صیغه نوشتهام یکجا و در کتاب در دست نگارشام “زن در ادیان توحیدی سامی و آریایی و اساطیر پیش تاریخ” خواهم آورد.
آقای دکتر برقعی، این که مردم نسبت به طرح مسئله صیغه حساسیت نشان میدهند امری کاملا انسانی و طبیعی است زیرا هیچ انسانی دوست ندارد ملعبه دست دیگری و یا ابزار لذت و سودجویی یکسویه کسی مثل خودش شود، آن هم با کلاه شرعی. “خانههای عفاف” که زنان را ملزم به اُبژه بودن و آماده برای خدمتگذاری به مردان میکرد نیز در ردۀ همان حساسیتهای انسانی جامعه میگنجد. این که شما صیغه را به عنوان “راه حل اجتماعی” اعلام و با مخالفت شدید نزدیکان و….. موجه شدهاید، بیشک نشاندهندۀ آگاهیِ نه تنها طیف روشنفکر و مسئول، بلکه نشاندهندۀ نظرگاه افراد عادی جامعه نیز تلقی میشود و شما از همان نخست که با این برخوردها روبرو شدید باید فکر دیگری به حال این مسئله میکردید نه این که آن را “سنتی مفید و ارزنده” (برای کی؟ معلوم نیست!) ارزیابی فرمایید. اینکه راهحل اجتماعی مسئلهای جون صیغه، آنهم با فضاحت، خفت، خواری، متاعشدن، (و با پوزش) آبریزگاهشدنِ را، مردان پیشنهاد نمایند و دراین ارایۀ راهحل، هیچ زنی، اعم از مجتهد، پزشک، روانپزشک، جامعهشناس، تاریخشناس، اسطورهشناس، دیندار، لائیک، نویسنده، شاعر، حقوقدان، خانهدار، ازدواجکرده، ازدواجنکرده، بیوه، باکره، مُطَلَّقِه، و…و…. حضور نداشته باشند بیشک پدیدهای جز “مفید و ارزنده ” تلقی نخواهد شد!
من، با کمال تواضع و احترام به نگاه جامعهشناسانه شما میخواهم بپرسم “کدام نگاه و کدام جامعه”؟ نگاه مردانه؟ و در جامعه غرب؟ یا نگاهی با زبان، ادبیات و خرد دوجنسه و حضورِ اندیشه و احساس انیمایی و انیموسی توامانِ انسانی؟ مسلما، همانگونه که خود حدس زدهاید، شما در چالۀ عقلگرایی انتزاعی که به قول خودتان یکی از انگیزههای مردم در عکسالعملهایشان است افتادهاید و علت آن هم دقیقا همان نگاه خاکستری شماست. شما باید هم سیاه و هم سپید را «با هم درتضاد و با هم درتعامل» ببینید. خاکستری، ممکن است محصول آمیزش سفید و سیاه باشد – که به زعم من همیشه نیست – اما، ما باید با تعامل و همزیستی این دوگانۀ متضادِ باهم، جهان را و هستی را ببینیم. زیرا برآیند همین نگاهِ دوگانه (دوجنسه) است که ایستایی (statism) را به تحرک (movement) تبدیل میکند. صیغه، بهعنوان یک راه حل مفید و ارزنده (ارزشگذاری شماست(، بدانید افتادن از دیگرسوی آن بامی است که حاکمیت مردانۀ مردمحور آنرا با دو هوا (بخوانید هوی) برای خویش ساخته است!
گرچه دوست ندارم این مقاله به درازا بکشد، اما ناگزیرم به بخشهای مهمی از مطالب آقای دکتر برقعی حتما اشارههایی سریع داشته باشم.
بخش «عکسالعمل عمومی»
آقای دکتر برقعی میفرمایید: [ – زنان و مردان جوان و متجدد جامعه (تعریف متجدد ازسوی شما چیست، نمیدانم؟ (….. و آنان که با جهان روز آشناتر هستند ….. عکسالعملهای مثبتتری نسبت به این طرح دارند و….مدافع آن هستند [(طرح عفاف) (که حقیقت امر در اینجا، دقیقا خلاف ایننظر بود)] برخی روسپیگری را بر صیغه ترجیح میدهند……وآن را یک امر غیراخلاقی، فاسد و زشت میدانند….. و در حد یک فسادِ ناگزیر و لازم میپذیرند…..مثل آبریزگاه و آشغالدانی در گوشه خانه ……. و در مورد صیغه… روسپیگری تحت نظارت قانون هم نمیپذیرند].
جناب آقای برقعی، بر اساس کدام پژوهش و آمار ادعا میکنید که زنان و مردان روشنفکر و متجدد و آشنا با جهان امروز نسبت به «صیغه» و یا «خانه عفاف» عکسالعمل مثبتتری دارند؟ کدام زن یا مرد متجدد روشنفکری حاضر است “زن” را در جامعه در حد آبریزگاه و آشغالدانی گوشهخانه تنزل دهد؟ غیرت، انسانیت، شرافت و… چه میشود؟ چگونه میتوان امری را که تمتع آن اساسا تمتعی بیمارگونه و زیادهخواهانه است آنقدر جدی گرفت که به جای درمان فاسدان بهرهمند از آن در جامعه، تنها به فکر تسکین فاسدان بود؟ راه حل این امر، (یعنی امری بسیار خصوصی و شخصی) که اساسا مرجع شرعی و قانونی ندارد و در حوزه سنتهای جامعه مردسالار به زنان تحمیل شده است، همانگونه که پیشتر گفتم باید با تعامل و هماندیشیِ غیرجنسی/ جنسیتی و با حضور آنان که به گونهای درگیر این سنتِ ناگزیر هستند بررسی و اجرا شود.
رابطۀ جنسی زن و مرد، رابطهای بسیار خصوصی و بعضاً عاطفی و از همه مهمتر رابطهای دقیقا برابر و یکسان است. برای این عرصه و یا حوزۀ خصوصی، مگر میتوان با دستورالعملهایی، آن هم دستورالعملهای مردانه و مردمحور قانون وضع کرد؟ چرا باید روسپیگری را – که شغل بهوجود آمدۀ مورد نیاز مردان زیادهخواه بوده و به وسیله خود مردان، قانونمند و شرعی شده – با صیغه هم ارز (و همعرض) و همگون ندانیم. صیغه به عنوان نوعی روسپیگری مشروع و موجه از سوی سنهای قانونی پذیرفتهشده است. آیا مفاسد و مشکلات شرعی و غیرشرعی روسپیگری، مانند بکارت، حاملگی، بیماریهای عفونی و… بسیاری دیگر
+ There are no comments
Add yours