رادیو زمانه (به نقل از وبلاگ نویسنده): این فقط ماه بلند آسمان نیست که گاهی رویش تاریک و گاهی رویش روشن و گاهی نیمش تاریک و گاهی نیمش روشن است. آنچه که این پایین روی زمین و در جمع آدمها و در خود آدمها هم میبینیم، از همین سیاهی و سفیدی و خاکستری میانهی آندو نشان دارد.
حال و روز حالای ایران هم بیرون از این همکناری سایه و روشن نیست. یادآوری این که در حافظهی جمعی ایرانیان جنگ میان خیر و شر در کشمکش میان نور و تاریکی تجلی مییابد، شاید، به خوب دیدن نیمهی تاریک و نیمهی روشن آنچه که میگذرد کمک کند.
روی تاریک آنچه حالا در ایران و میان ایرانیان می گذرد، این است که همچنان در گیر دورباطل انتخاب میان بد و بدتریم و ناچاریم از مارهای جهنم به اژدها پناه ببریم؛ همچنان شور را به جای شعور مینشانیم و عنان اختیار را به دست احساساتی آبکی و آنی میدهیم؛ همچنان با یک کشمش گرمی و با یک غوره سردیمان میکند و میلی به میانهروی نداریم؛ همچنان از خودی و ناخودی کردن مینالیم و خودمان هم — اگر نه آشکارا که در خفا— دیگران را با مترخودی و ناخودی میسنجیم؛ و از همه بدتر، دورویی و ریا را چارهی ناچار کردهایم.
نیمهی روشن اما در این است که راه مردمسالاری با همهی افت وخیزهای دردناک و کندی توانفرسا تنها راه ممکن است و گزیر و گریزی از مشق دموکراسی نیست. نیمهی روشن در طرح معنی و مفهوم و تفسیر حقوق شهروندی، پیدایی و گسترش روزافزون “ان.جی.او”ها، و نهادی شدن تشکلهای جامعهی مدنیست.
نیمهی روشن در پیشروی شاخههای گوناگون جنبش آزادیخواهی و برابری قانونی و مدنی همهی شهروندان ایران است. نیمهی روشن در پویایی تلاشهای فردی و جمعی کوشندگانیست که رهایی از استبداد و رسیدن به آزادی را در گرو روشنگری میدانند. نیمهی روشن در کارزارهایی با هدفی روشن و فراگیر، مثل کارزار یک میلیون امضا، و یا کارزار مبارزه با سنگسار، و یا تازهترین آن به نام “همگرایی جنبش زنان” است که در تاب و تنش ویژهی دورهی انتخابات با واکنشهای دیگرگون روبرو شده است.
در سی سال گذشته ملت ایران سه بار تب کرده است. تب اول تبی انقلابی بود برای بیرون کردن دیو از خانه و به خیال در آمدن فرشته به خانه. اما فرشته از گرد راه نرسیده، روشن شد که خیلیها معنی “آزادی” آمده در شعار “آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی” را درست نفهمیده بودند. تب بار دوم تب دوم خرداد نسل بعدی بود که بیزار از هر غضب و میرغضب خواهان دیدن رویی گشاده و هوایی تازه بودند. هشت سال دیدن روی خوش و شنیدن حرف خوش از یکسو و تلاش و کشمکش برای نفس کشیدن از سوی دیگر، گرچه دستاورد کم نداشت، سر و موی زنان را از خفت و خفت روسری زورکی آزاد نکرد. تب سوم، یا تب انتخابات کنونی، در سنجش با دو تب پیشین تبی خفیف با لرزی شدید است. خفیف بودن تب از سردرگمی مردمیست که ناچارند رای اصلاحطلبی را به نامزدهایی بدهند که یکشبه اصلاحطلب شدهاند. شدید بودن لرز هم که از هول برقراری جهنم کنونی ست. با این تب پایین و لرز بالا، گویا، توقع لچک برداری از سر زنان بیجا باشد.
اما این تب نو یکبار دیگر زق زق زخم کهنهای را در من بیدار میکند و وامیداردم تا “حجاب بس”ی را که به خودم داده بودم، ندیده بگیرم. از رنج این زق زق است که از خودم میپرسم چرا من بیرون گود و خارجنشین نمیتوانم دست از سر حجاب اجباری بردارم؟ چرا ذهن من از درک پذیرش این استدلال که “حالا یک روسری کسی را نکشته” و یا حتا این که ” حالا وقتش نیست” عاجز است؟ چرا نمیتوانم بدحجابی را بدیل آزادی پوشش و یا شکل کارآمد نافرمانی مدنی بدانم و به “جهاد روژ لب” دل خوش کنم؟
اگر جمهوری اسلامی ایران با تحجرفکری و خودکامگی سران و ندانمکاریهای روستازادگان وزیر و وکیل شدهاش مایهی شکست انقلاب اسلامی ایدهآل بنیانگزارش شد، در عوض توانست روسری را در عرصهی جهانی به بیرق اسلام بدل کند. با این همه بهرغم رویای بازگشت به صدر اسلام، “ایران اسلامی” کنونی تافتهای جدابافته از جهان اسلام است که دوگانگی هویتش راه را بر همخوانی آن با جهان اسلامی میبندد. نه اسلام ایرانی و مسلمانی ایرانی با اسلام و مسلمانی معیار میخواند و نه حجاب زنان ایرانی از جنس حجاب زنان مسلمانیست که پوشش مو را نشانهی مسلمانی در محیطی نامسلمان میانگارند.
زیر لوای جمهوری اسلامی چادر و مقنعه و روپوش و روسری در ایران نه نوعی از پوشش، که نمادی از زور و خودکامگی حکومتیست که دوام و بقای خود را در شکلی نمادین در “روسری” میبیند تا نه تنها زنان که همهی آحاد ملت بدانند و آگاه باشند که “توسری خور” حکومتند. حجاب زنان در ایران در اساس بر شالودهی عرف و عادت استوار بوده. با تکیه بر افسون جادویی همین عرف و عادت هم بود که بینانگزار انقلاب اسلامی توانست نخستین نمایش قدرت مطلقهی خود را با نمایش سلطه بر جسم و روح زنان آغاز کند. هرچند سلطهگری حکومت و مذهب و حکومت مذهبی چیز تازهای نبود، تقدس بخشی به روسری و بیرقانگاری آن فکر بکری بود که هنوز و همچنان بعد از سی سال سلاح برنده و برگ برندهی حکومت اسلامی ایران است.
جدال با حجاب اجباری در ایران جدال بر سر تکهپارچهای برسر زنان نیست. این جدال مبارزه با نماد حکومتی مستبد است که با عوامفریبی و بهرهگیری از باورهای مذهبی و سنتی و، با تابوانگاری روسری، سلطهی خود را بر جسم و روح ملتی تحمیل میکند. حکومتی که دین و مذهب را سکوی پرش به اریکهی قدرت کرده و برای حفظ قدرت نه از بیدادگری در حق ناخودی و خودی روی گردانده و نه حتا از مضحکه کردن “اصول” خود ابایی داشته است. حکومتی که در آغاز جبر حجاب را با تکیه بر جاذبه ی فساد برانگیز یک تار موی پیدای زن و بر پایهی مذهب توجیه میکرد، و حالا سالهاست که عیان بودن طرهی گیسوی زنان را نادیده میگیرد. حکومتی که با واداشتن زنان فرنگی به روسری پوشیدن در ایران آشکارا حجاب را به ابزاری تشریفاتی برای به رسمیت شناختن خود بدل کرده است. حکومتی که روسری را به استناد قانون بر زنان ایرانی تحمیل میکند.
اگر قرار است دموکراسی از درون و از راهی به دور از خشونت و قهر انقلابی و با تلاش فردی و جمعی در راستای روشنگری صورت گیرد، چارهای جز انگشت گذاشتن بر ایرادهای قانونهای حاکم در جمهوری اسلامی، و گریزی از اصرار بر تغییر و اصلاح قوانین نیست. بر این روال جنبش زنان که خواستار رفع قوانین تبعیض آمیز و برابری قانونی وحقوقی نیمی از شهروندان ایران است، نمیتواند به بهانهی “حالا وقتش نیست” و یا “حالا یک روسری کسی را نکشته”، حق آزادی پوشش را ندیده بگیرد و یا کماهمیت بینگارد. نمیتوان از برابری قانونی مرد و زن حرف زد و حجاب تحمیل شده بر زنان را به بهانهی تابو بودن آن از فهرست خواستههای برابریخواهانهی زنان حذف کرد. چنین کاری جز آب به آسیاب استبداد حکومت ریختن، جز تداوم تابوانگاری این تبعیض تحمیل شده از سوی حکومت، حاصلی ندارد.
از یاد نباید برد که زمانی نه چندان دور زیر سوال بردن ولایت فقیه که کلیدیترین تابو بود، زهرهی شیر میطلبید. حالا چنین نیست. زمانی حرف از تغییر قانون اساسی ناممکن مینمود. حالا کار به جایی کشیده شده که نامزد انتخاباتی “خودی” دم از تغییر قانون اساسی میزند. زمانی سنگسار زانی و زانیه حکمی الاهی بهشمار میآمد، حالا مجلس آن را از لایحهی مجازات حذف کرده است. در چنین جوی، چگونه است که زنان کوشندهای که با تمام توان خود در پیشبرد جنبش زنان میکوشند و از پرداختن بهای آن پروایی ندارند، از طرح آشکار و روشن حق آزادی پوشش و مطالبهی آن میپرهیزند؟ آیا این پرهیز از ناباوری آنان به حقانیت این نوع آزادی آب نمیخورد؟
حقوق شهروندی بر پایهی حقوق انسانی و حقوق انسانی بر پایهی برابری انسانها و پس برابری زن و مرد استوار است. بر این روال حق آزادی پوشش همان مرتبه و مقامی را دارد که همهی دیگر حقوق آزادی دارند. کسی که آزادی و برابری قانونی و حقوقی و جنسیتی همهی شهروندان را اصلی مسلم میداند، همهی جلوههای آزادی را یکسان محترم میشمرد و رتبه گذاری نمیکند. این به معنی ندیده گرفتن جنبههای عملی کار پیشبرد جنبش زنان و یا تنگناها و یا اولویتها نیست. بی تردید در روند کار مبارزه با قوانین نابرابر باید به تناسب وضعیت در هر مقطعی روی خواسته یا خواستههایی مشخص کار کرد و راهکارهایی مناسب یافت. به گمانم پویایی جنبش زنان تاکنون در گرو پرهیز از چپزنی و راستزنی و باور به این بوده است که روشنگری فرهنگی موتور حرکت به سوی تحقق خواستههاست. نقطهی قوت کارزار یک میلیون امضا و ارزش “همگرایی” بر سربرخی ازخواستههای زنان در مقطع انتخابات هم در طرح گستردهی مسئله و سوق دادن جامعه به سوی دستیابی به آن خواستههاست. با این نگرش و از دیدگاه فردی که از بیرون به جنبش نگاه میکند، قدردان هر حرکتی در این راستا هستم و به سهم خود از آن پشتیبانی میکنم.
پرسشی که مرا راحت نمیگذارد این است که دفاع از حق آزادی پوشش بر عهدهی چه کسانیست؟ کارهای دانشگاهی و یا تشکیلاتی در این زمینه در خارج از ایران دردی از زنانی که در ایران در زندگی روزمرهی خود با این تحمیل درگیرند، دوا نمیکند. نوشتههای پراکندهی خارجنشینانی چون من، اگر هم کارآمد باشند، بردی در درون ندارند. از دست کسانی که در بیرونند، در نهایت جز همدلی و پشتیبانی کاری برنمیآید. در درون هم، در فضایی که نشر کتاب و آزادی بیان و برقراری مطبوعات آزاد در تنگنایی نفسگیر و رادیو و تلویزیون هم در انحصار ولایت است، اگر کوشندگان جنبش زنان از حق آزادی پوشش نگویند، این توقع را میشود از چه کسانی داشت؟
همنسلان من خوب میدانند که در تظاهرات پر شر و شور انقلاب بسیاری از زنانی که به هر سبب اهل حجاب نبودند، از جمله نیروهای انقلابی چپ، با توجیه هواداری از انقلاب و رهبرش و یا به بیان دیگر همراهی با مردم روسری به سر کردند و مردان همفکر هم مهر تایید بر این به اصطلاح همکاری و همراهی زدند. رهبر البته خیلی زود مزد همهی ناخودیها را کف دستشان گذاشت. باری نوبت به تظاهرات علیه تحمیل حجاب که رسید، مردان روشنفکر و درسخوانده و انقلابی از هر قماش پا پس کشیدند تا در کاری زنانه دستی نداشته باشند و چماقداران بتوانند به آسانی آب خوردن “هم توسری، هم روسری” را در “مخ معیوب زنان” جا بیندازند. بعد هم البته سیل بلا ی جنگ و کشتار و بگیر و ببند و غم نان و جان زنان معترض طبقهی متوسط را که آماج حملهی حجاب بودند، در چرخهی سنتی سوختن و ساختن انداخت؛ و از این قرار بود که ما در عادت کردن تا آنجا پیش رفتیم که وقتی زنی در اعتراض به حجاب اجباری خود را به آتش کشید، شاید بس که داغ دیده بودیم، دم نزدیم.
دختران و پسران انقلاب اما روایت دیگری دارند و داستان آنها ماجرای کشاکش دائم با گشت ارشاد و منکرات است. نگرش این نسل به جهان و شیوههای رویارویی اینها با دشواریهای زندگی اجتماعی و سیاسی و مسائل فرهنگیشان بیشک متفاوت با نگرش و شیوههای پدران و مادرانشان است. برای نمونه، به خلاف زنان نسل ما که در مبارزه با جبر حجاب از پشتیبانی و همراهی آشکار و پنهان مردان همفکر خود برخوردار نبودند، دختران و پسران نسل جوان در برخورد با تحمیل پوشش و دفاع از حق آزادی پوشش توان همدستی و همراهی با یکدیگر را دارند. اینان همچنین از آرمانگراییهای سیاسی نسل گذشته فاصله گرفتهاند و به آزادیهای فردی بیشتر اهمیت میدهند. بنابراین طبیعیست که نسل نو پی راه نو باشد و به بیان روشن راه خود را تعیین و دنبال کند.
جنبش زنان در این برهه بخت آن را دارد که از توان و تجربه و شور و شعور سه نسل از زنان ایران در راه پیشبرد خواستههای زنان بهره بگیرد. برکت حضور زنی چون سیمین بهبهانی، در مقام زنی نمونه از نسل مادران پیشرو، در کنار کوشندگانی از نسل میانه که با پشت سر گذاشتن آزمون و خطای دوره انقلاب آبدیده شدهاند، و نیز همراهی دختران و پسران جوانی که همهی انرژی جوانی خود را به عرصهی کار اجتماعی-فرهنگی میآورند، فرصتی یگانه است که باید مغتنم شمرده شود. آنچه من از این فاصله میبینم این است که جنبش بهرغم سختیهای بسیاری که پیش روست، توانایی طرح همهی مسائل زنان به شکلی آشکار و به دور از محافظهکاری را دارد. این جنبش نه زیر چتر تشکلی حزبیست که به چپ و راست بزند و نه نیازی به نان قرض دادن به این یا آن گروه قدرت و یا مردمفریبی دارد. جنبشی که کارزار یک میلیون امضا از دلش بیرون میآید، جنبشی که به سنگسار و تغییر قانون اساسی میپردازد، جنبشی که میتواند زنانی با باورهای بسیار متفاوت را زیر چتر ائتلاف موقت دورهی انتخابات بیاورد، بیتردید گنجایش پروراندن کارزارهای موردی و مشخصی مانند کارزار برای آزادی پوشش را هم دارد.
نسل جوان بیتاب دستیابی به آزادیهای فردیست. اگر نسل گذشتهی درون جنبش، به جای یاری و انتقال تجربه، بار واهمهها و تابوهای دورهی خود را بر دوش جوانان جذب شده به جنبش بگذارد، حاصل کار دلسردی آنان از کار اجتماعی فرهنگی خواهد بود. به گمان من این جوانان میتوانند با یاری و همدلی جنبش کارزاری برای دفاع از آزادی پوشش را سازمان دهند و با به کارگیری ابتکارهایی انبوه نوجوانان و جوانان را به پشتیبانی از این کارزار تشویق کنند. این کار شاید بیش و پیش از هرچیز نیازمند روشن کردن مرز میان مفهوم آزادی پوشش و مصداقهای “بدحجابی” و “بی بند وباری” و هر آن چیزیست که در چارچوب سنت و عرف باری منفی دارد. اگر این کار زار در محدودهی حرکتی سنجیده صورت گیرد، میتواند ترکیبی از ترفندهای سنتی و مدرن را به تناسب به کار گیرد. ناگفته پیداست که شیوههای اعتراض به قانونی تبعیض آمیز منحصر به تظاهرات خیابانی و حمل پلاکارد و سردادن شعار نیست و اگر ارادهی به طرح مسئله رخ دهد، دهها راه مسالمت آمیز و پیشگیرندهی خشونت پیدا میشود.
کلام آخر آن که، در فضای انتخاباتی تلاشهایی در واداشتن نامزدها به اعلام موضع در این زمینه شده است که نشان از فردی بودن ابتکار و پراکندگی داشتند؛ نیز خبرهایی در حاشیهی “همگرایی” بیانگر کوششهایی در راه مطرح کردن مسئله بودند که گویا به سبب عدم سازماندهی و پشتیبانی نتیجه ندادهاند؛ در جزوهی تشریحی “همگرایی” هم سخن از “انحلا ل نهادهای ناظر بر نحوهی پوشش مردم” رفته است. آیا زنان اصلاحطلبی که حجاب را انتخاب شخصی خود میدانند، نباید برای زنانی که جبر حجاب را سی سال تحمل کردهاند، حق انتخابی قائل شوند؟ آیا بعد از گذشت سی سال هنوز وقت آن نرسیده که شعار “نه روسری، نه توسری” را در چارچوب کارزاری خاص دفاع از حق آزادی پوشش مطرح کنیم؟ اگر پاسخ به این پرسشها “نه” باشد، باید اقرار کنم که از درک این نوع اصلاحطلبی عاجز و از پذیرش آن معذورم.
+ There are no comments
Add yours