اعتماد ملی: فاطمه آدینهوند همسر عبدالله مومنی سخنگوی بازداشت شده سازمان دانش آموختگان در نامه سرگشاده ای که در شماره یکشنبه روزنامه اعتماد ملی منتشرشده است خطاب به همسرش از او خواسته است تا صبر پیشه کند:
به نام خدایی که استواری و استقامت را در مقابل مصیبت و بلا توشه بندگان خود نمود.
سلام عبدالله
اگرچه دلم از جور زمانه پر از درد است اما بازخوانی خاطرات شیرین گذشته تسلیبخش لحظات غم و اندوهم است. این روزها زیاد به گذشته میاندیشم. به خاطراتی که در گذشته با تو داشتهام. به خاطراتی که در گذشته با برادر شهیدت داشتهام. به بزرگی روح و تعالی هدفش و نیز استواریاش در دفاع از آزادی و کشور میاندیشم. اینها مرهمی است که این روزها زخم کهنهام را با آن التیام میبخشم. اکنون نمیدانم تو را به کدامین گناه ناکرده به زندان افکندهاند ولی این را نیک میدانم که راهی که برادر شهیدت پیمود، تو را بر آن داشت که در راه اعتلای ایران و رعایت حقوق شهروندی و نیل به آزادی گامبرداری و از حریمشکنان آزادی هراسی به دل راه ندهی. به یاد دارم که مادرت وصیت کرده بود که پیراهن خونین برادر شهیدت را بر بالینش بگذارند تا روحش در فراق او تسکین یابد و زخمهای کهنهاش تسلی یابد. هنوز اشکهای پدرت را در فراق پسرش از یاد نبردهام و هنوز به یاد دارم که تو به رغم سن کمی که داشتی احساس مسوولیت کردی و مسوولیت نگهداری از من و دخترک معصوم پدر از دست داده را به عهده گرفتی. به خاطر دارم که احساس مسوولیت آن روز تو، تاج افتخاری بود که بر سر خانواده گذاشته بودی. من اگرچه در خلوت خود برای آن عزیز از دست رفته اشک میریختم اما در کنار تو و با تو بودن آرامش از دست رفتهام را به من بازگرداند. راستی این روزها به این میاندیشم که برادر شهیدت برای آنکه من و فرزندانم در این کشور زندگی آرام و ارزشمندی داشته باشیم خود را به کشتن داده بود اما امروز که آرامش زندگیام را از دست رفته میبینم و تو را در زندان،وحشت وجودم را فرامیگیرد. نمیدانم چرا سارقان مسلح و قاچاقچیان موادمخدر اجازه ملاقات با خانوادههای خود را دارند اما آنهایی که برای حقوق شهروندی و آزادی انسانی به زندان افتادهاند حق دیدار با خانواده را ندارند و بدون حقوق حداقلی در زندان به سر میبرند. مگر گناه تو دفاع از حقوق شهروندی و استقلال و حاکمیت ملی نیست؟آیا این جرم است؟ آیا خونی که این روزها بر خیابانهای تهران ریخته شد، در راستای اجرای قانون اساسی بود؟
عبدالله عزیز!
امروز که برای دلگرمی فرزندانت و برای اطلاع از سرنوشتت به دادگاه انقلاب در خیابان شریعتی و معلم رفته بودم (که البته رفتار مسوولان آن هیچ تناسبی با روح بزرگ مردی چون شریعتی و نیز کسوت معلمی تو ندارد) با برخورد ناشایست و دور از اخلاق برخی ماموران آن دادگاه مواجه شدم که حتی از هل دادن زنان نامحرم و تهدید زنان بیپناه و بدرقه کردنشان با حرفهای درشت هم ابایی نداشتند. اینک من و فرزندان معصوم و نیز دانشآموزانت چشم به راه آزادی تو نشستهایم تا تابش خورشید حقیقت، دروغ را برملا کند و حق و عدل و صداقت راستین را به مردم نشان دهد. استوار باش که در پس هرسختی، آسانی است.
+ There are no comments
Add yours