با رنج بسیار، با یک بند انگشت پیشرفت در سال

۱ min read

جلوه جواهری-4 بهمن 1386

«من فمینیست عمل گرا شدم، روزی که فهمیدم نمی توانم برای هیچ کاری از رختخواب خود بلند شوم چرا که با نظریه های فمینیستی فلج شده بودم»

وقتی این جمله را در مقاله یکی از فمینیست های عمل گرای گوشه ای از جهان خواندم، به سادگی بر دلم نشست چرا که مدت ها چنین حسی گلویم را می فشرد. به راحتی محصور شده ایم در جهان نظریه ها و ایدئولوژی هایی که خود ساخته ایم برای آنکه درک بهتری از جهان داشته باشیم تا برای بهبود آن بکوشیم. اما اکنون چنان در این چارچوب تنگ گرفتار آمده ایم که از هر سو بخواهیم حرکت کنیم به دیوار بلند چراها و اماها برخورد خواهیم کرد. از هر سو بخواهیم نقبی به سوی نور بزنیم کسی پیدا می شود که بگوید چرا این سو را انتخاب کرده اید؟ اما آیا چاره ای داریم؟ آیا باید بنشینیم تا یک اتفاق نادر ملی همه ی هم میهنان ما را بر آن دارد که بخواهند کاری انجام دهند؟ روزنه ای بگشایند؟ و آن زمان ما نیز همراه شویم؟ نقش ما در این میان چه خواهد بود؟ نقش من به عنوان کنشگری که می تواند بیندیشد، دست به انتخاب بزند و بر پایه عمل خود و دیگرانی که همراه هم هستیم، اندیشه خود را بازسازی کند چیست؟ خواسته من در این میان چه اهمیتی دارد؟

وقتی پای درددل زنان در هر گوشه ی جهان می نشینی از اروپا و امریکا گرفته تا آسیا و ایران، از نسل های گذشته تا به امروز، می بینی که هیچ جا خواسته ما زنان، مطرح نبوده است. همیشه ایدئولوژی ای، به مثابه بهانه ای، پیدا می شود که بگوید چرا زنان؟ چرا این خواسته ی زنان؟ چرا کار با این زنان؟ چرا این زمان؟ چرا این شیوه؟! و تو در میان همه ی این چراها و اماها می بینی که هر بار چگونه اهداف تو و همراهانت را در تاریکخانه ها نهان می کنند و آرزوها و آمال تان را بی مقدار می شمارند. چگونه در پس هر اما و اگر، باید ی انرژی صد چندانی داشته باشی تا حتی همین آجر، همین یک قطعه آجر را از جلوی دیدگانت برداری تا ببینی که آن سوی دیوار چگونه است.

اما تو سرپرست و قیم های بی شماری داری، که از پیش برایت تعیین کرده اند: “آن سوی دیوار هیچ چیز خوشایندی نیست”. و حتی احازه کنجکاوی به تو نمی دهند. چنان افکار خود را مردانه و دلیرانه!به تو تزریق می کنند، که سرانجام با آنها هم آوا می شوی و با دست های خود دیواری دیگر به دور خود می کشی، دیواری بلندتر از همه موانعی که می خواستی از سر راهت برداری، دیواری ایدئولوژیک که در سراسر زندگی ات رخنه کرده و هر قدم تو را از پیش تعیین می کند، تا به بازخوانی تجربه هایت بی نیاز شوی، تا انتخاب تو پیشاپیش معین شود و این ها همه برای آسودگی و البته «درست انتخاب کردن» تو بوده است.

این همه، زندان که نه، آسایشگاهی برای توست که در آن همه چیز از پیش تعیین شده و می توانی به راحتی و منزه از هر آلودگیِ “انتخاب و تجربه” بیاسایی و آن گاه هر کسی که خواست به تغییری در پیرامون خود دست بزند با نظریه و ایدئولوژی خود بر سر او بکوبی و منزه بودن خود را به رخ کشی. همه جواب ها در آستین توست. و تو دیگر مجال پرسشگری برای خود که هیچ برای دیگری هم قائل نیستی و این را خیانتی به داوری خودت از جهان ، می دانی. می توانی با محوریت ایدئولوژی در سراسر زندگی ات، آن چنان آسوده زندانی شوی که دیگر از هیچ زندانی نهراسی و آن چنان اندیشه تو محرز باشد که هیچ تجربه ای نتواند آن را از نو بسازد و اینگونه همه چیز از عمق خود خارج می شود و به سطح می آید سطحی نگری که با ایده آل ها رنگ و بویی مقدس به خود می گیرد تا خود را عمیق بنماید.

ظهور فمینیست عمل گرا : تعامل تجربه و اندیشه

فمینیسم عمل گرا از دورانی نشات گرفته است که نسل جدیدی از زنان آمریکایی، به کالج راه یافته و شروع به مطالعه در زمینه بحث های مختلف دانشگاهی کرد ند. بسیاری از زنانی که آثارشان در زمره بحث های «فمینیستِ پراگماتیست» آورده شده، فعالان تحصیلکرده کالج بودند تا فیلسوفانی حرفه ای، اما کار آنها تاثیر بزرگی بر توسعه اندیشه عمل گرایی داشت.

پایه های نظری عمل گرایی در کل و فمینیست عمل گرا به طور خاص، توسط اندیشمندانی بنیان گذاری شده که در جریان کنش جمعی توانسته بودند تجربه های خود را تدوین کرده و دانش نظری خود را به محک تجربه در آورند. به همین دلیل در صحنه عمل به خوبی در یافته بودند که تا چه حد تجربه های زندگی روزمره می تواند بر شکل گیری هویت انسانی تاثیر گذار باشد. دریافته بودند “دموکراسی”، مفهومی است که نبود آن در جامعه کوچکی همچون خانه، چه تاثیرات مستقیمی در جامعه بزرگتر می تواند داشته باشد. آنها مفهوم اصلاح اجتماعی را در تجربه دریافته بودند، تجربه ی کار در کولونی هایی (اجتماع هایی) که برای اصلاح اجتماعی و آرمان جهانی بهتر، در حد وسع خویش، ایجاد کرده بودند.

یکی از چهره های مرکزی در ظهور اندیشه عمل گرایی، جین آدامز (1935- 1860) است. او یک حقوقدان معروفِ بین المللی مدافع تهی دستان، فمینیست اصلاح طلب، صلح طلب، رهبر گروههای مترقی و نخستین آمریکایی برنده جایزه صلح نوبل (1931) است. آدامز بنیانگذار نخستین خانه اسکان مهاجران (تالارخانه: Hull House) در شیکاگو است. او از این خانه، هم به عنوان تامین خدمات برای مهاجران طبقه کارگر شیکاگو و هم به عنوان محیط آزمایشگاهی برای انجام اصلاحاتی که مد نظر داشت استفاده می کرد. با دریافت اعانه های نیکوکاران، تالار خانه توانست در هر هفته به بیش از 10,000 مهاجر خدمت کند. در این مکان، امکاناتی چون مدرسه شبانه برای بزرگسالان، آشپزخانه عمومی، ورزشگاه، کتابخانه، مهد کودکی برای بچه های مادران کارگر و سالن هائی برای جلسات گروههای اتحادیه کارگری وجود داشت. آدامز همراه با افراد «تالارخانه» به مبارزاتی دست زد تا از طریق قانونگذاری لازم، از مهاجران در مقابل استثمار حفاظت کند، ساعات طولانی کار زنان را محدود سازد، اتحادیه های کارگری را به رسمیت بشناساند، دادگاههای ویژه برای محاکمه جوانان نابالغ ایجاد کند و برای کارگاه ها و کارخانجات، مقررات ایمنی بوجود آورد. در سال 1910 وی اولین زنی بود که به ریاست “کنفرانس ملی کار اجتماعی” نائل آمد. او در زمینه حق رای زنان، آزادی های مدنی، و علیه نژاد پرستی فعالیت داشت. آدامز در نخستین دهه قرن بیستم وارد جنبش صلح بین المللی شد و به عنوان نخستین رئیس “حزب صلح زنان” و نخستین رئیس “کنگره بین المللی زنان” در لاهه در سال 1915 انتخاب شد.

آدامز فلسفه عمل گرایی خود را از طریق تجربه های کار در محله های مهاجر نشین، آسیب دیده و فقیر در شیکاگو؛ اندیشیدن و کار کردن به صورتی همدلانه و مشارکتی با زنان مستعدی که در هال هاوز زندگی می کردند؛ و مکاتبه و گفتگوی مستقیم با فیلسوفان عصر خود همچون جان دیویی، ویلیام جیمز، لئو تولستوی و ای. بی. دوبویس گسترش داد. او دوست نزدیک جان دیویی بود. دیویی اغلب در هال هاوز به کار می پرداخت و آدامز در کلاس های او در دانشگاه شیکاگو سخنرانی می کرد. آنها درباره دموکراسی، آموزش و پرورش، و اصول اخلاقی با هم می اندیشیدند و کار می کردند.

تجربه ی کار عملی، ارتباط متقابل با جان دیویی، «پراگماتیسم» (فلسفه عملگرایی) را برای آدامز به ارمغان آورد. پراگماتیسم، راه پذیرش تفاوت ها را به روی او باز کرد، تا بتواند با نگریستن در واقعیات جامعه، و با شیوه ای که نتیجه مطلوب به همراه داشته باشد، دست به اصلاح گری بزند. فلسفه عمل گرایی برای آدامز و همتایان او همچون فمینیسم، راهی بود تا بتواند نوع دیگری ببیند. و این دو تنها ایسم هایی بودند که نه تنها محدودیتی در عمل برای او به همراه نداشتند، بلکه افق دید او را هم گسترش دادند. فلسفه عمل گرایی، به همراه فمینیسم به آدامز اجازه داد تا در حالی که در هال هاوز به آموزش، اسکان مهاجران آسیب دیده، و تامین اجتماعی آنان می پردازد، و به این ترتیب راه اصلاح اجتماعی را از طریق ایجاد اجتماعی کوچک (در حد توان خود و همراهانش) باز می کند، اجتماعی کوچک مطابق ایده آل جهانی بهتر، عادلانه، و برابر، که در آن هر کدام از ساکنان، بتوانند با مشارکت همدلانه خود در ساخت عادلانه و برابر آن سهیم شوند؛ همزمان به تشکیل اتحادیه های کارگری بپردازد، و از طرف دیگر از طریق کار در جنبش اجتماعی زنان، به قانون گذاران برای تغییر قانون فشار وارد آورد. افق گسترده دید او در فمینیسم عمل گرایی اش، تغییر اجتماعی را برای رسیدن به جامعه ای عادل، برابر، و به دور از تبعیض های نژادی، مذهبی، قومی، جنسیتی مهم ترین هدف او ساخته بود. در نزد او تغییرات کوچک بودند که می توانستند در نهایت به تغییرات بنیادی برسند.

بنابراین آرمان فمینیسم عمل گرا، یعنی جامعه ای برابر و عادلانه، هرگز به چشم پوشی از تغییرات نهادی کوچک به جای نشستن به امید تغییر ساختارهای بزرگ منجر نمی شد، بلکه امید به تغییری هر چند کوچک، کنار هدف های بلند مدت برای تغییرات بزرگ، عاملی است که می تواند به تلاش برای تغییر وضع موجود از طریق راه های خلاقانه و متنوع بیانجامد.

فمینیسم عمل گرا: تعهد به تغییر

فمینیسم عمل گرا، از دل تجربه های جنبش های اجتماعی زنان، بر علیه دوگانه انگاری های مردانه ی موجود، دست به عمل می زند؛ با تعهدی که به تغییر جهان تبعیض آمیز دارد و در این راه از اشتباه نیز نمی هراسد. بنیان های فمینیسم عمل گرا آموزش، دموکراسی، اخلاق اجتماعی، توجه به زندگی روزمره، و تعدیل دوگانه انگاری های موجود و برداشتن مرز بندی میان آنها (خرد و کلان، سنت و مدرنیسم، نطریه و عمل، خصوصی و عمومی، وسیله و هدف و …) و ایجاد تعامل میان این دوگانه ها است. اما مهمترین اصلی که در فمینیسم عمل گرا وجود دارد، تعهد به ایجاد تغییر و اصلاح جهان به سمت آرمانِ جهانی عادل، برابر و به دور از هر گونه تبعیض است. بنابراین، نتیجه ی عمل همواره در فمینیسم عمل گرا اهمیت والایی دارد. هر عملی که ما را در رسیدن به این جهان آرمانی، حتی ذره ای نزدیک تر سازد، ستودنی است.

زمانی که در متن های فارسی به دنبال پراگماتیسم (عمل گرایی) می گشتم، با واژه هایی چون ابزار انگاری، فرصت طلبی، و مصلحت اندیشی روبرو شدم. در میان متون انگلیسی علاوه بر یافتن نقدهای بسیاری که در ابتدای ظهور این فلسفه به آن وارد شده بود ، متن هایی را یافتم که برای این واژه احترام زیادی قایل بودند و در عین حال در پی پاسخ گویی به این نقدها بودند. در اوایل ظهور فلسفه پراگماتیسم، این فلسفه متهم به «ابزارگرایی» و «فرصت طلبی» شد. اما در بیشتر متون، به آرمان گرایی پراگماتیسم در بهبود جهان، و تعهد آن به تغییر جهان پرداخته شده است. اگر برخی عمل گرایی را به عنوان فرصت طلبی و ابزارگرایی تعبیر می کنند به این جهت است که تصور می کنند برای فلسفه عمل گرا، صرفاً نتیجه عمل به هر قیمتی اهمیت دارد. یعنی با هر ابزاری به هدف رسیدن، در حالی که هدف نباید توجیه گر وسیله باشد. اما برای عمل گرایان مهم بودن نتیجه عمل به این معنا نیست که به مسیر حرکت، اهمیتی ندهند، بلکه نتیجه از آن نظر اهمیت دارد که بتواند استعدادها و توانایی های افراد را برای رسیدن به هدفی که مد نظر دارند، بیشینه سازد. هدفی هر چند خرد، اما آنقدر مستحکم تا بتواند آنها را در رسیدن به آرمان آنها که همان داشتن جهانی برابر، عادلانه، و به دور از تبعیض است رهنمون شود. نتیجه از آن رو اهمیت دارد که افراد به انتظار “روز موعود” و تغییر همه ساختارها ننشینند. رسیدن به هدف از آن رو اهمیت دارد که بی عملی خود را با تئوری های کلان توجیه نکنیم. بدین ترتیب، اهدافی والا (همچون برابری و عدالت) چگونه می تواند با ابزارهایی بر فرض خشن به دست آید؟ مگر نه آنکه ابزارهای خشونت بار، موانعی هستند که ما را از رسیدن به چنین هدفی باز می دارند. پس در واقع فمینیست عمل گرا با دورنمایی که از هدف والای خود دارد دست به اقدامات کوچک می زند.

در واقع فمینیست عمل گرا از آن جهت “متعهدترین” فمینیست است، که به جای سپردن مسائل اجتماعی مهم به تاریخ، خود تاریخ ساز می شود. برای حل هر مشکلی که در نظریه های کلان و ایدئولوژی های تمامیت خواه و فراگیر جایی ندارند، اقدام می کند. برای زندگی روزمره ارزش والایی قایل است. هویت انسان را محور بحث هایش می کند، هویتی که در ارتباط با جمع و در همکاری با آنان، همزمان با رشد شخصیت فردی و تاثیر فرد بر جمعی که با آن تعامل دارد، شکل می گیرد. به رابطه فرد با جمع، هم از نقطه نظر فردی و هم جمعی می نگرد. به همین دلیل کنش جمعی همراه با خلاقیت های فردی، و همکاری و تعامل با جمع، او را به نتیجه عمل امیدوار می سازد. فمینیسم عمل گرا امیدوار و شجاع است. متهم می شود به فرصت طلبی، پیگیری اهداف خرد و بی فایده، سست قدمی، و بی ثباتی، اما در واقع این فمینیسم، متعهد به زیستن و تجربه هایی است که او را فراگرفته اند. این فمینیست بی باکانه در برداشت از اصول خود زندگی می کند. «فمینیستی که سخت ترین کارها را می کند، و هر روز و هر روز، بلندی ها را به اندازه زانوانش کوتاه می کند» و این گونه به اهداف خود می رسد؛ با امید و تلاش بی وقفه.

در واقع، فمنیسم عملگرا، از سوی کسانی به بی ثباتی متهم می شود که خود را گرفتار یک نظریه واحد که توان هر گونه حرکتی را از آنان گرفته است، کرده اند، نظریه ای که به سراسر دنیای آنها نفوذ کرده و آن ها را از دیدار زیبایی های پیرامونشان و لدت بردن از این زیبایی ها محروم کرده است و توان ساختن را از آن ها گرفته است. با وجود آنکه فمینیسم عمل گرا برای انتقاد، اهمیت زیادی قایل است، اما آن چنان به نقد جهان به گونه ای منفی نمی پردازد که ناامید شود و هر اقدامی را بی فایده بداند. دائما از جهان پیرامون خود انتقاد می کند، اما انتقادی که رو به عمل دارد و صرف انتقاد را عمل نمی داند، همچون “فمینیسم پست مدرن” که از نسبی اندیشی مطلق نمی تواند قدم از قدم بردارد، یا “فمینیسم سلطه” که از انتقاد مداوم جهان پیرامون خود به ناامیدی می رسد و هر گونه تخیلی را برای بهبود جهان در راستای بازتولید نظام سلطه می داند.

رد دوآلیسم نظریه و عمل: راهی به سوی بهبود جهان

آموزش و پرورش یکی از حوزه هایی بود که در آن فمینیست های عمل گرای موج اول بسیار نفوذ داشتند. در این میان، فلسفه آموزشی جین آدامز مدلی برای تعامل میان اندیشه و عمل ایجاد می کرد. برای او و فمینیست های عمل گرای تاثیرگذارِ دیگر نظیر لوسی اسپراگو میتچل، آموزش چیزی جدا از زندگی به نظر نمی رسد، بلکه بیشتر درون بافت تجربه های بی بدیل، به صورتی یکپارچه در هم می آمیزد و عاملی معناساز می شود. آدامز اعتقاد داشت، زمانی که آموزش، با ایجاد زمینه تاریخی و تعلیم مهارت ها، تجربه را شکل می دهد، در عین حال بایستی با آن تعامل نیز داشته باشد و در پاسخ به نیازهای جامعه به واسطه ی همین تعامل، تغییر و تحول ایجاد کند. بنابراین آدامز برای شروع از تجربه های دانشجویان خود که از فرهنگ های متفاوتی آمده بودند، برای تدوین رویکرد آموزشی اش بهره بسیار برد.

بی اعتمادی به جدایی اندیشه و عمل، و جدایی آرمان های نظری از تجربه، در نظریه آموزشی آثار متاخر فمینیست های عمل گرا مشهود است. در هال هاوز، آدامز در مورد اینکه چگونه فقدان استاد علاقمند به مسائل “رفاه بشر” قلمرو تجربی روابط دانشجویان را آشفته کرده و آنها را به عرصه اندیشه ناب و روشنفکری محض سوق داده است، به بحث می نشست. اما خود او در هال هاوز، فرهنگ روشنفکریِ آموزش (لیبرالی) را با جنبه های عملی زندگی صنعتی شهری پیوند می زد؛ یعنی همان آوردن زندگی و اندیشه با هم.

آسیبی که آدامز از جدایی عرصه عمل و اندیشه در محیط آموزشی دانشگاه ها بیان می کند، شیوه آموزشی غالبی است که در دانشگاه ها و مدارس ایران وجود دارد. به یاد دارم که چگونه زمانی که انگیزه خود را از ورود به رشته جامعه شناسی بیان کردم، آن را در ذهن استادان دانشگاه (برای مصاحبه) بی ارزش یافتم. برای من ورود به این رشته تعاملی بود که می خواستم بین نظریه های موجود با عملی که در عرصه اجتماعی داشتم، برقرار کنم. اما زمانی که انگیزه ام را بیان کردم با این واکنش مواجه شدم “چه انگیزه ی بی اهمیتی”. زمانی که بدنبال نام های مشهور و تاریخ سازان جنبش های اجتماعی در غرب می روید، به سادگی در می یابید که اغلب آنها تحصیل کردگان دانشگاهی و بسیاری حتا از استادان برجسته دانشگاه های مشهور دنیا هستند. اما با کمال تاسف، در ایران بین حوزه عمل و اندیشه جدایی عمیقی افتاده و به ندرت استادانی را می توان یافت که در جنبش های اجتماعی فعال باشند. هیچ گاه نتوانستم معنای این همه دانش اندوزی صرف را که به کاری نیاید، درک کنم.

جدا کردن اندیشه و عمل، بی مقدار شمردن عمل و بهادادن بیش از اندازه به اندیشه، یکی از موانع رشد جنبش های اجتماعی است. هر کنشگری، زمانی که بخواهد خواسته ای را عملی سازد، ناگزیر به گزینش است و در مواجهه با گزینش های متنوع، ناگزیر به تجربه های تلخ نیز هست، چرا که نمی تواند به طور محض و در اندیشه ناب، در برج عاج خود، و با فرو بردن بینی خود در کتاب ها، تجربه بیاندوزد؛ بلکه باید عمل کند و به پیش رود تا بر طبق آزمون و خطاهایی که در پیش می گیرد به نتیجه مطلوب برسد و تا رسیدن به نتیجه، گاهی شیوه های مختلفی را در زمان های مختلف انتخاب می کند. و هر شیوه را به مدد تجربه هایی که در طول مسیر اندوخته، بازسازی می کند. هیچ جنبش پویایی نمی تواند صرفا یک تعبیر ثابت را به مدد نظریه ای واحد، از حرکت رو به جلوی خود داشته باشد و بر طبق آن شیوه ای یکسان در موقعیت های مختلف اتخاذ کند. جنبش های زنان نیز در طول تاریخ جهان از این امر مستثنا نبوده اند.

نظریه ها معمولا زاییده جنبش های اجتماعی هستند. نظریه های فمینیستی بیش از همه ی نظریه های دیگر مرهون جنبش هایی بوده که توسط زنان در طول تاریخ شکل گرفته است. زنان در طول تاریخ، تبعیض های مختلفی را تجربه کرده اند. هر بار که شرایط حداقلی برای آنها مهیا بوده و توانسته اند حول یکی از خواسته های برآمده از تجربه تبعیض آمیزشان متمرکز شوند، جنبشی را به وجود آورده اند. البته، در مجموع اهداف این جنبش ها بسیار متنوع بوده همانند کنشگران شان و تبعیض هایی که با آن مواجه بوده اند. در ایران در دوره ای که آموزش برای دختران ممنوع بود، برخی از فعالان زن همه تلاش خود را صرف به دست آوردن حق آموزش برای دختران کردند. با آگاهی از اینکه تا چه حد حقوق نابرابر در خانه، زنان را ناتوان و آسیب دیده می سازد، برای تغییر قوانین نابرابر، جنبش هایی دیگر به راه افتاد. و هم زمان برخی خواسته های زنان شاغل (نابرابری در دستمزدها و تبعیض در محیط های کاری) پی گرفته شد. بنابراین شرایط و موقعیت تاریخی برای آنها تعیین کننده روش، تعیین هدف و استراتژی های متفاوتی بوده است. این جنبش ها اساساً نمی توانند که تابع نظریه واحد و از آن فراتر چهارچوب ایدئولوژیک خاصی باشند. آنها درفرایند عمل، نظریه ها، شیوه ها و استراتژی های شان را بازآفرینی و بازبینی می کنند، همانگونه که وضع موجود را.

مرزبندی دقیق بین نظریه و عمل، این توهم را ایجاد می کند که یکی نتیجه دیگری است. در حالی که نه عمل صرفی وجود دارد و نه تفکری ناب. این واژه ها و مفاهیم برای درک بهتر ما از جهان پیرامون مان خلق شده اند. زمانی که برای تغییر وضع موجود دست به عملی می زنیم، قطعاً وضع موجود را دیده ایم و تبعیض ها را درون ذهن خود کاویده ایم. دانش کلی ما از نظریه ها که وارد زندگی هایمان گشته اند به ما امکان انتخاب در هر لحظه را می دهند، و از آن سو عمل ما نیز نظریه ها را بازسازی می کنند. آگاهی از این دست، یک آگاهی پویا و عملی است که پراتیک خوانده می شود. به هیچ وجه نمی توان آن را به اندیشه صرف یا عمل صرف تقلیل داد بلکه می توان آن را “عمل اندیشیده” نامید که می تواند موجب تغییر گردد. این گونه عمل اندیشیده به ظهور پدیده های نو و قابل تبیین منجر خواهد شد.

تاریخ جنبش های زنان که اساساً با عمل گرایی عجین است، موجب شده تا از دل آن پدیده های نوظهوری شکل بگیرد؛ و نظریه های فمینیستی نیز در پی تبیین این پدیده ها هر لحظه بازاندیشی شوند. تجربه های موج اول جنبش زنان در شرایطی شکل گرفت که در اروپا و آمریکا جنبش های اجتماعی دیگری نیز فعال بودند. جنبش زنان به نوعی از دل این جنبش ها در آمد، زیرا زنان فعال در این جنبشها که فعالیت عام اجتماعی را تجربه می کردند، به دلیل “موقعیت نابرابر” خود در درون جنبش (مانند اجتماع بزرگتر) در وضعیتی تناقض آمیز قرار گرفته بودند و همین امر بنیان شکل گیری هویت جمعی برای آنها می شد.

در ایران، زمانی که زنان پا به پای مردان در هنگام انقلاب مبارزه کردند. وقتی موقعیت نابرابر خود را در احزاب و گروه های سیاسی دیدند، در همین وضعیت تناقض آمیز گرفتار آمدند که به آنها هویت مشترکی فراتر از هویتی که با همتایان مرد خود در همان گروه ها داشتند، می داد. به همین دلیل در دهه های بعد شاهد تبیین پدیده انقلاب، نقش زنان، و نگرش گروه ها و نیروهای مختلف نسبت به آنان در بسیاری از نوشته های زنان هستیم. نه تنها آنان، بلکه نسل بعدشان نیز در جریان عمل آنها به تجربه دریافتند که چگونه تئوری های کلان محور و مردانه می تواند موقعیت آنها را به عنوان یک زن، به کلی نادیده بگیرد. تئوری هایی که همین امروز نیز گلوی ما را می فشرد و با زبانی خشن و مردانه می خواهد اشتباه بودن راهی را که می رویم به ما بفهماند .تئوری های ایده الیستی که دل در گروی تغییرات کوچک در پس تغییرات بزرگ می دهند. تغییراتی که در یک دنیای بهتر خواهند آمد و اکنون نباید برای تغییرات جزئی و بی ارزشی چون خواست تغییر وضعیت زنان اهمیت داد، آن ها خود در پی تغییر جامعه به وقوع خواهند پیوست. در این تئوری ها، خواسته ها نه برای یک جنبش که برای همه ی جهان اولویت بندی می شوند و بنابراین اولویت بندی نه در شرایط زمانی و بر طبق موقعیت خاصی که در آن هستیم، و نه با تبیین پدیده های نوظهور، بلکه از پیش تعیین شده اند. پس به جای آنکه با استفاده از تئوری به تبیین پدیده ها بپردازیم و به جای اینکه نظریه راه گشا و ابزاری برای کنش ما شود، هدف ما و تعیین کننده عمل ما یا شاید هم بی عملی ما می شود. در چنین حالتی، با یک تئوری به مثابه ایدئولوژی می خواهیم مسائل اجتماعی را بدون رجوع به جامعه کشف کنیم.

واقعیت گریزی، سدی دربرابر تغییر

کشف مسائل از پیش تعیین شده و تجویز های معین و فراگیر برای همه مسائل اجتماعی، بدون رجوع به جامعه و دیدن واقعیت های ملموس؛ تکرار صرفِ تئوری هایی که از تبیینِ واقعیت ملموس و روزمره ناتوان هستند، و کم اهمیت شمردن مشاهدات و تجربه ها، سبب شده است که سال ها مطالبات و آرمان های برابری حقوقی زنان در خانه و جامعه، بی اهمیت شمرده شود و یا به طبقه خاصی محدود شود، بدون آنکه هیچ تحقیق و یا مشاهده ای در واقعیت، پشتوانه ی چنین نظری باشد. بسیاری از چنین آرمان هایی، به خصوص در زمینه حقوق برابر در خانواده، به عنوان خواسته ی حداقلی که ناچیز و بی ارزش است و بنابراین ارزش مبارزاتی ندارند، نام می برند. خواسته هایی که دل در گرو تغییری کوچک در نهاد خانواده داده اند، بدون آنکه ساختارهای جامعه بزرگتر را در نظر بگیرند. آنها به این واقعیت توجه نمی کنند که چگونه نداشتن حقوق برابر در خانه زندگی میلیون ها زن را به بازی گرفته است. حتا به این هم توجه ندارند که زنان بیش از صد سال است که همین خواسته های بی مقدار و بی ارزش را پیگیری کرده اند و همچنان خانه از اساس نابرابر است.

بسیاری از کسانی که می خواهند با تئوری محض مارکسیستی دنیای پیرامون خود را کشف کنند، به همین دام گرفتار می آیند. در این جا نظریه ای که می تواند روشنگر و ابزار کنش باشد، تبدیل به چهارچوب ایدئولوژیک و فرمولی می شود که افراد با آن بتوانند برای همه کس و همه چیز بدون ارجاع به واقعیات نسخه بپیچند و اگر کسی از آن تخطی کرد، در راه ترویج نا آگاهی قدم برداشته و خائن است. در نگاه ایدئولوژیک این افراد، چنین عملی یا بی تاثیر، یا نابخردانه و یا تخریب گر است.

چنین استفاده ای از نظریه، حاملان آن را شبیه هم می سازد. به طوری که می بینیم مارکسیست های تمامیت خواه، اسلام گرایان بنیادگرا، ملی گرایان افراطی و نولیبرال ها تفاوت چندانی با هم ندارند. چرا که هر کدام از تبیین واقعیت های ملموس ناتوان هستند. به طور مثال، بعد از انقلاب در برابر لغو قوانین خانواده و پوشش اجباری واکنش های شبیه هم نشان دادند. این طرف برخی از اسلام گرایان بودند که خواهان لغو قوانین حمایت از خانواده و اجباری کردن پوشش اسلامی شدند و آن طرف مارکسیست ها که این حقوق را چندان مهم ارزیابی نمی کردند و حتا آنها را خواسته های حداقلی و بورژوازی و مخصوص طبقه مرفه می دانستند. ملی گرایان نیز از این امر مستثنا نبودند و می خواستند ابتدا ایرانی آزاد به دست آورند و بعد زنان به حقوق خود خواهی نخواهی می رسیدند. به طور نمونه در همان زمان مهندس مهدی بازرگان تا حدی پیش می رود که معترضان زن به قانون حجاب اجباری را ضد اسلام و ضد انقلاب می خواند. انقلابی که قرار بود با خود برابری و عدالت بیاورد اما از ابتدا زنان را به گوشه ی خانه ها راند.

هم اکنون نیز این مناقشه بر سر قوانین برابر در خانواده وجود دارد. اسلام گرایانی که نهایتاً می گویند نگوییم زن و مرد بگوییم «کرامت انسانی» و مارکسیست هایی که می گویند زن و مرد چه فرقی با هم دارند، بگوییم «حقوق زحمتکشان». به زعم آنها کار در زمینه برابری حقوقی زنان با مردان، یعنی نادیده انگاشتن حقوق زنان کارگر، چرا که کارگران از برابری حقوقی در قوانین هیچ نفعی نمی برند. وقتی به تجربه های فعالان زن در طول سال های پس از انقلاب نگاه می کنیم این نشانه ها را زیاد می بینیم. در بخشی از «گزارش فعالیت سه ساله ی اتحاد زنان» که به فعالیت کمیته های مختلف اتحاد می پردازد، مطرح شده که چگونه کمیته سوادآموزی زمانی که به ترویج آگاهی در میان زنان کارگر می پردازد، تنها آنها را با اخبار سیاسی روز آشنا می کند. نویسنده گزارش اظهار می دارد: «عده ای از اعضای این کمیته کوچکترین اهمیتی به تبلیغ مسئله ی زنان و آشنایی به مشکلات خاص توده ی زنان تحت ستم ایران نداشتند. این نکته را درک نمی کردند که آگاهی زنان به حقوق اجتماعی خود تا چه حد اهمیت دارد و تا زمانی که زنان در زندگی اجتماعی و حتا خانوادگی، عملا در حاشیه قرار گرفته اند، حتا ضرورت آموزش سواد را هم درک نمی کنند، چه رسد به مسائل سیاسی روز. این افراد مرتباً این مساله را تاکید می کردند که زنان زحمتکش، علاقه ای به برابری حقوقی با مردان ندارند و این نابرابری را پذیرفته اند؛ اما برای مسائل اقتصادی اهمیت قایل هستند و به همین جهت تبلیغ مستقیم مسائل سیاسی برایشان جذابیت دارد. پس از این مقدمات چنین نتیجه گیری می کردند که کار مستقل در مورد زنان امکان پذیر نیست و سازمان دهی زنان باید به جریانات سیاسی وابسته شوند و به تبلیغ سیاسی بپردازند.» در گوشه ای دیگر از این گزارش می خوانیم: «طرح این مساله که زنان زحمتکش به کسب حقوق اجتماعی برابر با مرد اهمیت نمی دهند کاملاً غلط بود. چنانکه در طول فعالیت کمیته ی سوادآموزی، مساله ی تعدد زوجات و «هوو»، طلاق یک جانبه و حق سرپرستی (حضانت) کودکان از مادر به کرات در کلاس ها مطرح می شد. در واقع خود مسئولین کلاس ها بودند که به این گونه مسائل اهمیتی نمی دادند.»

بعد از گذشت 26 سال از فعالیت اتحاد ملی زنان، و داشتن چنین تجربه هایی، باز هم می بینیم که برخی از مارکسیستها همان ادعا را دارند. در یکی از کارگاه های آموزشی “کمپین یک میلیون امضا” یکی از فعالان مارکسیست زن بیان می کند که مشکلات زنان جنوب شهر، تعدد زوجات یا طلاق نیست. او می گوید این زنان به این دلیل که در خانه کارگری می کنند، برای آنها گرفتن زن دیگر از سوی شوهرشان در واقع به معنی آوردن یک خدمه ی جدید است که در کارها می تواند به او کمک کند. محمد سالمی در سایت دسترنج، در گفتگویی با شیرین عبادی، که یکی از مسائل حقوقی زنان از هر طبقه ای را، تعدد زوجات می داند، می گوید «شما معتقدید کمپین (یک میلیون امضا) خواسته‌های همه زنان را شامل می‌شود. مثال‌تان هم موضوع تعدد زوجات و هوو بود. من هم از همین مثالی که زدید استفاده می‌کنم. حرفی نیست که تعدد زوجات مسئله زنان طبقه متوسط و مرفه است، حتی ممکن است بعضی از زنان طبقات فقیر اجتماع هم به آن اعتراض داشته باشند. اما زنانی که با روزی دوازده ساعت کار (به قول شما با کار سیاه) هم نمی‌توانند حتی شکم‌شان را سیر کنند و هنوز مشکل گرسنگی دارند، نیازمند مردی هستند که تحت سرپرستی‌اش باشند. حتی اگر مشکل تعدد زوجات هم پیش بیاید این زنان حاضرند با هوو کنار بیایند به شرطی که طلاق‌شان ندهند». در بخشی از مقاله ای که در نشریه شماره 5 آرمان نو به چاپ رسیده (نویسنده نامشخص) آمده: «کمپین یک میلیون امضاء با مطالبه ی قانونی، به گونه ای برخورد می کند که گویی امکان متحقق شدن برابری در حوزه ای در عین نابرابری در تمام مناسبات ممکن است. مثل این است که ما برابری همه شهروندان در پیشگاه قانون را برابری واقعی آنان قلمداد کنیم. در پیشگاه قانون برابری کارگر و کارفرما به رسمیت شناخته شده است، اما در پیشگاه واقعیت زندگی چطور؟»

هر کدام از گفته های بالا نشان از اولویت بندی خواسته ها در نزد نویسندگان شان دارد. در حالی که حتی تجربه اندک ما در ارتباط با زنان کارگر و کم درآمد و به اصطلاح طبقه ی پایین که در اطرافمان کم نیستند گویای چیز دیگری است. بسیار از آنها به حق طلاق یک طرفه و تعدد زوجات اعتراض دارند. حتی اگر هم این خواسته ها ،خواسته طبقه کارگر نباشد، دلیلی وجود ندارد که یک جنبش برای آن خواسته ها به پا نخیزد. این که اولویت به خواسته های اقتصادی داده شود یا خواسته های فرهنگی در صف خواسته ها باشد (بدون آنکه دقیقاً مشخص کند که نابرابری قانونی در فرهنگ جامعه و خانواده تاثیری ندارد) به خودی خود هیچ ایرادی ندارد، اما اگر با این اولویت بندی در ذهن بخواهیم ایجاد یک جنبش و یا فعالیتی را اشتباه و یا حتا خیانت بنامیم، بیشتر به شوخی می ماند. وقتی می خواهیم با یک ایدئولوژی توجیه کنیم که چگونه نباید کاری دیگر غیر از آن که خود تعیین کرده ایم انجام شود، تا به حدی مهمل گو می شویم که قدم برداشتن برای رسیدن به برابری در یک عرصه را (قوانین برابر در حوزه خانواده) در مناقشه با برابری عام می انگاریم. و معلوم نیست این برابری عام چگونه قرار است به یکباره و توامان در همه عرصه ها و مناسبات به وقوع بپیوندد.

آیا قرار است یک جنبش همه مطالبات را پیگیری کند و دیگرانِ خاموش تنها به انتقاد اکتفا کنند و انتظار داشته باشند که خواسته های آنان هم توسط همان جنبش پیگیری شود. همه این تناقضات رفتاری (در حرف و نظر چپ، اما در عمل محافظه کار، در حد بی عملی و نقد همه حرکت هایی که با شرایط سخت در پی ایجاد ذره ای تغییر هستند) ناشی از آن است که با نظریه هایی که احاطه مان کرده اند سعی در تبیین جهانی داریم که پر از پیچیدگی است. و اگر امید اصلاح این جهان با یک حرکت و جنبش و با یک نظریه یا شیوه را داریم تنها می توانیم به انتظار ناجی بشریت باشیم.

با رنج بسیار، با یک بند انگشت پیشرفت در سال،

در دل صخره نقبی می زنم. هزاران هزار سال

دندان هایم را فرسوده ام و ناخن هایم را شکسته ام

تا به سوی دیگر رسم، به نور، به هوای آزاد

و آزادی. و اکنون دست هایم خونریز است و دندان هایم

در لثه هایم می لرزند، در گودالی چاک چاک از تشنگی و غبار،

از کار دست میکشم و در کار خویش می نگرم: من نیمه ی دوم
زندگی ام را

در شکستن سنگ ها، نفوذ در دیوارها، فروشکستن درها

و کنار زدن موانعی گذرانده ام که در نیمه اول زندگی

به دست خود میان خویشتن و نور نهاده ام
(اوکتاویو پاز)

منابع:

1- مشیرزاده، حمیرا؛ از حنبش تا نظریه اجتماعی؛ تاریخ دو قرن فمینیسم؛ تهران: نشر پژوهش شیرازه، 1381.

2- متین، مهناز؛ بازبینی تجربه اتحاد مل زنان (1360-1358)؛ چاپ یکم، ایالت متحده امریکا:نقظه، 1378.

3- کمپین یک میلیون امضا: احتضار در بستر تناقضات، نشریه آرمان نو شماره 5

4- گفتگو با شیرین عبادی پیرامون جایگاه زنان کارگر در فعالیت‌های حقوقی زنان؛ سایت دسترنج

5- جین آدامز، زنان با نفوذ، پل اطلاعاتی ایران-امریکا.

1- Pragmatist Feminism (Stanford Encyclopedia of Philosophy/ Metaphysics Research Lab, CSLI, Stanford University / First published Sun 22 Aug, 2004)

2- Feminist Paralysis: Making the move towards Pragmatism/Universal Journal/ Veronica Percia/2001

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours