خاطرات یک دوچرخه سوار، یادداشت های دوران جنگ سیمون دو بووار / عزیز معتضدی

22 شهریور 1388

گویا نیوز: خاطرات سیمون دوبووار از این جنگ و دوران اشغال فرانسه توسط نیروهای نازی یکی از زنده ترین آثاری ست که از این دوران به جا مانده است. امروز که بعضی از کشورهای بزرگ در گیر این جنگ در صدد نوشتن تاریخ جدیدی منطبق بر نیاز حاکمان کنونی و استباطشان از منافع ملی ست، مروری بر خاطرات یکی از برجسته ترین چهره های روشنفکری اروپا در قرن گذشته بی مناسبت نیست

به مناسبت هفتادمین سالگرد جنگ جهانی دوم

اشاره: اول سپتامبر امسال مقارن هفتادمین سالگرد جنگ دوم جهانی بود. جنگی که با حملهء قوای آلمان به لهستان در این روز آغاز شد و شش سال بعد در دوم سپتامبر ۱۹۴۵ با شکست دولتهای محور از نیروهای متفقین په یایان رسید. خاطرات سیمون دوبووار از این جنگ و دوران اشغال فرانسه توسط نیروهای نازی یکی از زنده ترین آثاری ست که از این دوران به جا مانده است. امروز که بعضی از کشورهای بزرگ در گیر این جنگ در صدد نوشتن تاریخ جدیدی منطبق بر نیاز حاکمان کنونی و استباطشان از منافع ملی ست، مروری بر خاطرات یکی از برجسته ترین چهره های روشنفکری اروپا در قرن گذشته بی مناسبت نیست. مباحث مورد بحث این کتاب که در چارچوب وقایع روزانه به رشتهء تحریر کشیده شده، از جنبهء وجود شناسانه به حقوق انسان و هستی و نیستی او در هجوم نیروهای متناقض تاریخ نگاه می کند. و ارزش این سند (و شاید رجحانش بر کتابهای رسمی تاریخ)، در این است که نویسنده با صداقتی هنرمندانه نشان می دهد تناقضهای تاریخ و زندگی خصوصی صفاتی یکسان دارند. بووار با چنین استنباطی از تعهد، اعتقاد به صلح، وآزادی بر مبنای اصل برابری همهء انسانها صرفنطر از نژاد، رنگ، ملیت و مذهب شان سخن می گوید. تا جایی که هدف بهروزی انسانها و شرایطی عادلانه تر برای زندگی آنها در این جهان است، از بیان اشتباهات شخصی و تناقضهای افکار خود و همفکرانش نیز ابایی ندارد؛ و این برای ما انسانهای امروز، همچنان درگیر با چالشهای اخلاقی در مقولاتی همچون، جنگ، صلح و منافع ملی در منظر گسترده تر مصالح جهانی هنوز زنده و تأمل انگیز است.

خاطرات یک دوچرخه سوار

ولی ما بر آن شده بودیم چنان زندگی کنیم که گویی به پیروزی نهایی اطمینان داریم.
سیمون دوبووار- خاطرات جنگ

یکی از تصویرهایی که از سیمون دو بووار و مجموعهء چهار جلدی خاطرات او، بخصوص از جلد دوم آن- خاطرات زمان جنگ، در ذهن خواننده باقی می ماند، تصویر زن روشنفکر جوانی ست سوار بر دوچرخه که سرتاسر خاک کشورش را به شوق دیدن و نوشتن زیر پا می گذارد. بووار در این سفرها یا از مبدأ سوار دوچرخه است، یا در هنگامهء جنگ، تخلیهء پاریس، سرگردانی در شهرهای تحت اشغال، جستجوی سارتر در جبهه و اسارتگاههای ارتش نازی ،هر جا که از قطار یا اتوبوسی پیاده می شود، در صدد تهیهء آن. در یکی از رمانهایش، خون دیگران، که روابط میان چند تن از مبارزان نهضت مقاومت را توصیف می کند یکی از قهرمانها دوچرخه ای را برای انجام مأموریتهایش می رباید. در خاطرات او می خوانیم لیزا وبلانوف- دختری روسی با زندگی کولی وار، از شاگردان سابق او، شیفتهء معلم خود، دوچرخه ای را می رباید. بووار، معلم انقلابی که معتقد است:” اکثر بورژواها و مردم سطح بالا با واقعیت روابطی غیر عادی دارند”، به رغم نفوذ عمیق بر لیز قادر به اصلاح بعضی از خصوصیات ناپسند اخلاقی او نیست. لیز دوچرخه ربوده شده را به سارتر هدیه می دهد. سارتر در محذور شدید قرار می گیرد. لیز می گوید به هر حال دوچرخه را به صاحبش بر نخواهد گرداند.
ارزش دوچرخه در این روزها حیاتی ست. طی کردن بیست کیلومتر راه با شکم خالی برای خرید یک تکه گوشت ِ بیشتر ِ اوقات نامأکول آن هم به قیمتی گزاف از قصابی در حومه پاریس، در شرایطی که اتومبیلها ماهها از جیرهء بنزین شان محروم می شوند جز با دوچرخه امکان پذیر نیست.

تجربهء جنگ

سال ۱۹۳۸، فریادهای جنگ طلبانهء هیتلر بر سر اروپا مردم قاره را به وحشت انداخته، توافقنامهء مونیخ در سپتامبر همین سال میان فرانسه، انگلستان، ایتالیا و آلمان، گرچه برای چکسلواکی یک فاجعه و از نظر رهبران این کشور خیانت دولتهای دوست خوانده می شود، در فرانسه و انگلستان مورد استقبال مردم قرار می گیرد. بووار در توجیه توافقنامهء مونیخ در گفتگو با مرلوپونتی یار و فیلسوف همراه سارتر در سالهای انتشارمجلهء عصر جدید می گوید:” هر چیزی بهتر از یک جنگ است”، اما مرلو پونتی با او موافق نیست. سارتر هم بعدأ نظر مرلو پونتی را تأیید می کند. بووار که در این مورد زیر تأثیر دوستش کولت ادری ست از او می پرسد آیا یک فرانسهء در حال جنگ بدتر از یک فرانسهء نازی شده نیست؟ پاسخ سارتر منفی ست. او قرار داد مونیخ را یک خطا می خواند و معتقد است یک عقب نشینی تازه در مقابل نازیها به کشتارهایی می انجامد که ما همه شریک جرم آن خواهیم بود. بووار به رغم وحشت بی حد از جنگ قلبأ با او موافق است. دهها هزار یهودی آواره، تسلیم شدن اتریش به خواسته های هیتلر و اخباری که از آزار و شکنجهء یهودیان آلمانی می رسد همه گواه این مدعاست. با این همه روزنامه ها از قرارداد مونیخ استقبال کرده اند. مجلهء فکاهی لوکانار آنشه به خاطر آن”شادی فراوان می کند”، در جناح چپ اما اختلاف عقیده وجو دارد، کمونیستها که به قرارداد رأی منفی داده اند، معتقدند فرانسه باید سیاستهای داخلی اش را “زیر و رو کند”، با اتحاد جماهیر شوری پیمان دوستی ببندد و با تقویت دفاع ملی در مقابل بلوفهای هیتلر دست به تظاهرات گسترده بزند. آنها به گفته بووار با چنان شور و حرارتی نقطه نظرهایشان را بیان می کردند که”امید بر می انگیخت.”، و به هر حال، صرفنظر از تردیدهای مرلو پونتی و سارتر می گوید:”هیچ کس اعتقاد به صلح را بر من ممنوع نمی کرد.”

شوروی، آلمان و پیمان صلح

با این همه بحثها ادامه دارد. کولت ادری که از شکست جمهوریخواهان اسپانیا در جنگ نابرابر با فاشیستها به شدت دچار سرخوردگی شده بر نظر خود پا می فشرد: “همه چیز بهتر از جنگ است” سارتر در پاسخ او می گوید: “نه همه چیز، فاشیسم نه.”

و بووار که هنوز اندکی دل در گرو عقاید ادری دارد از خود می پرسد، آیا زیاده رویهای استالینیستها و یاغیگریهای آنارشیستها نبود که جمهوری نوپای اسپانیا را در مقابل فاشیسم به ضعف و شکست کشاند؟ با وجود همهء تردیدها اما او و سارتر همچنان بر این باورند که شوروی “در خدمت آرمان انقلاب جهانی ست”، و تنها از بیم این قدرت بزرگ جبههء خلق است که آلمان جرأت حمله به کشورهای همسایه اش را ندارد و اروپا می تواند سرانجام راهی برای رهایی از کابوس هیتلر پیدا کند، اما با انعقاد قرارداد همکاری و پیمان عدم تجاوز میان آلمان و اتحاد جماهیر شوروی در بیست و سه اوت ۱۹۳۹ و حملهء آلمان به لهستان درست یک هفته بعد از این پیمان و اعلام جنگ انگلستان و فرانسه به آلمان در کمتر از چهل و هشت ساعت از آغاز این حمله، تمام امیدهای بسته شده به قرارداد مونیخ نقش بر آب شود. قراردادی که از پس اتحاد آلمان و شوروی و حملهء به لهستان تنها به از دست رفتن پیشاپیش چکسلواکی منتهی شده بود.

بووار و سارتر هم مثل همهء روشنفکران جناح چپ فرانسه در بهت فرو می روند. پس استالین کارگران و زحمتکشان فرانسه و سرتاسر اروپا را به هیتلر می فروشد، و: “روسیه هم به قدرتی امپریالیسی بدل می شود که مثل قدرتهای دیگر منافع خودخواهانهء خودش را دنبال می کند.”

نخستین چیزی که به فکر زوج سرخورده می رسد این است که جواب تروتسکیست ها و کولت ادری را چطور بدهند، و:” درست بود. همه چیز از پرده بیرون افتاد. ما از طریق روزنامه ها آگاه شدیم. چه ضربه ای بود! استالین هیتلر را آزاد می گذاشت که به اروپا حمله کند؛ صلح به طور قطع از دست رفته بود.”

آیا با جنگ می توان به صلح دست یافت

روزهای بیم و هراس آغاز می شود. صلح ناپایدار بر اختلاف نظر میان جناحهای فکری جامعه و قشرهای مختلف روشنفکری می افزاید. در منازعه های مطبوعاتی میان گرایشهای گوناگون سیاسی از انگلستان و امریکا- که از طریق روزولت رییس جمهور وقت وعدهء دخالت در جنگ داده- گروهی به نام” امپریالیستها” و گروهی به نام “دموکراسیها” یاد می کنند.

اما آنچه مسلم است این است که دیگر همه خود را برای جنگ آماده کرده اند. بووار هم از این قاعده مستثنا نیست. او با از دست دادن امیدش به صلح خود را در مقابل پرسشی خطیر می یابد: آیا با جنگ می توان به صلح دست یافت؟ در گفتگوی دیگری با مرلو پونتی دیدگاههای خودش و سارتر را تشریح می کند و می گوید، جنگ می تواند وسیلهء قابل قبولی برای پایان دان به بعصی از خباثتها باشد. مرلوپونتی با “اندکی تمسخر” تناقض دیدگاه تازه اش را با نقطه نظرهای سال گذشتهء او به یادش می آورد. بووار می گوید: “چیزی که او را خنداند فکر می کنم حرارتی بود که در دفاع از اعتقادات کاملأ تازه به خرج دادم ؛ اما –همانند بسیاری موارد- چرخش من با چرخش تقریبأ همهء مردم مقارن بود. در خلال این دوازده ماه ، جنگ اندک اندک به اغلب مردمی که در دوران قرارداد مونیخ هنوز فکر می کردند می توان آن را رد کرد، خود را تحمیل کرده بود.”

اشغال

روز بیستم سپتامبر ۱۹۳۹، بیانکا دوست بوواردر کینپه منتظر اوست. سر راهشان به هتل رله سن کورانتن و در آنجا او به بووار می گوید، تبلیغات ضد انگلیسی آلمان ها بسیاری از مردم را تحت تأثیر قرار داده، روز پیش هم در کافهء دم در پاریس، دوست بیانکا، رائول لوی، یکی از شاگردان سابق سارتر، از تبلیغات آلمانی در جبهه ها خبر آورده: در خط زیگفرید نوشته هایی را بر زمین نشانده اند:”ما بدی فرانسوی ها را نمی خواهیم؛ ما ابتدا به شما شلیک نمی کنیم.” لوی همچنین از تبلیغات ضد انگلیسی رادیو آلمان برای فرانسویها می گوید و از خطابهء مادری آلمانی به مادران فرانسوی:” همهء تقصیرها به گردن انگلستان است، جوانهای فرانسوی نباید خودشان را به خاطر انگلستان به کشتن بدهند.”

جنگ آغاز شده اما ارادهء ملی برای دفاع در مقابل دشمن متجاوز به نظر متزلزل می رسد. شایعات بسیاری بر سر زبانهاست. خبرهای جسته گریختهء حکایت از فرار سربازهای فرانسوی از خط مقدم جبهه دارد. در ماه مه ۱۹۴۰ روزنامه ها خبر از بروز “شکافهایی” در جبهه ها می دهند که به سرعت ترمیم شده اند. اندکی بعد در پی یک سلسله عقب نشینیهای حساب نشده شایع می شود ارتش کوراپ به کلی متلاشی شده، هفتادهزار سرباز سلاح بر زمین گذاشته و به دشمن پشت کرده اند: “آیا خیانتی صورت گرفته؟ هیچ توجیه دیگری قابل قبول نبود.” در روستاها سربازهای گریخته از جنگ سر راهشان اونیقورمهای نظامی را از تن در می آورند و با لباس معمولی به آغوش خانواده بر گردند. در چنین شرایطی پاریس در ماه ژوئن ۱۹۴۰سقوط می کند. دبیرستان کامی سه که بووار در آن درس می دهد قبل از ورود آلمانی ها، به نانت نقل مکان می کند. بووار از پاریس ِ منتظر ِ ورود نیروهای نازی می گریزد. در لاپوئز به دیدن دوستش خانم لومر می رود و نزد آن خانواده می ماند. همانجاست که نخستین سربازهای جوان موطلایی چشم آبی آلمانی را می بیند. آنها بر خلاف شایعات بعضی از روستاییان ِ وحشت زده، به نظر مهربان و مؤدب می رسند. پول شراب و تخم مرغهای خریداری شده را می پردازند. با فرانسوی ها با احترام رفتار می کنند؛ می گویند، انگلیسی ها و یهودی ها این گرفتاریها را برای ما و شما درست کرده اند.

شش ماه بعد در ۲۸ دسامبر بووار در بولوار سن میشل با چهره دیگری از آلمانیهای مهربان و مؤدب در یک اعلامیه رو به رو می شود: مهندسی فرانسوی به نام بون سرژان به علت رفتار خشونت آمیز از طرف دادگاه نظامی محکوم به اعدام شده و حکم در مورد او همان روز صبح به اجرا در آمده است. تحقیقات بعدی بووار حاکی از این است که مهندس سرژان تقاص یکی از دوستانش را پس داده که در کوچهء دوهاور تصادفأ به یک افسر آلمانی تنه زده است. نهضت مقاومت در پی چنین حوادثی به تدریج شکل می گیرد. ضریب خشونت نازیها در واکنش به حرکات نهضت مقاومت به طور تصاعدی بالا می رود. دولت دست نشاندهء ویشی به رهبری مارشال پتن قدرت را دست دارد. آنها به هر بهانه ای گناه شکست و اشغال کشور را به گردن چپها و کمونیستها می اندازند و با استفاده از فرصت باد آورده ای که ارتش اشغالگر نازی در اختیارشان قرار داده به زعم خود دست به اصلاحات اساسی در نظام آموزشی کشور می زنند. از جمله اصلاحاتی که خشم بووار را تا سرحد انفجار بر می انگیزد سپردن تعهد معلمهای دبیرستان به نداشتن هیچگونه وابستگی یهودی، و نیز قانون اجباری کردن ادای فرایض دینی صبحگاهی دانش آموزان قبل از رفتن به سر کلاسهای درس است. به این ترتیب دولت ویشی در حالی که یهودیان کشور خود را دسته دسته دستگیر و تحویل نازیها می دهد، مدعی ساختن فرانسه ای آزاد و آباد برای نسلهای آیندهء کشور می شود.

از سوی دیگر کمونیستهایی که هنوز مدافع اتحاد جماهیر شوروی هستند چنین استدلال می کنند که استالین در زمان انعقاد قرارداد عدم تجاوز نیاز به خریدن وقت برای تجهیز ارتش سرخ در جنگ نهایی داشته؛ این استدلال چهار سال بعد با پیروزی ارتش سرخ بر نیروهای نازی و بیرون راندن آنها از خاک شوروی قوت بیشتری می گیرد، در حالی که امروز ما به شهادت تاریخ می دانیم استالین در همان سالهای عقد پیمان عدم تجاوز با آلمان در حال تصفیهء ارتش سرخ وسپردن بهترین افسران کارآمدش به جوخهء آتش پس از محاکمات معروف دادگاههای فرمایشی بود. عقب نشینی نیروهای نازی در مقابل ارتشی تضعیف شده به قیمت بیست میلیون تلفات نظامی و مرگ و میر گستردهء ساکنان شهرهای سوخته تمام شد.

التزام و مسؤولیت

در بهار ۱۹۳۹، سال آغاز جنگ دوم جهانی بووار سی و دو ساله است. او این سال را نقطه عطف و مبدأ دومی در تاریخ زندگی اش می داند. مبدأ اول سال ۱۹۲۹ است، سالی که مدرک تحصیلی اش را در رشتهء فلسفه می گیرد، از خانواده جدا می شود، استقلال مالی اش را از طریق تدریس در دبیرستان به دست می آورد، دوستان قدیمش را تصفیه می کند و با سارتر پیمان دوستی می بندد. ده سال تلاش در پی تحقق بخشیدن به رویایی که از پانزده سالگی در سر پرورانده، رویای نوشتن، او را در آستانهء جنگ دوم جهانی با ضرورت تازه ای مواجه می کند: مسؤولیت:” من که یک بند انگشتم را بلند نکرده بودم که مانع از وقوع این امر[جنگ] شوم حق شکایت نداشتم. من خود را مقصر احساس می کردم. کاش فقط می توانستم به خود بگویم: خیلی خوب! تاوانش را می دهم؛ کوری و گیجی ام را با قبول نتایج آن ها تلافی خواهم کرد. اما به بوست، به تمام جوانهایی به سن و سال او می اندیشیدم که به هیچ مناسبت نتوانسته بودند بر حوادث اثر بگذارند؛ آن ها به حق می توانستند بزرگترهای خود را متهم گردانند: ما بیست سال داریم و بر اثر خطای شما خواهیم مرد. نیزان حق داشت از این نظر حمایت کند که تعهد سیاسی به هیچ نحو نمی تواند کنار گذاشته شود: انسان با احتراز، موضع گیری می کند. ندامت در من چنگ می افکند.”

بووار خود این تحول تازه را گذر از دوران جوانی به پختگی می نامد، دورانی آکنده از سر گردانیهای ناگزیر در جستجوی معنای زندگی، دورانی که:” تسلط نازیها تمام معنای زندگی ما روشنفکرها را از آن سلب می کرد.” و او به اتفاق سارتر چاره را در انقلاب مدام می یابند.

نوشتن نخستین رمانش مهمان را در این شرایط آغاز می کند. به اتفاق سارتر سنگ بنای هدفهای ادبی شان را می گذارند. باید به انقلاب دایم دست زد. بوست دوست داشتنی اعتراض می کند:” چیزی که در کنار شما دو نفر انسان را خسته می کند این است که همزمان با شما باید عقاید شما را داشته باشد.” و بووار به او حق می دهد:”ما آنها[دوستان] را با دلایل و براهین غیر قابل رد از پا در می آوردیم، و آن وقت دو روز بعد، خودمان این دلایل و براهین را دود می کردیم و به هوا می فرستادیم.”

به این ترتیب از تجربهء فردی به واقعیت همگانی می رسد، طرح نمایشنامه ای را در این مورد می ریزد:”
برایم بیش از هر مرحله دیگری دشوار بود که درد واقعی روزهایم را بیابم. این چهار سال سازشی بین امید و وحشت ، بین صبر و خشم، بین اندوه و بازگشت های شادی بود؛ ناگهان هر آشتی یی غیر ممکن به نظر می رسید، من دوپاره شده بودم.”

با بینش اگزیستانسیالیستی خود تا جای ممکن می کوشد زخمها را ترمیم کند، اگر تناقض در ذات بشر است مسؤولیت او هم امری ذاتی ست. زمانی که کمونیستها فرار سارتر را از اسارتگاه آلمانها امری مشکوک ارزیابی می کنند دل سارتر و او هر دو از این قضاوت مغرضانه به درد می آید، اما کمونیستها سال بعد سارتر را به جلساتشان دعوت می کنند، سارتر موضع سال پیش آنها را یادآوری می کند، کسی چنین چیزی را به یاد نمی آورد. سارتر در جلسات شبکه های مختلف نهضت مقاومت شرکت می کند و بووار هر بار با نگرانی منتظر بازگشت او می ماند. زمانی که یکی از اعضای نزدیک نهضت دستگیر می شود کامو به آن دو توصیه می کند برای مدتی در خفا بمانند. اکنون ماههای آخر جنگ است. جنگی که از دو سال پیش به این سو دم به دم کفهء پیروزیهای متفقین را سنگین تر کرده است. شکستهای آلمان در سال ۱۹۴۲ در شمال افریقا از متفقین به اشغال منظقهء آزاد فرانسه می انجامد و اندک آبرویی را هم که طرفداران پتن با ادعای جلوگیری دولت ویشی از خسارات بیشتر ناشی از اشغال برای خود دست و پا کرده بودند بر باد می دهد.

جشن

امواج اعتراضهای عمومی همزمان با شکستهای پی در پی دولتهای محور و گسترش قحطی و ویرانیها رو به فزونی می گذارد. نازیها برای سرکوب و ایجاد رعب و وحشت ِ هر چه بیشتر میان مردم در زندانها و در خیابانها دست به اعدامهای جمعی معترضان می زنند. بووار که در تمام این سالها وسایل محقرش را گاهی با گاری از این هتل به آن هتل می کشد، وبرای نوشتن و دیدار دوستان به اندک گرمای کافه های پاریس پناه می برد، در پس این خشونت عریان طلیعهء پیروزی را می بیند. در اوایل سال ۱۹۴۴ در بازگشت از منطقهء کوهستانی مورزین به پاریس شهر را این طور توصیف می کند:” نیروی هوایی متفقین آسمان را تسخیر کرده بود؛ مطبوعات ضمن آن که نسبت به تروریسم آنگلو ساکسون به غیظ می آمدند اخباری را که بی بی سی پخش می کرد مورد تأکید قرار می دادند: رنانی، کلن، هامبورگ و برلین کوبیده شده بودند. در جبههء شرق آلمانیها در برابر تعرض شوروی عقب می نشستند. در ماه فوریه ، متفقین در نتونو پیاده شدند؛ قوایی که از سالرن بالا می آمدند تا به این واحدهای تازه ملحق شوند در کاسینو متوقف شدند: نبرد شدیدی در گرفت که صومعهء معروف را کاملأ ویران کرد؛ اما انگلیسی ها-امریکایی ها، پیشروی خود را از سر گرفتند؛ دیری نمی گذشت که وارد رم شوند. آزادی خود ما کار چند ماه، شاید هم چند هفته بود.

انتشارات گالیمار در همین روزها تدارک یک جایزه ادبی را می بیند. با هیأت داورانی مرکب از الوار، مالرو، کامو، بلانشو و سارتر جایزهء پلئیاد را که تازه به راه انداخته اند به مولوجی نویسنده می دهند. این یک جشن تمام عیار است:”ما به اندزه کافی در برابر نگرانی جان سخت شده بودیم که نتواند به طور اساسی لذات ما را فاسد کند.”

به این ترتیب و به رغم همهء ناملایمات، بووار، سارتر، بوست، دولن و کامو به اتفاق جمع بزرگتری از دوستان از جمله پیکاسو، دورامار و زوج لریس مهمانیهای با شکوه می دهند. آنها که نسبت به شکست قطعی آلمان و پایان اشغال کشورشان مطمئن شده اند در این مهمانیها با خواندن شعر و آواز و اجرای نمایش در آپارتمانهایی که هنوز در خیابانهای کم نور آن نیروهای اشغالگر نازی کشیک می دهند خود را برای روزهای آینده و پذیرفتن نقشی موئرتر و “مسوولانه تر” در فرهنگ، سیاست و هنر یک “فرانسهء آزاد” آماده می کنند.

دارند می روند!

با لو رفتن بعضی اسامی توسط یکی از اعضای نهضت مقاومت در اسارت آلمانها، بووار و سارتر پس از چند روز رندگی محفی نزد خانوادهء لریس با قطار و دوچرخه عازم سو-کلرمون می شوند. در آنجا حدود سه هفته در پانسیون محقر سقط فروش دهکده ای زندگی می کنند. روزها مشغول نوشتن، و تماشای جنگ و دعوای روستاییان بر سر میر بیلیارد و بازی ورق، و شبها به تماشای بمبارانهای هوایی نیروهای متفقین می گذرد. در این اثنا دوستانشان، زت، میشل، بوست و الگا خبرهایی را که در روزنامه ها منتشر نمی شود برایشان می آورند. روز یازده اوت از طریق رادیو و روزنامه ها باخبر می شوند که آمریکاییها به شارتر نزدیک شده اند..

آنها که به هیچ عنوان نمی خواهند روزهای رهایی پاریس را از دست بدهند سراسیمه بارشان را می بندند و با دوچرخه خودشان را به ایستگاه قطار شانتی یی می رسانند. در آنجا دوچرخه را در واگن باری می گذارند و خودشان در قسمت مسافران جا می گیرند. قطار هنوز چند کیلومتری پیش نرفته که توسط هواپیماهای انگلیسی بمباران می شود.

حادثه آن قدر سریع است که به نظر غیر واقعی می رسد. مسافران از قطار پیاده می شوند. عده ای مجروج شده اند. پرستارها با نیمکتهای چوبی به جای برانکار مجروحان را از محل حادثه دور می کنند. مردم زمزمه می کنند:”چرا به سوی فرانسویها شلیک می کنند؟”
کسی توضیح می دهد:”لوکوموتیوها را هدف قرار داده بودند. متوجه نبودند آنها در عقب قطارند.”

بووار می گوید:”نارضایی تسکین پذیرفت. ما می دانستیم که خلبانهای انگلیسی به چه نحو نتیجه بخش و مؤثری کار کرده بودند تا راه آهن را در اطراف پاریس فلج کنند، و میلی جز این که آنها را معذور بداریم نداشتیم.”

مسافران بار دیگر سوار قطار می شوند و به راه خود ادامه می دهند. چند نفری از سوار شدن دوباره امتناع می کنند. بووار و سارتر سوار می شوند:”در طول راه کسی نخندید، حتی حرف هم نزد.”

شب در پاریس به هتل شاپلن می رسند. چیزی برای خوردن نیست. برق و شبکهء گاز شهری قطع شده، بوست با مکافات زیاد چند سوسیس در اجاقی که با کاغذ روزنامه درست کرده سرخ می کند. غذای روزهای بعد چند سیب زمینی و مقداری رشته فرنگی ست. این محرومیتهای شدید او را مجاب می کند به زودی نبرد نهایی در خواهد گرفت.

بعد از ظهر روز هیجده اوت در بولوار سن میشل شاهد صحنه ای باور نکردنی ست. سرتا سر بولوار آکنده از سربازها و صندوقهایی ست که به سوی شمال حرکت می کنند. همه هاج و واج نگاه می کنند:”آنها می روند!” قوای ژنرال لکلرک به دورازه های پاریس رسیده است. اشغالگران می گریزند. “آیا آنها پاریس را منفجر نمی کنند؟”

روزهای بعد شاهد درگیریهای پراکنده نیروهای مردمی با نظامیان حافظ اماکن دولتی ست. مأموران ایجاد ارتباط با دوچرخه در خیابانها می گردند و مردم را تشویق به ساختن سنگر می کنند. کامو می گوید پاریس باید به دست نهضت مقاومت آزاد شود، او به شدت شاد است و از سارتر می خواهد گزارشی از این روزها برای کومبا، روزنامه ای که سردبیرش است، بنویسد. همه هیجان زده اند.

ساعت شش صبح روز بیست و پنجم اوت با شنیدن خبر وارد شدن قوای ژنرال لکلرک از دروازهء اورلئان شادمانه در بولوار راسپای می دود. جمعیتی عطیم در خیابانها به استقبال ارتش آزادی بخش آمده اند. پرچمهای صلیب شکسته از بناهای دولتی پایین کشده شده اند. در خیابان دانفروشرو کودکان یتیم نوانخانه با سه رنگ پرچم فرانسه صف آرایی کرده اند. در برابربیمارستان ماری ترز صندلیهای بیماران را برای تماشای رژه نظامی در پیاده رو چیده اند. در میان این شور و هیجان یک پارچه تک تیراندازها از فراز بامها به سوی مردم شلیک می کنند. گاه و بی گاه کسی بر زمین می افتد. مردم او را می برند، اما:”شوق و شور ترس را خاموش می کرد.”

بعد از ظهر روز بعد دوگل پا به شانزه لیزه می گذارد. پرچم فرانسه را بر فراز برج ایفل افراشته اند. سارتر از یکی از بالکنهای هتل لوور، و بووار به اتفاق الگا و زوج لریس در زیر تاق اتوال میان توده های عظیم انسانی نه یک رژه نظامی، بلکه “یک کارناوال مردمی و بی نظم و عالی” را تماشا و تشویق می کنند. باز هم سر و صدای گلوله و یک بمب افکن مخوف آلمانی بر فزاز آسمان شهر لحظاتی مردم را مشوش می کند. بمبها بر سر بازار شراب فروشی می ریزند و آن را به آتش می کشند. اما اینها بازپسین واکنشهای خشم آلود دشمنی شکست خورده است. همه چیز به پایان رسیده و دوگل در میان انبوه جمعیت پایتخت کشور آزادی فرانسه را اعلام می کند. بووار می گوید:” دنیا و آینده دوباره به ما داده شده بود و ما خود را به درون آن پرتاب کردیم.”

اگر تنها نوشتن همین خاطرات را ملاک مسؤولیت و تعبیر بووار از التزام روشنفکری قرار دهیم ، باید با نظر تحسین به پشتکار و همت بلند او در مستند کردن چهار سال وقایع جنگ و اشغال فرانسه نگاه کنیم. جلد دوم خاطرات بووار در ۶۹۴ صفحه قطع جیبی توسط انتشارات گالیمار به چاپ رسیده است. ترجمهء فارسی این اثر همراه با دیگر مجلدات آن به قلم آقای قاسم صنعوی توسط انتشارات توس در تهران منتشر شده است. نقل قولهای داخل گیومه در این متن از همین ترجمه است.

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours